آخرین روز زندگی-از مرتضی صفردوست

دو روز مانده به پایان جهان تازه  فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی بود، تنها دو روز 

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز.... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..." 

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم."

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ....

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او در همان یک روز زندگی کرد.

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است

امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟

نظرات 5 + ارسال نظر
شکست عشقی دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:32 ب.ظ http://mohammad1.blogsky.com

سلام دوست گلم.مطالب جالبی داری.ممنون می شم یه سری هم به من بزنی.
در ظمن دوست دارید با چه اسمی لینکتون کنم.شما منو با اسم شکست عشقی لینک کنید.
موفق باشید.

به نام خدا
آقای جانبلاغی
ممنون از نظرتون.
امیدوارم شما هم موفق باشید.

استاد سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:53 ق.ظ

به نام خدا
آفرین مرتضی
بچه ها! این دسته بندی اولین کار مرتضی است.

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

سلام
راستش انقد زود به زود به روز میکنید فر صت نمیشه برای همه ی پست ها کامنت بذارم!
اما همه ی پستارو تا آخرش می خونم ...
همه موفق باشید و شاد
راستی به روزم با یک غزل
در پناه حق

به نام خدا
همین که هستید خوب است. اتفاقا ۵ دقیقه قبل (قبل از دیدن این پیغام) سری زدم و جمله ای نیز نگاشتم.
اشعارتان خیلی پخته تر شده اند.
ممنون که لینک کرده اید.
سایر دانشجویان عزیز می توانید به آدرس خانم قاسمی پور سر بزنید و از مطالبش استفاده کنید.
ممنون

محمد باسوتی چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

مرتضی باورم نمیشه انقدر پخته شدی، به پا نسوزی

مرتضی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ

محمد عزیز؛ ای با معرفت ترین؛ پخته بودم اما چون خودت پخته تر بودی به چشم نمی یومدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد