قبولی های ارشد- خبر از مهدی شهرآزاد نظامی

قبولی های ارشد-خبر جدید

قبولی های ارشد- خبر جدید از مهدی شهرآزاد نظامی 

مهدی شهر آزاد نظامی: شیمی کاربردی روزانه دانشگاه تربیت معلم تهران 

خدیجه روجایی: شیمی آلی روزانه دانشگاه محقق اردبیلی 

محسن عامری: شیمی تجزیه روزانه دانشگاه صنعتی شاهرود 

سجاد ابراهیمی: شیمی پیشرانه روزانه دانشگاه صنعتی مالک اشتر 

هاتف ایروانی: شیمی پیشرانه روزانه دانشگاه صنعتی مالک اشتر 

جعفر مومنی: شیمی کاربردی روزانه دانشگاه تربیت معلم تهران 

 

ممنون از مهدی 

لطفا اخبار را کامل کنید. 

  

پیوست جهت اطلاعات بیشتر برای تازه واردها: 

 به نتایج کارشناسی ارشد - خبر از مرتضی صفردوست؛ مراجعه کنید.

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
مرتضی سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ

فکر کنم اگه نتایج قبولی ارشد بچه ها رو در یک یادداشت جدید ادغام کنیم بهتره، به این شکل:
نتایج ارشد به روز شد:
1- خبر از مهدی شهرازاد نظامی
2- خبر از مرتضی صفردوست

مختاری.

۱۳ سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:48 ب.ظ

به نام خدا
سلام اقا مرتضی
اولا که استاد راست میگه شما چجوری میگی که ما اقا هستیم
یک چیز رو خوب فهمیدم امیدوارم که ناراحت نشید البته این را هم بگم که حتما لیاقتش رو داشتید و اون هم اینکه اقا مرتضی سوگلی استاد است البته نه به معنی بد
در ضمن از استاد محترم کمال تشکر را داشتم
این وبلاگ با نفس استاد زنده است
یا حق

به نام خدا
مرتضی بابای ورودیهای خودشان بود.
البته الان بابا بزرگ شده است!
نمی دانم چگونه شوخی شوخی دستکم ۸-۹ مقاله دارد.
و...
-----------
اگر دستکم۷ نفر شوید شاید بشود از وجود یک استاد مجرب (رتبه ۴ ارشد) برای آموزشتان در دانشگاه سمنان برنامه ریزی کرد.
قابل توجه حسین

مرتضی سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ب.ظ

آقای 13 از ادبیاتون حدس زدم آقا هستید. قبول دارید ادبیات ما پسرها خیلی با دخترها فرق داره؟
این که به قول شما سوگلی استاد شدم میتونه دلایل زیادی داشته باشه:
1- خواست خدای مهربونم
2- دعای خیر پدر و مادرم
3- معرفت و لطف بیش از حد استاد (یه خاطره یادم افتاد که در ذیل میگم)
4- و مصداق این حکایت "هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی" من استاد رو مثل پدرم دوست دارم.4 سالی که سمنان بودم هروقت که دلتنگ بابام می شدم، می رفتم دفتر استاد. فکر کنم یه حس دو طرفه بود و استاد مثل پارساش به من محبت می کرد (دلیلم خاطره ای که در ذیل میگم)

بودن من صرفاً جهت کمک کردنه، جهت بهتر شدنه، جهت دانشجو موندنه
امیدوارم تا سالین سال نفس استاد گرمابخش این وبلاگ باشه و واضحه که من چه باشم و چه نباشم این وبلاگ با شور و حرارت هرچه بیشر به کارش ادامه می ده.

مرتضی سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ب.ظ

کلاس آلی 3 بود. ساعت 7:50 تا وارد کلاس شدم، دیدم استاد تو کلاسه. اون ترم انقدر سر استاد شلوغ بود که همیشه با تاخیر می اومدن و اون روز همه مخصوصاَ من از اینکه استاد زود اومده بود، شاخ درآورده بودیم.
اوروز خبر خیلی خوبی شنیده بودم و یه جورایی سر خوش بودم. بی خود و بی جهت می خندیدم تا جایی که استاد کلافه شد مخصوصاً موقع حضور و غیاب.
استاد اسممو خوند و من فقط خندیدم. استاد گفت: آقای صفردوست غایب هستن؟
محمد منسوبی فرد که کنارم نشسته بود گفت: استاد اینجا نشسته، حاضره!
استاد گفت: از نظر من کسی حاضره که یا دستشو بالا ببره یا بلند بگه حاضرم.
و دوباره اسممو خوند...
من که 2تا دستمو بالا گرفته بودم و تکون می دادم (از نظر خودم بیشتر شبیه بال بال زدن کفتر بود تا تکون دادن) بلند می گفتم: حاضر، حاضر، حاضر.
اینجا بود که استاد به قول خودش آلارمو کشید
- مرتضی درسته من تو رو بیشتر از بقیه دوست دارم، مثل پسرم پارسا می مونی اما اگه یه بار دیگه صداتو بشنوم از کلاس می ندازمت بیرون
- راستی استاد پارسا رو نمی یارین ببینیمش؟
- پاشو، پاشو برو بیرون. 15 دقیقه دیگه بیا اگه دلم خواست راهت می دم اگرم نه که ...
اون روز واقعاً سرخوش شده بودم. 30 دقیقه دیگه اومدم و استاد راهم داد.
البته فکر می کنم استاد فهمید تا آخر کلاس داشتم می خندیدم و به روی خودش نیاورد!

به نام خدا
یادم نمی آید!
یعنی یک چیز هایی یادم می آید ولی نه کامل.
یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد.

۱۳ چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ق.ظ

به نام خدا
اولا که من نگفتم پسرم
دوما شما از کجا اینقدر به ادبیات پسرها و دخترها اشنا هستید
سوما من ربط حکایت رو اصلا نفهیدم استاد شما فهمیدین
چهارما موفق باشید

بسمه تعالی
دعوا نکنید!

۱۳ چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ب.ظ

به نام خدا
چشب حرف استاد رو گوش میدم و دستام رو برای رضایت خدا وتمام شدن بحث و جدل بیهوده بالا میبرم
از اقا مرتضی هم معذرت میخوام و باید بدونند که از همون اول هم منظور بدی نداشتم
حیف ازین وبلاگ قشنگ نیست که باهم درون دعوا کنیم
به امید صمیمیت بیشتر
بعد هم اینکه استاد شما رو دوست داره{استاد قصدم اصلا توهین به شما نیست مطمئن باشید} تماما خواست خداست
بعد هم امیدوارم که یک وقت نفس شما رو گول نزند و مثل من دچار کبر و غرور شوید

۱۳ چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ب.ظ

به نام خدا
اینهم یک شعر قشنگ از مرحوم دهخدا
بزرگان جملگی مست غرورند
زانصاف و مروت سخت دورند
رعیت بی سواد و گنگ وکورند

هفده و هیجده و نوزده و بیست
ای خدا کسی به فکر ما نیست!

فلک، دیدی به ما آخر چه ها کرد؟
زخویش واقربا، ما را جدا کرد
جفا بیند، که با ما این جفا کرد

هفده و هیجده و نوزده و بیست
زجرهای ما از بهر چیست؟

گر از کوی وطن مهجور ماندیم
وگر از هجر او رنجور ماندیم
نپنداری ز عشقش دور ماندیم

هفده و هیجده و نوزده و بیست
چرا کسی به فکر ما نیست!

نسیم بوم ما بس جانفزا بود
هوایش روح بخش و غم زدا بود
ولی دردا که هجرش در قفا بود

هفده و هجده و نوزده و بیست
درمان این دردها با چیست؟

که خواهد برد تا مجلس پیامم
که ای دل برده ی ناداده کامم
چرا شد محو از یاد تو نامم؟

هفده و هیجده و نوزده و بیست
او که این حرفها را بشنود کیست

حسین دهقان چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام به استاد گرامی
یه سری با نام مستعار صیاد چند تا سوال طنز واستون فرستادم.فکر میکنم ازش خوشتون نیومد.خواهش میکنم جواب بدید.

به نام خدا
حسین عزیز
هیچ پیغامی تا بحال حذف نشده است. فقط پیغام خودت (راجع به کلاس کنکور) به در خواست خودت چاپ نشده که در یک پیغام اجازه خواستم چاپ کنم که هنوز اجازه نداده ای. آخر اجازه می دهی یا خیر؟
با دیدن آی پی فهمیدم صیاد تویی.
تا جایی که به یاد دارم اگر سوال مستقیمی از منشده حتما جواب داده ام.
با این حال باز چک می کنم.
ممنون

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:42 ب.ظ

ولی بازم کم نمیام

به برنده این مسابقات جوایز نفیسی تعلق میگیرد
این مسابقه ادامه دارد.
این مسابقه صرفا شوخیست

سوال شماره ۳و۴ مسابقه:

3معمولآ استاد در دفترش چه چیزی برای پزیرایی دارد؟
1)نخود
2)نخودچی
3)نخود با کیشمیش
4)کیشمیش با نخود اضافی


۴نام یکی از غذاهای معروف سمنانی به همراه ماده تشکیل دهنده آن را نام ببرید
1)کوفنه برنجی-لوبیا
2)باقالاقاتوق-باقالی
3)شفته پلو-شفتالو
4)پیتزا سمنانی-جزقاله(دنبه گوسفند)

۲ غلط ۱۸!!

مرتضی پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ق.ظ

13 عزیز من با هیچکس دعوا و دشمنی ندارم البته از نظر من دعوامون سر پسر بودن یا نبودن توست. جون من بگو تکلیفمو بدونم.
اگه نظر و حلایت فبلی ام را با دقت بیشتری بخونی ربطشونو می فهمی. اما به خاطر تو بگم که در تصدیق اینکه گفتی سوگلی استادم اونارو نوشتم.
یا علی

تمومش کنید این دعوا را.
ممنون

قاصدک پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام
تبریک میگم به همه دوستان ورودی های ۸۴ که سربلند از امتحان ارشد بیرون اومدن.وبقیه
ومخصوصا یکی از ورودی های ۸۳ شب که پوتین هاش رو واکس زده بود ولی خدا رو شکر نپوشیدشون.
امیدوارم همیشه موفق باشید.

به نام خدا
قاصدک! هان چه خبر آوردی؟
رسیدن بخیر.
------------------------------------------------------------------
بچه ها دیگه باید برم. افطار مهمون دارم. باید برنج بپزم!!

حبیبی جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ

سلام . منم به نوبه ی خودم به بچه هایی که قبول شدن تبریک می گم . امیدوارم موفق باشند . اسم چندتا از بچه های دیگه که رتبه ی خوبی اورده بودن توی قبولی ها نیست . مثل آقای حسین دهقان

در خبر دیگر هست.
بقیه را اطلاع دهید تا ان شاالله تکمیل شود.

[ بدون نام ] جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

thanks gh

قاصدک شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ

قاصدکی بی خبرم استاد
تنها خبر رنج دوری دوستان است و دیگر هیچ...

به نام خدا
خبری هم نیست که نیست!

محمد باسوتی چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ق.ظ

مرتضی این حکایت که تعریف کردی درسته ولی استاد بهت نگفت تو مثل پسرم می مونی.

یادمه استاد همیشه می گفت تو مثل جواد رضویان می مونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد