کلبه درویشان-سلمان رحمانی

باران: تب هر طرف ببارم دارم،
دهقان: تب تا به کی بکارم دارم،
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
هرچه دارم از ندارم دارم!
بنویس.

نظرات 253 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام
سلمان جان از اینکه کلبه ات را دیر گذاشتم معذرت می خوام
بچه های ارشد یه لقب باحال بهم دادن:
موتور سوار یک دست

دستم خیلی درد می کرد تازه یکمی بهتر شده

منتظر شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ

عارفی در معبدی در میان کوهستان زندگی می‌کرد.
روزی راهبی که راهش را گم کرده بود. عارف را دید و از او پرسید:
"استاد راه کدام است؟"
عارف گفت: "چه کوه زیبایی!"
راهب با حیرت گفت: " من پرسیدم راه کجاست؟ "
عارف با لبخند، نگاهی به کوه کرد و گفت: "چه کوه زیبایی! "
راهب با تعجب و دلخوری گفت: " من راجع به کوه از شما نپرسیدم، بلکه از راه پرسیدم!"
عارف با نرم لبخندی روی به راهب کرد و گفت:
" پسرم تا زمانی که نتوانی به فراسوی کوه بروی، راهی نخواهی یافت!"
ببخشید از این که حرف قشنگی برای زدن نداشتم.

قشنگ بود.

رحیمی نژاد شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:32 ب.ظ

سلام استاد
امیدوارم سفر خوش گذشته باشه .

سلام آقای رحمانی
درویش نبودم نیستم نخواهم شد کار من نیست!
ولی دوست دارم ببینم کیا درویشن؟! چه جوری حرف می زنن؟!

الهی درشب فقرم بسوزان ولی محتاج نامردان نگردان

دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را …
و فردا؟

ازاین جور حرفا می زنن نه؟!!!!!!!!!!

ممنون.
خوب بود.

منتظر یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ق.ظ

چنین آورده اند که مردی به نزد رامانوجا آمد . رامانوجا یک عارف بود ، شخصی کاملا استثنایی ( یک فیلسوف و در عین حال یک عاشق ، یک سرسپرده ) مردی به نزد او آمد و پرسید :

" راه رسیدن به خدا را نشانم بده " رامانوجا پرسید :
" هیچ تا به حال عاشق کسی بوده ای ؟؟ "
سوال کننده پرسید : راجع به چی صحبت می کنی ، عشق ؟

من تجرد اختیار کردم ، من از زن چنان می گریزم که آدمی از مرض می گریزد ، نگاهشان نمی کنم .

رامانوجا گفت : با این همه کمی فکر کن به گذشته رجوع کن .
بگرد جایی در قلبت آیا هرگز تلنگری از عشق بوده ، هر قدر کوچک هم بوده باشد.


مرد گفت : من به اینجا امده ام که عبادت یاد بگیرم ، نه عشق !!!
یادم بده چگونه دعا کنم ، شما راجع به امور دنیوی صحبت می کنی و من شنیده ام که شما عارف بزرگی هستی . به اینجا آمده ام که به سوی خدا هدایت شوم ، نه به سمت امور دنیوی .

گویند : رامانوجا به او جواب داد : پس من نمی توانم به تو کمک کنم . اگر تو تجربه ای از عشق نداشته باشی ، آنوقت هیچ تجربه ای از عبادت نخواهی داشت. بنابراین اول به زندگی برگرد و عاشق شو و وقتی عشق را تجربه کردی و از آن غنی شدی آن وقت نزد من بیا چون که یک عاشق قادر به درک عبادت است.

عبادت عشقی ست که به سادگی داده نمی شود ، فقط موقعی قابل حصول است که به اوج تمامیت رسیده باشی.

منتظر یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ق.ظ

آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟

گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود،

و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ نموده و گذر می کندحالا معلوم نمائید سر کجا افتاده؟

کدام گریبان پاره می شود .................

بسم رب الشهدا و الصدیقین:
چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا،
به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟


کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود.
از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده
کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟
چه کسی در هویزه جنگیده؟
کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟
چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند:
نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر 120دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟

آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده وگذر می کند،
حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟
کدام گریبان پاره می شود؟
کدام کودک در انزوار و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام .............؟
توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران –
دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود.
معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم.
چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟
به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟
دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن

آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی
تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟

آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟
هیچ می دانستی؟ حتما نه! ...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی
و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟
با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟
اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!
اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی،
اگر جعفر و عبدالله نیستی،
لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد....
پس بیاید حرمله مباشیم
دست نوشته ای از شهید احمدرضا احمدی رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال64

سلام.لطفا اگر به نظر خودتون مناسب شرایط و جو وبلاگ نیست نگذارید. من جای دیگه ای پیدا نکردم ببخشید اگه ربط چندانی به دراویش نداره.

به نام خدا
منتظر عزیز
سلام.
ممنون از نثر زیبایت و ممنون از حست و حالت.
این نکاتی را که ان شاالله خواهم نوشت از من قبول کن:
از تجربه معلمی خود می دانم که جوان ما با این مفاهیم قهر نیست.
با این لغات بیگانه نیست.
از این حماسه ها احساس افتخار می کند و به آنها وفادار هم هست.
اما...
اما چرا توی نوعی (یا من یا دیگری) بنا به اقرار خودت نباید بتواند جایی مناسب برای این بیانات صحیح و احساسات پاک پیدا کند؟
و مهمتر از آن مجبور به خود سانسوری شود؟
راستی هیچ به این سوالات اندیشیده ای؟
آیا اندیشیده ای که چه عامل یا عواملی سبب می شوند که جوان ما لج کند؟
آیا می دانی که می شود هزاران سوال مشابه علیه مطلبت طرح کرد؟
(هر چند دقیقا مثل آن نمی شوند اما برای ایجاد شک و پراکندن تردید کافی اند)
کجا باید این ها طرح شوند تا حقیقت خودش را شفاف تر و عریان تر نشان دهد. و وظیفه من- ما- و ما ها چیست؟
نه منتظر عزیز.
من هیچ مطلبی را-حتی بد- سانسور نمی کنم. (سانسووووور چرا!) این که مطلب صحیحی است و خوبی است.
کاش همه آن قدر حد و حدود را می شناختیم که می شد این مطلبت را ...
شاید یک روز!
خدا را چه دیدی.
و این همان طنز تلخ من است که: ؛من همه مشکلات دنیا را حل می کنم! بعد از پنچر گیری لایه اوزون!؛
ممنون
استاد

منتظر دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:31 ق.ظ

گفتند: "کلاغ" ، شادمان گفتم : "پر"

گفتند: "کبوترانمان" ، گفتم : "پر"

گفتند: "خودت" ، به اوج اندیشیدم

در حسرت رنگ آسمان گفتم :"پر"

گفتند: "مگر پرنده ای؟"، خندیدم

گفتند: "تو باختی" و من رنجیدم

در بازی کودکان فریبم دادند

احساس بزرگ پر زدن را چیدم

آنروز به خاک آشنایم کردند

از نغمه ی پرواز جدایم کردند

آن باور آسمانی از یادم رفت

در پهنه ی این زمین رهایم کردند

حالا ، همه عزم پر گرفتن دارند

دستان مرا دوباره می آزارند

همراه نگاه مات و بی باور من

از روی زمین به آسمان می بارند

گفتند:"پرنده" گریه ام را دیدند

دیوانه ی خاک بودم و فهمیدند

گفتم که :"نمی پرد" ، نگاهم کردند

بر بازی اشتباه من خندیدند



سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ق.ظ http://salmanrahmany@gmail.com

سلام به همگی دوستان
ببخشید که چند پاسخ پستهایتان را دیر دادم، چند روزی سفر بودم، رفته بودم تبریز یه سری به داداشم بزنم که از اول مهر دانشجوی ارشد روانشناسی شده و بدلیل اینکه شاغل در آموزش و پرورش نمی تونه براحتی خونه بره، من رفتم تا شاید روحیه اش را تازه کرده باشم و با انگیزه ای بیشتر کار و راهش رو ادامه بده.
ممنون از حضورتان
سلام مرتضی
نه بابا این حرفا چیه، طوری نیست، ان شاالله که حالت بهتر شده، از این به بعد بیشتر مواظب خودت باش.
یا علی

سالام خانم رحیمی نژاد
ممنون، شکر، سفر بدی نبود
سپاس از حضورتون
منم خیلی نمی شناسمشون،
فقط می دونم که
یه درویش در خانه خودش هم سرشکسته است.
ان شاالله که شناخت بیشتری پیدا می کنیم.
در پناه حق

سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ق.ظ http://salmanrahmany@gmail.com

سلام منتظر عزیز
ممنون از پست های زیبای عارفانه ات.
دوست عزیز اینجا کلبه درویشان است، بهتر است که مطالب درخور حال این کلبه باشد ولی درویش منافعی نداره که بخواد دوستی رو از خودش برنجونه، در خدمت دوستانوم هستیم، هرچه می خواهد دل تنگت بگو ولی خوشحال می شم از داراویش عزیز برامون بنویسی.
در مورد پست زیبایت از شهید گرانقدرمان:
دوست عزیز شاید خیلی از حرفایی که نوشته شده در مورد جامعه ای در آن زندگی می کنیم صادق باشه ولی نمی توان تمام مشکلات و ندانستن ها و فاصله گرفتن ها را گردن جوانان انداخت، آنچنان که دکتر علی شریعتی میگوید:
حسین بیش از آب تشنه لبیک بود و بجای افکارش زخمهای تنش را به ما نشان دادند.
اما چون بیشتر از این مناسب حال این یادداشت نیست میتونیم ادامه بحث رو از طریق mail ادامه بدیم.
در پناه حق

سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ق.ظ

آورده اند که منصور حلاج چند روزی قبل از اینکه به دار آویخته شود درمجلسی از درویشی پرسید : عشق چیست؟

درویش درجواب اورا گفت:امروز بینی و فردا و پس از فردا.

همان روز اورا(منصور حلاج)به دار آویختندوروز دیگر پیکرش را به آتش کشیدندوپس از آن روز خاکسترش را بر باد دادند.

سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ق.ظ

آنجاکه نظر گاه دل درویش است
سرچشمه آب زنگانی بیش است
زنهار میازار دل درویشــــــــــان
درویش علی نیست ،علی درویش است
درویش سید خلیل عالی نژاد

سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:03 ق.ظ

مولانا
شدم مجنون و سرگردان من از سودای درویشان

ندانم تاکجاباشد مقام و جای درویشان

در آن مجلس که درویشان شراب از عشق می نوشند

درآید خضر پیغمبر شود ساقی درویشان

درآن مجلس که درویشان به ذکر حق می جوشند

خدا آید در آن مجلس شودمهمان درویشان

امیرالمومنین حیدر که شد داماد پیغمبر

کمر می بست و خوش می گفت منم مولای درویشان

زدرویشی سر مویی نسیب خود نمی بینم

ولی غافل نیم یک دم من از سودای درویشان

ز آه ودرد درویشان هراسان و گریزانم

که از رندان گذر دارد بر پیکان درویشان

الا ای شمس تبریزی تو یادی کن ز درویشان

حیات جاودان یا بی تو از دلهای درویشان

سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ق.ظ

حافظ

روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است
آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درویشان است
روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است
گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است

سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ


شاید هر وقت که حرفی از درویش به میون میاد همه خیلی سریع به یاد ردا، عبا، کشکول و تبر زین بیافتند ولی این شکل و شمایل تنها ظاهر کار می باشد، درویشی واقعی در رفتار و روش انسانهاست و اینکه به مال این دنیا وابسته نباشی و معنویات رو بر مادیات ترجیح بدی، ساده زیستی رو در پیش بگیری و از تجمل گرایی دوری کنی، برای رضایت خدا زندگی کنی نه برای رضایت خلق خدا. البته ساده زیستی هم نبایستی از حد بگذرد که باعث دوری مردم شود، حد اعتدال بایستی رعایت شود.

در آخر بگم که:
به جهانی ندهم عالم درویشی را
که جهان غمکده ای در نظر درویش است.

حسین دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:57 ب.ظ

سلام سلمان جان
مطالب رو خوندم و تا حدودی لذت بردم.
امیدوارم در راه و اهدافت موفق باشی

به نام خدا
حسین جان!
تا حدودی؟!
استاد

سلمان رحمانی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام حسین
خوش اومدی عزیزم، امروز روز اول بود، یه کمی با عجله بود،
ان شاالله سعی می کنم که سری های بعدی بهتر بشه.
ممنون از حضورت
یا علی

رحیمی نژاد دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ

سلام
روزی موسی برای عبادت به کوه طور می رفت در راه گناهکار دائم الخمری را دید. گناهکار گفت :موسی به کوه که برای عبادت میروی از خدایت بپرس من در کدام طبقه جهنم جای دارم موسی از او با وعده دیدار خداحافظی کرد ،در راه به عابدی مقدس مآب رسید او نیز گفت:یا موسی از خدایت بپرس که من در کدام طبقه بهشت خدایت جای دارم و موسی با وعده دیدار او، با او بدرود گفت .حال موسی از کوه باز میگردد
در را عابد را دید عابد جواب سئوال را خواست موسی فرمود من اول یک سئوال می پرسم سپس در انتها جواب تو را می دهم
فرمود: در کوه بودم که زمین شکافته شد از میان زمین یک مورچه سیاه بیرون جست که از دهانش کاروانی از اشتران بیرون آمدند ،مقدس مآب گفت:موسی مرا دست انداخته ای موسی فرمود :برو که در فلان طبقه جهنم جای داری زیرا که به قدرت وتوان ومعجزه خدایت ایمان واقعی نداری.سپس به گناهکار رسید و داستان مورچه واشتران را تعریف کرد ،گناهکار گفت : موسی مرا دست انداخته ای این که برای خدایم کاری ندارد خدای من پروردگار جهانیان است ،موسی فرمود در بهشت جایت باد .

رحیمی نژاد دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ


در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»
ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟»

جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.»
کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.

ماکس می گوید: «تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم ؟»
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.»

سلمان رحمانی سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ق.ظ

جملاتی از مولا علی(ع):

* آزادگان لذت های دنیا را همچون لقمه ی نیم خورده بر این سفره رنگین بجای گذارند و جان عزیز خویش را جز بدوست آخرت نفروشند. این کالای عزیز را با مینوی جاویدان آسمانها سودا کنید تا زیان نبینید.

* معشوقی که عاشق خود را دوست ندارد، نفسی ناقص باشد; و عاشقی که دل به یار نادوستدار بربتدد، شخصیت خویش را حقیر شمرده است.

* یکدم به مرگ هم بیاندیشید، لذت ها به پایان رسند و گناهان بر روی هم توده گردند.

* هرگز به توانگری و توانایی خویش مغرور مباشید، ناگهان توانگری را درویش و توانا را ناتوان خواهید دید.

* بردباری پرده ی عیب پوش است، و عقل همچون شمشیری کارگر. با پرده ی بردباری خوی عیبناک خود را بپوشانید و با شمشیر عقل بر ضد هوس ها و شهوات خویش مبارزه کنید.

سلمان رحمانی سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ق.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
ممنون از حضورتان
در پناه حق

بوی فیروزه به همراه TNT یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام
در کلبه شما رونق اگر نیست صفا هست

این و که نوشتیم شعره...
یه روز جعفر....

نه بذار شعرو بگیم جکو آقای فولی خودشون بعدا می گن

مکافات عمل
یک شبی در راه دوری ، گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد ...!!

لاشه ی گندیده ی آن گرگ را کفتار خورد ...!!

در دل غار کثیفی پیر کفتار ، زمین مرگ را بوسید و خفت ...

قاصدی این ماجرا را با کرکسان زشت گفت ...!!!

جسم گند آلود کفتار را کرکسان ، غارتگران خوردند ...

لرزه بر دامان کوه افتاد ...!!!

سنگها بر روی هم هموار گشت ...

کرکسان هم جملگی مردند ....!!!


شاعر : کارو

سلمان رحمانی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

دو فرشته مسافر
دو فرشته مسافر در منزل خانواده ثروتمندی توقف کردند تا شب را آنجا بگذرانند. آن خانواده گستاخی کردند و اجازه ندادندکه فرشته ها شب را در مهمانخانه ی داخل عمارت بگذرانند. بلکه به آنها فضای کوچکی از زیر زمین خانه را اختصاص دادند.
همانطور که فرشته ها مشغول آماده کردن بستر خود روی زمین سخت بودند، فرشه پیر تر سوراخی در دیوار دید و روی آن را پوشانید.
فرشته جوان تر علت را پرسید و او گفت:
" چیزها همیشه آن طوری نیستند که به نظر می رسند."
شب بعد فرشته ها به خانه زوج کشاورز بسیار فقیر اما مهمان نوازی رفتند. آن زوج پس از صرف غذای مختصری که داشتند، آن زوج رختخواب خودشان را در اختیار فرشته ها قرار دادند تا شب را راحت بخوابند.
صبح روز بعد فرشته ها آن زن و شوهر را گریان دیدند. تنها گاوشان، که شیرش تنها منبع درامدشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان تر به خشم آمد ئ به فرشته پیرتر گفت:
چطور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟
مرد اولی همه چیز داشت، با این حال تو کمکش کردی، خانواده دومی چیزی نداشتند، اما همان را هم با ما تقسیم کردند، و با این حال تو گذاشتی گاوشان بمیرد.
فرشته پیرتر پاسخ داد:
" چیزها همیشه آن طوری نیستند که به نظر می رسند."
شبی که ما در زیرزمین آن عمارت بودیم، متوجه شدم که در سوراخ دیوار طلا پنهان کرده بودند،از آنجا که صاحب خانه طماع و بخیل بود و مایل نبود ثروتش را با کسی شریک شود، من سوراخ را بستم و مهر کردم تا دستش به طلا نرسد.
شب گذشته که در رختخواب آن کشاورز خوابیده بودیم، فرشته مرگ به سراغ همسرش آمد، من در ازا گاو را به او دادم.
" چیزها همیشه آن طوری نیستند که به نظر می رسند."
هنگامیکه اوضاع ظاهرا" بر وفق مراد نیست، اگر ایمان داشته باشید باید توکل کنید و بدانید که همواره هرچه پیش می آید به نفع شماست، فقط ممکن است که تا مدت ها حکمتش را نفهمید.
پریسا بهرامی

سلمان رحمانی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ


حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست،
خداوند در هر حضوری رازی نهفته است برای کمال ما،
چه خوش آن روزی که دریابیم راز این کمال را......


خداوند بهترین های خود را به آنها می بخشد که حق انتخاب خود را به او می سپارند.

سلمان رحمانی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ب.ظ

جملاتی در مورد دوستی

همواره آگاه بودم که مهمترین عامل آرامش در دوستی آن است که ضرورتی برای توضیح چیزی نیست.
کاترین منسفیلد

یک دوست واقعی زمانی بنیان می گیرد که سکوت میان دو نفر خوشایند باشد.
دیو تایسن گنتری

رازی پنهان نیست، تنها راز موجود گفت و گوی عمیق بین آنها است.
ائو دورا ولتی
وقتی نوردی درون آدمهاست، از بیرون قابل دیدن است. حالا که همدیگر را می شناسیم، می توانیم در تاریکی گام بزنیم، بدون اینکه بر چهره ی دیگران دست کشیده و یا به قلب آن ها وارد شویم.
آلبرت شوایتزر

پیش از هر چیز باید دوستی برا ی مان دل پذیر باشد، جدا از انبوه مردم، در رودررویی با تو که افکار و سلیقه هایت برای همه جالب است. احساس ویژه ای از رهایی با یارت- مرد یا زنی تنها- باید داشته باشی.
جولیا دوهرینگ

برای تحکیم یک دوستی زمان دقیقی نیست، همانند ظرفی که قطره قطره پر می شود و در فرجام تنها قطره ای آن را لبالب میکند، در ارتباطی عاشقانه آخرین مهربانی قلبی را لبریز عشق می کند.
جیمز باسویل

سلمان رحمانی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ


چند حکایت
* چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»
معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرده دیگران او را تشویق می کنند.

*

حکایت جن چراغ جادو و رئیسیه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می ‏زدند…
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ‏ظاهر میشه…
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…
منشی می ‏پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه ‏قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ‏ناپدید میشه…
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!… من می ‏خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو ‏داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
بعد جن به ‏مدیر میگه: حالا نوبت توئه…
مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ‏ناهار توی شرکت باشن»!!!

*پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.
مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،” خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟” زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.”
پسرک گفت:”خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد”. زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،” خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.” مجددا زن پاسخش منفی بود”.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: “پسر…از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم”
پسر جوان جواب داد،” نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه”.

*شاگردی از استادش پرسید: ” عشق چست؟ “
استاد در جواب گفت: ” به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! “
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: “چه آوردی؟ “
و شاگرد با حسرت جواب داد: ” هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .”
استاد گفت: ” عشق یعنی همین! “

شاگرد پرسید: ” پس ازدواج چیست؟ “
استاد به سخن آمد که : ” به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! “
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: ” به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.”
استاد باز گفت: ” ازدواج هم یعنی همین!!”

سلمان رحمانی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ


شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.
دیگری گفت:موافقم ..اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم
وقتی به قله رسیدند ، شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعداز چنین صعودی ، از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم.محال است که اطاعت کنم دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.
مرشدمی گوید:تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند .

سلمان رحمانی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ

چهار فصل زندگی
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دوراز خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان وپسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنهاخواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پراز امید شکفتن.
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا وعطرآگین.. و باشکوه ترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد وگفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین ؛
در راه های سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند.

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ق.ظ

الهی...
الهی چگونه کاری آغاز نمایم بدون
بارش نامت بر زبانم.
که ترنم نامت عزمم راسخ سازد
و قلبم قوت بخشد و کوه ها را
چون خرده سنگی نشان دهد
در نظرم.

یاقادر
چگونه ثانیه ای از یادت غافل شوم
و بی یادت نفس تازه کنم و
امورات بگذرانم. که گر اراده کنی
بگیری نفسم و خاموش گردانیم

یارحیم
چگونه شاد نباشم و ناامید حیاتم
به باطل بگذرانم و چون مرده ای
خزان شوم. در حالی که آگاهم
کوله ام پر از معصیت است و
اما آبرومند زمینم که چون تو مالکی
دارم ستارالعیوب و غفارالذنوب
ای مهربانم

یارازق
چگونه شکرت بجا نیاورم که نفس
دادیم بی وقفه و چون ماهی
اندرون دریا رهایم ساختی و ناظری
برمن که مبادا احدی آسیبی رساندم

یاخالق
چگونه از پس شکرت برآیم که هرچه
کنم کم است و گر دریا دریا
سپاست آورم چون نم است.

پس ای بی کران
راه نشانم ده برای مستی که
تاابد در خماریم و بدهکارت.
که گر شکرت بجا آورم باز ناتوانم
که چگونه شکر این سپاس گذاری آورم
...........
الهی
چنان مست مستم کن ای مهربان
که فارغ شوم از زمین و زمان


سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ق.ظ

یا امام رضا(ع)........
حالو هوای دلم دوباره طوفانی است
ببین که چشم زارم دوباره بارانی است
دوباره می دادی و دوباره نوش کردم
علت مستی من همان که میدانی است
ولادت علی ابن موسی الرضا پیشاپیش بر شما مبارک باد.

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ق.ظ


دلا گر دولتی داری طلب کن جای درویشان
که نور دوستی پیداست در سیمای درویشان
برون شو از مکان و کون تا زیشان نشان یابی
چو در کون و مکان باشی نیابی جای درویشان
بر ایشان که بشناسند گوهرهای مردم را
توانگر گر بود چون زر نگیرد جای درویشان
چو مهر خوب رویان است در هر جان تو را جانی
اگر دولت تو را جا داد در دلهای درویشان
مقیم مقعد صدقند درویشان بی‌مسکن
بنازد جنت ار فردا شود ماوای درویشان
مبر از صحبت ایشان که همچون باد در آتش
در آب و خاک اثر دارد دم گیرای درویشان
فلک را گر چه بازیهاست بر بالای اوج خود
زمین را سرفرازیهاست زیر پای درویشان
به تقدیر ار چه گردون را همه زین سو بود گردش
بگردد آسمان ز آن سو که گردد رای درویشان
شب قدرست و روز عید هر ساعت مه و خور را
اگر خود را بگنجانند در شبهای درویشان
اگرچه جان ز مستوری چو صورت در نظر ناید
به تن در روی جان بیند دل بینای درویشان
بزیر پای ایشان است در معنی سر گردون
به صورت گر چه گردون است بر بالای درویشان
ز درهای سلاطین ار گدایان نان همی یابند
سلاطین ملک می‌یابند از درهای درویشان
چو مردان سیف فرغانی مکن بیرون اگر مردی
ز دل اندوه درویشی، ز سر سودای درویشان
شاعر: سیف فرغانی

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ

حکابات آموزنده
- پارسایی را دیدم بر کنار دریا، که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد، مدت ها در آن رنجور بود و شکر خدای علی الدوام گفتی .
پرسیدندش که شکر چه می گویی؟
گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی .
گلستان سعدی

- پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد . یکی زآن میان به فراست به جای آورد و گفت: ای ملک! ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم، و به عیش خوش تر، و به مرگ برابر و به قیامت بهتر .
گلستان سعدی

- حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است؟
گفت آن که را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست .
نشسته است بر گور بهرام گور
که دست کرم به زبازوی زور
گلستان سعدی

- گویند سلطانی شامگاهان به لباس درویشی در بین مردم می گشت . شبی دید رخت شوری به هنگام شست وشوی لباس ها با خود می گوید بکوب بکوب همان است که دیدی، پس علت را جویا شد .
مرد رخت شوی گفت: شبی در خواب چشمه های فراوان دیدم و پرسیدم که از برای چیست؟
گفتند: سرچشمه های رزق خلایق است!
گفتم: چشمه رزق من کجاست؟
پس منفذی را نشان داد که قطره قطره آب از آن می چکید . سلطان بازگشت و چون صبح شد خادمی را گفت سه مرغ چاق بریان کند و شکم یکی را پر از یاقوت و دومی را طلای سرخ و سومی را پر از مروارید گرداند . پس شبانگاه سینی غذا را برداشت و به صورت ناشناس به نزد آن مرد برد و به او داد و بازگشت .
مرد رخت شوی حیرت کرده و اندیشید اگر امشب این غذای لذیذ بخورم مرا عادت شود پس به تاجری رهگذر سپرد به امید آن که آن تاجر لباس های خود را برای شست وشو همیشه به او دهد .
تاجر پس از ملاحظه آن ثروت صبح زود از شهر خارج شد . شامگاه دیگر که سلطان به نزد رخت شوی رفت او را در همان حال قبل دید! گفت: غذا را چه کردی؟
رخت شوی جریان را گفت . پس سلطان گفت بکوب بکوب همان است که دیده ای .
جامع التمثیل

- همسر حاتم طایی گوید: شبی سرد بود و خشک سالی بود، فرزندانمان از گرسنگی فریاد می کردند و حاتم برایمان سخن می گفت تا گرسنگی را فراموش کنیم . پس همسایگان از شدت گرسنگی به خانه ما پناه آوردند . حاتم به سوی اسب خود رفت او را کشت و همه قبیله را برای آتش افروختن خبر کرد، همگی گوشت ها را بریان کردند و خوردند و او در کناری بود و می نگریست .
حبیب السیر

- شیخ بوالعجب دیوار می کرد و نان یک عائله می خورد. گفتند از چه دیوار می کنی به ذلت، و نان می خوری به خفت؟
گفت خدا میان گندم خط گذاشت که خلق مرز نگه دارند.
گفتند آن که خدا کرد تو نمی کنی، خدا درز می کند و تو خندق نکردی.
در کار خود حیران مانده بود از آن همه دیوار که کرده بود.
درویشی گفت: هرجا دیوار می کنند یا عقل زندگان این طرف سبک آمده، یا عقل مردگان آن سو پاره سنگ بر می دارد.
شیخ بوالعجب آهی کشید و دیوار کرد و کرد تا از حلقه ی درویشان جدا افتاد، مگر به نان خواستن از دیواری فراز می شد و از درویشان می ستاند و در پس دیوار می خورد.
درویشی گفت: هر خرابه ای به دیوارش خراب است و هر شهری به خندقش آباد.
(از کتاب اسرارالبدان)


سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ


حکایتی جالب
یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد!

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ق.ظ


وقتی سنتهای میرنده و عادات گذرنده و بی دوام را با مذهب توجیه میکنند، سنتهای کهنه را نمی توانند به زور مذهب نگه دارند اما مذهب را کهنه و میرنده نشان می دهند و همراه سنت از دست می دهند.
دکتر شریعتی

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ

حق در زبان علی به معنی حق مردم است!
علی کیست؟
اوست ،که در محراب نیایش روحش را پرورش می دهد ،در جهاد دشمن را می کوبد و در درون جامعه ی اسلامی ، به منافق ستم کار و استثمار گر،هر چند مسلمان هم باشد، به خاطر اسلام مبارزه می کند و او مردی است که چهار هزار نفر مقدس دعاخوان نالان در پیش گاه خداوند را ،که جای سجده در پیشانیشان نمایان است و در میانشان حافظ قران بسیار! یک جا با شمشیر نابود می کند.خودش می گوبد"من بودم که چشم فتنه را در اوردم،پش از ان که ظلمت فتنه همه را گرفته بود".

حق در زبان علی به معنای قدرت نیست،حتی به معنای حکومت علی و حق علی نیست که دیدیم به سادگی از ان گذشت ، بلکه حق به معنی حق مردم است!مرگ زور است همان است که می گوید:"هر انسانی در حکومت من با انسانی دیگر برابر است :اگر مسلمان است در ایمان و اگر مسلمان نیست در انسانیت، با تو ای مالک ،برادر است"!

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ق.ظ

عدل و امامت

شیعه بر همین دو پایه استوار است،اما چه کنم که این دو اصل را از معنی خودش انداختند،یعنی اسم ان را حفظ کردند و رسمش را نفی!
اگر فریبکاران که این دو را بی معنی و بی اثر کردند،به جای اینکه معنی این دو را بر داشتند ،اصلا لفظ ان دو را بر می داشتند و به جایش اصطلاح دیگری مثل تقیه و عبادت و ریاضت و غیره را می گذاشتند ، من می توانستم امروز فریاد بزنم که :نه!!
اصول شیعه این ها نیست ، عدل است ، امامت است!! اما بد بختی ما این است که این دو لفظ را گذاشتند ،اما معنی ان دو را مسخ کردند ، طوری که نه عدالتش به درد عدا لت می خورد و نه امامتش بی درد امامت!همه چیز را مسخ کرده اند ظاهرش را نگه داشته اند و معنی و روح و جهتش را عوض کرده اند و در جهت حفظ مصالح و منافع طبقاتی و سیاسی و اقتصادی خودشان تغییر داده اند.
توحید را، قران را، نیایش را ،حج را،عدالت را ،امامت را، ولایت را، ،علی را ،حسین را ،تشیع را ،معاد را،شفاعت را ،قضا و قدر را ،توسل را ،انتظار موعود را و همه را به صورت الفاظی در اوردند مبهم،خالی و یا مسخ شده و تخدیر کننده و حتی درست ضد ان چه معنی دارد و درست در عکس جهتی که نشان می دهد .
در تشیع ، خد ا عادل است به این معنی که جهان بر پایه عدل است چون خدا خالق این جهان است و هستی تجلی او و نظام هستی تجلی اراده اوست و چون جامعه بر اساس نظام و ناموس خلقت است ، جامعه ی درست و طبیعی ناچار باید بر اساس عدالت باشد،زندگی انسان تجلی اراده خاص خداوندی باید باشد که عادل است پس"خدا عادل است"به این معنی است که عدل یک جهان بینی است ، به این معنی است که اگر جامعه بر اساس عدل نیست، جامعه ی بیمار گونه ،ضدشیعی و ضد مذهبی است،غیر طبیعی و انحرافی است و محکوم به زوال و مخالف با نظام کائنات.

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

سلام. داستان ها و مطالبتون خیلی قشنگ بود. این شعر رو هم به مناسبت تبریک تولد امام رضا از من قبول کنید. این روز رو اول به استاد عریرم و بعد هم به همه ی اونایی که این شعر رو می خونن تبریک میگم.


اگر یک صندلی در کوپه آخر نگه داری

قطاری را فقط یک ساعت دیگر نگه داری

اگر یک ساعت دیگر،کنار کوپه آخر

نگاه مهربانت را به سمت در نگه داری

اگر وقتی کبوتر ها به گنبد بال می سایند

برای بال پروازم فقط یک پر نگه داری

دلم می سوزد و می سازد از خون جگر بالی

اگر تو آتشم را زیر خاکستر نگه داری

اگر شعری برایت باشم و شعر جدیدم را

بخوانم،بشنوی،در گوشه دفتر نگه داری

اگر نام مرا در بین مشتاقان دیدارت

به عنوان کنیز حضرت مادر نگه داری

اگر قسمت شود پای پیاده می رسم،باشد

مرا وقت شفاعت در صف محشر نگه داری

نغمه مستشار نظامی/کرج/۱۳۸۶

به نام خدا
ممنون از لطفتون و شعر زیباتون.
استاد

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:48 ب.ظ


بنده ی من ، من خدایم سوز دل را ساز کن
هر چه می خواهد دل تنگت به ما ابراز کن

گر ، در از روی محبت کس به رویت وانکرد
باز کردم در بیا و اخم خود را باز کن

هر که هستی ، هر چه هستی ، با خلوص دل بیا
گر نیازت را ندادم شکوه را آغاز کن

دوزخی را من بهشتی می کنم با توبه ای
پس بیا با توبه خود را پیش ما ممتاز کن

گر که از بار گنه خم گشته پشتت غم مخور
دل به عفو ما ببند و ترک حرص و آز کن

در مقام توبه کردن عاری از کبر وریا
می خرم ناز تو را پس هر چه خواهی ناز کن
منبع: کتاب زمزمه‌های استغفار


7ریشه خشونت از دیدگاه ماهاتما گاندی
ثروت اندوزی بدون کار
Wealth without work

لذت جویی بدون وجدان
Pleasure without conscience

دانش بدون شخصیت
Knowledge without character

تجارت بدون اخلاق
Commerce without morality

علم بدون انسانیت
Science without humanity

پرستش فاقد از خودگذشتگی
Worship without sacrifice

سیاست بدون قانون و قاعده
Politics without principle

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ب.ظ


* امیر المومنین على(ع): چه بسیار انسان هاى عزیزى که اخلاق بد ایشان را ذلیل ساخته است و چه بسیار انسان هاى ذلیلى که با اخلاق خوش به عزت رسیده‏اند.

* رسول گرامی اسلام (ص): آنگاه که خداوند ایمان را آفرید آنرا به خوش اخلاقى و سخاوت تقویت نمود و همچنین هنگامى که کفر را آفرید آنرا نیز به بد اخلاقى و بخل تقویت نمود.

*رسول گرامی اسلام (ص): کاملترین مردم از حیث ایمان و شبیه‏ترین آنها به من، خوش اخلاق ترین آنها است.

* امام علی(علیه السلام): اخلاقت را نیکو کن تا خداوند حسابت را آسان کند.

* رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: بیشترین امتیازی که امت من به سبب داشتن آن به بهشت می رود، تقوای الهی و خوش خلقی است.

* امام صادق (ع) فرمود: بدرستی که اخلاق نیکو لغزش ها را ذوب می کند، همان گونه که آفتاب یخ را.

* پیامبر اکرم (ص) فرمود: به درستی که بنده، در سایه خوش خلقی خود به درجات بزرگ و مقامات والایی در آخرت می رسد، در حالی که ممکن است عبادتش ضعیف است. در مقابل نقل شده که فرمود: به راستى ممکن است بنده‏اى به خاطر بداخلاقى به پائین‏ترین درکات جهنم سقوط نماید.

* على(ع) فرمود: اخلاق بد، بدترین همنشین انسان است، دوستان انسان را فرارى مى‏ دهد و چیزى وحشتناک‏تر از بداخلاقى نیست.

* از امیرمؤمنان على(علیه السلام) پرسیدند: چه کسى غم و اندوهش از همه بیشتر است؟ فرمود: کسى که از همه اخلاقش بدتر است!

* امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: چهار چیز است به هر کس داده شود خیر دنیا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفّت شکم (پرهیز از حرام) و حسن خلق.


اثر خوش اخلاقی :

1- تقویت موقعیت اجتماعی

2- تقویت ایمان

3- تقویت درجات معنوی

4- تقویت روزی

5- تقویت پیوند دوستی

6- تقویت سلامتی و سعادت

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ب.ظ

وطن دوستی
ما که اطفال این دبستانیم / همه از خاک پاک ایرانیم

همه با هم برادر وطنیم / مهربان همچو جسم با جانیم

اشرف و انجب تمام ملل / یادگار قدیم دورانیم

وطن ما به جای مادر ماست / ما گروه وطن پرستانیم

شکر داریم کز طفولیت / درس حب الوطن همی خوانیم

چون که حب وطن، ز ایمانست / ما یقینا ز اهل ایمانیم

گر رسد دشمنی برای وطن / جان و دل رایگان بیفشانیم

ایرج میرزا

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ب.ظ


مادر
گویند مرا چو زاد مادر / پستان به دهن گرفتن آموخت

شب ها بر گاهواره ی من / بیدار نشت و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد / تا شیوه ی راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم / الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من / بر غنچه ی گل شکفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست / تا هستم و هست، دارمش دوست.
ایرج میرزا

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ


پسر بی هنر
داشت عباس قلی خان پسری / پسر بی ادب و بی هنری

اسم او بود علی مردان خان / اهل منزل ز دستش به امان

پشت کالسکه ی مردم می جست /
دل کالسکه نشین را می خست

هر سحرگه دم در بر لب جو / بود چون کرم به گل رفته فرو

بسکه بود آن پسره خیره و بد / همه از او بدشان می آمد

هرچه می گفت لله لج می کرد / دهنش را به لله کج می کرد

هر کجا لانه ی گنجشکی بود / بچه گنجشک درآوردی زود

هرچه می دادند می گفت کمست /
مادرش مات که این چه شکمست

نه پدر راضی از او نه مادر / نه معلم نه لله نه نوکر

ای پسر جان من این قصه بخوان / تو مشو مثل علی مردان خان

ایرج میرزا

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ب.ظ


رازها
با قیل وقال بی­ ثمر عشقبازها

دوشید فتنه ­ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها

شوخی شده­ ست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بی­ نمازی ما بی­نمازها

خیل پیاده­ ایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که برده­ ایم ز شطرنج­ بازها

ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترک تازها

در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخ­ سازها

قرآن به نیزه رفت...خدایا مخواه باز
بر نیزه­ ها طلوع سر سرفرازها

در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ب.ظ


شعری از دکتر علی شریعتی


پریشانم

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

می‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ


خدایا....
مرا به خاطر شکایت هایم ببخش

و زمانی که نا شکری کردم

به آرامی به من یادآوری کن

تا از تو بخاطر آن چه که برایم مقدر کردی

تشکر کنم و شکرت را بجاآورم

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ


ساده زیستی عارفانه: یک رویکرد انتخابی ، شخصی ، مخلصانه و از موضع تونایی برای برخورداری که خواستگاهش عشق و ارادت معنوی به معبود است و مقصد و سرانجامش رهایی از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد. نه جلوه گری می کند نه اصرار بر ترویج و تبلیغ دارد. از سر تحقیر اسباب رفاه و آسایش انسان یا ناتوانی در برخورداری از آن نیست. برعکس ، برای بهبود زندگی دیگران و برخورداری هرچه بیشتر آنان از رفاه ، چه بسیار که می کوشد اما خود به حداقل ها بسنده می کند . به تعبیر امام علی(ع): قلیل المؤونه و کثیرالمعونه ؛ کم هزینه و پر بازده. این گونه از ساده زیستی هیچ تعارضی با رفاه اجتماعی و توسعه انسانی ندارد چون هیچ گاه داعیه فضیلت نمایی و نسخه نویسی برای دیگران و تکثیر نوع ندارد. از هیچ کس طلبکار نیست ، به خاطر ساده زیستی و قناعت به حداقل ها در برخورداری از مواهب زندگی بر کسی منت نمی گذارد. نمونه برجسته اینگونه ساده زیستی عارفانه و مخلصانه را در شیوه امام علی (ع) می توان مشاهده کرد که فارغ از موقعیت های بیرونی ، چه در دوران پیامبر (ص) ، چه در برحه طولانی دوری از قدرت و خلافت و چه در دوره کوتاه زمامداری ، الگوی زاهدانه و مخلصانه زندگی شخصی را وا نگذاشت و در عین حال بیشترین تلاش را برای رفاه و آبادانی مردم انجام داد و حتی برای آنکه کسی دچار سوء تفاهم نشود پس از توصیف زندگی قناعت ورزانه خویش به صراحت اعلام کرد که شما (مردم) نمی توانید اینگونه زندگی کنید اما مرا با پرهیزگاری و کوشش و پاکدامنی و استواری خویش یاری دهید. اینگونه ساده زیستی البته فضیلت دارد چون نه تنها مزاحم رفاه و رونق زندگی مردم نیست ، به مثابه استاندارد هم به جامعه تحمیل نمی شود.

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ

علی علیه السلام الگوی مصرف و ساده زیستی

وسایل زندگی حضرت علی (ع)

- چه شد ((سوید))؟ چرا سر در گریبان داری؟

- از خانه علی می آیم؟ به خدا سوگند او را دیدم در حالیکه بر روی حصیری ساده و کوچک نشسته بود. به او گفتم: بیت المال در دست توست و من چیزی از آن در خانه ات نمی بینم؟! فرمود:

اثاثیه این خانه را به خانه دیگر انتقال داده ایم و به زودی به آنجا کوچ خواهیم کرد. این اثاث را هم پس از مرگ نمی توان به همراه برد.

- به خدا سوگند ، به یاد دارم که روزی گفت :

با این جامه ها به سرزمین شما آمدم و باروبنه ام همین است که می بینید.

اکنون اگر از بلاد شما ، با چیزی جز آنچه با آن آمده بودم ، بیرون روم،‌از خیانتکاران خواهم بود.

آری زندگی امام (ع) بسیار ساده و به دور از وسایل و ابزار فراوان و زرق و برق بود. او دشمن تصنع بود. درعین حال همان ابزار اندک، پاک، نظیف و آراسته بود. حتی مرکب سواری امام هم در زمانه خودش ساده ترین حالت ممکن بود، قاطری به نام دلدل.

از متاع دنیا تنها بخشی از ابزار را داشت که برای زندگی او بسیار ضروری به نظر می آمدند.



لباس و کفش علی (ع)

روزی او را بر منبردیدم که در حال صحبت، لباسش را تکان میداد. بعدها از وی پرسیدم که دلیل این کار چه بود؟

پاسخ داد که فقط همین یک لباس را در اختیار داشته است و چون آن را شسته و در حال خیس در بر کرده بود تکان می داده تا زودتر خشک شود.

او در لباس هم بسیار قانع بود. به لباسهای گوناگون و رنگارنگ بی توجه بود. لباس و کفش ساده ای داشت که خود می شست و خود وصله می زد.

غذای علی (ع)

- جالب است که او، درغذا خوردن هم بر هوس خود صبور بود و همیشه هم به غذایی ساده و حداقل بسنده می کرد. روزی از جلوی قصابی می گذشت. قصاب به ایشان پیشنهاد کرد از این گوشت بخرید. امام فرمود: پول همراه ندارم. قصاب گفت: نسیه می دهم. امام فرمودند:

برخوردن گوشت صبر می کنم و نسیه نمی خرم.

امام بر غذا صابر بود و هرگز در یک وعده دو خورشت مصرف نکرده و از بین دو خورشت ساده ترین را بر می گزید و می فرمود :

هیچ کس نیست که خوراک و نوشیدنی و پوشاک او نیکو ولذت بخش باشد مگر اینکه در فردای قیامت ایستادن او در برابر خدای عزوجل طولانی شود. در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب.

علی (ع) مردی است که با نان جویی می سازد تا مرم را سیر دارد و نخلستانهای احداث شده با دست خود را وقف مستمندان نماید. با چنین اوصاف آنکس که نان جوین علی (ع) را می دید گمان می کرد در او قدرت و توان مبارزه کافی نیست اما آنگاه که مبارزه او را می دید درحیرت بود که چگونه با چنین نان خشنی آن همه قدرت و جرأت از او بر می خیزد غافل از اینکه علی (ع) خود در این باره می فرماید :

آگاه باشید ه درختان بیابانی چوبشان محکمتر است و آتششان شعله ورتر و پردوام تر اما بوته های سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازکتر و کم دوامترند.

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ

روزى پیامبر اکرم (ص) دوازده درهم به حضرت على‌(ع) داد و فرمود:

«لباسى براى من تهیه کن»

على (ع) به بازار رفت و لباسى به همان قیمت تهیه کرد و خدمت رسول اکرم‌(ص) آورد. پیامبر فرمود:

«اگر لباس ارزان‌تر یا ساده‌ترى بود بهتر بود. اگر فروشنده حاضر است، لباس را به او برگردان»

حضرت على (ع) لباس را برگرداند و پول را پس گرفت و خدمت پیامبر (ص) برگشت. رسول خدا (ص) با على (ع) به سوى بازار راه افتادند، در راه کنیزى را دیدند که گریه مى‌کند، از حالش جویا شدند. گفت: چهار درهم پول براى خرید جنس به من داده‌اند، ولى پول را گم کرده‌ام و اکنون مى‌ترسم که به خانه برگردم. پیامبر (ص) چهار درهم از دوازده درهم را به او داد و آن‌گاه به بازار رفتند و پیراهنى به قیمت چهار درهم خریدند. هنگام بازگشت برهنه‌اى را دیدند، لباس را به او بخشیدند و دوباره به بازار برگشته و پیراهن دیگرى خریدند. در راه بازگشت به منزل دوباره همان کنیز را دیدند که ناراحت است و مى‌گوید: چون برگشتن به خانه طول کشیده مى‌ترسم مرا توبیخ کنند. پیامبر(ص) همراه کنیز به منزل صاحبش رفت، صاحب خانه به احترام پیامبر، کنیز را بخشید و او را آزاد نمود. رسول اکرم (ص) فرمود:

«چه دوازده درهم با برکتى که دو برهنه را پوشاند و یک نفر را آزاد کرد»

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ

مولا علی (ع)
وفاى به عهد
1 ـ «مردم! همانا وفا همزاد راستى است هیچ سپرى چون وفا باز دارنده (گزند) نیست. و بى وفائى نکنید، آن که مى‏داند او را چگونه بازگشتگاهى است. مادر روزگارى بسر مى‏بریم که بیشتر مردم آن بى‏وفائى را زیرکى دانند، و نادانان آن مردم را گریز و چاره‏اندیش خوانند . خداشان کیفر دهد چرا چنین مى‏پندارند؟ گاه بود که مرد آزموده و دانا از چاره کار آگاه است، اما فرمان خدا وى را مانع راه است. پس دانسته و توانا بر کار، چاره را واگذارد تا آن که پرواى دین ندارد فرصت شمارد و سود آن را بردارد.»

2 ـ وفا دارى نجابت است.

3 ـ جوانمرد وعده‏اش نقد و فورى است. ناکس وعده‏اش بهانه‏جوئى و به فردا انداختن است

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ب.ظ

على(ع) و استقرار عدالت
کاربرد عدالت
عدالت با تفاوت‏هایى که در کاربرد دارد هم در مورد خداى سبحان و هم درباره انسان به کار گرفته مى‏شود. عدل در آفرینش، عدل در قانون گذارى، عدل در مجازات از جمله کاربردهاى عدالت در مورد خداى سبحان است.

عدل در خلقت یعنى خداى سبحان هر موجودى را بر اساس شایستگى‏ها و استعدادهایش از مواهب و نعمت‏ها بهره‏مند مى‏سازد. و هر موجودى را به توان ظرفیت آن افاضه کمال مى‏نماید: «ربنا الذى اعطى کل شى‏ء خلقه ثم هدى» (1) پرورش دهنده ما آن خدایى است که به هر موجودى خلقت در خور وى را اعطا نموده و آن را رهنمون ساخته است.) عدل تشریعى یعنى خداى سبحان به توان ظرفیت و قدرت افراد آنها را مکلف مى‏کند و به بیش از توان، کسى را مسؤول و متعهد نمى‏دارد. قانون و تشریع الهى بر اساس عدل است . «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» (2) عدل جزایى یعنى خداى سبحان هر مجرمى را بر اساس عملش کردش مستحق مجازات مى‏داند. مجازات الهى: «جزاء وفاقا» (3) است. معلوم است هیچ کدام از این محورها موضوع سخن این نوشتار نمى‏باشد. منظور از عدالت در این بخش عدل اجتماعى انسانى است، که آن هم کاربردهاى متفاوت دارد که به تحلیل برخى از آنها مفهوم عدالت اجتماعى شفاف‏تر خواهد شد.

الف ـ عدل به معناى تساوى که مقابل آن تبعیض است. عدالت به این مفهوم در صورتى شکل مى‏گیرد که نسبت به موارد به صورت یکسان برخورد شود و مورد آن جایى است که هیچ گونه زمینه تفاوت در میان نباشد مانند این که دانش آموزان یک کلاس در آزمون شرکت نموده‏اند و پاسخ سوال‏ها را همگان یکسان صحیح داده باشند. امتیازى که معلم در نظر مى‏گیرد باید یکسان باشد که همگان را امتیاز کامل بدهد. ایجاد تفاوت در این گونه موراد تبعیض و ظلم است.

ب ـ عدل به معناى رعایت استحقاق‏هاى متفاوت وقتى شایستگى‏ها متفاوت است باید امتیازها نیز بر اساس همان شایستگى‏ها باشد. در این صورت تفاوت عدل است در حالى که تساوى ظلم به حساب مى‏رود. در همان مثال قبل اگر استحقاق‏ها متفاوت باشد، در بین بیست نفر دانش‏آموز بیست نوع شایستگى باشد، باید امتیاز آنها هم متفاوت باشد. زیرا امتیاز مساوى عین ظلم خواهد بود. در هر صورت در توضیح مفهوم اول و دوم مى‏توان اضافه نمود که یک معلم در مدیریت کلاس تدریس نسبت به شاگردان خویش باید یکسان تعلیم دهد تا عدالت را رعایت نموده باشد و نیز در داورى و اختصاص امتیاز به شاگردان باید رعایت استحقاق‏ها و شایستگى‏ها را نموده باشد، تا عدالت را در کلاس مستقر کند. اگر در رسیدگى به شاگردان تحت پوشش آموزش و یا در اختصاص نمره و امتیاز در اولى رعایت یک نواختى و در دومى رعایت استحقاق‏ها نباشد . بى‏عدالتى خواهد بود.

ج ـ مفهوم دیگرى نیز در مورد عدل مى‏توان عنوان کرد و آن در جایگاه قرار گرفتن اشیاء مى‏باشد. «العدل یضع الامور مواضعها» بر اساس عدل هر موجودى در جایگاه مناسب خود باید قرار گیرد. در مسؤولیت‏هاى عمومى هر فردى به توان ظرفیتش مسؤولیت بپذیرد. این معنا هماهنگ با مفهوم حکمت است. بر اساس این معنا عادل بودن قرار دادن اشیاء و کارها در ظرفیت و جایگاه خودش، که همان معناى حکیم بودن است مى‏باشد. و اگر مسؤولیتى در ظرفیت خودش انجام نگرفت و یا به فردى که شایستگى آن را نداشت واگذار شد، غیر عادلانه و غیر حکیمانه خواهد بود.

در بهره‏ورى از امکانات عمومى که براى همگان است اگر کسى رعایت استحقاق خویش را نماید عدل است. مانند این که مواد غذایى و آب براى یک اردوگاه باندازه باشد، در بهره‏ورى از آن همگان باید یکسان استفاده کنند. اگر کسى بیش از سهم خود بهره ببرد بى‏عدالتى است .

در یک مدیریت عمومى یک دولت در توزیع امکانات مانند بودجه، آب، برق، بهداست، ایجاد فضاهاى آموزشى و رسانه‏هاى اطلاع‏رسانى و ارتباطات، توزیع نیروى انسانى و دایر نمودن مدیریت‏ها باید به صورت یکسان باشد. ایجاد تفاوت در این امکانات در صورتى که نیازها یکسان باشد، بى‏عدالتى و تبعیض است. اما اگر نیاز منطقه و یا گروهى بیش از دیگران باشد تساوى بى‏عدالتى خواهد بود و نیز در بهره‏ورى از فنون و صاحبان فن مانند پزشک و معلم و استاد و ایجاد اشتغال همگان باید یکسان باشد. ایجاد تفاوت تبعیض و بى‏عدالتى است. اگر در فراهم آوردن و بهره‏ورى از فضاهاى آموزشى دانش‏ها و فن‏آورى باعث تراکم کار و دانش و در برخى و بروز بى‏کارى و فقر در برخى دیگر شود تبعیض و بى‏عدالتى خواهد بود.

پى‏آمد استقرار عدالت
استقرار عدالت در جامعه باعث شکوفایى استعدادها و بهره‏ورى صحیح از امکانات و نعمت‏هاى الهى و آرامش روحى جامعه است. استقرار عدالت افراد و گروه‏هاى جامعه را به یکدیگر پیوند مى‏دهد و تفاهم و همگرایى برقرار مى‏کند. از بروز اختلاف‏ها و تبعیض‏هاى ناروا جلوگیرى مى‏کند. بین مردم و مدیریت سیاسى تفاهم و همدلى پدید مى‏آورد. استقرار عدالت از تجمع و تکاثر سرمایه‏ها از یک سو و بروز بیکارى و فقر و ناهنجارى در قشر عظیمى از مردم مانع مى‏شود و استقرار عدالت موجب اعتلاى فرهنگى و بالندگى و رشد فکرى مى‏گردد.

اختلاف نابجاى طبقاتى، بیکارى، فقر، فرهنگ منحط، تبعیض در بهداشت و درمان و فن‏آورى و دانش و تعلیم و تربیت از بى‏عدالتى‏هاى اجتماعى نشأت مى‏گیرد. از هنگام اجتماعى شدن زندگى انسان بیشترین ناهنجارى‏ها و تلخ‏کامى‏ها و تبعیض‏ها و تفاوت‏ها از بى‏عدالتى دامن‏گیر جامعه شده است.

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ب.ظ

آزادى از دیدگاه امام على(ع)
على امیر المؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد.او خلیفه است و آنها رعیتش،هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد،به آنها نیز همچون سایر افراد مى‏نگریست.این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد.آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏کردند،طرفین استدلال مى‏کردند،استدلال یکدیگر را جواب مى‏گفتند.

شاید این مقدار آزادى در دنیا بى‏سابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسى رفتار کرده باشد.مى‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازیت ایجاد مى‏کردند.روزى امیر المؤمنین بر منبر بود.مردى آمد و سؤال کرد.على بالبدیهه جواب گفت.یکى از خارجیها از بین مردم فریاد زد:«قاتله الله ما افقهه‏»(خدا بکشد این را،چقدر دانشمند است!).دیگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهایش کنید،او به من تنها فحش داد.

خوارج در نماز جماعت‏به على اقتدا نمى‏کردند زیرا او را کافر مى‏پنداشتند.به مسجد مى‏آمدند و با على نماز نمى‏گذاردند و احیانا او را مى‏آزردند.على روزى به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کرده‏اند.یکى از خوارج به نام ابن الکواء فریادش بلند شد و آیه‏اى را به عنوان کنایه به على،بلند خواند:

و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین . (1)

این آیه خطاب به پیغمبر است که به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحى شد که اگر مشرک شوى اعمالت از بین مى‏رود و از زیانکاران خواهى بود.ابن الکواء با خواندن این آیه خواست‏به على گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام مى‏دانیم،اول مسلمان هستى،پیغمبر تو را به برادرى انتخاب کرد،در لیلة المبیت فداکارى درخشانى کردى و در بستر پیغمبر خفتى،خودت را طعمه شمشیرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست،اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوى عمالت‏به هدر مى‏رود،و چون تو اکنون کافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.

على در مقابل چه کرد؟!تا صداى او به قرآن بلند شد،سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند.همینکه به آخر رساند،على نماز را ادامه داد.باز ابن الکواء آیه را تکرار کرد و بلافاصله على سکوت نمود.على سکوت مى‏کرد چون دستور قرآن است که:

اذا قرى‏ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (2) .

هنگامى که قرآن خوانده مى‏شود گوش فرا دهید و خاموش شوید.

و به همین دلیل است که وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مامومین باید ساکت‏باشند و گوش کنند.

بعد از چند مرتبه‏اى که آیه را تکرار کرد و مى‏خواست وضع نماز را بهم زند،على این آیه را خواند:

.فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون (3) .

صبر کن،وعده خدا حق است و فرا خواهد رسید.این مردم بى ایمان و یقین،تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.

دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد (4) .

1- زمر/65.

2- اعراف/204.

3- روم/60.

4- شرح ابن ابى الحدید،ج 2/ص 311.

سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ

هدف حکومت
همه کس حکومت را براى تفوق بر غیر،و تعظیم دیگران نسبت‏به خود،و داشتن زندگى مرفه،و تجمل و خوشگذرانى مى‏خواهد و از اینها همه،هرگز خالى نیست،اما امام،

در حالیکه کفش پاره خود را وصله مى‏زد،به آن کسان که آمده بودند تا حکومتش را تبریک گویند، فرمود:

«اگر (در این مقام که هستم) نتوانم حق را برقرار و ثابت‏بدارم و باطل را زایل سازم،در نظر من،این کفش پاره،از حکومت‏بر شما بهتر است و برتر» (1)

داستان مردم شهر«انبار» (از شهرهاى قدیم عراق) را شنیده‏اید که به استقبال و تعظیم او،از مرکب پیاده شده بر خاک افتادند و امام،با شگفتى فرمود:«این چه بود که کردید؟ما براى درهم شکستن همین رسوم غلط بر پا خاسته‏ایم.» (2)

روزى هم احنف بن قیس بر سفره معاویه در ماه رمضان به افطار نشسته بود،انواع زیاد غذا او را متحیر ساخته اشکش روان شد.معاویه علت پرسید،گفت:به یاد افطارى افتادم که در خانه‏«على علیه السلام‏»دعوت بودم که چه ساده بود.

معاویه گفت:«از او مگوى،که او را مانند نیست.»

1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1/184.

2.ماخذ قبل-ج 1/99.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد