کلبه ۱۱۰ (کیمیاگر)

سلام این کلبه ۱۱۰ عزیز است. 

فرق او با سایر اعداد (!) این است که هویت اورا به طور دقیق می دانم. 

این شما و این ۱۱۰ در کیمیاگر ... 

نظرات 119 + ارسال نظر
مادر بچه ها سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ

سلام ۱۱۰
نگفتم مطالبت جالب است. خوب شد که کلبه‌دار شدی. برای شما آرزوی موفقیت دارم.

به نام خدا
سلام
به به چراغ اول روشن شد.
ممنون
استاد

۱۳ سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ب.ظ

به نام خدا

خوش امدی۱۱۰

۱۱۰ سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ب.ظ

خدایا!

من در کلبه حقیرانه خود چیزی دارم
که تو در عرش کبریایی خود نداری!
من چون تویی دارم و تو چون خود نداری ... .

۱۱۰ سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ

الهی!



از من اشکی و آهی...و از تو نگاهی...



الهی!



بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم...خواست خواست تو است...من چه خواهم...



الهی!



اقرار کردم به مُفلسی و هیچکسی...



ای یگانه که از هر چیز مقدسی...چه شود اگر مُفلسی را در نفس آخر به فریاد رسی...



الهی!



من کیستم که ترا خواهم ، چون از قیمت خود آگاهم...



از هرچه می پندارم کمترم...و از هر دمی که می شمارم بدترم...
_________________

[ بدون نام ] سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ

جواب یک دانشجوی دانشگاه واشینگتن به یک سؤال امتحان شیمی آنچنان جامع و کامل بوده که توسط پروفسورش در شبکهء جهانی اینترنت پخش شده و دست به دست میگرده خوندنش سرگرم‌کننده است .

پرسش: آیا جهنم اگزوترم (دفع‌کنندهء گرما) است یا اندوترم (جذب‌کنندهء گرما)؟

اکثر دانشجویان برای ارائهء پاسخ خود به قانون بویل-ماریوت متوسل شده بودند که می‌گوید حجم مقدار معینی از هر گاز در دمای ثابت، به طور معکوس با فشاری که بر آن گاز وارد می‌شود متناسب است. یا به عبارت ساده‌تر در یک سیستم بسته، حجم و فشار گازها با هم رابطهء مستقیم دارند.

اما یکی از آنها چنین نوشت:

اول باید بفهمیم که حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغییر می‌کند. برای این کار احتیاج به تعداد ارواحی داریم که به جهنم فرستاده می‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته باشیم که یک روح وقتی وارد جهنم شد، آن را دوباره ترک نمی‌کند.
پس روشن است که تعداد ارواحی که جهنم را ترک می‌کنند برابر است با صفر.
برای مشخص کردن تعداد ارواحی که به جهنم فرستاده می‌شوند، نگاهی به انواع و اقسام ادیان رایج در جهان می‌کنیم. بعضی از این ادیان می‌گویند اگر کسی از پیروان آنها نباشد، به جهنم می‌رود. از آن جایی که بیشتر از یک مذهب چنین عقیده‌ای را ترویج می‌کند، و هیچکس به بیشتر از یک مذهب باور ندارد، می‌توان استنباط کرد که همهء ارواح به جهنم فرستاده می‌شوند.
با در نظر گرفتن آمار تولد نوزادان و مرگ و میر مردم در جهان متوجه می‌شویم که تعداد ارواح در جهنم مرتب بیشتر می‌شود. حالا می‌توانیم تغییر حجم در جهنم را بررسی کنیم: طبق قانون بویل-ماریوت باید تحت فشار و دمای ثابت با ورود هر روح به جهنم حجم آن افزایش بیابد. اینجا دو موقعیت ممکن وجود دارد:

۱ ) اگر جهنم آهسته‌تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج بالا خواهند رفت تا جهنم منفجر شود.
۲ ) اگر جهنم سریعتر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج پایین خواهند آمد تا جهنم یخ بزند.

اما راه‌حل نهایی را می‌توان در گفتهء همکلاسی من ترزا یافت که می‌گوید: «مگه جهنم یخ بزنه که با تو ازدواج کنم!» از آن جایی که تا امروز این افتخار نصیب من نشده است (و احتمالاً هرگز نخواهد شد)، نظریهء شمارهء ۲ اشتباه است: جهنم هرگز یخ نخواهد زد و اگزوترم است.

تنها جوابی که نمرهء کامل را دریافت کرد، همین بود.

۱۱۰ سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ

جواب یک دانشجوی دانشگاه واشینگتن به یک سؤال امتحان شیمی آنچنان جامع و کامل بوده که توسط پروفسورش در شبکهء جهانی اینترنت پخش شده و دست به دست میگرده خوندنش سرگرم‌کننده است .

پرسش: آیا جهنم اگزوترم (دفع‌کنندهء گرما) است یا اندوترم (جذب‌کنندهء گرما)؟

اکثر دانشجویان برای ارائهء پاسخ خود به قانون بویل-ماریوت متوسل شده بودند که می‌گوید حجم مقدار معینی از هر گاز در دمای ثابت، به طور معکوس با فشاری که بر آن گاز وارد می‌شود متناسب است. یا به عبارت ساده‌تر در یک سیستم بسته، حجم و فشار گازها با هم رابطهء مستقیم دارند.

اما یکی از آنها چنین نوشت:

اول باید بفهمیم که حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغییر می‌کند. برای این کار احتیاج به تعداد ارواحی داریم که به جهنم فرستاده می‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته باشیم که یک روح وقتی وارد جهنم شد، آن را دوباره ترک نمی‌کند.
پس روشن است که تعداد ارواحی که جهنم را ترک می‌کنند برابر است با صفر.
برای مشخص کردن تعداد ارواحی که به جهنم فرستاده می‌شوند، نگاهی به انواع و اقسام ادیان رایج در جهان می‌کنیم. بعضی از این ادیان می‌گویند اگر کسی از پیروان آنها نباشد، به جهنم می‌رود. از آن جایی که بیشتر از یک مذهب چنین عقیده‌ای را ترویج می‌کند، و هیچکس به بیشتر از یک مذهب باور ندارد، می‌توان استنباط کرد که همهء ارواح به جهنم فرستاده می‌شوند.
با در نظر گرفتن آمار تولد نوزادان و مرگ و میر مردم در جهان متوجه می‌شویم که تعداد ارواح در جهنم مرتب بیشتر می‌شود. حالا می‌توانیم تغییر حجم در جهنم را بررسی کنیم: طبق قانون بویل-ماریوت باید تحت فشار و دمای ثابت با ورود هر روح به جهنم حجم آن افزایش بیابد. اینجا دو موقعیت ممکن وجود دارد:

۱ ) اگر جهنم آهسته‌تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج بالا خواهند رفت تا جهنم منفجر شود.
۲ ) اگر جهنم سریعتر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج پایین خواهند آمد تا جهنم یخ بزند.

اما راه‌حل نهایی را می‌توان در گفتهء همکلاسی من ترزا یافت که می‌گوید: «مگه جهنم یخ بزنه که با تو ازدواج کنم!» از آن جایی که تا امروز این افتخار نصیب من نشده است (و احتمالاً هرگز نخواهد شد)، نظریهء شمارهء ۲ اشتباه است: جهنم هرگز یخ نخواهد زد و اگزوترم است.

تنها جوابی که نمرهء کامل را دریافت کرد، همین بود.

۱۱۰ سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

بیایید از این پس کلمات منفی به کار نبریم !

کلمات و اندیشه ها دارای امواجی هستند که به زندگی و امورمان شکل می دهند.

اگر یک کارگر بی سواد بتواند یک اصطلاحی را در دنیا شایع کند؛ پس من و تو، ما و شما به طور حتم می توانیم استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت را در سطح کل ایران گسترش داده و انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم..

امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص می فرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق می دهند!

به طور مثال وقتی به ما می گویند خسته نباشی دراصل خستگی را به یادمان می آورند و ناخودآگاه احساس خستگی می کنیم (با خودتان امتحان کنید) اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبت استفاده شود نه تنها نیروی از دست رفته، ترمیم و خستگی جسم را از بین می برد بلکه نیروی مثبت و سازنده ای را به افراد هدیه می دهیم.

با ما باشید



مثال:

به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود

به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت

به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی

به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم

به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد ؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد

به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود

به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟

به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده

به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما

به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه

به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم : مگه مسئله ای داری؟

به جای فقیر هستم؛‌بگوییم : ثروت کمی دارم

به جای بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم

به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست

به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم

به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود

به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه

به جای داد نزن؛ ‌بگوییم : آرام باش

به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم

به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم

به نام خدا
سلام ۱۱۰ عزیز
کلبه ات را تبریک می گم.
از این که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید متشکریم

خیلی راحت نبود متن جهنم شما را بخوانم
چون ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود اکنون خداحافظی می کنم
خدا قوت
ممنون
استاد

قاصدک چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

قاصدک


سلام


سلام ۱۱۰

به جمع کله دار ها خوش آمدی

ما هم این دور و بر ها ۱ کلبه ی حقیرانه داریم

خوشحال میشیم به ما هم سر بزنی

تا بعد خدا حافظ

بارون و اسمون چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 ب.ظ

افرادی که همیشه در حال جستجوی خداوند هستند و به دنبال او حیران و سر گردانند او را نمی یابند.
ولی انهایی که به جای جستجو شروع به زندگی بر اساس انچه خداوند خواسته است میکنند خداوند را می یابند
ویافتن خدا با زندگی بر اساس انچه او میخواهد امکان پذیر است نه جستجوی او.

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

دو نفر که ادعای معتقد بودن داشتند و مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد.

وقتی ان دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. یکی از آنها بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام دوستش که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:« دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»او با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:

من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی .

۱۱۰ چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ب.ظ

من برنده ام...





من برنده ام:چون زندگی را زیبا میبینم و وقتی به زندگی زیبا نگریستم ان گاه زیبا خواهد شد



من برنده ام:چون میدانم اگر به معجزه اعتقاد و ایمان داشته باشم برایم اتفاق خواهد افتاد و این معجزه اعتقاد و ایمان است



من برنده ام:چون میدانم هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر میرسد س تمام تلاشم را میکنم تا محال را به ممکن تبدیل سازم



من برنده ام:جون ذهنم را ان گونه ساخته ام که جهنم را برایم به بهشت تبدیل کند نه انکه بهشت را به جهنم!



من برنده ام:چون در انتهای فعالیت روزانه ساعتی را با خودم خلوت میکنم و با تکیه بر صداقت بی رحمانه با خود عملکرد روزم را با دقت ارزیابی میکنم



من برنده ام:چون نقشه زندگی خود را چنان شفاف رسم کرده ام که تنها راه باقی مانده ساختن ان است



من برنده ام:چون هم نا امیدی را میشناسم هم صبر و حوصله را و البته خوب میدانم که صبر و حوصله شکل دیگری از نا امیدی است که انسان بهتر می تواند ان را تحمل کند



من برنده ام:چون برای رسیدن به سرزمین اهدافم اولین قدم رابرداشته ام قدم اول یعنی تصمیم!



من برنده ام:چون میدانم مشکلات مانند صخره هایی هستند که در مسیر رود وجود دارند اگر صخره نبود رود هیچ اوازی س

۱۱۰ عزیز
بایدچهره ات نیزاین جملات زیبا را داد بزنند.
استاد

۱۱۰ پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ق.ظ

روزی یک مرد ثروتمند، پسر کوجکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی ازاین سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی فکر کرد و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!
با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

قشنگ بود

۱۱۰ پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ب.ظ

چند سئوال جالب؟؟؟؟؟
مسئله 1 - فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و پنج نفر وارد می شوند . راننده چند سال دارد ؟

مسئله 2 - پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، 3 تا از آنها در شرف پرواز هستند . حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟

مسئله 3 - چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد ؟

مسئله 4 - شیب یک طرف پشت بام شیروانی شکلی ، شصت درجه است و طرف دیگر 30 درجه است . خروسی روی این پشت بام تخم گذاشته است . تخم به کدام سمت پرت می شود ؟

مسئله 5 - این سوال حقوقی است . هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند ، بازمانده ها را کجا دفن می کنند ؟

مسئله 6 - من دو سکه به شما می دهم که مجموعش 30 تومان می شود. اما یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد . چطور ؟

مسئله 7- من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بوده ام ؟

مسئله 8- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی ، یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدام یک را روشن می کنید

اسی شاه پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام جناب آقای دکتر
خوشحال شدم که این کلبه باز شده
و ممنونم از شما
ایشالا این راهی که شروع کردیم با فارغ التحصیل شدنمنان پایان نیابد

به نام خدا
سلام
ان شاا...

چه اسم زیبایی و غریبی
می شه توضیح بدین؟!
ممنون
استاد

مرتضی پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ

سلام ۱۱۰ (( کیمیاگر))
چه اسم های قشنگی انتخاب کردی
کیمیاگری که معتقد است
به خدای خود
به مولای خود
و به ...
و همه اینها رو می توان از اسمی که انتخاب کردی فهمید
اما مهم عمل کردن است و همانگونه که استاد گفت
باید چهره ات نیز این جملات زیبا را داد بزنند.

ورودت را به جمع کلبه داران تبریک می گم
امیدوارم در راه رسیدن به هدفت موفق باشی، من هم تا جایی که بتونم کمکت می کنم
یه جا گفته بودی هدفت از کلبه ی کیمیاگر این است که:
هرچی می خواهد دل تنگت بگو

مرتضی پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام

برای کلبه مجنون پرسش های بسیاری پیش اومده و دنبال جواب می گردد و از همگی در هر سنی و با هر تجربه ای در زندگی برای یافتن پاسخش کمک می خواهد

۱۱۰ جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ب.ظ

سلام استاد انشاا...که همین طور خواهد شد.

سلام
ان شاا...

۱۱۰ جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ

سراپا اگر زرد وپژمرده‌ایم
ولى دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم
اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است آورده‌ایم
اگر داغ شرط است ما برده‌ایم
اگر دشنه‌ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم!
گواهی بخواهید اینک گواه:
همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم
دلی سربلند و سری سر‌به‌زیر
از این دست عمری به سر برده‌ایم

چقدر زیباست
ممنون

۱۱۰ جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ

گزارش لحظه به لحظه بعد از خوردن یک نوشابه !!


10 دقیقه بعد :
10 قاشق چای خوری شکر وارد بدنتان میشود میدانید چرا با وجود خوردن این حجم شکر دچار استفراغ نمی شوید چون اسید فسفریک طعم آن را کمی میگیرد و شیرینی اش را خنثی میکند.
20 دقیقه بعد :
قند خونتان بالا میرود و منجر به ترشح ناگهانی و یکجای انسولین می شود کبدتان شروع میکند به تبدیل قند به چربی تا قند خون بیشتر از این بالا نرود.
40 دقیقه بعد :
حالا دیگه جذب کافئین کامل شده مردمکهای چشم گشاد می شود فشار خونتان بالا میرود و در پاسخ به این حالت کبدتان قند را به داخل جریان خون رها می کند.گیرنده های آدنوزین مغز حالا بلوک می شوند تا از احساس خواب آلودگی جلوگیری کنند.
45 دقیقه بعد :
ترشح « دوپامین » افزایش پیدا میکند و مراکز خاصی در مغز حالت سرخوشی ایجاد میکنند تحریک میشوند.این همان مکانیسمی است که در مصرف هروئین منجر به ایجاد سرخوشی می شود.
60 دقیقه بعد :
اسید فسفریک موجود در نوشابه داخل روده کوچک به کلسیم منیزیم و روی میچسبد.متابولیسم بدن افزایش پیدا میکند.میزان بالای قند خون و شیرین کننده های مصنوعی دفع هر چه بیشتر کلسیم را از طریق ادرار باعث می شوند.
مدتی بعد : ........ادامه دارد


۱۱۰ شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

عقل بند ره روان و عاشقانست ای پسر
بند بشکن ره عیان اندر عیانست ای پسر
عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب
راه از این جمله گرانی‌ها نهانست ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی بیرون شدی
این یقین و این عیان هم در گمانست ای پسر
مرد کو از خود نرفتست او نه مردست ای پسر
عشق کان از جان نباشد آفسانست ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش تیر حکم او
هین که تیر حکم او اندر کمانست ای پسر
سینه‌ای کز زخم تیر جذبه او خسته شد
بر جبین و چهره او صد نشانست ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین ادریس وار
عشق جانان سخت نیکونردبانست ای پسر
هر طرف که کاروانی نازنازان می‌رود
عشق را بنگر که قبله کاروانست ای پسر

۱۱۰ شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ق.ظ

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

110 شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

فرزندم!
بدان!
کسی که گنجینه های آسمان و زمین به دست اوست، به تو اجازه خواستن، و اجازه دعا داده،
ضمانت کرده که خواهش های تو را جواب میدهد، فرمان داده که بخواهی تا بدهد.
پی مهرش باش تا به تو مهر بورزد.

بین تو وخودش،نگذاشته کسی حجاب و فاصله باشد.
تو را به کسی دیگر حواله نداده، پس لازم نیست یکی بین او و تو واسطه باشد.
وقتی بدی میکنی راه بازگشتت را نمی بندد.
در عذابت عجله نمیکند.
وقتی توبه میکنی و باز میگردی سرزنشت نمی کند.
حتی اگر رسوایی حق توست، باز رسوایت نمی کند.
وقتی باز میگردی،سخت نمیگیرد و میپذیردت.
وقتی باز میگردی با جریمه و جزا آزارت نمی دهد و از لطفش نا امیدت نمی کند.
بلکه بازگشتت را برایت ثواب حساب میکند.
هر گناهت را یکی و هر کار خوبت را ده تا حساب میکند.
صدایش که میکنی صدایت را می شنود.
در دل اگر با او نجوا کنی نجوایت را می فهمد.
نیازت را می بری پیش او.
سفره دلت را پیش او باز میکنی.
در کارهایت از او کمک میخواهی...
ترجمه نامه امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن (ع)

آفرین

[ بدون نام ] یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :
... با سلام و آرزوی طول عمر
کاین زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی دهد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس زفرط های وهوی گرگ ومیش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد ...

بسیار قشنگ
از کیست؟

۱۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

یا مهدی


یک عمر تو زخهمایمان را بستی

هر روز کشیدی به سر ما دستی

شعبان که به نیمه می رسد آقا جان

ما تازه به یادمان می آید هستی

لطفا در کلبه منتظر نیز بنویس

۱۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

قیصر امین پور

ممنون

۱۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ق.ظ

یک حرکت زیبا

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!

۱۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در
ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از
موقع به محل رفت . در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان
تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی
نماینده انگلستان نشست .

قبل از شروع جلسه ، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده
هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست ، اما پیرمرد توجهی
نکرد و روی همان صندلی نشست ..

جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر
ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند ، اما پیرمرد
اصلاً نگاهش هم نمی کرد .

جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای
نماینده انگلستان نشسته اید ، جای شما آن جاست .

کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا
در آمد و گفت :

شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس
کدام است ؟

نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است ..

اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا
دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟

او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و
کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی
ماست نه سرزمین آنان ...

۱۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ق.ظ

ام جوا ب سئوالا ت بالا
مسئله 1 - فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید.........
مسئله 1 - راننده اتوبوس هم سن شما باید باشد . چون جمله اول سوال می گوید " تصور کنید که راننده اتوبوس هستید."

مسئله 2 - همه کلاغ ها ، چون آنها فقط " در شرف پرواز " هستند و هنوز از روی درخت بلند نشده اند.( اگر جواب شما 2=3-5 بوده بدانید دوباره محاسبات جلوی تفکرتان را گرفته است.)

مسئله 3 - هیچ . آن نوح بود که حیوانات را به کشتی برد و نه موسی ( "چه تعداد " جلوی فکر کردن شما را گرفته است.)

مسئله 4 - هیچ کدام . خروس ها که تخم نمی گذارند.اگر شما سعی کردید جواب توسط محاسبات و مقایسه اعداد بدست آورید ، شما دوباره به وسیله اعداد منحرف شدید.

مسئله 5 - بازمانده ها را دفن نمی کنند . آنها جان سالم بدر برده اند . شما به وسیله کلمات حقوقی و دفن کردن منحرف شده اید.

مسئله 6 - یک 25 تومانی و یک 5 تومانی . به یاد بیاورید ( فقط یکی از آنها ) نباید 25 تومانی باشد و همین طور هم هست . یک سکه 5 تومانی داریم.شما با عبارت " یکی از آنها نباید … " فریب خوردید.



۱۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ

اگر همه ی انسان ها صبرمی کردند تا هر کاری را بدون نقص انجام دهند .
هیچ کاری در دنیا انجام نمی شد .

ناشناس یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

۱۱۰ کلبه ای که ساختی متنش عالیه
ولی خودمونیم وقت زیاد داری؟

شماره ۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی

سلام ۱۰
رسیدن به خیر

ناشناس یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

بابا ؟ چیکار کرده این ۱۱۰؟

شماره ۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ

-اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.

شماره ۱۰ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ

حاجی مثل اینکه کلا نظرات مت ثبت نمی شن؟

نه باید تایید شوند بعد.

بارون و آسمون یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ

تو می آیی و دست های مرا پر از عطریاس و سحر می کنی

تو می آیی و لحظه های مرا از احساس گل تازه تر می کنی

تو می آیی و چشم های مرا برای شکفتن خبر می کنی

اگر خسته باشم از این انتظار به این خسته آخر نظر می کنی

تو می آیی و با غزل های سبز بهار جوان را صدا می زنی

به «انسانیت» بال و پر می دهی به زخم «حقیقت» دوا می زنی

تو می آیی و مرهم آشتی به سرتاسر کینه ها می زنی

تو می آیی و با طلوعی لطیف چه نقشی به آینه ها می زنی!

نسیرین صمصامی

۱۱۰ دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

سرنشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره چکید و نامش دل شد

مصرع آخر نقص وزنی دارد مثلا برون جهید یا زمین چکید و ...

۱۱۰ دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

آنچه که زیباست عزیز نیست آنچه که عزیز است زیباست سعی کن زیبایی در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری

بکوش عظمت در نگاهت باشد نه در آن چه که به آن می نگری
آندره ژید

[ بدون نام ] دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

همیشه با به دست آوردن اون کسی که دوستش داریم نمیتوانیم صاحبش شویم، گاهی لازمه ازش بگذریم تا بتونیم صاحبش بشیم

[ بدون نام ] دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ


هر روز که از ما میگذره عشقم به تو بیشتر میشه

باور کن که دیوونتم دیوونه عین همیشه

فقط تو پاره تنی به حرمت اشکم قسم

بی تو میون عالمی غریبم و یه بی کسم

سکوت خستمو ببین ببین بی تو چه کم شدم

همسایه ی سکوتم و تنها رفیق غم شدم

صحبت راه دور نیست بحث دریای خستمه

شاکی غصه نیستم نقل دل شکستمه

لُب کلام ای با وفا بی چک و چونه چاکریم

واسه فدای تو شدن من که همیشه حاضرم

دوست داشتنت مقدسه واسه همین دوستت دارم

شیرین ترین عبادتی امید روز آخرم

بعدا که بزرگتر شدید خیلی از نوشته های خود را می شویید
مثل شعرا و نویسندگان بزرگ

رویااسماعیل پور سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ

*به نام خدا*

زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف

زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز . . .

خداوند ، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های

بالا و والا را جستجو کنیم . . .

دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت پلیدی ها وزشتی ها به زیر خاک

می ماندند ، بهاری جاودان آغوش وا می کرد جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد . . .

عاشقی مقدور هر عاشق نیست / غم کشیدن کار هر نقاش نیست

۱۱۰ سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

دهقان پیر با ناله می‌‌گفت:
ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی‌‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است؟! دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند!
ارباب پرخاش کرد که: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی! مگر کور هستی، نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند ... ولی دختر من، این همه بدبختی را ...

۱۱۰ سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد.
کتاب کوچه
احمد شاملو

۱۱۰ سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ

اگر میخواهی کار نیکویی برای جهان به انجام برسانی، یکسره از خودخواهی مبرا باش و کیمیاگر شو.


اگر میخواهی در حق خودت نیکی کنی، کاملاً خودخواه باش و بازهم کیمیاگر شو.


کلمات القصار من شیخنا ۱۱۰!

۱۱۰ سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ

سعی کن مثل خورشید زیاد نور ندی چون همه از نورت استفاده می کنن ولی اصلا نگات نمی کنن؛ سعی کن مثل ستاره کم نور بدی تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن

به یاد داشته باش: زندگی سادگی چشمانیست که به یک قالب یخ مثل یک شمش طلا مینگرد

۱۱۰ سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:05 ب.ظ

ادامه
گزارش لحظه به لحظه بعد از خوردن یک نوشابه !!
کافئین در نقش یک داروی مدر (ادرار آور) وارد عمل میشود. حالا دیگر کلسیم و منیزیم و رویی که قرار بود جذب بدن شود بیش از پیش از طریق ادرار دفع می شوند و به همراه آن مقادیر زیادی آب سدیم و دیگر الکترولیت ها نیز از دست می رود.
مدتی بعدتر :
کم کم آن غوغایی که در بدنتان ایجاد شده بود فروکش می کند و نوبت به افت قند می رسد.در این مرحله یا خیلی حساس و تحریک پذیر میشوید یا خیلی کرخت و بی حال .حالا دیگر تمام آن آبی را که از طریق نوشابه وارد بدن خود کرده بودید دفع کرده اید آبی که میشد به جای اسید و کافئین و شکر حاوی مواد مفیدی برای بدنتان باشد.تا چند ساعت بعد اثر کافئین هم از بین میرود و شما هوس یک نوشابه دیگر میکنید.

هوس نوشابه نکردید !!!

۱۱۰ چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ

لب جوان

از وصایاى على(ع)
به امام حسن(ع)
پسرم! بدان که پیش روى تو گردنه ایست رنج زا، در عبور از این گردنه حال مردم سبک بار بهتر است از سنگین باران... و جز این نیست که قلب جوان مانند زمین خالى است هر چه در آن کاشته شود همان را مى پذیرد (اگر بادام شیرین، نتیجه شیرین و اگر بادام تلخ، نتیجه تلخ) ... و این وصیت پدرى است رو به فنا، اعتراف کننده به تغییر و تحولات زمان، در منزلگه مردگان آرمیده، که فردا از آن جا کوچ خواهد کرد، به فرزندى که چیزى را آرزو مى کند که آن را نخواهد یافت. انسانى که راهروى کسانى است که از هستى برخوردار بوده و هلاک شدند. هدف بیمارى ها و گروگان روزگار است، در تیررس ناگوارى ها و بنده دنیا و سوداگر فریبنده ها، وامدار زوال و فنا، در بند اسارت مرگ و همپیمان اندوه ها و عدم غصه ها و نشانه هاى آفات و زمین خورده تمایلات و جانشین مردگان است.

۱۱۰ چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ب.ظ

عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست

صاحب عزای فاطمه، آن بی نشان کجاست

قربان اشک روز و شب چشم خسته ات

مولا فدای مادر پهلو شکســــته ات


اگه تو همون باشی..... پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام البته ببخشید ها ممکنه هزار تا کیمیا گر وجود داشته باشه ها ولی احتمالا اسم کوچیک شما محمد نیست؟؟؟

یا نمیدونم شاید این جمله:
اگه آدم ها به خاطر هم احساس بودن می تونن با هم دوست باشن، پس این جسارت من رو بپذیر که خودم رو دوست تو بدونم و بگم از خیلی وقت ها پیش میومدم اینجا و پنجره ای باز می کردم به تمام حاطرات و دلتنگی هام دوست من
اینجا هم به پایان رسید...

یراتون آشنا نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید اگه یه کم پلیسی شد....

رویااسماعیل پور جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ

*به نام خدا*

غفلت...

از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود ایی به خدایی رسی

پیر تهی کیسه بی خانه ای
داشت مکان در دل ویرانه ای

روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم

گنج زری بود در آن خکدان
چون پری از دیده مردم نهان

پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود

گنج صفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت

عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج

ای شده نالان ز غمو رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟

گنج تو باشد دل آگاه تو
گوهر تو اشک سحرگاه تو

مایه امید مدان غیر را
کعبه حاجات مخوان دیر را

غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
ز آنکه د لی رابدلی راه نیست

خواهش مرهم ز دل ریش کن
هر چه طلب می کنی از خویش کن

۱۱۰ شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ب.ظ

به نام خدا
سلام دوست عزیز
به نظر این حقیر همه آدم ها را می توان کیمیاگر دانست ولی الزاما همه نمی توانند کیمیاگر باشند.
کیمیاگری در نگاه من یا فتن اکسیر ذات آدمی ست اکسیری که در وجود همه آدم ها است که هر کس به طریقی گاهی در زندگی اش به دنبال یافتن آن است. آنچه را که نمی دانم در مقابل آنچه که می دانم خود نمایی می کند گاهی عمق نگاه هم را از من می گیرد شبهایم را تیره جلوه میدهد و حتی گاهی شمشیر دشمنی را برای دانسته هایم از غلاف نامردی بیرون می کشد باید دانست که آنچه را هر فردی درجستجو ی آن باشد به یاری خدا حتما می تواند پیداکند.
استاد عزیزم شما به من معنی عمیق دیدن را آموختید آموختیید که آنچه را که دوست دارم قابل دست یافتن است از نگاه پر شور شما آموختم می توان به صدای هستی گوش فرا داد و.......
ولی در جواب سئوال شما در مورد اسم کوچکم نمی دانم شاید منظور شما من نیستم چون خوب می دانم کسانی که این پنجره را باز می کنند و می دانند من کیستم و اسم کوچکم محمد است ۱نفر بیشتر نیست.
ببخشید که من بدون جسارت شما را دوست خویش خطاب کردم در نگاه من همه آدمها با هم دوست هستند.
در مورد سئوال آخر اگه میشه یکم بیشتر توضیح دهید.
اینجا جایست برای بهتر دیدن.............کیمیاگر واقعی استاد بزرگوارم است که مجالی برای بهتر دیدن را فراهم آوردند.
در پناه حق پیروز و سربلند باشید

به نام خدا
سلام
من ۱۱۰ (کیمیاگر) صاحب کلبه را می شناسم.
بقیه اعداد را نمی شناسم
آن کامنت (اگه تو همونی باشی...) از من نیست
در هر حال از لطف شما ممنونم
شما لطف بیش از حد دارید
و این بخشش خدای من است که دانشجویانی به این خوبی دارم.
ممنون
استاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد