یادمه بچه های اتاق همشون یکی دو تا از شعرایی که استاد سر کلاس خونده بودن رو به دیوار کنار تختشون زده بودن در ضمن منم اسم شاعرهارو نمی دونم اگر کسی نام شاعر را یادش است بگوید شعر را در ادامه مطلب بخوانید
خود را شبی در آیینه دیدم دلم گرفت از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ، ولی بالا تر از خودم نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره ای نخریدم، دلم گرفت
کم کم به سطح آینه ام برف می نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود رفتم، ولی به او نرسیدم دلم گرفت
نقاشیم تمام شد و، زنگ خانه خورد من هیچ خانه ای نکشیدم، دلم گرفت |