ملک الشعرا-با تشکر از آقای دکتر یغمایی

پدر محمد تقی بهار نیز مانند خود او لقب ملک الشعرایی داشته است. وقتی بهار جوان بعد از مرگ پدر مطرح شد و مدعی عنوان ملک الشعرایی، برخی در قوت طبع شعر او تردید کردند و او را به امتحانی بسیار دشوار مکلف نمودند.
امتحان از این قرار بود که بهار می بایست در مجلسی حضور پیدا کند و با واژه هایی که به او گفته می شد، از خود رباعی بسراید که دربرگیرنده همۀ آن واژه ها باشد.



 اولین سری واژه ها از این قرار بود:
خروس ، انگور ، درفش ، سنگ
و بهار اینچنین سرود :
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصۀ مشت است و درفش
جور تو و دل ، صحبت سنگ است و سبوست 


سپس واژه های :
تسبیح ، چراغ ، نمک ، چنار
بهار سرود :
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کام نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار 


و در آخر:
گل رازقی ، سیگار ، لاله ، کشک
و بهار چنین سرود :
ای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیدۀ مه ز دود سیگار تو اشک
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک 


بهار خود می گوید :  

در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنایی برعونت ساخته و از شوخی به شوخگنی پرداخته با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه باز هل من مزید گفته و چهار چیز دیگر به کاغذ نوشت و گفت تواند بود که در آن اسامی تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من، بایستی بهار این چهار چیز را بسراید:
آینه ، اره ، کفش ، غوره
من برای تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر دیده نهاده ، وی را هجایی کردم که منظور آن شوخ هم در آن هجو بحصول پیوست و آن این است :
چون آینه نورخیز گشتی احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنت