کلبه درویشان-سلمان رحمانی

باران: تب هر طرف ببارم دارم،
دهقان: تب تا به کی بکارم دارم،
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
هرچه دارم از ندارم دارم!
بنویس.

نظرات 253 + ارسال نظر
مرتضی دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام
عجب رکوردی!

دیدار یار؟
ناقلا تو هم؟ نگفته بودی!

پس اگه عمری بود دوشنبه یا یکشنبه بعدازظهر

یکی از کارای ۲۰ دیگه ام اینه که استاد خوب و دوستای عزیزی (همه ی بچه های ۸۳) دارم که همیشه به من لطف دارن و دوریشون ملال آوره!!!

یاعلی

سلمان رحمانی سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ب.ظ

*از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد.

** آزادی
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

یعنی هیچ! …
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ …

« دکتر علی شریعتی »

***بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین!


To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری


To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی

To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه


To find money in a pant that you haven't used since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی


To laugh at yourself looking at mirror, making faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه


To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه


To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !


To hear a song that makes you remember a special person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره


To be part of a team.
عضو یک تیم باشی


To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی


To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی


To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !


To pass time with your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی


To see people that you like, feeling happy
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی


See an old friend again and to feel that the things have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده


To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی


To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره


remembering stupid things done with stupid friends. To laugh .......laugh. ........and laugh ......
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی


These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند


Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم


"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد

وقتی
زندگی 100 دلیل برای گریه کردن
به تو نشان میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده.
)چارلی‌ چاپلین

سلمان رحمانی جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ب.ظ

طنز

*خدایا چنان کـن سـرانجام کـار

که گیرم بیایـد دو پرسی نـاهـار

تـوانــا بـود هــرکـــه دارا بــود

دلار است کـامـروز کـارا بــود

که دارا امیـر است و دانـا اسیــر

اسیر اسـت قانع بـه نـان و پنـیــر

بـنـی آدم اعضای هـم مـی درنـد

عـلانــیـه امـوال هـم مـی بـرنــد

چوعضوی به درد آورد روزگــار

جراحت فـزونــش کـنـد از هـزار

نگیـرد کسـی دست درویش پیـر

به وامانده نبود کـسـی دسـتگیــر

زِگـردن فــرازان ســرمــایـــه دار

نــباشد کسـی کـاو بر آرد دمــار

مـکیــدنـد خــون نــود را دَهــی

گشودند این دَه بــه قدرت رَهــی

نه خوفی زِ خالق نه ترسی زِخـلـق

رساندند ما را نفس هــا بــه حلـق

چنین گفت سعدی به زیدی همی

بــه زخم خــلایـق بِـنِــه مرحـمی

تـو کَـز مـحنت دیگران بی غـمی

چه گویم؟ زبان بسته بهتـر، دمـی

مگر تا که منجـی زِ ره در رسـد

کـه عمر ستمکارگان سـر رسـد


*ما را به رخت و چوب شبانی فریفتند این گرگ سال هاست که با گله آشناست.


*آن یک نفر که بود
قرار بود در یکی از شهرهای محروم و در بین مردم عادی سخنرانی کنم و از مصیبتهاشان بشنوم .خواب و خوراک نداشتم که چه می شود آنها چقدر از من ناراضی هستند .

من که کاری برایشان نکرده ام.نکند جلوی دوربینهای خبری ما را سنگ روی یخ کنند!

خلاصه آن روز از راه رسید ما برای سخنرانی رفتیم جمعیت زیادی آمده بودند که یکصدا مرا تشویق می کردند همه و همه به جر یک نفر!!!!!

قیافه هاشان چقدر آشنا گوئی سالهاست با آنها زندگی کرده ام البته همه و همه به جز یک نفر!!!!!

ما هر چه می گفتیم آنها تائید می کردند و اظهار رضایت و باز همه و همه به جز یک نفر

مجلس که تمام شد وزیر وزرا را پیش خود خواندیم که دستت درد نکند مجلس خوبی بود ولی چرا فکری به حال محافظت از ما نکردی
اون هم لبخندی معنی دار زد و گفت اینها که دیدی همه از سربازان خودتان بودند در لباس مبدل....همه و همه به جز یک نفر؟؟؟؟

سلمان رحمانی جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:44 ب.ظ

آنکس که ...


آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
درکشورما وضع چنین است بدانید
آنکس که بداند و بداند که بداند
باید برود غازبه کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند
با پارتی وبا پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند
برپست ریاست ابدالدهر بماند

[ بدون نام ] شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:26 ب.ظ

حیات ما ...مفت
رشد ما...مفت
زندگی ما...مفت
کمال ما ...مفت
ادراک ما...مفت
عشق ما...مفت
داشته های ما...مفت
نداشته های ما...مفت
وصال های ما...مفت
جدایی های ما ...مفت
رسیدن های ما...مفت
نرسیدن های ما ...مفت
طبیعت ما...مفت
ماورا طبیت ما...مفت
عقل ما...مفت
...ما...مفت
پ... ما...مفت
... ما...مفت
سنگهای ما...مفت
گنجشکهای ما...مفت!!!
همه چی مفت...
ما هم .......اما طلبکار!!!

سلمان رحمانی دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:10 ب.ظ


بینوایان در نظر ما عزیزند و نیرومندان ستمگر ضعیف.

روزگاری گذشت که من در کنج عزلت نشسته بودم و سخت تنها و خاموش به سر می بردم، آوازم از همه ضعیف تر و سخنان من بسیار کوتاه و بی اثر بود.
دیگران از من پیش افتاده بودند و حقی را که ویژه من بود مانند گویی به بازی گرفته دست به دست می گردانیدند.
خداوند حاکمی دادگر و تواناست.
ناگهان دنیا بر ستمکاران برآشفت و دست ظلم و تعدی را از گریبان خلافت کوتاه کرد.
در این هنگام من به تنهایی برخاسته زمام جمعی پریشان و گروهی پراکنده را به مشت گرفتم، کشوری آشفته و درهم بود و ملتی ستمدیده و بینوا داشت.
لازم نیست یاد آور شوم که در حکومت من تا چه اندازه توده به عدالت و انصاف نیازمند است و من چگونه وامدار و گروگان حقوق بینوایان و ستمدیدگان می باشم.
آری ملت اسلام همیشه از امامت و پیشوایی من منتظر است که اختلافات آنها را به حق فیصل داده، لحظه ای از احتیاط و دقت در امور جامعه غفلت نکنم.
افسوس که این برنامه اندیشه جمعی را پریشان ساخته است و برای آنها ترازوی حساس عدل و داد زندگی را گران می نماید، اما در نظر من این برخورد و آزردگی بی جا، بسیار ناچیز و بی اهمیت است.
بگذارید ستمگران برنجند و هر چه زبان ناپاک و دندان درنده است از کام و دهان بیرون افتد، ولی در مقابل، یک دل مستمند و شکسته ترمیم می شود.
آنان که از من گله می کنند و گاه و بیگاه سر در گوش همدیگر گذاشته با رویه عادلانه ام مخالفت می نمایند، به هم چشمک می زنند و خود را از وضعیت حاضر ناراضی و غضبناک جلوه می دهند، بدانند که بینوایان همواره در خدمت ما بزرگ و عزیزند و دولت ما با تمام وسایلی که در دست دارد طرفدار و پشتیبان ایشان است و نیز صاحبان کاخ و قصر یعنی ثروتمندانی که از اشک چشم یتیمان و خون دل پیره زنان در و گوهر تهیه کرده، با کبر و ناز بر کارگزاران و مردم تهی دست می نگرند، مادامی که وام دیگران بر گردن ایشان است و پشیزی از حق مسلمانان در امور دارایی آنان باقیست، از درگاه ما رانده و برای همیشه در محضر ما خوار و خفیف اند.
بخشی از سخنان مولا علی
به قلم جواد فاضل

سلمان رحمانی دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:26 ب.ظ


در تقسیم بیت المال، اشراف قریش بر خلاف انتظار خود را با دیگران مساوی دیدند و برآشفتند، امیرالمومنین(ع) بدین مورد اشارت فرمودند:
آیا به خاطر دارید در آن روز که دست به دامن من زدید و مانند شتران تشنه ای که بر سر آبشخور از هم سبقت می گیرند و سخت یکدیگر را می فشارند، عبا از دوش شما فرو افتاده و بند نعلینتان در اثر تصادم و مزاحمت از هم گسیخته بود؟
به یاد دارید که در آن روز چه اشوب و غوغایی در خانه من راه انداخته بودید؟ کودکان کوچکتان را بر سر دست گرفته بودید تا با پنجه های لطیف و نازک خود دست مرا لمس کنند!
.........................
من در نخستین مرتبه هیجان شگفت آور شما را به خونسردی تلقی کرده بودم و هرچه دست به طرف من پیش می آمد دستهای من به عقب برمی گشت.
به شما چنین گفته بودم:
مرا معاف دارید و مانند همیشه دیگران را برای این مسئولیت بزرگ که به هزاران رنگ قابل تغییر است، انتخاب کنید.
سلیقه ها مختلف است و معالم دین پنهان شده و دست روزگار مراسم پیغمبر(ص) را از خاطرات سترده است.
.
.
.
.
آری پس از سه روز که پرهیزگاران قوم و مشایخ مهاجر و انصار مشورت کردند، خلافت مرا به ضرورت و لزوم اقدام نمودند.
اکنون شما می خواهید که از عدالت و انصاف صرف نظر کنم و ظالمانه بر هوسهای آلوده اشراف کشور تکیه دهم؟
اموالی را که به خداوند متعال تعلق دارد، مقتضی است بین بندگانش سیاه و سفید، آقا و خدمتگذار، با تمام مساوات تقسیم گردد.

قسمتی از سخنان مولا علی(ع)
به قلم جواد فاضل

سلمان رحمانی دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ

همه جا خدا هست فقط باید او را حس کرد
کودک نجوا کرد : خدایا با من حرف بزن ، مرغ دریایی آواز خواند ولی کودک نشنید.

سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن ، رعد در آسمان پیچید ولی کودک نشنید.

کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : خدایا بگذار ببینمت ، ستاره ای درخشید ، ولی کودک توجهی نکرد..

کودک فریاد زد : خدایا معجزه ای به من نشان بده ، یک زندگی متولد شد ،اما کودک نفهمید.

کودک با ناامیدی گریست : خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی ، بنابراین خدا پائین آمد و کودک را لمس کرد ، ولی کودک باز هم پروانه را ندید!!!!!!

سلمان رحمانی دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:40 ب.ظ


کلام مولا علی


*پروردگار از نادانان پیمان نگرفت که دانا شوند ؛ مگر پس از اینکه از دانایان پیمان گرفت که به نادانان ؛ دانش بیاموزند.

*چه بسیار باشند کسانی که به دلیل گفتار نیک مردم ؛ در فتنه و فساد افتند.

*هنگامی که درباره دیگری سخن میگویی ؛ از خداوند بترس.

*محال است که پروردگار در شکر را به دل کسی بگشاید ؛ و در وفور نعمت را به رویش ببندد ؛ و غیر ممکن است که خداوند در توبه را بگشاید ؛ و در آمرزش را فرو بندد.

*ارزش بهره مندی از دنیا در اندک بودن آن است.

*آنکس که میان خود و پروردگارش ؛ ایمان خویش را پاک گرداند ؛ خداوند مهربان ؛ میان او و کار مردم ؛ سازش و سامان ایجاد می فرماید.

*ساکنان دنیا به کاروانیانی مانند هستند که در نیمه راه ؛ برای رفع خستگی نشسته و کاروان سالار بانگ زند که : کوچ کنید و منشینید که مهلت گذشته است.

*دل ؛ دفتر دیده است.

*از دنیا ؛ آنچه به سوی تو می آید بگیر و از هرچه از تو دور می شود ؛ روی بگردان.

*از کار خویش غافل مباش ؛ که کسی لحظه ای از تو غافل نیست.

سلمان رحمانی دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:54 ب.ظ

لطیفه‌ ها و حکایت های فرهنگی ـ اخلاقی
تهذیب نفس

آورده اند که «شاگرد سقراط در لحظات آخر عمر استاد، از او پرسید: ما را چه امر می فرمایی که در حق اولاد و عیال تو به جا آوریم؟ گفت: هیچ چیز نمی گویم به شما، بلکه چیزی که همیشه به شما امر کرده ام، این است که در اصلاح نفس خود کمال کوشش و سعی به جا آورید و هر گاه این کار کردید، مرا خوشحال خواهید گردانید».

مبارزه با نفس
روزی دیوجانس با جمعیتی که به سوی تئاتر و مسابقات روان بودند، همراه شد. مردی از روی استهزا از او پرسید که آیا او هم به مبارزه می رود؟ دیوجانس جواب داد: بله، همین طور است، من هم برای کشتی گرفتن می روم. مرد پرسید: رقیبت کیست؟ دیوجانس جواب داد: رقیب من، خودم هستم و برای مبارزه با خودم می روم. برای من، هیچ کشتی و ستیزی، مانند زمانی که با امیال و رنج های خودم می جنگم، هیجان انگیز نیست».

دوستی
«به بزرگی گفتند: چرا با فلان دوستت که بر انجام گناهان اصرار می ورزد، قطع رابطه نمی کنی؟ گفت: آن دوست من، امروز به فضایل من محتاج است. شرط دوستی اقتضا می کند که من به وسیله دوستی، دستش را بگیرم و به فضل خدا، او را از کارهای زشت باز دارم و از آتش دوزخ برهانم».

زهد
«عارفی را پرسیدند: به این مقام چگونه رسیدی؟ گفت: آن را به هیچ یافتم. پرسیدند: چگونه؟ گفت: به یقین دانستم که دنیا هیچ است؛ ترک آن کردم و به این مقام رسیدم».

صبر
«بزرگی را از بزرگ ترین بردباری پرسیدند، گفت: هم نشینی با کسی که خُویش با تو سازگاری ندارد و دوری از او ممکن نیست».

قناعت
«مردی بر عارفی گذشت که نان و سبزی و نمک می خورد. به او گفت: ای بنده خدا! از دنیا به همین خرسندی؟ گفت: خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسند است؟ گفت: آری! گفت: آن که به عوض آخرت، به دنیا خرسند است!»

تقوا
«مردی به زاهدی گفت: تقوا را توصیف کن. او گفت: اگر به سرزمینی پر خار وارد شوی، چگونه رفتار می کنی؟ او گفت: پرهیز و حذر می کنم. زاهد گفت: در دنیا نیز چنین کن که تقوا همین است».

عفو و گذشت
«به بزرگی گفتند: فلانی از تو غیبت کرد. او در جواب، طبقی از رطب برایش فرستاد و گفت: شنیده ام که اعمال نیک خود را برای من فرستاده ای، خواستم کار تو را تلافی کرده باشم. ازاین رو، این طبق خرما را تقدیم نمودم».

خدمت به خلق
«مردی از عارفی پرسید: از خلق به حق، چند راه است؟ عارف گفت: به عدد هر ذره ای از موجودات، راهی است به حق، ولی هیچ راه نزدیک تر و بهتر و سبک تر از آن نیست که راحتی به کسی برسد. ما بدین راه رفتیم و همه را به آن وصیت می کنیم».

خاموشی
«بزرگی را از علت سکوتش پرسیدند: گفت: از آن رو که هیچ گاه بر خاموشی خویش پشیمانی نخوردم و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شدم».

ایمان
«گویند هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند، مردی با دیدن چهره پاک و معصومانه آن حضرت، متأثر شد و رو به مردمی که برای خرید و فروش او جمع شده بودند، گفت: به این کودک غریب و بی گناه رحم کنید و با او مهربان باشید! حضرت یوسف علیه السلام که با وجود سن کم، ایمان و اعتماد به نفس کاملی داشت، به آن مرد رو کرد و گفت: آن کس که خدا را دارد، گرفتار غربت و تنهایی نمی شود».

حسن خلق
«مردی حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و پرسید: دین چیست؟ حضرت فرمود: اخلاق نیکو. دوباره از سمت راست آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: اخلاق نیکو. باز از طرف چپ آمد و سؤال کرد: دین چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: حسن خلق».

تواضع
«حکیمی را گفتند: گفت کدام حقیقت روا نیست؟ گفت: آنکه مرد از نیکی های خود بگوید».

ازدواج
«زنی به امام باقر علیه السلام عرض کرد: من تصمیم دارم هرگز ازدواج نکنم. حضرت پرسید: چرا؟ گفت: برای رسیدن به فضیلت و کمال! حضرت فرمود: از تصمیمت برگرد. اگر ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت زهرا علیهاالسلام به درک این فضیلت از تو شایسته تر بود. چنین نیست که احدی در فضیلتی بر وی پیشی گیرد».

فقر
«گویند: عارفی چون این سخن شنید که دو نعمت است که سپاس داشته نشده است: سلامتی و امنیت، گفت: این دو، سومی نیز دارند که ناسپاس مانده است؛ چه سلامتی و امنیت را گاه، سپاس دارند. به او گفتند: آن چیست؟ گفت: فقر و آن، نعمتی است که بر منعمانش پوشیده مانده است؛ جز آنان که خدایشان نگاه داشته است».

سلمان رحمانی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:24 ب.ظ

درد مشترک


همراه شو عزیز



تنها نمان به در



کاین درد مشترک



هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود



دشوار زندگی هرگز برای ما



بی رزم مشترک



درمان نمی‌شود...

شاعر: پرویز مشکاتیان

به نام خدا
ببخش از این که ۳-۴ روزی مطلب را نگهداشتم.
حتما دلیلش را می دانی.
آن یکی را اجازه بده چاپ نکنم.
ممنون
استاد

سلمان رحمانی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:33 ب.ظ

عشق و رندی
عشق در دل شکسته فرود می آید. عاشق غم پرست است:
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
در عشق هم کشش شرط است هم کوشش
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
عشق خطیر و خطرناک است. راه عشق غریب، بی کران و بی نهایت است. در عشق باید افتادگی تسلیم داشت پاکباز بود و بلا کشید و از جان گذشت و رضا بر داده داد.
عاشق عارف سرش به دنیا و عقبی فرو نمی آید. درعشق باید جلوه شناس و اشارت دان بود. عشق، جنون الهی است و با عقل جمع نمی شود. عشق هم عنان با «رندی» است.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
عشق با زهد و ریا جمع نمی گردد. عاشق عارف ملامتی است و ملامت در او بی اثر است.
وفاکنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که درطریقت ما کافری ست رنجیدن
عشق عرفانی فراتر از تعصب و تفرقه مذاهب است و بدون دستگیری و صحبت پیر ممکن نیست
حجاب عاشق همانا «خود و خودی» اوست:
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
عشق ورای تقریرو بیان است و زبان عاشقان را بستند:
بشوی اوراق، اگر هم درس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد
بی بهره گی از عشق شقاوت است. سرانجام، عشق، آخرین و بهترین فریادرس و مایه سعادت و رحمت است.
زیرشمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
درقاموس حافظ رندی کلمه پربار شگرفی است این کلمه درسایر فرهنگ ها و زبان های قدیم و جدید جهان معادل ندارد رند تا کمی بیش از حافظ و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بود از آن جا که حافظ نگرش «ملامتی» داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی و همچنین هر نهاد و یا امر مردود اجتماعی را با دیدی انتقادی و ارزیابی دوباره می سنجید با تأسی و پیروی به سنایی و عطار، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام بیرون کشید و با خود هم پیمان و هم پیمانه کرد.
حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت به رندی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
رند، انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل. اهل هیچ افراط و تفریطی نیست. بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از گذرگاه هستی است به رستگاری نیز می اندیشد. رند آزاداندیش و غیردینی هم داریم ولی رند حافظ تعلق خاطر و تعهدی دینی دارد به آخرت اعتقاد دارد و می اندیشد ولی از آن اندیشناک نیست زیرا عشق و عنایت را نجات بخش خود می یابد تکیه بر تقوی و دانش و فضل و فهم ندارد.
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
دنیا را بی اصل و بی اصالت نمی داند سلوک رند، رند دینی و درعین حال بی پروای حافظ، نوسانی است بین زهد و کافری. مسکن مألوف او دیرمغان است که خود آمیزه ای است از مسجد (یا معبد) و خانقاه و میخانه. گاه در سراشیب شک می لغزد گاه در دامان شهود می آویزد. از بس به «اعتدال» ایمان دارد ایمانش نیز اعتدالی است اما هرچه هست ایمان ساده ای نیست. سجاده را به امر مرشدش، پیرمغان به شراب می آلاید و آتش در خرقه می زند و می کوشد از ظاهر شریعت و طریقت، راه به باطن حقیقت بیابد نه اهل تعصب است نه اهل تخطئه¤ بلکه اهل انتقاد است شک را در بسیاری موارد سرمه و سرمایه بصیرت و پادزهر جمود فکر و گشاینده دیده درون می داند. ولی اهل اصالت شک نیست به گذران خوش بیش از خوشگذرانی می اندیشد به ویژه به آسان گذرانیدن. زیرا می داند: «سخت می گردد فلک بر مردمان سخت کوش» رند، عافیت طلب است ولی می گوید: «اسیر عشق شدن چاره خلاص من است.»
رند معلم اخلاق نیست اما بی اخلاق و منکر اخلاق هم نیست. (اخلاق زهد و ترس و تعصب ندارد بلکه اخلاقش عارفانه آزاد منشانه و اخلاق آزادگی است). آری لاابالی مشرب است ولی در لاابالی گری حد نگه می دارد: «سه ماه می خورد نه ماه پارسا می باش»، «فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم»
رند به فتوای فرد به مدد عقل ورزی، ام الفساد حرص را به زندان می افکند و این از لوازم آزادی و آزادگی اوست بخشنده و بخشاینده هم هست. این رند بسی آزمون و خطا می کند تا به مدد «تحصیل عشق و رندی» از بیراهه مجاز و غفلت و عادت و چاه سار طبیعت به شاه راه حقیقت و راستای راستی و از تنگنای نخوت و خودخواهی به فراخنای عزت نفس و دل آگاهی راه برود.
نمونه هایی از شعر حافظ:
) رندی قسمت و سرنوشت ازلی است.
آن نیست که حافظ را، رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین، تا روز پسین باشد
. □□□
بد رندان مگو ای شیخ و هشدار
که با حکم خدایی کینه داری

۲) رند اهل خوش دلی و خوش باشی است:
چون پیر شدی حافظ، از میکده بیرون شو
رندی و هوس تاکی، در عهد شباب اولی
□□□
می خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

۳) رندی خواره و اهل خرابات است:
گر می فروش حاجت دندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
□□□
عاشق و رندم و می خواره به آواز بلند
و این همه منصب از آن حور پریوش دارم

۴) رند نظرباز¤ و شاهد باز است:
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
□□□
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان

۵) نقطه ای مقابل زاهد و زهد است:
ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
□□□
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
□□□
ترسم که روز محشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه ی رند شرابخوار

۶) ضدصلاح و تقوی و توبه است:
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را
سماع وعظ کجا، نغمه ی رباب کجا؟!
□□□
من رند و عاشق، آن گاه توبه
استغفرالله- استغفرالله

۷) دشمن تزویر و ریاست:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
□□□
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد

۸) مصلحت بین و ملاحظه کار نیست:
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
□□□
تا چه بازی رخ نماید بیدقی¤ خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

۹) قلندر هم هست:
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
□□□
بر در می کده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

۱۰) ملامتی است و منکر نام و ننگ است:
ما عاشق رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین و اگر نه بدنام شوی
□□□
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
□□□
از نام چه گویی که مرا نام ز ننگ است
و از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

۱۱) عاشق است:
من ار چه عاشق و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

12) رند هنری دیریاب است:
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد، حرص به زندان کردم
□□□
فرصت شمار طریقه ی رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

13) رند در ظاهر گدا و راه نشین است و اهل جاه نیست:
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا، دیرمغان ما را بس
□□□
چون من گدای بی نشان، مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان، با رند بازاری کند

14) در باطن، مقام والا و افتخارآمیزی دارد:
در سفالین کاسه ی رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
□□□
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست، که نیست

15) سرانجام اهل نیاز و رستگار است:
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز، به دارالسلام رفت .

سلمان رحمانی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:37 ب.ظ


دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم
دلت را می‌بویند
روزگار غریبی‌ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه‌بند
تازیانه می‌زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ‌بارِ سرود و شعر
فروزان می‌دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی‌ست نازنین
آن‌که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان‌اند بر گذرگاه‌ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی‌ست، نازنین و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه‌ها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...
احمد شاملو

به نام خدا
سلمان عزیز
مرا ببخش که بعد از سه هفته این شعرت را (آن هم با توضیح) چاپ می کنم.
این هم به خاطر این است که تا بحال سانسور نکرده ام (سانسووووور چرا)
این شعر قشنگ است عمیق است اما متاسفانه خواننده ای که آن را خوانده است آن را کمی مشکل دار می کند. در هر حال این شعر به معنای تایید خواننده یا حتی تایید کامل شاعر نیست. هر چند این امر بدیهی است اما چون استادم و وظیفه معلمی دارم تکرار کردم. اگر توضیح واضحات بود ببخشید.
ممنون
استاد

سلمان رحمانی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ب.ظ

عیّاری
خواجه عبدالله انصاری

فتوت به جوانمردی وآزاده گی زیستن است. فتوت سه قسم است : قسمی باخود، وقسمی باخلق،وقسمی باحق.قسم حق آنستکه به توان خود دربنده گی بکوشی،وقسم خلق آنستکه به عیبی که ازخود دانی، ایشان را نیفکنی ونگوئی، وقسم خود آنست که تسویل نفس خود را وآرایش وی نپسندی .

ابوسعید ابوالخیر

مرد آن بود که درمیان خلق به نشیند وبرخیزدوبه خسپد وبخرد وبفروشد ودربازاردر میان خلق ستد وداد کند وزن خواهد وباخلق درآمیزد ویک لحظه ازخدای غافل نباشد.

فرامرزبن خداداد

مردم عیّار پیشه باید که عیّاری داند وجوانمرد باشد و به شبروی دست دارد.وعیّارباید درجنگ استاد بود و بسیار چاره باشد و نکته گوی باشد وحا ظر جواب، سخن نرم گوید و پاسخ هرکس تواند داد ودرنماند ودیده نا دیده کند وعیب کسان نگوید وزبان نگاه دارد وکم گوید؛ با این همه درمیدان داری عاجزنبود واگروقتی کاری افتد درنماند.ازاین همه که گفتم، اگردرچیزی نماند، اورا مسلم است، نام عیّاری برخودنهادن و درمیان جوانمردان دم زدن .
بدان وآگاه باش که درجهان هیچ چیز به ازراستی نیست،و راست گفتن باید به هرجا که باشد، درپیش خاص وعام،عاقل ونادان،خاصه که ما سخن گوئیم،الاراست نتوان گفتن که نام مابه جوانمردی رفته است،وماخود جوانمردیم،اگرچه ماراعیّارپیشه میخوانند،وعیّار پیشه الاجوانمردنتواندبود.

شیخ فریدالد ین عطار

ابوالحسن خرقانی را پرسیدند که : جوانمرد به چه داند که جوانمرداست؟ گفت : بدانکه

اگرخداوند هزارکرامت بابرادراوکند، وبا اویکی کرده بود، آن نیزببرد وبرسرآن نهدتا آن

نیزبرادراورابود.

***
فتوت درلغت عرب صفتی است که ازکلمة « فتی » مشتق شده است؛همانگونه که رجولت ازرجل وابوّت ازاب واخوّت ازاخ وامومت ازامّ وانوثت از انثی ومانند آن.

فتی نیزدرلغت عرب، تازه جوان وکسیراگویند که پای دردوران جوانی نهاده وروزگار خوش شباب را آغازکرده است. درفرهنگها ، فتوت به ضم اول ودوم وتشدید وفتح سوم را « جوانمردی» معنی کرده‌ اند « منتهی‌الارب»

وفتی به فتح اول والف کوتاه درآخر، به معنی جوان وجوانمرد نیکوخوی است. فتی به کسراول جوانسال ازهرچیزوفتاء بروزن سماء جوانی وجوانمردی نمودن است.

سلمان رحمانی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ

منشا لوطی از کجاست؟
آیامیدانید جوانمرد قصاب کی بود واصلاً «جوانمرد» چه کسی است ولوطی به چه کسی می گویند و« داش مشدی » ها چگونه آدمهای بودند وخلاصه ریشه این باور ازکجاست؟

اگرکسی نسبت به ضعیف ترازخود ظلم وجور روا بدارد،به اومیگوئیم عمل او به دور ازجوانمردی است واگرکسی « دست به جیب » باشد و بذل و بخشنده درجامعه معرفی شود، میگوییم، لوطی. حالا لوطی کیست وجوانمردچه خصائل وخصائصی دارد، به سراغ تاریخ میرویم .

می گویند کلمات امروزی جوانمرد و دیروزی لوطی، ریشه درکلمه عیّاری دارد و سر سلسله آنها یعقوب لیث صفاراست .

یعقوب پسرلیث رویگرزاده قرنین زرنگ و ازعیّاران سیستان بود. یعقوب ازقرنین به شهرستان (زرنج) آمد و پیشه رویگری به روزی پا نزده درهم قبول مزدوری کرد، اما طبع بلند و هوش سرشارش مانع ازاین بود که بدین شغل حقیربگذراند. ازاینرو به عیّاران پیوست، ولی درعیّاری و دزدی نیز جانب انصاف نگه میداشت و بزرگی همت و بخشندگی خویش را نشان می داد .

یعقوب مدارج ترقی را به سرعت طی کرد و سیستان را مسخرساخت و با فتوحات بسیار لرزه براندام خلفای عباسی انداخت. درجنگی که میان سپاهیان او و خلیفه درگرفت، به حیله ای شکست خورد و به رغم این، تقاضای صلح و سازش خلیفه را ردکرد وگفت :

« قدری نان خشک، ماهی و تره پیش آوردند. رسول را گفت به خلیفه بگو من رویگرزاده ام وخوراک من همین است و این حکومت و دولت ازراه دلاوری به دست آورده ام وتا خاندانت برنیندازم ازپای ننشینم.

اگرمردم ازجانب من آسوده شدی، اگرماندم سروکارت با این شمشیراست واگرمغلوب شدم به سیستان بازمیگردم و به این نان خشک وپیاز بقیه عمررا به انجام میرسا نم .»

اعتقاد عیّاران سیستانی غارت اموال اغنیا وتقسیم آن بین فقرابود؛ چون آنان اعتقاد داشتند اغنیا با مکیدن خون فقرا به مال دنیا دست یافته اند وباید به زورمال ومنال آنها را ازدستشان خارج کرد و به مستحقان رساند. این عقیده واعتقاد، در دیگرکشورها نیزریشه ای همچون فرهنگ ما دارد.ساموراییها درژاپن و داستان معروف «رابین هود» شباهتهای بسیاری با داستانهای روایت شده برای عیّاران، دارد .

اینگونه اعتقادات بعدها به شکل دیگری نیز رخ نمود، و در گود زورخانه و میدان کشتی گذاشت، جوانمردی و لوطی گری زبان دیگری یافت وافسانه پوریای ولی، شکل دیگری از ضعیف نوازی را جلوه گرساخت .

پهلوان محمود خوارزمی ملقب به پوریای ولی وقتالی . . شجاعی عارف بود.داستان پوریای ولی آنقدرمشهوراست که نیازبه بازگویی مجدد ندارد و باور عیّاران سیستان وعمل پوریای ولی واقتدا به مولای متقیان علی(ع) به عنوان مظهر جوانمردی، طی قرون و اعصارفرهنگ جوانمردی و لوطیگری رامتجلی ساخت و شاید بتوان گفت فرهنگ لوطیها دردوره صفویه شکل گرفت .

عبارت « لوطی » درفرهنگ ما معنایی دوگانه ودرعین حال متضاد دارد. درفرهنگ دهخدا، لوطی منسوب به قوم لوط دانسته شده وکلمه لوطیگری به معنای جوانمردی و بخشندگی وآزادگی آمده است .

حال چگونه کلمه لوطی بارمنفی دارد ولوطی گری بارمثبت، باید این تغییر معنا را در اصطلاح شدن آن جستجوکرد. درحالیکه عبارتهای آشنایی؛همچون لوطی بازی، لوطی خورشدن، به معنای سبکسری وتاراج رفتن آمده است.

هرچند گاهی کلمه«لات» مترادف لوطی نیزآمده، ولی معنای آن « آنکه هیچ ندارد، سخت بی چیز و بی سروپا و سخت رذیل » آمده است ...

عبدالله مستوفی نیزاخلاق « داشهای طهران » را اینگونه ذکر می کند :

- خوردن از دسترنج خود.

- احترام نسبت به بزرگتر.

- محبت ومهربا نی با کوچکتر.

- دستگیری ازضعیف.

- کمک به مردمان درمانده وعفیف و پاکدامن.

- تعصب کشی ازافراد جمعیت واهل کوچه ومحله وبالاخره شهر و ولایت و کشور.

- فداکاری و رکی و بی پروایی

- حق گویی و حمایت ازحق

- بی اعتنایی به ماده

- عدم تحمل تعدی و بی حسابی،

« لوطی » درمعنای لغوی مذموم است، اما فقط ما آدم بخشنده را لوطی میدانیم وهرگز در هیچ کجای تاریخ
نخوانده ایم که یعقوب لیث را به خاطر طراری وراهزنی اش، سرزنش کنند.

عیّاران و لوطیهای واقعی،ریشه در فرهنگ ما دارند، باهمه تضاد در گفتار و رفتارشان. وقتی حکومتها دراعاده امنیت وحراست ازمردم کوتاهی می کردند، طبیعی بودکه مردم خود به فکربیفتند و آنگاه بود که اشخاص همچون لوطی وپهلوان و. . . جلوه گر می شدند و از ضعفا دربرابر اغنیا حمایت می کردند. شاید ما نتوانیم این واقعیت را درک کنیم،اما شرایط حاکم برهر زمان و مکان، بسیاری از معضلات را قابل هضم می سازد .

سلمان رحمانی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:01 ب.ظ


آن کیـست کـز روی کـرم بـا مـا وفـاداری کــنــد

بـرجای بـدکاری چـو مـن یـکـدم نکــوکاری کنـد

اوّل به بـانـگ نـای و نـی آرد بـه دل پـیـغـام وی

وانـگـه به یک پیـمانه می بـا مـن وفـاداری کنـد

دلبـر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

نـومـیـد نتـوان بـود از او باشــد که دلـداری کنـد

گفتـم ؛ گـره نگشوده‌ام زان طـرّه تـا من بـوده‌ام

گـفتـا ؛ من‌اش فـرمـوده‌ام تـا بـا تـو طـرّاری کنـد

پشمینه‌پوش تنـد‌خـو از عشق نشنـیـدست بــو

از مستـی‌اش رمـزی بگو تا ترک هُشیاری کـنــد

چون من گدای بی‌نشان مشکل بـُوَد یاری چنان

سلطان کجـا عیـش نـهـان بـا رنـد بـازاری کـنــد

زان‌طرّه‌ی پرپیچ و خم‌سهل‌است اگر بینم ستم

از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیّاری کنـد

شد لشکر غم بی‌عدد از بخت می خواهم مدد

تا فخر دین عبدالصّمد باشد که غمخواری کـنـد

بـا چشـم پر نـیـرنـگ او حافـظ مـکـن آهنـگ او

کــآن طـرّه‌ی شبـرنـگ او بسیـار طـرّاری کـنــد

سلمان رحمانی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:04 ب.ظ

خدا را می شناسم

آن چنانی که پرستوی مهاجر چشمه را در جان کوهستان

خدا را می پرستم

خلق او را نیز دوست می دارم

اصول دین من توحید ، عدل ، آزادگی ، وجدان ، شرافت

جهادم کسب علم و دانش

و حجم طواف من کوی جانان است

فروع دین من آداب انسانیت است و بس

مسلمانم ، مسلمانم ولی پیغمبرم تنها قلم باشد .

اگر دستم قلم گردد به دست جاهلان جور پیشه ، لحظه ای دست از قلم من برنخواهم داشت

قلم را دوست دارم بیشتر از جان

و او را می ستایم چون خدای خویشتن ، آری

امّا ؛

من آن را خرد خواهم کرد اگر نیشش نتازد بر تن و جان ستم کاران

مسلمانم ولی قرآن من تنها کتاب شاعری ژولیده می باشد .

که اشعارش به جز فریاد از جور و جهالت نیست

من اکنون می روم با شعر او تا اوج تا معراج و می پیچد طنین اقراء باسم ربک ...

اینک در فضای جان من اما ؛

به آتش می کشم دیوان او را گر بیابم مصرعی در مدح سلطانی

نمازم شعر

اذانم نغمه ی مرغ سحر

سجاده ام خاک در میخانه باشد.

وحبل الله من بر چوبه ی دار است

و نون والقلم سرلوحه ی آیات ایمانم

من اهل خطه ی سرسبز ایرانم

ولیکن موطن من جای جای عالم هستی است

و در هر جا کسی در زیر شلاق ستم باشد چه افغانی ، چه لبنانی

و در هر جا کسی بر ضد استبداد و استکبار برخیزد ، چه گاندی یا که ماندلا

من او را هم وطن باشم

مرا موسیقی و شعر است پیشه ، چون که در آن کم فروشی نیست

و دیگر این که هیچ بهتر که در گمنامی خود غوطه ور باشم .

منتظر شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ب.ظ

امام علی ع فرمود :
*ریاست میدان آزمایش افراد است . امام علی ع فرمود : لجاجت به تدریج اندیشه را نابود می کند .
*شادی مومن در چهره اش و اندوه او در قلبش است.
* اختلاف فکر را ریشه کن می سازد.
*در دروغگو بودن کافی است که شخص هر چه میشنود نقل نماید.
*بد گویی پشت سر دیگران آخرین کوشش ناتوان است.
* وقتی کارهای استحبابی سبب ترک واجبات گردد مستحبات را ترک کن.
* از هر چیزی تازه اش را انتخاب کن ولی از دوستان کهنه اش را .
*چون دیدی خداوند پیاپی بر تو نعمت ارزانی میدارد از او بیشتر بترس.
* دشمنان تو سه کس هستند: دشمن تو ، دشمن دوست تو و دوست دشمن تو
* آن کس که از درون جان واعظی دارد خدا را بر او حافظی است
*چنان برای آینده برنامه ریزی کن که گویی هرگز نمیمیری و چنان آماده مرگ باش که گویی لحظه های آخر عمر را سپری می کنی
* روزیتان ضمانت شده و مامور به کردارید؛پس مبادا آنچه ضمانت شده،مهمتر ازچیزی باشد که به آن مامورید.
*چنان برای آینده برنامه ریزی کن که گویی هرگز نمیمیری و چنان آماده مرگ باش که گویی لحظه های آخر عمر را سپری می کنی
*هیچ چیز در دنیا ارزش آن ندارد که به خاطرش به ماتم بنشینی و و هیچ چیز در دنیا لیاقت آن ندارد که به خاطرش مستانه فریاد شادی سر کنی.
* به خشم درآوردن و شرمنده ساختن دوست، مقدمه جدایی از اوست
* اگر بر دشمنت دست یافتی ، بخشیدن او را شکرانه پیروزی قرار ده
* ناتوان ترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان است و از او ناتوان تر آن که دوستان خود را از دست بدهد
* چون نشانه های نعمت پروردگار آشکار شد ، با ناسپاسی نعمت ها را از خود دور نسازید
*کسی را که نزدیکانش واگذارند ، بیگانه اورا پذیرا میگردد
* کسی که به تو گمان نیکی برد، گمانش را (عملاً) تصدیق کن.
*هرفریب خورده ای را نمی شود سرزنش کرد
*به هر چیز دنیا که بیشتر انس داری بیشتر از ان به ترس
*قربانگاه عقلها غالبا در پرتو طمعها است.
* ترس با ناامیدی وشرم با محرومیت همراه است و فرصتها چون ابرها می گذرند پس فرصتهای نیک را غنیمت شمارید.
* آن کس که در پی آرزوی خویش تازد ، مرگ او را از پای در آورد.
عیدتون مبارک
یا علی

به نام خدا
آفرین منتظر
عید همگی مبارک
استاد

سلمان رحمانی شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:20 ب.ظ

بیایید برویم، برویم بگردیم، پروانه شویم، پرواز کنیم؛ یک لحظه از این هیاهو، از این غوغا بر کنار شده، عشقی در سر و شوری در دل بگیریم.
بیائید برویم، آخر ما هم روزی پروانه بودیم؛ انیس شبهای تارمان فرشتگان بودند و شمع مجلس ما را مهر و ماه می افروختند.
آری همان روز که از الایش مادیات دامن ما پاک بود، همان روز که در بالای آسمان آشیان داشتیم، که من شیدازده اکنون بال و پر آراسته همی خواهم که از اینجا تا بهشت برین، تا خانه نازنین پیغمبر پرواز کنم، شما هم بال و پر بیارائید، شما هم پرواز کنید که بدور شعله فروزان عشق، خود را پروانه صفت نابود سازیم.
خدایی را ستایش می کنم که جمال بی مثالش را در آئینه آفرینش جلوه داد و از همه جهان در دل شکسته خانه کرد و مستمندان را به همسایگی پذیرفت.
بی اندیشه نقشه آفرینش ترسیم کرد، زیرا آن مهندس که دایره عقل سایه پرگار اوست؛ به اندیشه نیازمند نیست.
بر جهان منت گذاشت و درخت نبوت را در شوره زار زندگی باور گردانید. محمد مصطفی(ص) را شیرین ترین میوه و باسودترین حاصل آن درخت قرار داد. این مشعل هدایت را در ظلمات جهان عرب برافروخت و در انبوه گیسوان بطحا چهره زیبایش را همچون ماه تابان جلوه گر ساخت، چراغ علم از پرتو او روشن شد و چشمه حکمت و فضیلت از دهان شکرخندش ره باز کرد.

سخنان علی(ع) از نهج البلاغه
به قلم جواد فاضل
عید غدیر بر پیروان مولای درویشان مبارک بادا
استاد اگر مایلی این پیام تبریک رو در صفحه اول قرار بده.
یا حق

به نام خدا
ان شاا...
عید همگی مبارک
استاد

سلمان رحمانی یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام منتظر عزیز
عیدت مبارک
ممنون که نظر دادی و ما رو از بیانات با ارزش مولا علی (ع) بهره مند کردی،
ان شا الله که همگی در پناه خدا و استفاده از رهنمودهای بزرگانمان عاقبت به خیر شویم.
یا حق

نادر قلی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام سلمان خان
از اینکه اینقدر به محتویات نوشته هات اهمییت میدی تشکر می کنم.چرا از نوشته های طنز های اجتماعی استفاده نمی کنی؟

به نام خدا
۱-ممنون از حضورتان
۲-سلمان ایشان درست می گوید.
من هم ممنونم.
استاد

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ق.ظ


سلام نادر قلی
درود بر شما
سپاس از حضورت، از اینکه نظر دادی سپاسگذارم
حق با شماست، استفاده کرده ام ولی تعداد آنها در مقایسه با موضوعات دیگر کمتر است ولی به روی چشم، سعی می کنم که از این به بعد این موضوع مهم و جذاب رو هم در نوشته هایم بیاورم.
در پناه حق

منتظر سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:49 ب.ظ

امام علی از دیدگاه فیلسوف انگلیسی
" کارلایل" فیلسوف انگلیسی، هر گاه به نام علی (ع) می رسید بزرگی علی چنان او را به وجد می آورد و نیروی عظمت آن حضرت چنان تحریکش می کرد که از بحث علمی بیرون می شد و بی اختیار شروع به مدیحه سرایی او می کرد، او درباره علی چنین می گوید: " ما نمی توانیم علی را دوست نداشته باشیم و به وی عشق نورزیم زیرا هر چه خوبی هست که ما آن را دوست داریم همه در علی جمع است. او جوانمرد شریف و بزرگواری بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دلیری بود، از بشر شجاع تر، اما شجاعتش آمیخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.پیش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود می دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختیار با شماست، اگر می خواهید او را قصاص کنید یک ضربت بیشتر به او نزنید و اگر عفو کنید به تقوا نزدیک تر است."
یا علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:24 ب.ظ

گوشه ای از بیانات مقام معظم رهبری در موردعلم

*باید به گونه ای علوم پایه را در کشور توسعه بدهیم که دانستن علومی مانند فیزیک ، شیمی،ریاضی و دیگر علوم پایه به یک عرف و مسئله ای همگانی تبدیل شود تا بتوانیم با تکیه بر نوآوری و ابتکار ،سرعت دستیابی به قله های علمی را افزایش دهیم .
*ما که مسلمان و انقلابى هستیم، ما که پیشاهنگ حرکت نوین عالم هستیم، باید بهتر از دیگران این دانش را بلد باشیم. دیگران مرتجعند، دیگران عقب افتاده‌اند، دیگران رو به گذشته دارند؛ به ظاهر و به زرق‌وبرقشان نگاه نکنید. دیگران اسیر شهوتند، اسیر کوچکترین انگیزهاى بشریند؛ پیشرو شمایید، پیشقراول شمایید، نوآور شمایید، پیام جدید را شما براى دنیا دارید، در عرصه‌ى هر دانشى که بشود و بتوان - از جمله، دانش نظامى و فنون نظامیگرى و روشهاى نوین سازماندهى نظامى - شما باید بهترین را داشته باشید.
*در علم و تحقیق به ترجمه و فراگیرى اکتفا نکنید و در مراکز علمى، تولید دانش را هدف اساسى خود قرار دهید.
*آنچه لازم است، کار و ابتکار است؛ کار خستگی‏ناپذیر و ابتکار و نوآوری برای نجات کشور.
*علاج دردها و مشکلات کشور در پیشرفت علمی است
یا علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام استاد. حالتون خوبه؟ نظرتون در مورد این شعر چیه؟
سرخوش زسبـوی غم پنهــانی خویشم چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگـویـم زکم و بیـش چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لـب بـاز نکـردم به خروشـی و فغـانی مـن محـرم راز دل طـوفــانـی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی عمری است پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبـش جان نسپـردم شرمنـده جانـان ز گران جانـی خویشم
بشکسته ‌تر ازخویش ندیدم به همه عمر افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند « امین » بستۀ دنیا نیـم اما دلـبـسـتـۀ یــاران خــراسـانـی خویشم

سلام.
شعر زیبایی است این را از باب تملق و به خاطر این که شعر آقاست نمی گویم بل که به این خاطر که واقعا شعر زیبایی است
و اما یک آرزو
خدا کند که تندرویهای ما حدود رانشکند
خدا کند که کاستی های خود را از حساب ایشان خرج نکنیم
خدا کند...
ممنون
استاد
راستی برای سلامتی تمام مریض ها (از جمله دختر عمه من-بخوانید خواهر بزرگم) دعا کنید.

منتظر سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:40 ب.ظ

استاد ببخشید یادم رفت اسممو در ۲ پیام قبلیم بنویسم.
منتظرم

می خواستم بگم خودت را معرفی کن.
کاش آرزوی دیگری می کردم که کردم!

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام منتظر عزیز
خیلی خوش اومدی
سپاس از اینکه نظر دادی
در پناه مولا علی(ع)

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ

داستان قاضی

... مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده . مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد . فغان از صاحب خر برخاست که " تاوان بده !"
مرد به قصد فرار به کوچه ای دوید ، بن بست یافت . خود را به خانه ای درافگند . زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ) . از آن هیاهو و آواز در بترسید ، بار بگذاشت ( سِقط کرد ) . خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد .
مردِ گریزان بر بام خانه دوید . راهی نیافت ، از بام به کوچه ای فروجست که در آن طبیبی خانه داشت . مگر جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایهء دیوار خوابانده بود ؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد ، چنان که بیمار در حای بمُرد . پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد ، همچنان گریزان ، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افگند . پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد . او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مرد گریزان ، به ستوه از این همه، خود را به خانهء قاضی افگند که " دخیلم! " . مگر قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود . چون رازش فاش دید ، چارهء رسوایی را در جانبداری از او یافت : و چون از حال و حکایت او آگاه شد ، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است . قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست . باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد ، هلاکش کرده است . به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است . حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی ، چنان که یک نیمهء جانش را بستانی !

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود ، به تأدیهء سی دینار جریمهء شکایت بیمورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود ، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد . حالی میتوان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند . طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال میکرد ، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر همچنان که میدود فریاد کرد : مرا شکایتی نیست . محکم کاری را ، به آوردن مردانی میروم که شهادت دهند خر مرا از گره گی دُم نبوده است!!!!!!

سلمان!
تو برو توهمون ژانر عرفانی!

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ب.ظ


در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند و بر حسینی میگریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد .
حسین بیش از آب تشنه لبیک بود . افسوس که بجای افکارش بر منبرها ، زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند !

دکتر علی شریعتی

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ب.ظ


گرگ هاخوب بدانند:دراین ایل غریب
گر پدر مرد * تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره ی چوبی پسری هست هنوز
اب اگرنیست نترسید که درقافله مان
دل دریایی وچشمان تری هست هنوز

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ب.ظ

از حسادت تا حماقت!
گویند در سالهای دور مردی ثروتمند و نیکوکار در همسایگی فردی حسود می زیست. حسود همیشه به ثروت زیاد و وجهه ی وجیه همسایه اش که بسیار به نیکوکاری شهره گشته بود حسادت می ورزید. حسود برای لکه دار کردن چهره همسایه اش از هیچ کاری دریغ نمی کرد اما هرچه بیشتر تلاش می کرد کمتر نتیجه می گرفت. بالاخره حسود نقشه ایی کشید و غلامی خریداری کرد و آن غلام را یک سال تحت تعلیم و تربیت خود قرار داد تا بلکه بدینوسیله به مقصودش برسد. آنگاه از غلامش پرسید: چه قدر مطیع من هستی؟ غلام پاسخ داد: اگر فرمانم دهی خود را به آتش خواهم زد. حسود لبخندی شیطان در صورتش پدیدار شد و نقشه را برای غلامش بازگو کرد و به غلام گفت: من و تو شبانه به بام خانه همسایه می رویم، سپس تو مرا بکش و فورا داخل خانه برگرد و بخواب تا هم چهره همسایه نیکوکارم نزد مردم زشت و قبیح شود و هم از پی قصاص من او را بکشند. غلام عینا دستور مولایش را اجرا کرد و صبح فردا همسایه به اتهام قتل مرد حسود بازداشت شد و حاکم وقت حکم قصاص وی را صادر کرد. اما در همین حین غلام معذب بود و فشار روحی امانش نمی داد تا سکوت کند. وجدان غلام او را مجبور کرد تا برای بخشش گناه و رهایی از این عذاب که وجدانش را سخت می آزرد خود را معرفی کند و غلام هم ماجرا را کامل برای خلیفه بازگو کرد. حاکم که با صداقت غلام مواجه شد او را مورد عفو خود قرار داد و بدین ترتیب مرد ثروتمند بی گناه شناخته شد و نه تنها چهره اش مخدوش نشد بلکه پستی همسایه حسودش بیشتر نمایان شد. اینگونه بود که حسادت یک فرد او را تا مرز حماقت کشانید و به قیمت جانش تمام شد.

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ب.ظ

نشانه هاى تکبر

نشانه هاى تکبر بسیار است، از جمله اینکه متکبر انتظاراتى از مردم دارد؛ انتظار دارد که دیگران به او سلام کنند، در ورود به مجلس از او پیشى نگیرند، همیشه در صدر مجلس جاى گیرد، مردم در برابر او کوچکى کنند، کسى از او انتقاد نکند و حتى پند و اندرز نگوید، همه براى او امتیازى قائل شوند و حریمى نگه دارند، مردم در برابر او دست به سینه باشند و همیشه از عظمت او سخن بگویند. حضرت على علیه السلام فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَلْیَنْظُرْ إِلَى رَجُلٍ قَاعِدٍ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَوْمٌ قِیَامٌ؛ هر کس مى خواهد مردى از اهل آتش را ببیند، باید به کسى بنگرد که نشسته است، در حالى که گروهى جلوى او ایستاده اند.»

اقسام تکبر

1. تکبر گاهى در مقابل خداوند است، مانند تکبر ورزیدن شیطان در مقابل فرمان خداوند که فرمود بر آدم علیه السلام سجده کنید! و شیطان گفت: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»؛ «من هرگز براى بشرى که از گل خشکیده اى که از گل بدبویى گرفته شده است، آفریده اى، سجده نخواهم کرد.» و گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین»؛ «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریده اى و او را از گل.»

و یا مانند تکبر فرعون که گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»؛ «من پروردگار برتر شما هستم.» و نیز گفت: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی»؛ «من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم.»

2. گاه در مقابل انبیا و پیامبران است، مانند آنچه فرعونیان مى گفتند: «أَ نُوءْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا»؛ «آیا ما به دو انسان (موسى و هارون) که همانند خودمان هستند، ایمان بیاوریم!» و یا قوم نوح علیه السلام که به یکدیگر مى گفتند: «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُون»؛ «و اگر از بشرى همانند خودتان (نوح علیه السلام ) اطاعت کنید، به یقین زیانکارید.»

3. و گاه تکبر در برابر بندگان دیگر خداست .

زیانها و مفاسد تکبر
1. آلودگى به کفر و شرک
2. محرومیت از علم و دانش
3. تنهایى و نفرت مردم
اثر دیگر تکبر انزواى اجتماعى و نفرت مردم است. على علیه السلام فرمود: «لَیْسَ لِلْمُتَکَبِّرِ صَدِیقٌ؛ براى متکبر دوستى وجود ندارد.» نه تنها دوستى باقى نمى ماند، بلکه مردم از او متنفر مى شوند. امام صادق علیه السلام فرمود: «أَمْقَتُ النَّاسِ الْمُتَکَبِّرُ؛ منفورترین [و مبغوض ترین [مردم، متکبر است.» و در حدیث دیگر مى خوانیم: «مَا اجْتُلِبَ الْمَقْتُ بِمِثْلِ الْکِبْرِ؛ چیزى مانند تکبر خشم مردم را بر نمى انگیزد.» و در نتیجه جز بدگویى از طرف مردم هیچ عکس العمل منطقى نخواهد داشت. على علیه السلام فرمود: «ثَمَرَةُ الْکِبْرِ الْمَسَبَّةُ؛ میوه درخت تکبر، بدگویى است.»
4. ذلّت و خوارى

ثمره دیگر تکبر ذلّت و خوارى متکبر در نزد خدا و مردم است. شیطان با اینکه شش هزار سال خدا را عبادت کرد، ولى تکبّرش باعث خوارى همیشگى او شد.

تکبر عزازیل را خوار کرد به زندان لعنت گرفتار کرد

قرآن کریم مى فرماید: «قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصّاغِرِینَ»؛ «گفت: از آن [مقام و مرتبه ات] فرود آى که تو حق ندارى در آن [مقام و مرتبه] تکبر کنى! بیرون رو که تو از افراد پست و کوچکى!»

همچنان که اشاره شد، یکى از عوامل روانى تکبر، احساس ذلت درونى است که سرانجام آن ذلت ظاهر گشته، باعث خوارى اجتماعى و مردمى نیز خواهد شد.

على علیه السلام فرمود: «مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النَّاسِ ذَلَّ؛ کسى که بر مردم تکبر ورزد، [عاقبت] خوار و ذلیل خواهد شد.»

و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: «مَنْ یَسْتَکْبِرْ یَضَعْهُ اللَّه؛ کسى که تکبر ورزد، خداوند او را ضایع مى کند.»

5. سرچشمه گناهان

6. از دست دادن امکانات

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ

واژه استکبار که اسم فاعل آن مستکبر است از ماده‌ی «کبر» است که در باب استفعال به معنی دم از بزرگی زدن و خود را برتر از دیگران پنداشتن است. کلمه‌ی استکبار به معانی مختلفی آمده‌است، از جمله:
۱- بزرگی و جلالت و جبروت خود را به رخ دیگران کشیدن و کبریایی و عظمت خود را در چشم دیگران به نمایش در آوردن،
۲- خودبزرگ پنداری،
۳- جهت‌گیری ویژه در برابر حق، تسلیم حق نشدن و تنها خود را حق دانستن.

منتظر چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام استاد عزیز. خوبید؟ به نظر شما من تندرو هستم؟ از ادمای افراطی و تندرو بدم میاد. نمیدونم خودمم از نظر دیگران جز اونها هستم یا نه اما فکر نمیکنم این که چند جمله از رهبرمون بنویسم نشونه ی افراطی و تندرو بودن من باشد البته میدونم شاید اینجا جاش نبوده.
واقعا منت بر سر من میگذارید اگه با توجه به پیام هام تا امروز بفرمایید که به نظر شما من افراطی و تندرو هستم یا نه. خواهش میکنم بدون تعارف نظرتون رو بدید. واقعا برام مهمه.
یا علی

به نام خدا
با توجه به نظراتت و بحثهای ما-نه.
من اصولا راجع به آدمها سعی می کنم پیشداوری نکنم.
تو هم نگران نباش.بسیاری آدمهای ظاهرا دموکرات از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند. از هر تند روی تندروترند.
تورا آدم منطقی ای یافته ام شاید خودت ندانی چرا.
نگران نباش. راهت را که انتخاب کردی به سخنان بیهوده گویان گوش نکن.
اما مصلحان را آری.
موفق باشی
استاد

سلمان رحمانی چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:08 ب.ظ


اگر عقل به مرتبه کمال برسد سخن کوتاه خواهد شد .

حضرت علی ( ع )


راضی به قضا بودن همنشین نیکویی است

دانایی میراث شریفی است

خوش خلقی زیور است و فکر آینه .


حضرت امیرالمومنین علی ( ع )


هرگاه کلام نیکو بر زبان آید , برایمان نیکبختی و توانگری به ارمغان

می آورد .

Lowel Fillmore

عمری چو شمع گریه جانسوز می کنیم
روزی به شب بریم و شبی روز می کنیم
اشکیم و جان گدازتر از آتشیم ما
آهیم و کار برق جهانسوز میکنیم

استاد رهی معیری

منتظر پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ق.ظ

سلام استاد. خوبید انشاا...؟ حال خواهرتون چطوره؟ ممنونم از این که قابل دونستید و نظرتون رو در مورد من دادید. نظرتون واقعا برام مهمه.
چندتا جمله قشنگ خوندم گفتم که برای شما هم بنویسم
البته منظورم از شما امثال خودمه که ابن چیزارو نمیدونن نه شما که همه چی تمامید(این حرفامو به حساب چاپلوسی نذارید واقعا من هم نظرمو عرض کردم)
*رها کنید. همه چیز را رها کنید و به خدا بسپارید. اگر نومید، افسرده، دلسرد، آزرده و غمگین هستید؛ اگر می بینید که علیرغم تلاش هایتان موفق نشده اید، رها کنید. همه چیز را رها کنید و به خدا بسپارید. بگذارید که خداوند هدایت و سرپرستی همه امور زندگی تان را بر عهده گیرد. اگر این کار را انجام دهید، شاهد معجزات بی شماری خواهید بود. – کتاب با خالق هستی نوشته جی. پی. واسوانی
*رستگاری در چهار چیزاست:کم خوری، کم خوابی،خاموشی،تنهایی
*احترام گذاشتن، به دیگران، چیزی جز تحسین کردن آنان و لذت بردن از حضور آنها نیست؛ از کتاب هنر زن بودن اثر مارابل مورگان
* موفقیت حاصل تصمیم گیری درست است، و تصمیم گیری درست حاصل تجربه .... و جالب این که تجربه اغلب حاصل تصمیم گیری نادرست است. (آنتونی رابینز)
*اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز، ساده ولی زیبا، مصمم ولی آرام، مهربان ولی جدی، زیرک ولی صادق، عاشق ولی عاقل
*هرگا ه با هر فردی صحبت کردی وخواستی بدانی در قلبش چه احساسی نسبت به تو دارد ببین لحن کلامش با تو چگونه است اگر لحن کلامش با تو بردل نشست بدان درقلبش هم همان احسا سی رادارد که بر زبان می آورد. سقراط حکیم
* درزندگی ناگزیر از انتخابهایی هستیم که آسان نیستند ازآن هراسانیم که هر تصمیم ما، کسی را که دوست میداریم آزرده کند درچنین لحظاتی است که باید درون را بنگریم و به ندای دل گوش بسپاریم اگر تنها نگران خواسته های دیگران باشیم واحساسات خود را نادیده بگیریم به شادی حقیقی دست نخواهیم یافت
*شاید خدا خواسته است که ابتدا افراد نامناسب بسیاری را بشناسی و سپس شخص مناسبی را به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکر گذار باشی . گابریل گارسیا مارکز

یا علی

خدا را شکر
ممنون

منتظر پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ق.ظ

استاد ببخشید میدونم خیلی طولانیه اما به نظر خودم جالب بود و فکر میکنم ارزش خوندنو داشته باشه.
"نگاه تاثیر نیرومندی دارد". . .جالب است بدانید تاثیر نگاهی که احساس می کنیم به ما خیره شده، بیش از هر چیز تابع حساسیت خودمان است. بارها دیده شده است که بزرگ ترها به محض مشاهده کوچک ترین حرکت ناشایستی به کودک " چشم غره " می روند، اما کودکان نسبت به این چشم غره ها واکنش یکسانی نشان نمی دهند. برخی از بچه ها به آن می خندند. بعضی دیگردر ابتدا اندکی تحت تاثیر قرار می گیرند و بعد به تدریج به آن خو می گیرند و سپس بدون توجه به کار خود ادامه میدهند ! اما برخی از کودکان در خود نوعی مصونیت ایجاد می کنند، مثلا ازقبل سر خود را به طرف دیگر بر می گردانند تا نگاهشان با این چشم غره ها تلاقی نکند وبرای جلوگیری از تحت تاثیر قرار گرفتن زیرکانه از این نگاه ها اجتناب می کنند.
هنگام صحبت کردن با افراد خاص سعی کنید روش همین کودکان را دنبال کنید. نگاه خود را دو یا سه سانتی متر بالاتر، پایین تر یا به چپ و راست ببرید. چنین روشی به شما امکان می دهد که منظور او را حلاجی کنید و بدون حواس پرتی به سخنان او فکر کنید، به این طریق، حس انتقاد طلبی شما از زیر نفوذ نگاه او رهایی می یابد ونیروی تشخیص شما روشن بینی خود را حفظ می کند. با این رفتار نخستین گام اصلی در زمینه تربیت نگاه را برداشته اید.
در مرحله دوم، زمانی که نوبت صحبت کردن شما فرا می رسد، نگاه خود را درست به نقطه میانه چشمان مخاطب خود بدوزید. این طریقه نگاه کردن به منظور تسلط یا نفوذ در طرف مقابل نیست، بلکه این امر فقط برای جلب توجه او و " تمرکز بر نقطه ای معین " است. آنچه باعث می شود فعالیت ذهنی او از کار بیفتد و نگهبانی که از ناخود آگاه او مراقبت می کند، به خواب برود با بدین طریق تلقینات و نظرهای شما بدون پیش داوری، بررسی مقدماتی و امتحانات سخت مورد قبول واقع شود.
برای آن که بتوانید خود را در برابر این نگاه ها مصون بدارید، به شما توصیه می کنم در همان زمان که به مخاطب خود می نگرید، سعی کنید بفهمید که ساختار چشم او تا چه اندازه در نفوذ نگاهش بر شما اثر دارد، بلندی و پرپشتی مژه ها و ابروها یا کوتاهی وکم پشتی آن ها، بزرگ و کوچک بودن پلک ها، در خشندگی و روشنی قرنیه و رنگ روشن یا تیره عنبیه کدام یک تاثیر بیش تری بر شما می گذارد ؟ در این صورت متوجه خواهید شد که صورت ظاهر در ذهن شما چه تصاویر عجیب وعریبی به وجود می آورد. اشخاص ضعیف النفس د رظاهر بسیار قوی به نظر می آیند و برعکس ! مثلا شخصی که ابروهای پرپشت و صدای بمی دارد، در ذهن شکما فردی " وحشتناک " را مجسم می کند ودیگری با چشمانی بسیار تیز ودر خشنده و نگاه هایی نافذ وبرنده در ذهن شما فردی با " قدرت مانیتیسم " نیرومند را مجسم می کند. در حالی که ممکن است شخص اولی بسیار خوش مشرب واجتماعی و شخص دوم فردی عصبی وپرخاشگر باشد.
رنگ مردمک چشم در صورتی که کاملا واضح ومشخص با شد، بهترین و بارزترین نشانه شخصیت آدمی است :
- چشمان سیاه بسیار تیره مظهر نوعی حرارت ونیروی درونی استثنایی است که منبع آن یا مهر وعاطفه ای شدید است که جنبه اخلاقی دارد یا نشانی از بیدادگری و شقاوت دارد. مطمئن باشید که صاحب چنین چشمانی می تواند اطرافیان خود را تا سرحد جنون دوست داشته باشد یا کورکورانه نسبت به آن ها عداوت بورزد. او موجودی است مغرور وشکاک و پیوسته راغب است تا اطرافیان را تحت نفوذ خود درآورد. بهتر است به طورعلنی با او مخالفت نکنید، ولی اجازه هم ندهید که شما را تحت نفوذ خود در آورد.
- چشمان آبی روشن یا تیره مظهر انسانی فعال، خودنسرد، مصمم وبا پشتکار است. بیش تر کسانی که چشمانشان آبی آسمانی است خیالباف، رویایی، احساساتی، بی قید، کم وبیش با نشاط، سطحی وتنبل هستند.
- چشمان قهوه ای وبلوطی غالبا مظهر انسان های کمال پرست است، افرادی که پیرو ایدئولوژی ومرام خاصی هستند. بسیارند روشنفکرانی که چشمانی به رنگ قهوه ای یا بلوطی دارند.
- چشمان زرد وسبز نشانه افرادی با تمایلات ذهنی، عاطفی واحساسی است که گاهی در حد نبوغ جلوه می کند، گاهی مبتنی بر خیالبافی وگاهی نیز غیر عادی است. چشمان سبز معمولا نشانه عصبانیت بیش از حد وابراز شور وحرارت وعواطف شدید است.
- وسرانجام رنگ خاکستری که مظهر افرادی مثبت، فعال، با استعداد کار فراوان، خویشتن دار، محتاط و با تجربه است که عملکردی بالا دارند. این اشخاص معمولا ازتعادل کامل برخوردارند که در افراد دیگر کم تر مشاهده می شود.

یا علی

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام منتظر عزیز
سپاس از حضور شما و نظراتی که دادی،
تاثیر نیرومندی نگاه خیلی مفید بود، استفاده کردیم،
ان شاالله که غیبت من رو می بخشید، به دلایل زیاد نتونستم 1-2 روزی درست و حسابی به کلبه سر بزنم،
اما در مورد افراطی و تند رو بودن که بحث کردی، با وجود اینکه از استاد سوال کردی ولی چون بیشتر مطالب این کلبه رو من می نویسم به خودم اجازه می دم که به پستت جواب بدم،
اول یه سوال دارم از شما منتظر عزیز و اینکه چه مسئله ای باعث شد که این ذهنیت در شما پیش بیاد که در مورد شما چنین برداشتی شده است؟ آیا 2 نظر من در مورد تکبر و استکبار باعث این ذهنیت شده است؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

استاد،آیا پاسخ شما به سوال منتظر در تاریخ 88/9/18 مرتبط با نظرات من و خود من است؟

به نام خدا
سلمان: آن پاسخ را دوباره نخواندم اما نه-هر پاسخی مال خودش بود-فقط و فقط بر مبنای پیامهایش در جاهای مختلف
دقت کنید که من پیامهای وارده را ابتدا می بینم و پس از تایید پخش می شوند اما شما باید به پست مربوطه بروید و سر در گمی شما از این است.
استاد

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ب.ظ


پسر: بابا،
پدر: بله پسرم،
پسر: بابا وقتی آدم میمیره کجا می برنش؟!!!
پدر: بابا جون وقتی آدم میمیره اونو به یه جای تنگ و تاریک می برن که نه آبی هست، نه نانی، غذایی پیدا نمی شه، چراغی برای روشنایی نیست و.....
پسر میان حرف پدر: بابا پس بگو می برنش خونه ی خودمون!!!!

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ،
باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید ،
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ،
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ،
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام ،
بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب ،
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ ،
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ،
لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است ،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است ،
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ،
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ،
چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ،
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ،
حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ،
اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ،
اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید ،
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم ،
نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ،
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

سلمان رحمانی جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام استاد
من در مورد مطالب کلبه خودم گفتم، پاسخ شما به نظر منتظر در تاریخ 88/9/18 ساعت 7:48PM مورد سوال بود(این مطلب در همین کلبه نوشته شده.)
اگه لطف کنید ممنون می شم.
یا علی

منتظر جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام استاد. سلام آقای رحمانی.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
این ذهنیت که شاید افراطی باشم چند وقتی بود که برام ایجاد شده بود چون واقعا بدم میاد از این که افراطی باشم به نظر من افراطیون بدتر با اعمالشون اعتقادات ما رو خراب می کنند و افراد رو از انها زده میکنن.
نه. این ذهنیت از مطالب شما در من ایجاد نشد. این ذهنیت رو از قبل داشتم و از انجا که واقعا استاد رو قبول دارم می خواستم نظرشون رو در این مورد بدونم که امیدوارم نظر واقعیشون باشه.
از شما هم واقعا ممنونم که من رو قابل دونستید و نظرتون رو گفتید.
شعرتون هم خیلی قشنگ بود. می دونم اون اندازه نیستم که این ارزو رو کنم اما امیدوارم همیشه موفق باشید.
استاد واقعا هم وبلاگ خوبی دارید هم شاگردان خوبی .
امیدوارم سایه ی اساتیدی چون شما همیشه بالای سر ما باشه و همون دعاهای همیشگی اگه قابل بدونید.
خدا قوت
یا علی

استاد جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ

به نام خدا
سلمان: آن پاسخ را دوباره خواندم اما نه-هر پاسخی مال خودش بود-فقط و فقط بر مبنای پیامهایش در جاهای مختلف

یعنی من کلی حرف زدم منظور تو نبودی.
مگر به نظر خودت هستی؟
استاد

سلمان رحمانی جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام خدمت استاد و منتظر
اول منتظر چون نظرش قبل از نظر استاد اومده،
به هر حال چون در نظرت مطلبی رو به نظر قبلی ارجاع داده بودی، من فکر کردم که شاید مطالب من باعث این مسئله شده، به هر حال خوشحالم که باعث ناراحتی یه دوست نشدم،
با نظرت در مورد افراطیون هم موافقم که متاسفانه تعدادشان در جامعه ی ما کم نیست و بدتر از آن اینکه سخنان آنها خریدار داره و به آنها بها نیز داده می شه، بیشتر وارد جزئیات نمی شم؛ از اینکه به ما سر می زنی سپاسگذارم،
برگ سبزیست تحفه ی درویش
چه کند که بینوا ندارد بیش
سپاسگذارم از دعای خیرت،
قابل شما رو نداشت،
ان شاالله شماهم در پناه یزدان همیشه سالم و سلامت باشید.
یا علی

حله استاد، من مطالب این کلبه رو مرتبط با خودم می دونم و یه جورایی مسئولیت اون با منه پس فکر کنم حق داشتم که شک کنم، همچنین چون منتظر عزیز در نظر خودش به نظر قبلی اش اشاره کرده بود این شک در من قویتر شد.
نمی دونم!!!!!
شاید......
دوستان و اطرافیان در این زمینه بایستی نظر بدهند، بیشتر افراد دیکتاتور به نظر خودشان دیکتاتور نیستند ولی بررسی رفتار و تصمیم گیری های آنها توسط افراد دیگر است که تعیین کننده است،
البته من که فعلا" کاره ای نیستم وپست و مقامی ندارم، ولی از روی همین رفتارهای روزمره هم میتوان تشخیص داد.
شاید اگر روزی به صندلی قدرتی بشینم، از دسته ی دیکتاتوران به شمار روم.
به نظر شما چی؟
با پیشنهاد یک رفراندوم در این مورد چطورید؟(البته محدود به محیط وبلاگ)

منتظر شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:03 ب.ظ

هو الحی
سلام.
یادم رفت تو پیام های قبلیم بگم یکشنبه ساعت ۱۹ مراسمی با عنوان یادمان سفر به سرزمین ملائک در تالار خوارزمی برگذار میشه. یادمان اردوی جنوب سال قبله با حضور سردار شعبانی. استاد اگه فرصت داشتید و قابل دونستید تشریف بیارید. شما هم همینطور اقای رحمانی خوشحالمون میکنید اگه تشریف بیارید. حضور شما در مراسم ما باعث افتخار ماست.
یا علی

رحیمی نژاد یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:24 ب.ظ

سلام
امیدواریم همه خوب باشن به لطف حق

حکایت خدا و گنجشک

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست.
" گنجشک گفت:
" لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:
" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. " اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

یادش بخیر

سلمان رحمانی یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
سپاس از اینکه نظر دادید
در پناه حق سالم و سلامت باشید

رحیمی نژاد دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام استاد
سلام آقای رحمانی
سلام دانشمندان روزگار(دانشجویان محترم)


روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان
گفت خیر است باز گوی خبر
گفت خر گیری می کند سلطان
گفت تو خر نه ای،چه می ترسی
گفت آری ولیک آدمیان
می ندانند وفرق می نکنند
خر و روباهشان بود یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر برنهندمان پالان


ای دوست به فکر جنگجویی کم باش
در صلح عمومی علم عالم باش
با هر که زنی لاف محبت یک روز
مردانه و ثابت قدم و محکم باش


ممنون آقای رحمانی کلبه ی منو شما نداره که ! همه مهمان استاد خوش ذوقمون هستیم.
کلبه ی قشنگی دارید.
موفق باشید.

استاد شیرنی لیسانس یادمون نرفته بعد از کنکور در خدمت هستیم.گرچه به جای ما شما به ما شیرنی دادید.
همیشه سلامت باشید.

سلام.
ممنونم.

سلمان رحمانی دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

چه میخواهی؟

حکیمى گفته است : اگر جویاى عزتى ، آن را در اطاعت بجوى ! و اگر بى نیازى خواهى ، از قناعت بخواه !..آن که خداى را اطاعت کند، پیروزیش ‍ افزون شود و آن که قناعت پیشه کند، فقر از او دور گردد.

ترس

بزرگی فرمود : شبی در بادیه می رفتم - تنها - شبی تاریک بود . ناگاه سیاهی پیش آمد . چندانکه مناره ای..ترسیدم .. چون او را بدیدم گفتم : تو پری هستی یا آدمی؟
گفت : تو مسلمانی یا کافری؟
گفتم : مسلمان .
گفت : مسلمان جز خدای از چیزی نترسد..
شیخ گفت : دل من به من بازآمد(ترسم برطرف شد)دانستم که فرستاده غیب است . تسلیم کردم و خوف از من برفت...

سلمان رحمانی دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ


وقتی سر بر زمین می گذارم...

هرگز آرزو نکرده ام،
که پلنگی باشم تیزدندان
یا عقابی تیزچنگ و تیزپرواز
یا بتوانم حتی در رویا،
دستی دراز کنم،
و از سقف بی ستون آسمان - ستاره ای بچینم
یا بر تختی بنشینم،
و نظاره کنم مورچگان را،
وقتی انبار آینده را پر می کنند
نه هرگز آرزو نکرده ام،
که هر چیزی از آن ِ من باشد
و من آنچنان باشم،
که گوئی تک درختی هستم در کویر
یا تک ستاره ای در آسمان
و یا حتی خدائی که صاحب یک دکان دودهنه است!
... فقط میدانم،
وقتی سر بر زمین می گذارم
بر خاک هستم و
در خاک هستم و
از خاک هستم
و همچون خاک آرام می گیرم
و در زندگی - می میرم...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد