صاحبدلان چنین باشند:
چهره درخشان و پیشانی گشاده دارند.
هرگز اندوه دل خویش به کس ننمایند.
لبخند آنان بر دریای خون شنا کند و خون قلبشان لبریز نگردد.
مردمی جوانمرد و خویشتندار و خود شناس باشند.
بنابر این همه جا فروتن و همه جا آرام و آهسته به سر برند.
آری ... صاحبدلان چنین باشند.
امام علی (ع) ع
سلام،
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارندهای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار میدهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده میکنید، ممنون.
موفق باشی...
خیلی جالب بود ایشالله وبت پر تر بشه اون وقت بیام
مرسی. مرا ببخشید که امروز ۲۰/۵/۸۸ یعنی بعد از حدود۴ ماه به وبم سر زدم!
میخواستم این دریچهای باشد بین من ودانشجویان عزیزم. انشا... تنبلی نکنم وفشار کارها به من اجازه بدهد. ع
با سلام و عرض خسته نباشید
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
به نام خدا
سلام سلمان!
خیلی دیر آمدی!
این پست بیات شده!
اما
حق را از باطل بگیرید
اما
باطل را از حق نگیرید!
سلام استاد
دو بیت شعر داشتم که نمی دونستم کجا بذارمش، گفتم شاید صاحبدلان مولا جای خوبی باشه.
این جملات خیلی فلسفی ان، زیر دیپلم تفسیر کنید.
یا علی
این طرف مشتی صدف ، آنجا کمی گل ریخته
موج ، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره ای است
بعد از این در جام دریا ، ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده
زندگی در کام ما مرگ هلاهل ریخته
هر چه دام افکندم ، آهوها گریزان تر شدند
حال ، صدها دام دیگر در مقابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجا پا می گذارم دامنی دل ریخته
عارفی از نیمه راه تحیر بازگشت
گفت : خون عاشقان منزل به منزل ریخته
به نام خدا
آفرین سلمان.
شاعرش؟
ما خانه به دوشیم
ما باده فروشیم
جز باده ننوشیم
ما حلقه به گوشیم
ای زاهد دیوانه
واکن در میخانه
باده بده
باده بنوشیم
شعر از: همای
سلام استاد
خواهش می کنم
نمی دونم، سعی می کنم پیداش کنم.
یا علی
دقت در سخنان مولا علی در مورد چگونگی حکومت
--------------------------------------------------------------------------------
دوستان گرامی بخونن که میخوایم ریز به ریزش و عدد به عددش رو با هم بررسی کنیم..
...
1. واجباتت را با اخلاص انجام بده
از کارهائی که به خدا اختصاص دارد و باید با اخلاص انجام دهی، انجام واجباتی است که ویژهی پروردگار است. پس در بخشی از شب و روز، وجود خود را به پرستش خدا اختصاص ده، و آن چه تو را به خدا نزدیک میکند، بیعیب و نقصانی انجام ده، اگر چه دچار خستگی جسم شوی. (نامه 53)
2. فراوان یاد قیامت کن
تو بر نفس، مسلّط نخواهی شد، مگر با یاد فراوان قیامت، و بازگشت به سوی خدا. آن چه بر تو لازم است آن است که حکومتهای دادگستر پیشین، سنّتهای با ارزش گذشتگان، روشهای پسندیدهی رفتگان و آثار پیامبر(ص) و واجباتی که در کتاب خداست را، همواره به یاد آور و از آن چه ما عمل کردهایم، پیروی کنی.(نامه 53)
3. مراقب هجوم شیطان باش
مبادا هرگز دچار خودپسندی گردی! و به خوبیهای خود اطمینان کنی، و ستایش را دوست داشته باشی، که اینها همه از بهترین فرصتهای شیطان برای هجومآوردن به توست، و کردار نیکِ نیکوکاران را نابود سازد.(نامه 53)
4. خویشتندار باش
نیکوترین اندوختهی تو باید اعمال صالح و درست باشد. هوای نفس را در اختیار گیر و از آن چه حلال نیست، خویشتنداری کن. زیرا بخل ورزیدنِ به نفس خویش، آن است که در آن چه دوست دارد، یا برای او ناخوشایند است، راه انصاف پیمایی.(نامه 53)
5. با خودسازی، مردم را تربیت کن
کسی که خود را رهبر مردم قرار داد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، خود را بسازد و پیش از آن که با حرفش تربیت کند، عملش تعلیم دهنده باشد.(حکمت 73)
6. مردمی باش
بخشی از وقت خود را به کسانی اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصاً به امور آنان رسیدگی کنی و در مجلس عمومی با آنان بنشین و در برابر خدایی که تو را آفریده، فروتن باش، و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوی آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کنند.(نامه 53)
7. با مردم رو راست باش
هرگاه مردم نسبت به تو گمان بد کردند، عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با این کار از بدگمانی نجاتشان ده، کــه ایـن کـار ریـاضتی بـرای خود سازی تو و مهربانی کردن نسبت به مردم است و این عذرخواهی تو آنان را به حقّ وا میدارد.(نامه 53)
8. با مردم مهربان باش
مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دستهاند: دستهای برادر دینی تو و دستهی دیگر همانند تو در آفرینش.(نامه 53)
9. در برخورد با مردم حوصله کن
به عدل و انصاف رفتار کنید، به مردم در بارهی خودتان حق بدهید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم، تنگ حوصلگی نکنید که شما گنجوران و خزانهداران رعیّت و نمایندگان ملّت و سفیران حکومت هستید.(نامه 52)
10. به مردم دروغ نگو
با مردم تندخو مباش. به آنها دروغ نگو و به مردم به جهت این که بر آنها حکومت داری، بی اعتنایی نکن. چرا که مردم، برادران دینی و یاری دهندگان در استخراج حقوق الهی میباشند.(نامه 26)
11. به ملّت خیانت نکن
کسی که امانت الهی را خوار شمارد و دست به خیانت آلوده کند، خود و دین خود را پاک نساخته و درهای خواری را در دنیا به روی خود گشوده. و در قیامت خوارتر و رسواتر خواهد بود و همانا بزرگترین خیانت، خیانت به ملّت و رسواترین دغلکاری، دغلبازی با امامان است.(نامه 26)
12. خشنودی خدا را با خشنودی مردم عوض نکن
خدا را برای راضی نگه داشتن مردم، به خشم نیاور. زیرا خشنودی خدا جایگزین هر چیزی است. اما هیچ چیز جایگزین خشنودی خدا نمیشود.(نامه 27)
13. بر مردم منّت نگذار
مبادا با خدمتهایی که انجام دادی، بر مردم منّت گذاری! یا آن چه انجام دادهای بزرگ بشماری، یا مردم را وعدهای داده، سپس خُلف وعده نمایی! منّت نهادن، پاداش نیکوکاری را از بین میبرد، و کاری را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند و خلاف وعده عمل کردن، خشم خدا و مردم را بر میانگیزاند.(نامه 53)
14. به فکر مشکلات محرومان باش
همواره در فکر مشکلات محرومان باش. از آنان روی بر مگردان. به ویژه امور کسانی را از آنان بیشتر رسیدگی کن که از کوچکی به چشم نمیآیند و دیگران آنان را کوچک میشمرند و کمتر به تو دسترسی دارند. .(صفحه 583)
15. رعایت حال محرومان و طبقات پائین جامعه را بکن
خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، که هیچ چارهای ندارند و عبارتند از زمینگیران، نیازمندان، گرفتاران و دردمندان. همانا در این طبقهی محروم، گروهی خویشتنداری کرده و گروهی به گدایی دست نیاز بر میدارند. پس برای خدا پاسدار حقّی باش که خداوند برای این طبقه معیّن فرموده است.(نامه 53)
16. حق را به حقدار بده
حق را به صاحب حق، هر کس که باشد، نزدیک یا دور، بپرداز. و در این کار شکیبا باش و این شکیبایی را به حساب خدا بگذار، گرچه اجرای حق مشکلاتی برای نزدیکانت فراهم آورد، تحمّل سنگینی آن را با یاد قیامت بر خود هموار ساز، زیرا تحمّل آن پسندیده است.(نامه 53)
17. با راستگویان پیوند کن
تا میتوانی با پرهیزکاران و راستگویان بپیوند و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای اعمال زشتی که انجام ندادهای تشویق نکنند، که ستایش بیاندازه، خودپسندی میآورد و انسان را به سرکشی وا میدارد. هرگز نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان نباشند. زیرا نیکوکاران در نیکوکاری بیرغبت و بدکاران در بدکاری تشویق میگردند، پس هرکدام از آنان را بر اساس کردارشان پاداش ده. (نامه 53)
18. از خشم عمومی مردم بترس
مراقب خشم عمومی مردم باش! دوست داشتنیترین چیزها، در نزد تو در حق، میانهترین، و در عدل، فراگیرترین و در جلبِ خشنودی مردم، گستردهترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص(نزدیکان) را از بین میبرد، امّا خشم خواص را خشنودی همگان بیاثر میکند.(نامه 53)
19. مراقب مسؤولان دفترت باش
در امور نویسندگان و منشیان(مسؤولین دفتر)، به درستی بیندیش و کارهایت را به آنان واگذار و نامههای محرمانه که در بردارندهی سیاستها و اسرار توست، از میان نویسندگان به کسی اختصاص بده که صالحتر از دیگران باشد، کسی که گرامی داشتن، او را به سرکشی و تجاوز نکشاند تا در حضور دیگران با تو مخالفت کند، و در رساندن نامهی کارگزارانت به تو، یا رساندن پاسخهای تو به آنان کوتاهی نکند و در آن چه برای تو میستاند یا ازطرف تو به آنان تحویل میدهد، فراموشکار نباشد.(نامه 53)
20. مراقب نزدیکانت باش
و از همکاران نزدیکت، سخت مراقبت کن، و اگر یکی از آنان دست به خیانت زد و گزارش جاسوسان تو هم آن خیانت را تأیید کرد، به همین مقدار گواهی قناعت کرده او را با تازیانه کیفر کن، و آن چه از اموال که در اختیار دارد، از او بازپس گیر. سپس او را خوار دار و خیانتکار بشمار و حلقهی بدنامی به گردنش بیفکن.(نامه 53)
21. ویژه خواری نکن
مبادا هرگز در آن چه که با مردم مساوی هستی، امتیازی بخواهی! از اموری که بر همه روشن است، غفلت کنی؛ زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئولی و به زودی پرده از کارها، یک سو رود، و انتقام ستمدیده را از تو باز میگیرند. باد غرورت، جوشش خشمت، تجاوز دستت و تندی زبانت را در اختیار خود بگیر، و با پرهیز از شتابزدگی و فروخوردن خشم، خود را آرامش ده تا خشم فرو نشیند و اختیار نفس در دست تو باشد.(نامه 53)
22. شتابزده عمل نکن
مبادا هرگز در کاری که وقت آن فرا نرسیده، شتاب کنی! یا در کاری که وقت آن رسیده، سستی کنی و یا در چیزی که (حقیقت آن) روشن نیست، ستیزهجویی نمایی و یا در کارهای واضح و آشکار کوتاهی کنی! تلاش کن تا هر کاری را در جای خود و در زمان مخصوص به خود انجام دهی.(نامه 53)
23. در انعقاد قراردادها و پیمانها دقّت کن
مبادا قراردادی را امضا کنی که در آن برای دغلکاری و فریب راههایی وجود دارد، و پس از محکمکاری و دقّت در قرارداد، دست از بهانهجویی بردار، مبادا مشکلات پیمانی که بر عهدهات قرار گرفته، و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پیمان شکنی وا دارد، زیرا شکیبائی تو در مشکلات پیمانها که امید پیروزی در آینده را به همراه دارد، بهتر از پیمان شکنی است؛ که از کیفر آن میترسی و در دنیا و آخرت نمیتوانی پاسخگوی پیمان شکنی باشی.(نامه 53)
24. در مقابله با دشمن، دوراندیش باش
زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتی کردن. زیرا گاهی دشمن نزدیکت میشود، تا غافلگیرت کند، پس دوراندیش باش و حسن ظنّ خود را متّهم کن( به دشمن سوء ظنّ داشته باش). (نامه 53)
25. در دسترس باش
هیچگـاه خود را از مردم پنهان نکن، که پنهان بودن رهبران، نمونهای از تنگ خُلقی و کماطلاعی در امور جامعه میباشد. نهان شدن از رعیّت، زمامداران را از دانستن آن چه بر آنان پوشیده است، باز میدارد، پس کاربزرگ، اندک و کار اندک بزرگ جلوه میکند، زیبا، زشت و زشت، زیبا مینماید و باطل به لباس حقّ در خواهد آمد. (نامه 53)
از خداوند بزرگ، با رحمت گسترده و قدرت برترش در انجام تمام خواستهها، درخواست میکنیم که به آن چه موجب خشنودی اوست، من و تو را موفّق فرماید، که نزد او و خلق او، دارای عذری روشن باشیم. برخوردار از ستایش بندگان، یادگار نیک در شهرها، رسیدن به همهی نعمتها و کرامتها بوده و این که پایان عمر من و تو را به شهادت و رستگاری ختم فرماید، که همانا ما به سوی او باز میگردیم.(نامه 53)
سخنان مولا علی
علی ابن ابیطالب : سخنان شما سنگهای سخت را نرم می کند
علی ابن ابیطالب : در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند .
علی ابن ابیطالب : دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد
علی ابن ابیطالب : و تاجهای تفاخر را فرو نهید
علی ابن ابیطالب : کسی که بر مرکب شکیبایی سوار شود به پیروزی نهایی دست می یابد
علی ابن ابیطالب : چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی
علی ابن ابیطالب : حاجت محتاج را به تاخیر نینداز زیرا نمی دانی از اینکه فردا برای تو چه پیش خواهد آمد
علی ابن ابیطالب : حق سنگین است اما گوارا ، باطل سبک است، اما در کام چون سنگی خارا
علی ابن ابیطالب : دوست مومن عقل است ، یاورش، علم ، پدرش مدارا و برادرش ، نرمش
علی ابن ابیطالب : علم خویش را به جهل و یقین خود را به شک مبدل نکنید، آنگاه که به علم رسیدید عمل کنید و آنگاه که به یقین دست یافتید ،اقدام نمایید.
علی ابن ابیطالب : حق بگویید تا به حق معروف شوید،حق را به کار ببندید تا از اهل حق باشید
علی ابن ابیطالب : آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن
علی ابن ابیطالب : پیش از این که نسبت به کاری تصمیم بگیری مشورت کن ، و قبل از این که وارد عمل شوی ، فکر کن
علی ابن ابیطالب : اطمینان را با امیدواری مبادله نکن
علی ابن ابیطالب : همانا پاداش دانشمند از شخص روزه دار و شب زنده دارکه در راه خدا جهاد می کند بیشتر است
علی ابن ابیطالب : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد
علی ابن ابیطالب : بزرگترین نادانی ها برای بشر عدم شناخت خود است
علی ابن ابیطالب : برای مردم آن را بخواه که برای خود می خواهی و با دیگران طوری رفتار کن که مایلی درباره ات آنچنان کنند
علی ابن ابیطالب : گیتی برای تو شیواترین پندآموز است اگر پندپذیر باشی
علی ابن ابیطالب : بپرهیز از انجام کاری که اگر فاش شود انجام دهنده را خوار و خفیف سازد
علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه صداقت وفای به عهد است
علی ابن ابیطالب : هیچ ارثی مانند ادب و اخلاق پر ارج و گرانمایه نیست
علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه عدل ، یاری مظلوم است
علی ابن ابیطالب : مربی لایق کسی است که از غریزه عشق به کمال و ترقی خواهی کودک استفاده کند
علی ابن ابیطالب : بوسیدن فرزند ، رحمت و محبت است
علی ابن ابیطالب : اسرار خویش را به کسی مگوی
علی ابن ابیطالب : سرلوحه کتاب سعادت بشر ، رفتار پاک و سجایای اخلاقی اوست
علی ابن ابیطالب : بی خردتر از همه کسی است که خود را خردمندتر از همه پندارد
علی ابن ابیطالب : شکیبایی در مصیبت ، از نشانه های مومن است
علی ابن ابیطالب : شرط خرد حفظ تجربه ها و بکار بستن آنهاست
علی ابن ابیطالب : هر کس در نقطه ضعف های دوست خود دقیق شود ، پیوند دوستی او قطع خواهد شد
علی ابن ابیطالب : آدمی به گفتارش سنجیده می شود و به رفتارش ارزیابی می گردد، چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود
علی ابن ابیطالب : هیچ شرافتی مانند فروتنی نیست
علی ابن ابیطالب : برای مشاورت ، خردمندان را برگزین تا از ملامت و ندامت در امان باشی
هم با خدا تو هستی ، هم نا خدا تو هستی
رو می کنم به هر جا ، در هر کجا تو هستی
از ابتدا تو بودی، تا انتها تو هستی
در جاده های خاکی ،آن سوی ناکجا آباد
هر لحظه رو به روی چشمان ما تو هستی
کشتی شکسته ماییم . اما در این هیاهو
هم با خدا تو هستی ، هم نا خدا تو هستی
گویی درون چشمت خورشید لانه کرده !
سر چشمهء تمام ایینه ها تو هستی
در بین هر رکوع و در بین سجده هایم
هم دلگشا تو هستی ، هم دلربا تو هستی
پرواز
بنده ی من ، من خدایم سوز دل را ساز کن
هر چه می خواهد دل تنگت به ما ابراز کن
گر ، در از روی محبت کس به رویت وانکرد
باز کردم در بیا و اخم خود را باز کن
هر که هستی ، هر چه هستی ، با خلوص دل بیا
گر نیازت را ندادم شکوه را آغاز کن
دوزخی را من بهشتی می کنم با توبه ای
پس بیا با توبه خود را پیش ما ممتاز کن
گر که از بار گنه خم گشته پشتت غم مخور
دل به عفو ما ببند و ترک حرص و آز کن
در مقام توبه کردن عاری از کبر وریا
می خرم ناز تو را پس هر چه خواهی ناز کن
منبع: کتاب زمزمههای استغفار
لطیفهها و حکایتهای فرهنگی ـ اخلاقی
تهذیب نفس
آوردهاند که «شاگرد سقراط در لحظات آخر عمر استاد، از او پرسید: ما را چه امر میفرمایی که در حق اولاد و عیال تو به جا آوریم؟ گفت: هیچ چیز نمیگویم به شما، بلکه چیزی که همیشه به شما امر کردهام، این است که در اصلاح نفس خود کمال کوشش و سعی به جا آورید و هر گاه این کار کردید، مرا خوشحال خواهید گردانید».
مبارزه با نفس
روزی دیوجانس با جمعیتی که به سوی تئاتر و مسابقات روان بودند، همراه شد. مردی از روی استهزا از او پرسید که آیا او هم به مبارزه میرود؟ دیوجانس جواب داد: بله، همین طور است، من هم برای کشتی گرفتن میروم. مرد پرسید: رقیبت کیست؟ دیوجانس جواب داد: رقیب من، خودم هستم و برای مبارزه با خودم میروم. برای من، هیچ کشتی و ستیزی، مانند زمانی که با امیال و رنجهای خودم میجنگم، هیجانانگیز نیست».
دوستی
«به بزرگی گفتند: چرا با فلان دوستت که بر انجام گناهان اصرار میورزد، قطع رابطه نمیکنی؟ گفت: آن دوست من، امروز به فضایل من محتاج است. شرط دوستی اقتضا میکند که من به وسیله دوستی، دستش را بگیرم و به فضل خدا، او را از کارهای زشت باز دارم و از آتش دوزخ برهانم».
زهد
«عارفی را پرسیدند: به این مقام چگونه رسیدی؟ گفت: آن را به هیچ یافتم. پرسیدند: چگونه؟ گفت: به یقین دانستم که دنیا هیچ است؛ ترک آن کردم و به این مقام رسیدم».
صبر
«بزرگی را از بزرگترین بردباری پرسیدند، گفت: هم نشینی با کسی که خُویش با تو سازگاری ندارد و دوری از او ممکن نیست».
قناعت
«مردی بر عارفی گذشت که نان و سبزی و نمک میخورد. به او گفت: ای بنده خدا! از دنیا به همین خرسندی؟ گفت: خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسند است؟ گفت: آری! گفت: آن که به عوض آخرت، به دنیا خرسند است!»
تقوی
«مردی به زاهدی گفت: تقوا را توصیف کن. او گفت: اگر به سرزمینی پر خار وارد شوی، چگونه رفتار میکنی؟ او گفت: پرهیز و حذر میکنم. زاهد گفت: در دنیا نیز چنین کن که تقوا همین است».
ذکر و یاد خد
«شخصی خدمت آیت اللّه میرزا عبدالعلی تهرانی رحمهالله رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد. آقا فرمود: روزی سه دقیقه به یاد خدا باش. بعد از لحظاتی فرمود: اگر دو دقیقه هم شد، عیبی ندارد».
عفو و گذشت
«به بزرگی گفتند: فلانی از تو غیبت کرد. او در جواب، طبقی از رطب برایش فرستاد و گفت: شنیدهام که اعمال نیک خود را برای من فرستادهای، خواستم کار تو را تلافی کرده باشم. ازاینرو، این طبق خرما را تقدیم نمودم».
خدمت به خلق
«مردی از عارفی پرسید: از خلق به حق، چند راه است؟ عارف گفت: به عدد هر ذرهای از موجودات، راهی است به حق، ولی هیچ راه نزدیکتر و بهتر و سبکتر از آن نیست که راحتی به کسی برسد. ما بدین راه رفتیم و همه را به آن وصیت میکنیم».
خاموشی
«بزرگی را از علت سکوتش پرسیدند: گفت: از آن رو که هیچ گاه بر خاموشی خویش پشیمانی نخوردم و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شدم».
ایمان
«گویند هنگامی که حضرت یوسف علیهالسلام را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند، مردی با دیدن چهره پاک و معصومانه آن حضرت، متأثر شد و رو به مردمی که برای خرید و فروش او جمع شده بودند، گفت: به این کودک غریب و بیگناه رحم کنید و با او مهربان باشید! حضرت یوسف علیهالسلام که با وجود سن کم، ایمان و اعتماد به نفس کاملی داشت، به آن مرد رو کرد و گفت: آن کس که خدا را دارد، گرفتار غربت و تنهایی نمیشود».
حسن خلق
«مردی حضور پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله شرفیاب شد و پرسید: دین چیست؟ حضرت فرمود: اخلاق نیکو. دوباره از سمت راست آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: اخلاق نیکو. باز از طرف چپ آمد و سؤال کرد: دین چیست؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پاسخ داد: حسن خلق».
تواضع
«حکیمی را گفتند: گفت کدام حقیقت روا نیست؟ گفت: آنکه مرد از نیکیهای خود بگوید».
ازدواج
«زنی به امام باقر علیهالسلام عرض کرد: من تصمیم دارم هرگز ازدواج نکنم. حضرت پرسید: چرا؟ گفت: برای رسیدن به فضیلت و کمال! حضرت فرمود: از تصمیمت برگرد. اگر ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت زهرا علیهاالسلام به درک این فضیلت از تو شایستهتر بود. چنین نیست که احدی در فضیلتی بر وی پیشی گیرد».
فقر
«گویند: عارفی چون این سخن شنید که دو نعمت است که سپاس داشته نشده است: سلامتی و امنیت، گفت: این دو، سومی نیز دارند که ناسپاس مانده است؛ چه سلامتی و امنیت را گاه، سپاس دارند. به او گفتند: آن چیست؟ گفت: فقر و آن، نعمتی است که بر منعمانش پوشیده مانده است؛ جز آنان که خدایشان نگاه داشته است».
سلام به دوست عزیز و گرامی خسته نباشی واقعا وبلاگ خوبی داری خسته نباشید
اگه مایل بودی یه سری به سایت ما بزن
ضرر نمیکنی
بهترین وسایل و ابزار جدید
حتما دیدن کنید
از قبلیه دوربین خودکاری
و......
راستی اگه مایل به تبادل لینک بودی منو با عنوان
"اجناس جدید ارزان و شگفت انگیز"
لینک کن و سپس به سایت ما سر بزن
و روی تبادل لینک کلیک کن و اطلاعات خودتو وارد کن تا لینک شما هم توی بزرگترین فروشگاه ایران ثبت بشه با تشکر
در ضمن فروشگاه ما در روز 10 هزار تا بازدید داره پس فکر کنم با تبادل لینک ساده بهترین آمار هم بدست میارید
با تشکر از لطف و عنایت شما دوست عزیز موفق باشید
به نام خدا
ممنون از حضورتون.
امیدوارم شما هم موفق باشید.
با بسته رازهای گوگل دیگر شما میتونین آمار بازدید سایت خود را افزایش بدین ما همراه بسته یک نرم افزار اتوماتیک بوستر وب در اختیارتون میزاریم که در یک روز هر چقدر که بخواین آمارتون رو بالا ببرین با آی پی های مختلف
ممنون از حضورتون.
با بسته رازهای گوگل دیگر شما میتونین آمار بازدید سایت خود را افزایش بدین ما همراه بسته یک نرم افزار اتوماتیک بوستر وب در اختیارتون میزاریم که در یک روز هر چقدر که بخواین آمارتون رو بالا ببرین با آی پی های مختلف
ممنون از حضورتون.
به نام خدا
اندیشه های زندگی
The best cosmetic for lips is truth
زیباترین آرایش برای لبان شما راستگویی
for voice is prayer
برای صدای شما دعا به درگاه خداوند
for eyes is pity
برای چشمان شما رحم و شفقت
for hands is charity
برای دستان شما بخشش
for heart is love
برای قلب شما عشق
and for life is friendship
و برای زندگی شما دوستی هاست
No one can go back and make a brand new start
هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه
Anyone can start from now and make a brand new ending
ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه
God didn't promise days without pain
خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که حتما روزهای ما بدون غم بگذره
laughter, without sorrow, sun without rain
خنده باشه بدون هیچ غصه ای، یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده
but He did promise strength for the day, comfort for the tears
ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم در مقابل مشکلات،
تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه
and light for the way
و چراغ راهمون میشه
Disappointments are like road bumps, they slow you down a bit
نا امیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده میمونن
ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشن
but you enjoy the smooth road afterwards
ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد
Don't stay on the bumps too long
بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکن
Move on
به راهت ادامه بده
When you feel down because you didn't get what you want just sit tight
and be happy
وقتی احساس شکست میکنی که نتونستی به اون چیزی که
می خواستی برسی ناراحت نشو
because God has thought of something better to give you
حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته و برات آینده بهتری رو رقم زده
When something happens to you, good or bad
وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته همیشه
consider what it means
دنبال این باش که این چه معنی و حکمتی درش نهفته هست
There's a purpose to life's events
برای هر اتفاق زندگی دلیلی وجود دارد
to teach you how to laugh more or not to cry too hard
که به تو میآموزد که چگونه بیشتر شاد زندگی کنی و کمتر غصه بخوری
You can't make someone love you
تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه
all you can do is be someone who can be loved
تمام اون کاری که میتونی انجام بدی
اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست
the rest is up to the person to realize your worth
و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه
It's better to lose your pride to the one you love
بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که
than to lose the one you love because of pride
کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی
We spend too much time looking for the right person to love
ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن
or finding fault with those we already love
یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم
when instead
باید به جای این کار
we should be perfecting the love we give
در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم
Never abandon an old friend
هیچوقت یه دوست قدیمیت رو ترک نکن
You will never find one who can take there place
چون هیچ زمانی کسی جای اون رو نخواهد گرفت
Friendship is like wine
دوستی مثل شراب میمونه
it gets better as it grows older
که هر چی کهنه تر بشه ارزشش بیشتر میشه
When people talk behind your back, what does it mean
وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟
Simple! It means that you are two steps ahead of them
خیلی ساده ! یعنی این که تو دو قدم از اون ها جلوتری
So, keep moving ahead in Life
پس، در زندگی راهت رو ادامه بده.
در پناه حق...
ممنون
به نام خدا
دوستی از من به من نزدیکتر...
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتش است
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
*****
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد
میتوان درباره هر چیز گفت
می شود شعری خیال انگیز گفت....
*****
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر….
*****
(زنده یاد قیصر امین پور)
به نام خدا
آفرین
خدایش بیامرزاد
*به نام خدا*
سلام.
یه هدیه ی کوچولو که برای پارسا جون و حسین کوچولو آپ کردم.
´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶
´´´´´´´¶¶´´´´´..........´´´´´´¶¶
´´´´´¶¶´´´´´´ ........´´´´´´´´¶¶
´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶
´´¶¶´´´............................´´´´¶¶
´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´¶
´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´¶
´¶´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´´´´´´¶
´¶´´´´´´´´´´´´¶¶´¶´´´´´´´´´´´¶´´´¶
´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶´´´´¶
´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶´´¶´´´´¶
´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶´¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶
´´¶¶´´´´´´´¶´´´´´¶´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶¶
´´´¶¶´´´´´´¶´´´´¶´´´´¶¶¶¶´´´´´¶
´´´´¶´´´´´´¶´´´¶´´´´´¶´´´´´´´¶
´´´´¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´¶´´¶¶
´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´¶
´´´´´¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´´´´¶
´´´´´´´´¶¶¶´´´´´¶¶´´´´´´´¶¶
´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´
´´´´´´´´´´¶¶´´´´´´¶¶´¶
´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´¶´¶¶
´´´´´´´´´¶´´¶¶´´´´´¶´´´¶
´´´´¶¶¶¶¶¶´¶´´´´´´´¶´´¶´
´´¶¶´´´¶¶¶¶´¶´´´´´´¶´´´¶¶¶¶¶¶¶
´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´¶´¶¶´´´´´¶¶
´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´´¶
´´´¶¶´´´´´´´´´¶´´´¶´´´´´´´´´´¶
*****************************************
__________**_____*__*___________
_________*___*___*__*_______******
__________*___*__*________**::::::::**
______________*__*_______**::::::::::**
_______________*__*_____**:::::::::::**
________________*__*___*:::::::::::::**
_________________*_*__*::::::::::::::**
_____**********____##*::::::::::::**
___**:::::::::::::::::::* ^^*::::****::::**
__**::::::::::::::::::::*^^^**:::::::::::::**
___**::::::::::::::::::::::*^^ ^*:::::::::::::**
_____**:::::::::::**::::::**^^*:::::::::::**
__________****:::::::::::::*^*********
____________**:::::::::::**
___________**::::::::**
_______.oº º .******
……O º *
*.°
º
...°
....O
.......°o O ° O
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o°°O.....o
...........
ان شاا... همیشه در پناه خدای مهربون محفوظ باشید.
به نام خدا
سلام
حسین و پارسا و خانمم و من جملگی متشکریم.
هدیه تان هم خیلی زیبا بود.
ممنون
استاد
*به نام خدا*
نورعشق
رهروان کوی جانان سرخوشاند
عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند
جان عاشق، سر به فرمان میرود
سر به فرمان سوی جانان میرود
راه کوی میفروشان بسته نیست
در به روی بادهنوشان بسته نیست
باده ما ساغر ما عشق ماست
مستی ما در سر ما عشق ماست
دل ز جام عشق او شد می پرست
مست مست از عشق او شد مست مست
ما به سوی روشنایی میرویم
سوی آن عشق خدایی میرویم
دوستان! ما آشنای این رهیم
میرویم از این جدایی وارهیم
نور عشق پاک او در جان ما
مرهم این جان سرگردان ما
(فریدون مشیری)
خوب است این پست هم از غریبی در میآید
پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم این را پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت:
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم
مهران -پسر همسایه-
پنج وارونه به مینو میداد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:
بعدها وقتی غم،
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد!
این شعر از آقای علی بداغی معلم کنکور ادبیاتم هست یادش به خیر استاد مثل کلاسهای شما کلاسشون درس زندگی هم بود.از خدا برای همه ی شما و همه ی آموزگاران زندگیم بهترین ها رو می خوام خدا حفظتون کنه استاد بزرگوارم
ممنونم ۷ عزیز
ممنونم
*به نام خدا*
از دیوان شهریار
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت انچه تو با ما کردی
تو بمان و دگرات وای به حال دگران
می رویم تا که به صاحبنظران باز رسیم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آیینه اهل صفا می شکنند
که زخود بی خبرند این زخدا بی خبران
...
*به نام خدا*
گل کاشی
باران نور
که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت
روی دیوار کاشی گلی را می شست
مار سیاه ساقه این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود
گفتی جوهر سوزان رقص
در گلوی این مار سیه چکیده بود
گل کاشی زنده بود
در دنیایی رازدار
دنیای به ته نرسیدنی آبی
هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوانها
درون شیشه های رنگی پنجره ها
میان لک های دیوار ها
هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
شبیه این گل کاشی را دیدم
و هربار رفتم بچینم
رویایم پر پر شد
نگاهم به تارو پود سیاه ساقه گل چسبید
و گرمی رگ هایش را جس کرد
همه زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود
گل کاشی زندگی دیگر داشت
ایا این گل
که در خک همه رویاهایم روییده بود
کودک دیرین را می شناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم
گم شده بودم ؟
نگاهم به تارو پود شکننده ساقه چسبیده بود
تنها به ساقه اش می شد بیاویزد
چگونه می شد چید
گلیرا که خیالی می پژمراند ؟
دست سایه ام بالا خیزد
قلب آبی کاشی ها تپید
باران نور ایستاد
رویایم پرپر شد
سهراب سپهری
خدایش بیامرزاد.
*به نام خدا*
سلام استاد.
استاد من به چند دلیل این پست رو انتخاب کردم یکی واسه اینکه از کلام گوهربار مولای متقیان علی(ع)در وصف صاحبدلان خیلی لذت بردم و خوشم اومد.
خوب آرزو که بر جوانان عیب نیست.دوست داشتم جزء این دسته باشم واسه همین این پست رو زیاد باز می کنم تا مدام چشمم به این جمله ی ارزنده بخوره.
دلیل مهم دیگم هم همینی بود که شما فرمودین.این پست با تمام شلوغی های اطرافش خیلی غریب افتاده بود درست مثل خیلی از ما آدما!
دلیل خیلی مهم دیگم رو هم کامل نگم بهتره چون ممکنه به بقیه ی دوستان بربخوره فقط به این بسنده می کنم که من درجاهای خلوت و آروم خیلی احساس آرامش بیشتری دارم.
یک دلیل دیگه هم دارم که بهتره کاملا" تو دلم بمونه .
اینم بگم من به همه ی کلبه ها سرک می کشم.خیلی هم استفاده می کنم با بعضی مطالب بلند بلند می خندم (به طور عمده کلبه ی قاصدک)و با بعضی های های...(با اکثر حکایات کلبه ی درویشان خیلی تحت تاثیر قرار می گیرم)و سایر کلبه ها.کلبه ی منتظر(به زندگی امیدوارتر می شم)و همه ی پست های دیگه و حتی همه ی عکس ها.
استاد حالا لابد با خودتون می گید چه لزومی داشته همه ی اینارو بگه؟اولا" استاد اینا همش نبود.دوما" اینکه فقط خواستم بدونید درسته فقط به یکی دوجا گیر دادم اما از بیشتر قسمت های این وبلاک خوبی که واسمون ساختین استفاده میکنم و چیز یاد می گیرم.سوما" اینکه خدا قوت دستتون درد نکنه استاد.
سلام برسونید.
در پناه ایزد یکتا...
سلام
شرمنده می کنید
ممنونم
سال خوبی داشته باشید.
استاد
*به نام خدا*
دشمنتون شرمنده باشه استاد.
ممنون.
شما هم سال خوب و خوشی رو در کنار خانواده داشته باشید.
ممنون
عید شما و خانواده محترم هم مبارک
*به نام خدا*
شکسته قاب دلم در زمان پنجره ها
به پیچ کوچه ای از آسمان پنجره ها
غروب و اشک و من و یک دل پر از آتش
بیا و بشنو مرا از زبان پنجره ها
هوای ابری و یک جاده پر از گریه
نفس نفس زدن بی امان پنجره ها
هزار راه نرفته هزار کوچه سکوت
هزار آینه تا کهکشان پنجره ها
به کوچ خسته شب تمام شد و گم شد
میان حجم غبار کاروان پنجره ها
تو خواب مانده ای و این منم فقط که شدم
در این سکوت عجیب همزبان پنجره ها
همیشه منتظرم تا کمی شهیدانه
به کربلا بروم از جهان پنجره ها
در انتهای غروب من نماز خواهم خواند
با احترام خدا با اذان پنجره ها
ممنون
*به نام خدا*
ای بهشت حرمت گلشن توحید على
زین چمن چیده ملائک گل امید، على
ای تو مظلومترین فرد که مشهورتر است
نور مظلومیات از پرتو خورشید، على
کاش چون فاطمه هم قبر تو مخفی میماند
کز عدو این همه بیداد نمیدید، على
داغ یک بوسهی قبرت به دل ما و دریغ
تیرها پر زده و قبر تو بوسید، على
در شگفتم که چرا ذرهی بیمقدارى
شعله افروخته در خرمن خورشید، على
شیعه تاوان علی دوستی خویش دهد
که ز خون جامه روی جامه بپوشید، على
موج بغضاً لابیه است که از نیل و فرات
بر سر خون شهیدان تو جوشید، على
سید رضا مؤید
آفرین
به به به
*به نام خدا*
(ممنون از اظهار لطفتان)
*************************
تقدیم به صاحب امروز
فقط گفتی به ما پرواز- پرواز!
در زندان غیبت کی شود باز؟
بدون تو چگونه پرگشاییم؟
برای هر عمل هستی سر آغاز
برای ما نمانده سوز و آهی
تو می گویی بخوان آواز- آواز؟
میان ما خوارج یکه تازند
کدامین ارتش و نیرو و سرباز؟!
سخن کوتاه آقا جان-غریبی
نداری یاور و دلسوز و غمساز
مرا از خواب شب بیدار گردان
ز خواب غفلت و خودبینی و ناز
در پناه ایزد یکتا...
سلام استاد
خسته نباشید
استاد یک پیشنهاد دارم
اگه میشه توی وبلاگتون یه کلبه بنام کیمیاگر بزارید.
موضوعش:
"هرچه دل تنگت می خواهد بگو....
چشم
اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یک حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد کـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد کـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
گفت و گو با خدا...
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و گریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی آخر تو بندهء من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت.
اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشهیى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بىجیک زدنى
بىجُم خوردنى...
گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سالهاى سال بگذره
تا تصمیمشو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.
وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلممو بست و
بعدش
میلههاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلممو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگلترین شاخهشو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونهى بدیه
نشونهى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونهى خوبیه
نشونهى اینه که دیگه مىتونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مىکَنین و
اسمتونو با اون یه گوشهى پرده مینویسین
ممنون
مجنون عزیز
یک داستان ، یک درس
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون
بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در
حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
خدایا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم
این جهان کوهست و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت.
بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گوژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت:
«کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد . »
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد .
او به خود گفت :
او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟ یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که میکنم ؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت . آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد ، گفت : مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم .
در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری » وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود ، فرزندش نان زهرآلود را می خورد . به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت :
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند
عمیق بود
آموخته ها............
آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود.
آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .
آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم .
آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان .
آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند ، که بمن میگوید « تو مرا شاد کردی »
آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است .
آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهمتر است .
آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده میشود « نه » گفت .
آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .
آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظهای با او از جدی
بودن دور باشیم .
اموخته ام که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش.
آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم .
آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید .
آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.
آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .
آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .
و آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست .
ممنون
دیر گاهی است که هربار به کلبه حضورت می آیم
زبانم وقت رفتن بند می آید
و با اشک و افسوس با تو خداحافظی میکند
آری باز هم دیوار فاصله ها
آخر چرا اینهمه غریبه بودن؟
در دشت احساسی که همه گلبرگها شبنم بودند
من که میدانم مسافرم
چرا تو همیشه به چشم مسافر نگاهم کرده ای؟
آیا خاطرهها هم در قاموس تو سفر میکنن
تو کویرستانی که سالها بود باران ندیده است؟
چرا اینهمه لگدمال میکنی؟
اسب غرورری را که بارها زانو زد تا بغضش را هیچکس نبیند؟
من که غرورم را به پاس راز و نیاز با تو بارها قربانی کرده بودم
دیگر از من چه میخواهی که اینگونه پریشانم میکنی؟
بارها قرارم بود تا دیگر نباشم اما همه خیالم در همه آن بارها بیهوده بود
و بعد از هر وداعی دوباره سلامت کردم
آری آمدم و باز هم آمدم تا دوباره لگدمال شوم
اما دیگر بس است
طاقت بوسه بر خاک را دیگر ندارم
سجده دیگر بس است
پیشانی احساسم خونین از حرفهایی است
که در فرهنگ واژه های تو شاید قداست دارند
اما من با آنها غریبه ام
تو اگر نفهمیدن را همچو دوستت دارم هدیه میدهی
من نفهمیدن را خصلت انسان نمیدانم
بگذار هرکه هرچه میخواهد بگوید
میدانم که باز هم مرا به صبر وعده خواهی داد
گویا چارهای نیست
جز آنکه خاطرهها را عاشقانه به دست باد بسپارم
و به امید لطف تو که رحمان و رحیمی بنشینم !
به نام عشق ...
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول وغزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
اوخواهدآمد
این جمله ای است که ازکودکی شنیده ام،عبارتی که باآن بزرگ شده ام.همیشه گفته اندکه می آیی ،همه این رامیگویند،همه،ظاهراهمه شان منتظرت هستند.تانامت رامیشنونداشک ازچشمانشان جاری میشود،امانمیدانم چرابعضی هایشان دروغ میگویندوغیبت میکننددرحالی که میدانندمیشنوی ،میدانندکه می بینی وگناه میکنند،میدانندکه هستی اماحضورت را راانکارمیکنند،میدانندکه حضورداری اماحق راناحق میکنند،بااین همه مدعی اندکه منتظرت هستند،اما....
اتظارواژه زیبایی است اماگویی اینان مفهوم آنرابه درستی درنیافته اند.
دیگرخسته شده ام،طاقت تحمل این دوگانگی ها راندارم،من ناتوان ترازآنم که بتوانم حقیقت راازدروغ تشخیص دهم.کی میشودکه بیایی ومراازبنداین شک وتردیدهارهاکنی؟آن کدامین جمعه است که دیدگان مرابه دیدارتوروشن می کند؟
شنیده ام هرکس لایق باشدتوبه دیدارش می روی،آیاممکن است روزی توراببینم؟اگرآن روزفرارسدحرفهادارم که برایت بگویم،اما:
گفته بودم چوبیایی غم دل باتو بگوییم
چه بگویم که غم ازدل برودچون توبیایی
به خداحافظی تلخ توسوگند نشد
که تورفتی ودلم ثانیه ای بندنشد
لب تومیوه ممنوع ولی لبهایم
هرچه ازطعم لب سرخ تودل کندنشد
باچراغی همه جاگشتم وگشتم درشهر
هیچ کس،هیچ کس اینجابه تومانندنشد
هرکسی دردل من جای خودش رادارد
جانشین تودراین سینه، خداوندنشد
خواستندازتوبگویندشبی شاعرها
عاقبت باقلم شرم نوشتند نشد
من به یک لیلی محتاجم.چه کنم؟
با توجه به اسمتان اشکالی ندارد
اما بهتر است به کلبه مینیمال نویسی مراجعه کنید.
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار
قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن ! این صدای روضهء کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در ودیوار خانه ای مشکی است
مربع
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ء ما چقدر تاریک است
گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است
آفرین
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
ممنون
سلام استاد
راستش امشب نوشتنم نمی آید،زوری که نیست!نمیتوانم بنویسم،انگاروزنه های چندصدکیلویی به قلم ناتوانم بسته شده است.سوادم نم کشیده وواژه ها یاری نمی کنند.ازطرفی نمی خواهم بانوشته های بی حال که به کرکسی زشت می ماند،چگرشماراخدای ناکرده پاره پاره کنم...
خلاصه آنکه شهامتش راندارم ازپیرزنی بنویسم که دم درساندویچی،حوالی خیابان انقلاب ،باالتماس درخواست یک ساندویچ راداشت وفروشنده.....بگذریم
نه،همان بهتر که نوشتنم نمی آید
سلام
بنویسید اما
خدا کند کار با یک ساندویچ حل شود
استادعزیزومحبوبم
اون یک ساندویچ توی اون لحظه برای اون پیرزن به انداره تمام ساندویچهای دنیا نه به اندازه تمام دنیابود....
سلام استاد
یه سوال.اگه کسی مجنون باشه ولی لیلی نداشته باشه پس چرا مجنونه؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
بحث فلسفی است
مجنون لیلی داره
استاد این جمله روقبول دارید؟
((خداازداشتن انسان لذت میبردوانسان ارداشتن خدا پس انسان قیمت خدارو تعیین می کنه))
نباید بهانه کفر دست کسی داد
من اینو می گم که خدا انسان را خلق کرد و به خودش فتبارک ا... گفت
سلام استاد
یعنی کسی که لیلی نداره مجنون نیست؟اگه مجنون نیست پس چرا بهش میگن مجنون؟
سلام
مجنون لیلی داره
شاید خودش متوجه نیست!
خاموش شدیم...
خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
مردم سکوت ما را عیب دانستند
سخن گفتیم لیک گفتند:
بسیار سخن می گویید
باز خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
گفتند: با سکوت می فریبند
سخن گفتیم و پنداشتند
ما نیرنگ داریم
آفرین
ما مرگ شهادت از خدا خواسته ایم
وآن هم به سه چیزکم بها خواسته ایم
گر دوست چنین کند که ماخواسته ایم
ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم
خوش آمدی کابوس عزیز
سلام استاد
یعنی لیلی میدونه که مجنون داره؟اگه اینطوره پس چرا هیچ توجهی نمیکنه به این مجنون بینوا!!!!!!!!!
سلام
لیلی حتما می داند