صاحبدلان

صاحبدلان چنین باشند:

چهره درخشان و پیشانی گشاده دارند.

هرگز اندوه دل خویش به کس ننمایند.

لبخند آنان بر دریای خون شنا کند و خون قلبشان لبریز نگردد.

مردمی جوانمرد و خویشتندار و خود شناس باشند.

بنابر این همه جا فروتن و همه جا آرام و آهسته به سر برند.

آری ... صاحبدلان چنین باشند.

                                                                                           امام علی (ع)                    ع

نظرات 61 + ارسال نظر
مجنون دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ

رلستی استاد
خیلی باحالی!!!!!!!!!!!!!!!!!

خیلی ممنونم
اما همه این عقیده را ندارند!

کابوس چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ق.ظ

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه ای باش،


ولی بهترین بوته‌ای باش که در کناره راه می‌روید.


اگر نمی‌توانی بوته‌ای باشی،علف کوچکی باش و چشم‌انداز کنار شاه راهی


را شادمانه‌تر کن.......


اگر نمی‌توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش،


ولی بازیگوش‌ترین ماهی دریاچه!


همه ما را که ناخدا نمی‌کنند، ملوان هم می‌توان بود.


در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ،


کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست،


چندان دور از دسترس نیست.


اگرنمی‌توانی شاه راه باشی،کوره راه باش،


اگر نمی‌توانی خورشید باشی، ستاره باش،


با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند.


هر آنچه که هستی، بهترینش باش

آفرین

استاد یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ق.ظ

مجنون عزیز
به کمکت احتیاج دارم.
به من سر می زنی؟
ممنونم
استاد

مجنون دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ

سلام استاد ببخشید که چندروزنبودم.
من آماده ام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به نام خدا
سلام مجنون عزیز
هر چند دلیل اصلی درخواست کمکم از تو فعلا به یاری خدا منتفی است
اما خیلی دوست دارم یک گپی با هم بزنیم اگه به من زنگ بزنی یا دفترم بیایی ممنونت می شم.
استاد

مجنون چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

سلام
توخود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل جناب استاد



یک شبی مجنون نمازش راشکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یارب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

[ بدون نام ] جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ

سلام
...

سلام
می دانم از چه ناراحتید.
حتی چیزهایی از شما می دانم که خود شاید ندانید.

۱۱۰ جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:40 ب.ظ

میلاد با سعادت

مولود کعبه مولی الموحدین ،امیرالمومنین، امام علی (ع)

محضر امام عصر و الزمان، امام الانس و الجان حجت ابن الحسن العسکری حضرت مهدی عجل الله تعالی

فرج و تمام عاشقان حضرت تبریک وتهنیت باد.

استاد دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ق.ظ

به نام خدا

سلام همراهان!

رد برخی از این کامنت ها را در جاهای دیگر دنبال کنید تا ماهیت ریاکارانه برخی بر شما آشکارتر شود. تا ریخ چه داور خوبی است...

منظور در توهمات اذهان مغشوش (!) است!

استاد دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ق.ظ http://aliamoozadeh2012.blogsky.com

به نام خدا

سلام دانشجویان عزیزم و الله اکبر!
امان از ریا و دورویی!
برخی از جعل نام مستعار یکدیگر نیز ابایی ندارند!
چگونه جواب پس خواهند داد؟

نوشتم که تیز بینان را چراغ باشد.

استاد سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:57 ق.ظ

باز تاریخ را خواندم:
۱-خدایا شکرت! شکر واقعا شکر که ما را از شر خناسان لافزن حفظ کردی و سروری بخشیدی.
۲-پوست کلفتی به ما عطا کردی و ما را حفظ فرمودی.
۳-پرده ها را بر انداختی و ریاکاران را رسوا نمودی.
۴-کمکم کردی تا در اوج نامردی-خباثت و بی اخلاقی لافزنان دزد (از انواع و اقسامش که دزدی نام کوچکش است)- به اصول خود-که تو یادم دادی-وفادار بمانم.
۵-با این وجود: وعده نهایی ما در دادگاه عدل!

آه که چقدر برخی سقوط کرده اند!

استاد جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ

خدایا شکرت که مریضهایی اینچنین را رسوا تمودی:
برگی مجدد از تاریخ:

اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشه‏‌یى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بى‏‌جیک زدنى
بى‌‏جُم خوردنى...

گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره
تا تصمیم‏شو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.

وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلم‌‏مو بست و
بعدش
میله‏‌هاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلم‏مو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگل‌‏ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.

باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونه‏‌ى بدیه
نشونه‌‏ى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونه‏‌ى خوبیه
نشونه‏‌ى اینه که دیگه مى‏‌تونین امضاش کنین.

پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مى‏‌کَنین و
اسم‏‌تونو با اون یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین

لافزنان ریاکار ترسو که حتی پشت سر نامهای زنانه هم مخفی می شوند-آنها که حتی کلاهسازی علمی نیز می خواستند انجام دهتد
دیکناتورهای دموکرات مآب ترسو را به زودی در دادگاه عدل ملاقات می کنم! در آن روز اگر حقی دارندبگیرند واگر حقی دارم والله می گیرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد