کلبه درویشان۲-سلمان رحمانی

دانشجویان عزیز و مراجعین کرام،

سلام

برخی عزیزان می پرسند چرا دیر به دیر آپ می کنیم. حق دارند ولی باید مطلب باشد که آپ کنیم.

تکرار مکررات نه تنها بی فایده است که اثر معکوس دارد.

اما

اما برخی کلبه ها مطالب جذابی دارد که صاحبانشان زود به زود مطلب می گذارند و مدتها بود می خواستم آنها را دوباره معرفی کنم و چون برخی آنها دیر به دیر بالا می آیند کلبه شماره 2 آنها را تشکیل دهم. این کلبه ها به قرار زیرند: (اگر چیزی از قلم افتاد به دل نگیرید و اطلاع بدهید تا اصلاح کنم.)

کلبه درویشان-سلمان رحمانی-ارشد شیمی کاربردی-مطالب عرفانی

کلبه قاصدک-محمد رضا قدیر-فیزیک-مطالب طنز

کلبه مجنون-مرتضی صفردوست-شریک-ارشد پیشرانه-عاشقانه (نه به اون معنا-به اون یکی معنا!)

کلبه 82 ای ها

کلبه 83 ای ها

کلبه 13

و...

راستی برای وبلاگ تبلیغ کنید.

ممنون

استاد

نظرات 247 + ارسال نظر
بوی فیروزه پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام رفیق
افتتاح شعبه ی دومتونو تبریک میگم.
اول

؟؟؟؟؟ پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ب.ظ

ببخشید قصد بی احترامی ندارم اما چیزی که زیاده وبلاگه
ما دوست داریم مطالبی رو که به دست یک استاد نوشته می شه رو بخونیم

ممنون

به نام خدا
خیلی ممنون از لطفتون
یکی دیگر و در حقیقت مهمترین هدف این وبلاگ با خبر بودن بچه های شیمیست (وسایر دانشجویان من) از حال یکدیگر است.
اگر من بخواهم متکلم وحده باشم همان می شود که گفتم یعنی شعار و ... باقی ماجرا
من طریق تعامل خود را در کلاسهایم نشان می دهم و شما با خواندن نظرات و جوابها و مطالب-به هدفی که دارید می رسید. دانشجویانی بیشتر با من کار می کنند که تقریبا مشابه منند.
اماقسمتی حق با شماست و آن این که من سر خط مطلبی را بدهم.
که سیکل جوابها از این جا دوباره شروع می شود.
ممنون
استاد

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ب.ظ

سلام
نمی دونم چرا این جمله شما
تکرار مکررات نه تنها بی فایده است که اثر معکوس دارد.
پر از تناقض است بطوری که قسمت اول جمله قسمت دوم آن را رد می کند
با تشکر

به نام خدا
من متوجه نمی شوم.
منظور من این است که مثلا اگر دائم بگویم باید به حق هم احترام بگذاریم-یا دائما بگویم عدالت گم شده ماست-یا دائما بگویم از ظاهر افراد یا با یک برخورد راجع به افراد نباید قضاوت کرد-یا بگویم هیچ یک از ما حق را بر نمی تابیم-یا همه چاژلوس شده ایم و چه و چه نه تنها بی فایده است که اثر معکوس دارد یعنی بوی ریا از آن به مشام خواهد رسید و کسی توجه نخواهد کرد.
من تناقضی نمی بینم یا متوجه نمی شوم.
ممنون
استاد

سلمان رحمانی یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام دوستان
ممنون که لطف بسیار دارید و نظر می دید.
ببخشید از دیر کردم، رفته بودم سفر، در خدمت دوستانم هستم.
سپاس بوی فیروزه، ان شا الله که بتونم لطف استاد رو جبران کنم.
یا علی

سلمان رحمانی یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ

سلام استاد
لطف کردی کلبه شماره ۲ درویشان رو ساختی تا هم من و هم دوستانی که تشریف میارن و نظر میدن دیگه اذیت نشن.
ان شا الله که بتونم روزانه آپ کنم.
در پناه حق

سلمان رحمانی دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ


بهترین دوستان
امام صادق علیه السلام فرموده است:


دوستی و رفاقت حدودی دارد. کسی که واجد تمام آن حدود نیست، دوست کامل نیست و آن کس که دارای هیچ یک از آن حدود نباشد اساساً دوست نیست.


اول آن که: ظاهر و باطن رفیقت نسبت به تو یکسان باشد.


دوم آن که: زیبایی و آبروی تو را جمال خود ببیند و نازیبایی تو را نازیبایی خود بداند.


سوم آن که: دست یافتن به مال و یا رسیدن به مقام ، روش دوستانه او را نسبت به تو تغییر ندهد.


چهارم آن که: در زمینه رفاقت ، از آنچه و هر چه در اختیار دارد نسبت به تو مضایقه نکند.


پنجم: تو را در مواقع مشکلات و مصائب ترک نگوید.

آن حضرت در حدیث دیگری فرمود:


رفقای صمیمی سه دسته اند:


1- کسی که مانند غذا از لوازم ضروری زندگی به حساب می آید و آدمی در همه حالات به وی نیازمند است؛ و او رفیق عاقل است.


2- کسی که وجود او برای انسان به منزله یک بیماری رنج آور است؛ و آن رفیق احمق است.


3- کسی که وجودش نافع و به منزله داروی شفابخش و ضد بیماری است؛ که او رفیق روشنفکر بسیار عاقل است.

***معیار دوستی

قرآن کریم می فرماید:


" الأَ خِلاّءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌ إلاَّ المُتَّقین"( سوره زخرف – آیه 67 )


در قیامت همه دوستان به استثنای متقین، دشمن یکدیگرند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام این گونه می خوانیم:


" مَنْ أَحَبَّ للهِ وَ أَبْغَضَ للهِ وَ أَعْطی للهِ عَزَّوَجَلَّ فَهُوَ مِمَّنْ کَمُلَ إیمانُه."( بحارالانوار ، ج 69 ، ص 238 )


کسی که برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد وبرای خدا ببخشد، از کسانی است که ایمانش کامل شده.


آن حضرت در حدیث دیگری می فرماید: از محکم ترین دستگیره های ایمان این است که برای خدا دوست بداری و برای خدا ببخشی و برای خدا منع کنی.

سلمان رحمانی دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ب.ظ


دوست داشتن رو باید از برگ درخت آموخت....

وقتی زرد می شه، وقتی می میره ؛....

وقتی از درخت جدا می شه ؛.....

بازم پای همون درخت می افته....

سلمان رحمانی دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ


چند مطلب نسبتاً زیبا

مراقب باش ...

مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را میسازد....

مراقب گفتارت باش، چون گفتارت، اعمالت را میسازد....

مراقب اعمالت باش، چون اعمالت، عادت هایت را میسازد....

مراقب عادت هایت باش، چون عادت هایت، شخصیتت را میسازد....

مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت، سرنوشتت را میسازد....

******************************************

زندگی فرصت بس کوتاهیست...

تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پرواز پرستوها نیست...

مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ...

که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک...

نفس سبز بهاری جاریست...

*****************************************

ماهمیشه صداهای بلند را می شنویم...

پر رنگ ها را می بینیم...

آسان ها را می خواهیم...

غافل از این که خوب ها سخت می آیند...

بی رنگ می مانند و بی صدا می روند....

*******************************************

گذشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند...

برای آنان که می هراسند بسیار تند...

برای کسانی که زانوی غم به بغل میگیرند بسیار طولانی...

برای کسانی که سرخوشند بسیار کوتاه است...

اما برای کسانی که عشق می ورزند ...

آغاز و پایانی نیست و زمان تا ابدیت ادامه دارد....

سلمان رحمانی دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ب.ظ


رازهای دوستی

1- راز دوستی در تفاوت قائل شدن میان دوستان است . صداقت را به چاپلوسی و صمیمیت را به لبخندهای تصنعی ترجیح بده.

2- راز دوستی آن است که برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست باشی.

3- راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران آزاده رفتار کن

4- راز دوستی در قسمت کردن شادی ها با دیگران است.

5- راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی.

6- راز دوستی در این است که در خوشبختی دیگران نه فقط با حرف بلکه با عمل سهیم باشی.

7- راز دوستی در دوست داشتن بی قید و شرط دیگران است

8- راز دوستی در این است که دوستانت را تحسین کنی بی آنکه بدانند چه احساسی نسبت به آنها دارید.

9- راز دوستی در این است که دوستانت را همان طور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی کنی.

10- راز دوستی در این است که حالات خوب و بد خود را به دیگران تحمیل نکنی, اما به آنها فرصت دهی که احساس خود را بیان کنند.

11- راز دوستی در این است که نیاز های دیگران را مقدم بر نیاز های خودت بدانی

12- راز دوستی در این است که هرگز اشتیاق دوستانت را نسبت به مسائل مختلف تحقیر نکنی

13- راز دوستی در محترم شمردن است. به حقوق و دیدگاه های دوستت احترام بگذار

14- راز دوستی در این است که تغییر حالات خود را با خوشرویی و حسن نیت بپذیری

15- راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی.

16- راز دوستی در این است که دوستان را در آرزوها و اهدافت سهیم کنی, نه این که فقط با آنها وقت بگذرانی

17- راز دوستی در این است که هنگام صحبت با دوستان حواست کاملا جمع آنها باشد.

18- راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی. خصوصا هنگام بروز سوء تفاهمات.

19- راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی.

20- راز دوستی در این است که دائما دیگران را سرزنش نکنی بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی.

21- راز دوستی در این است که از سعادت دوستان شاد باشی و هرگز وضعیت خود را با بدبینی با وضعیت آنها مقایسه نکنی.

22- راز دوستی در این است که در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهی نه این که با ابراز احساسات نادرست ناراحتی شان را تشدید کنی.

23- راز دوستی در این است که حامی حقوق دوستت باشی حتی اگر ناچار شوی به اشتباه خود اعتراف کنی.

24- راز دوستی در معتمد بودن است. روی حرفت بایست به قولت عمل کن و به تعهدت پایبند باش.

25- راز دوستی در این است که در معاشرت با جمع رشد کنی و آگاهی ات را افزایش دهی

26- راز دوستی در این است که روابط خود با دوستانت را به روابطی استثنایی تبدیل کنی.

27- راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است

28- راز دوستی در این است که با موهبت دوستی عشق به خداوند را در خودت ایجاد کنی.

29- راز دوستی در این است که به تنش های موجود در رابطه ات بها ندهی و دست به کاری بزنی که موجب تقویت دوستی شود.


30- راز دوستی در صمیمیت است. برای دوستانت یک دوست واقعی باش حتی زمانی که با تو بد می کنند.

منتظر سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ب.ظ

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»
دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید.»
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...

بوی فیروزه سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام علیکم
ببخشید بهتون دیر سر زدم توی مرامه دوستی مانیست آخه با شکایت دکتر عموزاده به دیوان وبلاگ حبس بودم.
لاف جنوبیو حال کردی!

بوی فیروزه سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ب.ظ

تقدیم به پارسای عزیز

این یک بیماری مسری در پسران است. اگر برادر و یا پسر شما این بیماری را بگیرد یقین بدانید که در عرض کمتر از یک هفته کل پسران محل را مبتلا میکند. پس برای جلوگیری از این بیماری اگر کسی را مشاهده کردید که مبتلا است حتمآ او را قرنطینه کنید.

علایم این بیماری:

1- گذاشتن ریشهای نخ قیطونی.

2- طرز نگاه کردن به صورت عجیب غریب.

3- تکرار جمله‌ی «هوش پسران بیش ازدختران است».

4- ایستادن زیاد رو به روی آینه.

5- استفاده از جملاتی شبیه: «همین که گفتم»، «حرف من درسته»، «حرف مرد حرفه» و....

6- مخالفتهای پی در پی.

7- پایین بردن شخصیت دختران برای تقویت روحیه.

8- خواندن اشعار پر محتوا از قبیل: «پسرا شیرن مثل شمشیرن». (دوپینگ)

9- روزی ۵۰ دفعه شنیدن «پسر پسر قند عسل» توسط مامان جون یا کاست ضبط شده توسط مامان جون.

10- خواندن کتابهایی از قبیل:

چگونه اعتماد به نفس خود را بالا بریم؟

انرژی درمانی

تقویت اراده در ۲۰ روز

من بهترینم

ممنون

سلمان رحمانی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ب.ظ

سلام منتظر
جالب بود، سپاس از اینکه اومدی و نظر دادی
کلبه ات کی افتتاح میشه؟
ما منتظریم.
موفق و موید در پناه حق
یا علی

به نام خدا
الان به نیت منتظر آمدم تا کلبه اش را افتتاح کنم.
استاد

سلمان رحمانی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ب.ظ


سلام بوی فیروزه
خیلی خوش اومدی، ما مزاحم دوستان نمیشیم لطف داری شما میای و سر میزنی خوشحال میشم. هر وقت که مایل بودی سر بزن.
یادم نمیاد که دکتر عموزاده کسی رو از ورود به وبلاگ محروم کرده باشه.
راستی gmail سر کاری نبود، چند روزی کلاً قطع بود.
ما در خدمت دوستان هستیم. خوشحال میشم که بیشتر آشنا بشیم.
راستی نظرت در مورد پسرا خیلی متعصبانه است، منطقی تر و دوطرفه میشه مسئله رو حل کرد. از این قبیل افراطی گریها باعث بروز مشکلات عدیده در جامعه شده است.
موفق باشی

بوی فیروزه سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:39 ب.ظ

چگونه سلمان باشیم:
از کلمات سپاس، سرکار،لطف کردی،دوستان،یاعلی ، در پناه حق، ...
برای اینکه بفهمید به شخصیت سوژه ی مورد نظر نزدیک شدید ببینید inboxe پری دارید؟
وقتی کسی ازتون تعریف کرد یا گفت شما خیلی طرفدار دارید بگید لطف دوستانه.
از همین الان تمرین کنید
در پناه حق

سلمان رحمانی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ب.ظ

کریم تار زن

میگن یه مطربی بود در مشهد به نام کریم تار زن.آلوده بود.خیلی بد بود.تارش سر شونش بود.داشت می زد و می رفت.تو راه دید یه جایی جمعیت خیلی زیاده.دم بازار فرش فروشای مشهد.پرسید چه خبره اینجا؟گفتن که آسیدهاشم نجف آبادی اینجا منبر میره(ایشان اهل دل بود.صاحب نفس بود.نفسش در مردم اثر می کرد).کریم تار زن یه مرتبه با خودش گفت که بریم در خونه خدا.ببینیم این چی می گه که این قدر مردم جمع میشن

تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است...

ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

خدا توبه کرد به سوی این کریم تارزنه.وارد مسجد شد.شلوغ بود.همون دم در که مردم کفشاشونو در میارن زانو زد و نشست.مرحوم آسید هاشم رو منبر نشسته بود.دید یه مشتری براش اومده.از اون مشتریای عالی.بحثشو عوض کرد آورد توی توبه و رحمت و مغفرت حق.با لحن شیرینی که داشت شروع کرد این ابیات معروف رو خوندن:

باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی...
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

این درگه ما درگه نومیدی نیست........
صد بار اگر توبه شکستی باز آی

تارزنه شروع کرد گریه کردن.دستشو بلند کرد.صدا زد آی آقا یه سوال دارم ازت.سرها برگشت عقب ببینن سائله کیه.دیدن مطربه اومده.آلودهه اومده. ـسوالت چیه؟بپرس ـگفت رو منبر از قول خدا داری می گی باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی.سوالم اینه که اگه من آلوده برگردم رام می ده؟آخه من خیلی بدم. ـگفت عزیز دلم خدا در خونشو برا تو وا کرده.منم برا تو منبر رفتم.خدا این مجلسو برا تو آماده کرده.کریم تارشو بلند کرد زد زمین.تار شکست.گفت آقای نجف آبادی قیامت شهادت بده که من آمدم.آشتی کردم.

یکی از علمای بزرگ مشهد می فرمود کار این تارزنه به جایی رسید هر که در مشهد یه حاجت سختی داشت صبح میومد پیش این تارزنه می گفت آقا امروز رفتی حرم امام رضا سفارش ما رو بکن می رفت سفارش می کرد امام رضا حرف این مطربه رو می خرید.(رحمت خدا خیلی زیاده.حدیث داره خدا ۱۰۰قسمت رحمت داره.یه قسمتشو بین همه موجودات هستی تقسیم کرده تمام این محبتا به برکت اون یه قسمته.۹۹قسمت رحمتشو نگه داشته قیامت بین بنده هاش تقسیم کنه)

سلمان رحمانی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

خداوندا...



برای همسایه ای که نان مرا ربود "نان"



برای عزیزانی که قلب مرا شکستند "مهربانی"



برای کسانی که مرا آزردند "بخشش"



و برای خویشتن "آگاهی و عشق" می طلبم



(دکتر علی شریعتی)

سلمان رحمانی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ


عشق الهی



عشق یعنی پاک ماندن در فساد آب ماندن در دمای انجماد



در حقیقت عشق یعنی سادگی در کمال برتری افتادگی

سلمان رحمانی چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
1- طنز زیبایی به کار بردی ولی اول اینکه من در حدی نیستم که کسی بخواد راه و رسم رفتار اجتماعی رو ازم یاد بگیره، ما خودمون مملو از عیبیم.
2- دوم اینکه صرف استفاده از این کلمات و جملات از طرف کسی باعث محبوبیت اون شخص نمی شه، البته این مورد رو در مورد خودم نگفتم، به طور کلی عرض کردم،
محبوبیت از رفتار نیک، گفتار نیک، پندار نیک، اجرای عدالت، حق طلبی، صداقت، یک رنگی، بی ریا بودن، گذشت، صبر و .... بدست میاد دوست عزیز. با حلوا حلوا گفتن دهن کسی شیرین نمی شه.
3- بازم میگم من در حدی نیستم که کسی مثل من باشه.
4- فکر کنم که داری از خط خارج میشی.
در پناه حق

بوی فیروزه چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:17 ب.ظ

سلام نمی کنم عصبانیم!
مورد ۴ اصلا متوجه نشدم. لطفا شفاف سازی بفرمایید .
شاید خداحافظ.

مرتضی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام
این سلمانی که من می شناسم رفتار نیک و گفتار نیک و پندار نیکش باعث شده محبوب دلم بشه
وای که دلم برات یه ریزه شده
برای اون موقع هایی که یه عالمه بوست می کردم

دیروز مهدی صابریان اومد دانشگاهم
ذکر و خیرت بود
تراکم آلدول (درست گفتم؟)

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

راستی سلمان مراقب افکارت باش .... حدیثی از مولا علی (ع) است که لازم دونستم یادآوری کنم!

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام بوی فیروزه
ولی من برخلاف سرکار عادت دارم که هر جا وارد می شم اول سلام کنم و یا به کسانی که خیلی ازشون خوشم نمیاد ولی بزرگتر از من هستند. بگذریم.
اگر عصبانیتت از مورد ۴ است باید بگم کهنیت خیر بوده و قصد توهین نداشتم، فقط خواستم هشدار بدم که مطرح کردن چنین بحث هایی توی این کلبه به نظرم مباسبتی نداشته باشه، بهتره که مباسب حال نظرات گذاشته شوند و اگر در موضوع نظرات به سمت من تغییر پیدا کنه ممکنه که از خط خارج بشیم.
فکر نکنم که شماهم مخالف این نظر من باشید. هستید؟!!!
شما میای و نظر میدی ما خوشحال میشیم ولی من نمی تونم به کسی بگم که حتماً باید بیای و توی کلبه ی من نظر بدی!!
من در خدمت دوستانم هستم.
در پناه حق

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ق.ظ

سلام مرتضی عزیز
لطف داری شما، این از الطاف خدای بزرگه که من دوستانی دارم بهتر از خویش،
منم همینطور، شاید یه هماهنگی کردیم یه روز دوره هم جمع شدیم، یا تهران یا سمنان، به یاد روزهای خوش گذشته.
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

لطف دارید شماها، آره دقیقاً خدشه. البته احتمالاً در ادامه ی راه عوض میشه.
سپاس ولی میتونی دقیق تر بگی کدام قسمتش مشکل داره، استفاده میکنم.
یا علی

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ق.ظ


الو؟

الو سلام منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور؟
خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خودت

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام استاد
یه سوال!!!
یکی از دوستان کارشناسی ارشد رشته ی برق دانشگاه سمنان برای استفاده از سهمیه دکتری بدون آزمون سوال داشتند:
ایشان ۲ مقاله ی ISI دارند که در یکی از آنها نفر دومی است که استاد راهنما نفر اول می باشد و در دیگری نفر سومی است که استاد راهنما نفر اوله. همچنین 2 مقاله در کنفرانسهای داخلی نیز دارند( که ترتیب نویسندگان به همان ترتیب است).
معدل ایشان هم 18 به بالا است و شاگرد اول ورودی خودشان است.
آیا بدون خدشه میتواند از این سهمیه استفاده کند و دیگر نیازی به شرکت در آزمون کتبی دکتری ندارد؟؟
با سپاس

بسمه تعالی
پاسخ عرض شد.
استاد

بوی فیروزه پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام خدمت رییس کلبه درویشان
کاش فهمیده بودید ۹۹٪ حرفهای من شوخیه فکر می کردم لحن نوشتاریم اینو میرسونه. اما اگه این شوخی برای شما
آزاردهنده بود دوستتونو برای همیشه ببخشید.خوشحال میشم این وبلاگ وکلبه ی شمارو در سطح بالاتر ببینم. به هر حال زندگی جاریست چه ما باشیم چه نباشیم.
خدانگهدار

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ق.ظ


تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ق.ظ

داستان ماهیگیری…

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:”عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم”

ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقائ شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن

ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد..

هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟

مرد گفت :”بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟”
جواب زن خیلی جالب بود…

زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ق.ظ


وقتی گروه نجات ، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده ، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه ، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است. وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه - چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. گزارش ایسکانیوز می افزاید ، او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.

مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد: عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.

عمیق بود
و مناسب کلبه مرتضی

منتظر جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ب.ظ

یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را به 2 قسمت تقسیم کنند و هر کدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند کدام زود تر به خواسته هایش می رسد.
نخستین چیزی که هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف کرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی کردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر کرد. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف بخشی که مرد اول قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.
بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در قسمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا کرد. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم که تنها ساکن آن جزیره دور افتاده بود ترک کند.
با خودش فکر می کرد که دیگری شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا که هیچ کدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید :
"چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟"
مرد اول پاسخ داد:
" نعمتها تنها برای خودم است چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم ، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست "
آن صدا سرزنش کنان ادامه داد :
"تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی"
مرد پرسید:
" به من بگو که او چه دعایی کرده که من باید بدهکارش باشم؟ "
"او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود

یا علی

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ب.ظ

سلام دوست عزیز
بوی فیروزه
من که خدمت سرکار عرض کردم که ظنر جالبی بود، این جمله میتونه نشونه ی این باشه که من از جملات شما ناراحت نشدم، که واقعیت هم همینه، برای خودم تازه خیلی هم جالب بود. من هم شوخی برداشت کردم نه جدی و قصد کوبیدن شما روهم نداشتم، اگر چنین شده عذر عذر عذر.
انتظار نداشته باش من که شناختی از شما ندارم، با چند نظر در دنیای مجازی در مورد لحن شما برداشت صحیح داشته باشم،
نکته ای که به ذهنم رسید رو خدمت سرکار عرض کردم که احساس کردم با آن نظر شما بحث به سمتی کشیده می شود که من خیلی تمایلی به آن نداشتم، شاید به سمت شعار و خودستایی و غرور و......
اینها رو در مورد خودم میگم.
گفته بودم که در مورد رفتار خودم اگر نیاز داشته باشی حاضرم صادقانه خدمتت عرض کنم ولی نه در این کلبه، راهش روهم گفتم.
ولی فکر نمی کردم که به این زودی برنجی و ....
البته گاهی اتفاقاتی در دوستی ها می افتد که باعث شناخت بیشتر طرفین از هم می شود که نتیجه این شناخت پایدار شدن بیشتر دوستی است، در مورد دوستی های خودم که بارها اتفاق افتاده است، ان شاالله که در این مورد هم چنین باشد.
در پناه حق

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:51 ب.ظ

دوستی پایدار
انسان، اجتماعی آفریده شده است و برای زندگی در جامعه و نیز برآوردن نیازهای خود، باید دوستان و همراهانی داشته باشد. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: «برادران و دوستان راستینی به دست آر، تا در پناهشان زندگی کنی که آنان در آسایش زیورند و در هنگام سختی، ساز و برگ [و یاور]».

اخلاق پسندیده موجب می‌شود انسان، دوستان مناسب و پایداری بیابد. امام جواد علیه السلام در این باره می‌فرمود: «دوست را با سه ویژگی به دست می‌آورند:

1- انصاف در معاشرت،

2- هم دردی[با دیگران] در خوشی و ناخوشی،

3- و داشتن قلبی پاک و سالم [از گناهان]».



دوست باشد کسی که در سختی
باری از دوش دوست بردارد

نـه کـه سـربـارِ زحـمـت خـود نـیــز
بـر سـرِ بـار دوسـت بـگـذارد

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ

الحکایات و الرموز و پرسیدن سالکی رمز عشق را از عارفی بهلول نام
پ

بود در بغداد مردی با خبر

زین جهان وزآن جهان رفته بدر

از هوای نفس خود وارسته بود

او کمر در عشق یزدان بسته بود

چار تکبیری زده بر کائنات

وارهیده ازحیات و از ممات

شش جهت را او بدر انداخته

پنج و شش را در ره حق باخته

او شراب وصل حق نوشیده بود

سر اسرار نهان پوشیده بود

عاشقی بود او بغایت معتبر

از وجود خود شده کلی بدر

والهی مجنون بدو مردانه بود

گه به گورستان و گه ویرانه بود

نام او بهلول بود آن مرد درد

بود از عشق خدا آزاد و فرد

سالکی آمد به پیش آن فقیر

گفت ای در عشق حق گشته منیر

رمزکی از عشق با ما بازگوی

در زمعنی برگشا و راز گوی

جوهر عشق ازتو گر پیدا شود

هر دو عالم در دلت یکتا شود

گفت ای سالک بگویم با تو راست

جوهر عشق از همه دنیا جداست

پیش تو نه شک بماند نه یقین

بگذری از کفر و از اسلام و دین

آن زمان تو عشق را لایق شوی

عشق حق را واقف و سابق شوی

گر ترا از عشق خود باشد خبر

مرتدی باشی در این ره بی‌بصر

آنچنان خواهم که کلی گم شوی

گر ز نسل آدمی مردم شوی

همچنان باید بسوزی بیخبر

ذرهٔ در تو نماند خیر و شر

این سخن را از سر دردی شنو

تا نمانی در قیامت در گرو

این سخن از جان ودل میکن قبول

تا شود فردا شفیع تو رسول

این سخن ازعالم تحقیق دان

نه ز فال خواجه و تقلید دان

این سخن راه سلوک است و یقین

تا شود علم الیقین عین الیقین

این سخن از حال آمد ای جوان

نه ز قال و قیل آمد این بیان

این سخن از بهر مردان خداست

نه برای نفس و کوران هواست

این نه شرع است و نه آیات ای پسر

این همه الهام از دل شد خبر

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:09 ب.ظ

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد


آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض کرد سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایقعلوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟ عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ب.ظ


تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!).

یعنی‌: به‌! ببین‌ چه‌ ساخته‌ام‌! از آب‌ و گل‌! روح‌ خودم‌ را در او دمیدم‌ و این‌ چنین‌ شد! و این‌ است‌ که‌ مرا این‌ چنین‌ می‌شناسد! که‌ خود را می‌شناسد که‌ گفته‌اند: خود را بشناس‌ تا خدا را بشناسی‌، چه‌ «خود» روح‌ خدا است‌ در اندام‌ تو ای‌ مانی‌ من‌! ای‌ مبعوث‌ هنرمند بسیار دان‌ من‌، ای‌ آشنای‌ نازنین‌ گرانبهای‌ نفیس‌ من‌، ای‌ روح من‌، خود من‌، و من‌ نخستین‌ بار که‌ در رسیدم‌ آن‌ من‌ پولادین‌ خویش‌ را که‌ غروری‌ رویین‌ بر تن‌ داشت‌، غروری‌ که‌ با هر ضربه‌ای‌ که‌ روزگار بر آن‌ فرود آورده‌ بود و هر گرزی‌ که‌ حوادث‌ بر سرش‌ کوفته‌ بود سخت‌تر گشته‌ بود، بر قامتش‌ فرو شکستم‌ که‌ در راه‌ طلب‌ این‌ اول‌ قدم‌ است‌، چه‌ غرور حجاب‌ راه‌ است‌ که‌ گفته‌اند: «نامرد غرورش‌ را می‌فروشد و جوانمرد آن‌ را می‌شکند، نه‌ به‌ زر و زور، بل‌ بر سر دوست‌ که‌ غرورهای‌ بزرگ‌ همواره‌ بر عصیان‌ و صلابت‌ سیراب‌ می‌شوند و یکبار از تسلیم‌ و شکست‌ سیراب‌ می‌شوند و سیراب‌تر و آن‌ بار آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ این‌ معامله‌ نه‌ در کار دنیا است‌ که‌ در کار آخرت‌ است‌ و آدمیان‌ بر دوگونه‌اند: خلق‌ کوچه‌ و باازر که‌ سر به‌ بند کرنش‌ زور می‌آورند و گزیدگان‌ که‌ سر به‌ لبه‌ تیغ‌ می‌سپارند و به‌ ربقه‌ تسلیم‌ نمی‌آورند، دل‌ به‌ کمند نیایش‌ دوست‌ می‌دهند و بسیار اندک‌اند آنها که‌ در ظلمت‌ شبهای‌ هولناک‌ شکنجه‌ گاهها و در آغوش‌ مرگی‌ خونین‌ یک‌ «لفظِ» آلوده‌ به‌ ستایشی‌ نگفته‌اند و یک‌ «سطر» آغشته‌ به‌ خواهشی‌ ننوشته‌اند و آن‌گاه‌ در غوغای‌ پرهراس‌ کفر و زور و خدعه‌ و کینه‌ قیصر سر بر دیوار مهراوه‌ ممنوع‌ نهاده‌اند و در برابر «تصویر» مریم‌- زیباترین‌ دختران‌ اورشلیم‌، مادر عیسی‌ روح‌ الله‌، مسیح‌ کلمة‌ الله‌، مریم‌ همسر محبوب‌ تئوس‌ که‌ اشباه‌ الرجال‌ قرون‌ وسطی‌ همسر یوسف‌ نجارش‌ می‌خواندند- غریبانه‌ اشک‌ ریخته‌اند، دردمندانه‌ گریسته‌اند و سرودها و دعاهای‌ گدازان‌ از آتش‌ نیاز و از بیتابی‌طلب‌ را از عمق‌ نهادشان‌ به‌ سختی‌ بر کشیده‌اند و سرشار از شوق‌ و سرمست‌ از لذت‌ بر سر و روی‌ تصویر «او» ریخته‌اند».
دکتر علی شریعتی

سلمان رحمانی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:42 ب.ظ


کی میگه گرانیه ؟
دورۀ ارزانی است

شرف اینجا ارزان

تن عریان ارزان

آبرو قیمت یک تکۀ نان

و دروغ ازهمه چیز ارزانتر!

و چه تخفیف بزرگی خورده است

قیمت آدم ها

چه خریدش آسان

و فروش آسانتر

چه گران است ولی آزادی

همه زندانی شیطان شده اند

و گناهان بزرگ چو حصاری شده است

که گذر ممکن نیست

سلمان رحمانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ق.ظ


ای حسین(ع)! دردمندم دل شکسته ام و
احساس می کنم که جز تو و راه تو
دارویی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم
تسکین بخش قلبم نیست ای حسین(ع)!
من برای زند ه ماندن تلاش می کنم
ا ز مرگ نمی هراسم بلکه به شهادت
دل بسته ام و از همه چیز دست شسته ام
ولی نمی توانم بپذیرم که ارزش های الهی
و حتی قداست انقلاب بازیچه دست
سیاستمداران و تجّار ماده پرست شده است
قبول شهادت مرا آزاد کرده است
من آزادی خود را به هیچ چیز
حتی به حیات خود نمی فروشم.

قسمتی از نیایش های شهید دکتر چمران

مرتضی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ب.ظ

نهایت عرفان من


آغاز من تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از طوفان من تویی
حتی عجیب نیست که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان من تویی
هر صبح با طلوع تو بیدار میشوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی

مرتضی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ

همیشه این گونه بوده است:
کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، فکر می کردی میتوانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کو ه ها سرک می کشد در کنارش باشی .

همیشه این گونه بوده است:
کسی که از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیای تو میرود ، وقتی به خودت می آیی که حتی ردی از او در خیابان نیست فکر می کردی میتوانی با او به همه باغها سر بزنی ، هنوز روزهای زیادی باید با او به تماشای موجها می رفتی ، هنوز ساعتهای صمیمانه ای باید با او اشک می ریختی


همیشه این گونه بوده است:
وقتی از هر روزی بیشتر به او نیاز داری ، وقتی هنوز پیراهن خوشبختی را کا ملا بر تن نکرده ای ، وقتی هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او نخوانده ای ناباورانه او را در کنارت نمی بینی ، فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به آن سوی نرده های آسمان خواهی رفت تا صورتت را پر از بوسه و نور کند .


همیشه این گونه بوده است:
او که میرود ، او که برای همیشه می رود آنقدر تنها می شوی که نام روزها را فراموش میکنی ، از عقربه های ساعت میگریزی و هیچ فرشته ای به خوابت نمی آید


راستی اگر هنوز او نرفته ؛ اگر هنوز باد همه شمعهایت را خاموش نکرده ؛ اگر هنوز می توانی برایش یک گل بفرستی و غزلی از حافظ بخوانی پس قدر تک تک نفسهایش را بدان.

برای ورود به هر قلبی دقت کن بعضی قلبا مسافرخونه ست یکی میاد یکی میره

مرتضی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ

کلاغ همان کبوتر است که در سطل رنگ سیاه افتاده است !
خار همان گل است منتها چون زبانش تند و تیز است به نظر ما خوش نمی اید !
کلبه ی درویشی همان کاخ است فقط در ابعاد صمیمی تر که ما را به هم نزدیک تر می کند !

بیایید یه کم فقط یه کم اینجوری فکر کنیم.

اونوقت دیگه کلاغا رو با سنگ نمی زنیم...
دیگه یه خارو زیر پا له نمی کنیم...
به کلبه ی درویشی با اکراه نیگا نمی کنیم...
فکرشو بکن، چقدر زندگیامون تغییر می کنه

سلمان رحمانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ب.ظ

خدایا:

کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟

مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟

من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما‌ «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد و ملت شیعه و محبان اهل بیت و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به ترجمه آثار این کفار رسمی!! توفیق یابند.

خدایا این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان علی را یافته اند؟؟

و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت:(من در این خانه زندگی میکنم )، سنی است؟

و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟

و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان، نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر است؟

خدایا:

به من بگو ، تو خود چگونه میبینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟

آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟
یا شناخت مسمی ها ؟؟



«دکتر علی شریعتی»

(نیایش )

سلمان رحمانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:13 ب.ظ

آزادی

ای آزادی ، مرغک پر شکسته زیبای من ! کاش قفست را می شکستم و در هوای پاک بی ابر بی غبار بامدادی ، پروازت می دادم !

( خودسازی انقلابی ، ص ۱۱۸ )



عشق خواهر آزادی است و آزادی برادرش و غصب و اسارت مادر و پدرشان.

( گفتگوهای تنهایی ، ص ۹۲۷ )



عشق به آزادی ، سختی جان دادن را بر من هموار می سازد.

( گفتگوهای تنهایی ، ص ۳۶۵ )

ای آزادی ، تو را دوست دارم ! به تو نیازمندم ! به تو عشق می ورزم !

( خوذسازی انقلابی ، ص ۱۱۸ )

ای آزادی ، قامت بلند و آزاد تو ، مناره زیبای معبد من است !

(خودسازی انقلابی ، ص ۱۱۸ )



هیچ گاه تنهایی و کتاب و قلم ، این سه روح و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من نخواهد گرفت ... دیگر چه می خواهم ؟ آزادی چهارمین بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند.

( گفتگوهای تنهایی ، ص ۱۲۰۹ )

دکتر علی شریعتی

سلمان رحمانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:19 ب.ظ

زن(چگونه باید بود؟)

در جامعه ما، زن به سرعت عوض می شود ؛ جبر زمان و دست دستگاه -هر دو- او را از "آنچه هست" دور می سازند و همه خصوصیات و ارزشهای قدیمش را از او میگیرند تا از او موجودی بسازند که "میخواهند"؛ و "می سازند" و می بینیم که "ساخته اند"!!


این است که حادترین سوالی که برای "زن آگاه" در این عصر مطرح است، این است که:"چگونه باید بود؟"


زیرا، می داند که بدان گونه که "هست"، نمی ماند و نمیتواند بماند و نمی گذارندش که بماند؛و از سویی ،ماسک نویی را که می خواهند بر چهره قدیمش بزنند،نمی خواهد بپذیرد، می خواهد خود تصمیم بگیرد،"خویشتن جدیدش" را خودآگاهانه و مستقل و اصیل ،آرایش کند، ترسیم نماید؛اما نمیداند "چگونه؟"؛


نمیداند این چهره انسانیش -که نه آن "قیافه موروثی" است، و نه این"ماسک بزک کرده تحمیلی و تقلیدی"- چه طرحی دارد؟ شبیه کدام چهره است؟


مردم ما همواره از فاطمه دم میزنند ،هر سال دهه ها برایش میگیرند، صدها هزار دوره و مجلس و منبر روضه و جشن و عزا به خاطرش برپا میکنند ...... و با این همه چهره روشن او شناخته نیست و تنها چیزی که مردم ما از این شخصیت مقدس و بزرگ میدانند، این چند قلم تکرار مکررات نسل اندر نسل و قرن اندر قرن است که شب و روز ، و در تمامی سال و سراسر عمر ، بازگو میشود.
و اما درباره آنچه که باید از فاطمه آموخت، هیچ، و در نقشی که شخصیت او در زندگی و سرنوشت پیروانش دارد ، تنها و تنها ، شفاعت و آن هم در قیامت است


این است تمام اطلاعاتی که درباره این شخصیت بزرگ، در اذهان مردم ، وجود دارد. مردمی که به عظمت او و جلالت قدر او، با جان و دل، معترفند.


« دکتر علی شریعتی»

سلمان رحمانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ

خدایا:

رحمتی کن تا ایمان ، نام و نان برایم نیاورد. قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.

تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین میگیرند و برای دنیا کار می کنند

« دکتر علی شریعتی »

سلمان رحمانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ب.ظ

مورچه ها زنده اند، چرا؟

پدری که به پسرش درس تلاش و کوشش می داد به او گفت: " پسرم! به این مورچه نحیف بنگر. من ساعتها او را زیر نظر گرفتم ، این موجود خستگی ناپذیر بارها و بارها با این توشه بزرگ از این دیوار بالا رفت و پایین افتاد اما از تلاش باز نایستاد."

پسر جلو رفت و با انگشتش مورچه را له کرد و پیروزمندانه گفت:
" فایده این همه تلاش و کوشش چیست؟ وقتی هر لحظه ممکن است با سرانگشتی نابود شوی؟ آیا این همه تلاش بیهوده نیست؟"
پدر با تأسف به پسر نگریست و گفت:
" بیهودگی این نیست که ممکن است لحظه ای دیگر با سرانگشتی له شوی، بیهودگی آن است که بدانی لحظه ای دیگر چه اتقاقی خواهد افتاد و به همین خاطر دست از تلاش برداری"

سلمان رحمانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ

سلام مرتضی
نگفتی که اشکال افکارم کجاست؟؟؟
منتظرم دوست گر ام!!!
یا علی

مرتضی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ب.ظ

دوشنبه 19 بهمن ماه سلمان عزیز مطلب زیر رو گذاشته:

مراقب باش ...
مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را میسازد....

مراقب گفتارت باش، چون گفتارت، اعمالت را میسازد....

مراقب اعمالت باش، چون اعمالت، عادت هایت را میسازد....

مراقب عادت هایت باش، چون عادت هایت، شخصیتت را میسازد....

مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت، سرنوشتت را میسازد....

من هم پنجشنبه ۲۲ بهمن ماه نوشتم:

راستی سلمان مراقب افکارت باش .... حدیثی از مولا علی (ع) است که لازم دونستم یادآوری کنم!

گویا ادبیات مناسبی بکار نبردم و نتونستم منظورم را برسونم یا شاید سلمان یادش نبوده مطلبی با این عنوان (مراقب افکارت باش) تو کلبه اش گذاشته ...

سلمان جان محسن بعضی مواقع (تاکید می کنم فقط هر از
گاهی) حرفای جالبی می زنه٬ حدیث هست که مومن آیینه ی برادر دینی اش است
اگه موردی می دیدم حتما نقد می کردم (و همین انتظار رو از تو و بقیه دارم)

سلمان رحمانی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ب.ظ


پاک ماندن

با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو

که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.

*******************************

امید داشته باشیم. هنوز خدا رو داریم.

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست

او جانشین همه نداشتنهاست

نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است

اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی

ای پناهگاه ابدی

تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.

*********************************
فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است که به این مردم،

آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فکر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

************************************8
نه بزرگ!

خدایا میدانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد

«لا اله الا الله»

مرا ای فرستاده محمد

به اسلام آری بی ایمان گردان.


سلمان رحمانی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ

زن

زن عشق می کارد و کینه درو می کند...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...

می تواند تنها یک همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی....

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ....

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است

به نام خدا
در زبان شعر
حق داریم با خدا شوخی کنیم
کل کل کنیم
عصیان کنیم
و حتی کمی کفر بگوییم(؟)!
اما در زبان جد
اگر اورا پذیرفتیم
و به بزرگیش ایمان آوردیم
و یگانگی اش را
باید دستوراتش را-می گویم دستوراتش را
دستورات واقعی اش را
که زورمداران واژگونه اش نکرده اند-
بپذیریم
و افتخار کنیم
و در این راه
از تیر تهمت خناسان
و وساوس شیطانها
و شیطانکهای متجدد دموکرات مآب
که از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند
نترسیم.
و این شعر با این دید
زیباست
و درس خداشناسی می دهد
و من ممنون خدایم هستم
که هست
که وجود دارد
که هر لحظه به کاری است
و مرا امتحان می کند
و مرا پاس می کند!
ممنون
استاد

نترسیم

سلمان رحمانی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ب.ظ

نرگس آتش پرست

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت

با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر

مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت

در تمام سالهای رفته برما روزگار

مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها

گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت


فاضل نظری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد