کنفرانس شیمی معدنی ـ مرتضی صفردوست

۱۶ و ۱۷ اسفند 1385 نهمین کنفرانس شیمی معدنی در دانشگاه سمنان برگذار شد.

تمام پسرهای 83، دو تا از خانم های 84 بعلاوه ی حسین بیدقی و سعید عبدالشاه عزیز همگی دست به دست هم دادیم تا به استاد کمک کنیم و این کنفرانس رو به بهترین شکل برگذار کنیم! 

عجب روزایی بود، جای همه اونهایی که نبودن خالی بود.

اون روزها برای هر کدوم از ما یه عالمه خاطره قشنگ قشنگ به جای موند (که فکر امیدوارم استاد و بچه ها تو نظرات بهشون اشاره هایی کنن) اما برای تجدید خاطره، گلچینی از عکسهای روز آخر کنفرانس رو واستون آوردم که امیدوارم لذت ببرید  ...

راستی محمد باسوتی و میثم قاسمی که خیلی زحمت کشیده بودند چون فقط روز اول کنفرانس بودند و توی عکسها نبودن، لازم دونستم اسمش رو بیارم.  

       

http://ample.se/image-311D_4B8FDF45.jpg

http://ample.se/image-3DA2_4B8FDFEC.jpg

http://ample.se/image-83A8_4B8FDFEC.jpg

http://ample.se/image-D4C9_4B8FDFEC.jpg

http://ample.se/image-9586_4B8FE0C9.jpg

http://ample.se/image-2DF9_4B8FE0C9.jpg

http://ample.se/image-4CB4_4B8FE0C9.jpg

http://ample.se/image-8BEB_4B8FE0C9.jpg

نظرات 28 + ارسال نظر
سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ


سلام
یادش به خیر، چه خاطرات خوبی، با اینکه 2-3 روزی بیشتر نبود ولی کلی خاطره داریم،

برای شروع من از همون روز اول براتون می گم:
ما از فروردین 85 طی یک کودتای نسبتاً نرم بدلیل رکودی که در انجمن علمی وجود داشت اختیارات انجمن علمی را در دست گرفتیم، البته ماهم خیلی کاری نکردیم ولی به هر حال یه جورایی کارای مرتبط با انجمن علمی شیمی به ماها ختم میشد.
طی 8-9 ماهی که از فعالیتمان می گذشت هیچگونه خبری در مورد برگزاری سمینار نشنیدیم!!!

حدود 3-4 روز قبل از سمینار متوجه شدیم که بله، گروه شیمی دانشگاه سمنان قراره که 15 و 16 اسفند سمیناری برگزار کند.
ماهم که در انجمن بودیم، انتظار داشتیم که حداقل یه اطلاع کوچیکی از این موضوع داشته باشیم تا در برگزاری آن شرکت داشته باشیم (مثل همه ی دانشگاهها که در چنین مراسماتی انجمن آنها فعالیت می کند) و چون ما بی اطلاع مانده بودیم بهمون اساسی برخورده بود و با هم تصمیم گرفتیم که در این مراسم شرکت نکنیم و کمکی نکنیم. ( بگذریم که در کلاس آلی 2 روی استاد شمی فیزیک 2 که اون ترم به ما تدریس کرده بود با مدیر گروه وقت یه مشاجره هم داشتیم و یه جورایی قهر بودیم)
این چند روز به بی خیالی گذشت تا روز 3شنبه، 85/12/14 ؛
قبل از ظهر بود که مطلع شدیم یه جورایی گروه نیاز اساسی به نیرو جهت برگزاری سمینار دارد، هر چی فکر کردیم دیدیم که بابا این گروه به گردن ما خیلی حق داره، نتونستیم که وجدان خودمون رو ساکت کنیم و داوطلبانه آمادگی خودمون رو جهت کمک در برگزاری سمینار اعلام کردیم.

از شانس بد اون روز 13-16 کلاس پلیمر داشتیم، بعد از اینکه رفتیم گروه، با دکتر هماهنگ کردیم که با مهندس عربی صحبت کنه تا این کلاس رو بی خیال بشه.
این هماهنگی انجام شد و ما به دفتر دکتر فضلی رفتیم تا از کارایی که بایستی انجام بدیم مطلع بشیم.

فعلاً تا اینجا بسه.

الانم وقته ناهاره، این وعده رو هم من و دوستم هادی جان بایستی آماده کنیم، برم به پخت غذا برسم که یه لشکر گرسنه منتظرن.

یا علی

به نام خدا
مدیر گروه وقت من بودم
دبیر سمینار هم
از شما خیلی ممنونم حمل بر ناسپاسی من نکنید اما
کارها را با یاری خدا پیش می بردم
فعلا بسه تا بعد!
استاد

[ بدون نام ] جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

جوانی کجایی که یادت بخیر.
مرتضی راستی اون پرچمه که قرار بود اهدا بشه به موزه استاد هنوز دستمه.

استاد جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ب.ظ

به نام خدا
آفرین مرتضی
جای این پست خالی بود.
عکسی عمومی تر اگر داری آپ کن.
ممنون
استاد

حسین جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام.
مرتضی عزیز از سلیقت خوشم اومد.
روزای خیلی خوبی بود.الحق که بچه ها از جون مایه گذاشتند تا سمینار به این خوبی برگزار بشه. واقعا باید به دکتر فضلبی و مخصوصا دکتر عموزاده بابت برگزاری اون سمینار دست مریزاد گفت.دست همشون درد نکنه.
عکس ها رو می دیدم دکتر بدیعی رو دیدم که تو دوره ارشدم باهاشون همکاری داشتیم.از اون روز که ایشون رو نمی شناختم تا حالا که ارشدم هم تموم شد چه زود گذشت.
بنده خدا سلمان که از دست بهونه هام خسته شده بود.از بچه های دیگه هم اگه کسه دیگه ای عکسی داره بزاره تا آرشیو این قسمت کامل بشه.
بازم از مرتضی بابت گذاشتن این پست تشکر می کنم.

سلام حسین
ممنون
بالاخره نوبت یک چیزی رسید!

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام استاد
می دانم، انتظار خودمان را گفتم که شاید بی جا بوده باشه.

استاد؛
اینگونه نیست، یاد م نمی رود شب 5شنبه و همین طور جشن فارغ التحصیلی خودمان را.

یا علی

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام استاد
سمینار 16 و 17 اسفند 1385 بود. اگه میدونی نیازه متن اولیه رو اصلاح کنید.

منم نوشته ی خودم رو اصلاح می کنم که 3شنبه 15 اسفند بود.

سپاس

مرتضی

علی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام دوست گلم [گل][گل][گل]

وب قشنگی داری واقعا بهت تبریک میگم [قلب] کارت حرف نداره عزیز [گل]

اگه دوست داری از وب قشنگت درآمد داشته باشی یه سر به سایت زیر بزن

http://

سایت واقعا عالیه ای هست کارش حرف نداره[بوسه]

این رو برای این نمیگم که خودم عضوش هستم چون کارش با همه سیستم های کلیکی دیگه فرق داره میگم بزار چند تا از مزیت هاش رو بگم

برای هر کلیک تا 80 تومن پول میده که این واقعا عالیههههههههه

هیچ کلیکی رو الکی حذف نمیکنه ( این بزرگ ترین خوبی این سیستمه )

پشتش یه تیم مدیریتی عالیه و به بهترین شکل ممکن مدیریت میشه

پرداخت هاش کاملا تضمین شدست هر موقع درخواست بدید 24 ساعت بعد پول تو حسابتونه

کار باهاش خیلی راحته [قلب]

حد اقل پرداختش فقط و فقط 9000 تومان هست که 2000 تومانش رو هم همون اول هدیه عضویت میده که این واقعا عالیهههه و مزیت عالی این سیستمه نسبت به سیستم های دیگه

امکان عضو گیری و دریافت پورسانت از زیر گروهاتون این واقعا عالیه یعنی خیلی عالیه

دوست من اگه خواستید عضو بشید حتما از لینک زیر عضو بشید [بوسه][قلب]

http://www.
یا موقع عضویت ای دی منو به عنوان معرف وارد کنید

...

دوست عزیز سایتت هر چقدر هم بازدید داشته باشه باز هم میتونی ازش درآمد کسب کنی

مطمئن باش اگه 100 تا هم روزانه بازدید داشته باشی باز هم میتونی درآمد خوبی داشته باشی از این سیستم

عضو شو کدش رو تو وبت بزار بعد هر موقع به حد نصاب رسید در خواست پرداخت کن همین هیچ کار دیگه ای هم لازم نیست بکنی همین کد مخصوص بلاگ فا هم میده [قلب]

من که ازش واقعا راضی هستم این آدرس وب منه من که واقعا ازش راضی هستم

http

عضو بشید از تک تک بازدید های وبتون درآمد کسب کنید

حداقلش اینه که هزینه کارت اینترنت و زمانی که صرف سایتت کردی رو در میاری پس این فرصت رو از دست نده

از دامینش هم اعتبار سایت مشخصه کارشون حرف نداره

http://

امیدوارم عضو بشی و درآمد خوبی هم کسب کنید منو هم دعا کنید مطمئن باشید پشیمون نمیشید

پس یه امتحان کنید

دوستون دارم

ممنون از حضورتون
متشکرم

مرتضی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام محسن
اسمت رو بنویس
اگه اون آدرس رو نمی دادی نمی شناختمت

استاد یادتونه بعد از کنفرانس یه دونه از پرچم ها رو به زور ازتون گرفتم (همونی تو عکسها دستمون گرفتیم) روش یه مقدار یادگاری نوشتیم که تا سمنان بودیم رو دیوار خونمون آویزون بود که موقع تخلیه دامش محسن برسونه دستتون بذاریدش توی موزه!!!

درضمن 2 تا DVD عکس دارم.
یکی یکی وارد وبلاگ می کنم اما اجازه بدین مناسبت دار باشن.
مثلا واسه همین کنفرانس باز هم عکس دارم که توی نظراتم آپ می کنم.
راستی منظورتون از عکسای عمومی تر چیه؟

حسین جان آرشیو کامل تر از عکسای من پیدا نمی کنی آخه هرچی همه داشن رو گرفتم.

سلمان جان به حرفت اعتماد کردم و چک نکرده تصحیحش کردم.
قبلا هم یه بار همینجوری اعتماد کردیم و کلی دعوا راه افتاد، تو رو خدا دوباره تکرار نشه!!

یا علی

یعنی مهمانها هم باشند

مرتضی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام
اول از همه بگم که از مهر 85 استاد سر هر جلسه کلاس آلی 3 بهمون می گفتن که قراره کنفرانس تو اسفند ماه برگذار بشه!!!
امتحانای ترم پنجم ام بود. همینکه از سر جلسه آخرین امتحان اومدم بیرون دقیق یادمه که بهنام جعفرطاری بهم گفت:
مرتضی سه ماه دیگه تا برگذاری کنفرانس بیشتر نمونده و 82 ای ها دکتر عموزاده رو تنها گذاشتن، مثل اینکه استاد خیلی کار عقب مونده داره، من از خود بچه ها شنیدم، دکتر الان دست تنهاست، بریم ببینیم کمکی از دستمون بر می یاد یا نه؟
اینجوری شد که دوتایی رفتیم دفتر گروه پیش استاد.
اولین چیزی که استاد بهمون گفت این بود:
اگه می خوایین بعدا سرم منت بذارید همین الان برید بیرون
ما هم نرفتیم بیرون.
بعد استاد گفت اگه کار با کامپیوتر تون خوبه بسم الله.
خوب از شانس خوب (یا بده) من بهنام خیلی وارد نبود و من موندم و استاد و یه عالمه کار ...
کلیات کار این بود که اول عناوین مقاله ها رو لیست کنم و برای داوری حاضرشون کنم. بعدش خلاصه همه مقالات رو بصورت کتاب دربیارم. باید فونت 600-700 تا مقاله رو مثل هم می کردم که فقط عده ی خیلی کمی اون فونتها رو رعایت کرده بودن.
اون سه ماه خونه ام شده بود یا دفتر استاد یا خونه قاسمی و باسوتی. صبح تا شب پشت کامپیوتر استاد بودم و شب تا صبح با کامپیوتر میثم کار می کردیم. البته میثم و محمد انقدر با مرام بودن که جای من هم پست می دادن یعنی وقتی می دیدن انقدر خسته ام که دیگه نای کار کردن ندارم خودشون جای من کار می کردن! خلاصه 24 ساعته یهریز کار می کردیم. چه شبایی بود.
کارا خیلی زیاد بود و چون کند پیش می رفت، استاد فکر می کرد دارم تنبلی می کنم در حالیکه سه نفری هم نمی رسیدیم تمومش کنیم. واسه همین خیلی باهام دعوا می کرد (که من می گذاشتم به حساب فشاری که به استاد وارد بود) اما یه روز جلو دکتر موسوی و فضلی بخاطر اشتباه خودش حسابی حالمو جا آورد، من هم قهر کردم و از دفتر استاد زدم بیرون ......
ادامه داستان در برنامه ی بعد
ببخشید در نظرات بعدی ی ی ی ی

یا علی

به نام خدا
آفرین مرتضی
این کار عظیم را الحق والانصاف خوب انجام دادی.
واقعا خوب
هم تو و هم دوستان عزیزت-دانشجویان خوب من
یاد بهنام به خیر
چه بچه با ادبی بود
خدا همواره پشتیبانش باشد
در این همه کتاب فقط یک اشتباه داشتید آن هم به خاطر تشابه تیتر
عالی بود
بعدش هم که سلمان و سایرین وارد شدند کار آنها هم عالی بود
اجازه بدین من هم ذره ذره بنویسم تا کامل شود
باز هم ممنونم
استاد

مرتضی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
دو تا انتقاد کوچولو به دارم:

1- یه جوری جواب سلمان رو دادین که احساس کردم یه تنه همه کارهارو کردین.
هیچ کس منکر یاری خدا نیست اما فکر نمی کنید این خواست خدا بود تا بچه ها اومدن کمک؟ استاد اتفاق های زیادی پشت پرده می یوفته که من و شما ازشون بی اطلاعیم . چه بخواهیم و چه نخواهیم خیلی از کارها رو خود خدا پیش می بره نه من و شما !!!
ماها اگه اومدیم به خواست خدا بود نه شما و همیشه هم گفتم خدا پدر و مادرش رو بیامرزه که باعث شدن اون همه خاطره خوب واسمون به جای بمونه.
2- هیچ کدوم از بچه ها هم انتظار تشکر از شما رو نداشته و ندارن. این مرام و معرفت شما رو می رسونه که بعد از تموم شدن کنفرانس به دونه دونمون زنگ زدین و تشکر کردین. انتقاد من هم اینه که یا تشکر نکنید یا اگه می کنید از همه باشه، من سر جشن سلمان اینا زاهدان بودم و نمی دونم اونجا چی ها گفتین اما جشن 84 ای ها بودم و خیلی از شما ناراحت شدم چون کنفرانس رو به اسم اونها تموم کردین و مارو فراموش کردین.
باز هم می گم ما توقعی نداریم اما چون مشارکتی کاری رو انجام دادیم انتظار هم می ره اگه قراره تشویقی باشه، باز هم همونطور مشارکتی باشه نه اینکه یه عده فراموش بشن !!!

امیدوارم که جسارتی نکرده باشم

یاعلی

سلام مرتضی
نه که جسارتی نکردی
کاملا حق داری
باید عدالت رعایت شود
اگر در تشکر از شما کوتاهی کردم عذر می خوام مرا ببخشید ولی باور کن یادم نیست چی گفتم
دست کم جواب پست بالا را وقتی دادم که این پست را نخوانده بودم و نشانگر حق شناسی من نسبت به شماست
آنچه که من دوست ندارم و نمی پذیرم منت است که نه می پذیرم و نه می گزارم.
اما از شما ممنونم
بله شما سربازان فرستاده شده از سوی خدا برای کمک بودید و اگر نمی بودید کارها به آن خوبی پیش نمی رفت
باز هم اگر در آن سال از شما آن چنان که باید و شاید تشکر نکردم عذر می خوام.
ببخشید
استاد

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام مرتضی
استاد توی جشن ما حرفی از سمینار نزد، یکی دیگر از اساتید یادی از سمینار کرد، اونم نه قدردانی.
البته از نظر من ما وظیفه ی وجدانیمان را انجام دادیم و حق سنگینی که گروه به گردن ما داشت رو مقدار کمی سبک کردیم. تازه به نظر من خیلی هم مفید بود. من که به شخصه خیلی تجربه کسب کردم. حتی وقتی که به خانوادم گفتم که می خوام واسه سمینار بمونم در جواب گفتند که آیا این سمینار واست سودی هم داره؟ منم در جواب گفتم که من دنبال سود مادیش نیستم، بلکه اون تجربه ای که کسب می کنم خیلی با ارزش تر از مادیات است که به نظر خودم خیلی مفید بود. برخورد با مردم، قانع کردن انسانها با قبول ضعف خود و ....

ولی اینطوری نیست که اگر اسمی از کسی بیاید و یا در مراسمی از رشادت ها، تلاشها و ... چند نفر قدردانی شود مابقی افراد فراموش شده اند، بلکه شاید نیازی نباشد که مثلاً در جشن بچه های 84 اسمی از من آورده شود.

مرتضی یه توصیه دوستانه:
بی خیال این کلبه، این بحث ها رو توی این کلبه نکبیم بهتر است، خاطره خاطره خاطره

یادش به خیر
یا علی

به نام خدا
سلام
به نظر من بحث باشه بد هم نیست.
استاد

محسن محقق جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام
میگم سلمان اگه تونستی از اون شبی که قرار بود مهمان ها رو تو مهمان سرا اسکان بدیم بگو.و ماجرا های بعدش...
راستی استاد یه سوال : من هنوز که هنوزه نفهمیدم چرا اونروز با یکی از مهمان ها بحثتون شده بود اگه دوست داشتین بگید.

به نام خدا
یادم نمیاد
راهنمایی کن
البته ما با مهمان (توضیح می خواهد) بحث نمی کنیم

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ

بازم سلام
ببخشید یادم رفت، الانم که استاد اسم من رو فقط آورده و گفته اند که "سلمان و بقیه آمدند" بیان نشدن نام خیلی از دوستان دلیل بر نبودن آنها نمی شود.

بازم خاطره می گم.

یا علی

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ب.ظ

سلام بر همگی دوستان بهتر از خویش
یه شعر زیبا و با مفهوم از دکتر عموزاده است که یه قسمت کوچیکش رو می نویسم براتون. فکر می کنم که با توجه به موارد پیش آمده در اکثر کلبه ها نیاز است که کمی به این شعر توجه داشته باشیم، به نظرخودم 3 بیت آخرش خیلی شباهت دارد به مسائل پیش آمده در این کلبه ها، به خاطر همین این مطلب رو در همه ی کلبه ها می نویسم:

رنج در راه علم مشکل نیست
لیک باید شناخت عامل چیست
رنج را می خرم به جان اما
رنج مطلوب در رهی والا
رنج باید کشید، رنج دراز
تا موفق شوی کنی آغاز
آنچنان رنج حاشیه ره بست
که گمان کردم حاشیه متن است
ای قلم سر بزیر و عاقل شو
از خط حاشیه مرو به جلو
لحظه ای صبر و تاب پیش بگیر
زان سپس راه کار خویش بگیر

البته یکی از موارد این بحث ها همان آزادی بیان است که در این کلبه وجود دارد، ولی من فکر می کنم که چون تا حالا خبری از این آزادی ها نبوده نمی دانیم که چگونه بحث کنیم و هر آنچه که بنظرمان می رسد را بیان می کنیم(اول خودم را می گویم)

دوستان این چند بیت را با دقت بخوانید و روی آن کمی بیاندیشد.

در پناه حق

به نام خدا
البته چون لطف دارند کمی غلو می فرمایند
اما به صحبتهایش دقت شود لطفا
ممنون
استاد

[ بدون نام ] شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ق.ظ

منم این کنفرانس رو یادمه! کار بزرگی بود. دست مریزاد. نمره ۲۲ از ۲۰ .

ممنون ناشناس عزیز

سلمان رحمانی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام دوستان
یه خاطره از 15 / 12 / 88 روز قبل از شروع سمینار:
ظهر بعد از نهار در دفتر دکتر فضلی( ریاست دانشکده ) جمع شدیم تا با کارایی بایستی انجام بدیم آشنا بشیم؛ بعد از حدود 0.5 ساعت که دکتر فضلی و دکتر عموزاده باهامون صحبت کردند و توجیهمان کردند که قضیه از چه قرار است و بایستی چه کارایی کنیم و همچنین چگونه با مهمانان برخورد کنیم، به 2 گروه تقسیم شدیم و حسین بیدقی، حسین دهقان، جلال راه چمنی، محسن محقق، سلمان دارابی و من رفتیم مهمان سرا و یه گروه دیگه به کوی اساتید رفتیم و شدیم مسئول پذیرش از مهمانانی که به سمینار آمده بودند.
ما یه لیست داشتیم که بر اساس نوع ثبت نام مهمانان بایستی به آنها یه سری وسایل می دادیم که شامل کیف، ژتون غذا، دفترچه راهنمای برنامه های سمینار، کتابچه و ... بود.
از این روز که از حدود 3 بعد از ظهر تا 2 بعد از نیم شب به طول انجامید خاطرات زیادی دارم که براتون می گم ولی امشب یه خاطره خیلی شادی آور براتون تعریف می کنم که تا چند ماه ماهایی که اون شب اونجا بودیم رو به خنده می آورد، مخصوصاً محسن محقق رو که کنارم ایستاده بود و کامل با احساس طرف روبرو شدیم.

مهمان عزیزی حدود ساعت 9 شب بود که خسته از راه رسیده بود و ما به پیش وازش رفتیم و پس از اینکه اسم اونو توی لیستمون پیدا کردیم، وسایلش رو بهش دادیم و اونو به کمک متصدی هتل توی یه اتاق اسکان دادیم،
یه نکته رو بایستی بگم که به دلیل حجم بالای مهمانان سمینار و کمبود شدید جای خواب مناسب مسئولین برگزاری سمینار جهت اسکان مهمانان تلاش زیادی کردند، مخصوصاً دکتر فضلی.

در اون ساعت از شب تقریباً اتاق های هتل دیگه پر شده بودند و برای ما که یه جورایی مسئول بودیم برامون فقط اسکان مهمانان مهم بود که جایی برای خواب داشته باشند و اینکه حالا اتاقشون چه شرایطی داره خیلی مهم نبود. این مهمان عزیز نیز از این قاعده مستثنی نبود و اونو توی یه اتاق 3نفره اسکان دادیم که قبلاً 2 نفر توی اون اتاق رفته بودند، این اتاق یه تخت 2نفره داشت و یه تخت 1نفره. با توجه به گفته ها این مهمان عزیز مجبور شده بود که در کنار یه مهمان دیگه روی تخت 2نفره بره.
البته ما از این قضیه قبل از اینکه ایشون به اتاق برن خبر نداشتیم، هر چند که اگر خبر هم داشتیم کاری از دستمون بر نمیومد.
خلاصه بگم که بعد از حدود 1 ساعت دیدم که این مهمونمون از راه پله های مهمان سرای جهانگردی داره میاد پایین و یه جورایی گله مندی از راه رفتنش مشخص بود، قبل از اینکه به پایین برسه من بلند شدم و منتظرش موندم. وقتی به من رسید دیدم با حالت عصبانیت گفت که آقا این چه وضعیتی است که برای ما درآورده اید؟؟!!!
گفتم که چه شده است؟
گفت که منوو فرستادید توی یه اتاق 3نفره که مجبورم روی یه تخت 2نفره کنار یه مرد بخوابم، وقتی داشت این جمله رو ادا می کرد به من دست کشید و دوباره رو به دوستان کرد و در حالی که دست رو به من می کشید گفت که آقایون آخه شما چطوری می تونید کنار یه آقا مثل این بخوابید!!!
اینو که گفت ما نمی دونستیم بخندیم، منطقی نگاش کنیم، جوابشو بدیم یا کلی بگم یه جورایی همه هنگ کردیم، من که نزدیکش بودم نمی تونستم هیچ کاری کنم ولی یه نگاه انداختم دیدم همه ی بچه های دور و برم پراکنده شدند و شکمشون رو گرفتن و دارن می خندن. این صحنه رو که دیدم منم شروع کردم به خندیدن. مهمونوم که این حالت رو دید در حالیکه خودشم خندش گرفته بود ادامه داد که:
بابا یه پتو و یه متکا به من بدید من توی همین راهرو می خوابم ولی از من نخواهید که برم کنار یه مرد بخوابم ( بازم به من دست می کشید).
خلاصه اینکه اون شب کلی خندیدیم و توی اون ساعت از شب بعد از یه روز خسته کننده سر حال اومدیم.
آخرش بعد از کلی صحبت که با مهمونون کردیم اونو راضی کردیم که حالا امشب رو بره بخوابه تا فردا یه کاری واسش می کنیم.
اینم به خاطر تو محسن
یادش به خیر
اون شب ما تا ساعت 2 اونجا موندیم بعدشم ما برگشتیم خوابگاه و محسن محقق و سلمان دارابی همون مهمانسرا موندن و اون شب توی نمازخونه خوابیدن.

الانم توی اتاقمون جمعمون جمعه و دوستان بهتر از خویش اینجا هستند و ما رو از حضور خودشون مستفیذ کردند. جای شما واقعاً خالیست.
توی یه اتاق 4 نفره در حال حاضر 12 نفر هستند و دوستان هنرمند در حال گیتار زدن و آواز خوندن هستند.
در پناه حق

حیلی واضح نیست سلمان

حسین دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام.خوبید استاد؟
بابت فرستادن عکسها ممنون.راستی دکترای آلی رو به سمنان ندادند؟
مرتضی پس چرا عکسها رو رو نمی کنی؟
بچه ها خاطراتشون از این سمینار رو تعریف کنند.جالبه. ممنون.

نه
ولی یک قولهایی داده اند.
دعا کنید

مهدی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:18 ب.ظ http://kimiafm.blogfa.com

فقط سلام و...
بدرود.

ممنون آقای تعجبیان
به دوستان سلام برسانید.
استاد

آشنا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام
چند روز پیش شنیدم روز تولد پیامبر، خدا به خانم سنگسری یه پسر تپل مپل نازنازی داده
از همین جا بهش تبریک می گم و براش هم تو تحصیل هم تو بچه داری آرزوی موفقیت می کنم........

سلام
تبریک به خانم سنگسری هم به خاطر ازدواج (که خبر نداشتیم) و هم به خاطر بچه دار شدنشان.
از آشنا هم ممنونیم.

بهنام جعفرطاری سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ق.ظ

با عرض سلام خدمت همه دوستان و فرزندان وبلاگ.خاطره از آن روزها زیاد است.ولی یکی دو تا در ذهنم است که خواندنش خالی از لطف نیست.اولیش مربوط به زمانی است که کنفرانس در حال برگزاری بود و صاحبان مقاله در حال ارائه مقاله خود بودند.مادر سالن ۲ بودیم یعنی کلاس .یکی از داورها دکتر صرافی از دانشگاه مازندران بود.بعد از پایان دور اول به قدری خسته شده بود که فقط دنبال نوشیدنی میگشت.ساعت ۳:۵۵ دقیقه بود رفت که آب جوش بریزه با کافی میکس بخوره که یکدفعه یک کارمند خدماتی اومد گفت تا ساعت ۴ کسی نمیتونه وارد بخش پذیرایی بشه.حالا بیا ثابت کن که من استادم وداور کنفرانس.همینم شد از استاد اصرارو از کارمند انکار.تا اینکه بچه ها گفتند ایشون استاد هستند.خاطره بعدی هم مربوط به زمان قرعه کشی اختتامیه است که همه فکر کردند تقلب صورت گرفته چون دو استاد از دانشگاه خودمون انتخاب شدند.دکتر موسوی ومعافی.به امید دیدار مجدد

مرتضی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:43 ب.ظ

سلام به همه
امروز یک سری عکس واستون آپ کردم که امیدوارم خوشتون بیاد!!!
برای دیدن عکس ها یه صفحه اینترنت جدید باز کنید، لینک مربوط به هر عکسی روcopy کنید و در قسمت آدرس ها عینا paste کنید و نهایتاinter بزنید.

سری اول عکس ها مربوط به روز داوری مقالاته که توی تهرانه انجام شد
چون من اونجا نبودم از جزئیات چیزی نمی دونم فقط اینو می دونم که اواسط بهمن ماه بود
توضیح این قسمت برعهده ی خود استاده

http://ample.se/image-A653_4B9777FB.jpg
http://ample.se/image-FFE7_4B9777FB.jpg
http://ample.se/image-FA65_4B9777FB.jpg
http://ample.se/image-9485_4B9777FB.jpg
http://ample.se/image-3170_4B9777FB.jpg
http://ample.se/image-8555_4B977852.jpg


سری دوم عکسها مربوط به روز قبل از داوریه
روزی که با بچه ها توی دفتر استاد مشغول پرینت گرفتن و دسته بندی کردن تمام مقالات بودیم. سر ظهر که شد استاد تعدادمون رو شمورد و یهو غیبشون زد. نه بگو رفته بودن سلف اساتید واسمون غذا بگیرن و حسابی سنگ تموم گذاشتن.
بعدش مارو فرستادن آز دستگاهی اونجا غذا بخوریم. من اون روز اولین باری بود که به هم آز دستگاهی می رفتم و هم نهار می خوردم
(از وقتی که به دفتر استاد برای کمک رفتم) آخه روزای قبل غذام بیسکوئیت های معروف استاد بود چون اصلا وقت غذا خوردن پیدا نمی کردیم.
خلاصه اش کنم اون روز، روز به یاد ماندنی ای شد.
یه خاطره بین من و استاد:
استاد یادتونه اون روز من هی به شوخی می گفتم استاد پول غذاها چقدر شد؟ من حساب می کنم؟
بعد وقتی از تهران برگشتین گفتین 20 هزار تومان توی جیب کاپشنم بود که فکر می کنم شما گذاشتین؟
حالا من هی می گفتم بر فرض مثال ما گذاشته باشیم آخه پول غذاها که 20 تومان نمی شه. شما هم که زیر بار نرفتین و اون پول رو به زور به من دادین تا دنبال صاحب اصلیش بگردم. البته بعدها (بعد از عید که اومدم پول رو پس بدم) معلوم شد کار خانموتون بوده.

http://ample.se/image-7D56_4B9774FC.jpg
http://ample.se/image-545B_4B977704.jpg
http://ample.se/image-160D_4B977704.jpg
http://ample.se/image-0A0B_4B977704.jpg
http://ample.se/image-64EC_4B977704.jpg

این قصه هم ادامه دارد
منتظر عکس های بعدی باشید.

یا علی

استاد چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ب.ظ

بوی فیروزه عزیز
سلام
دلمان برایت تنگ شده است
قهر که نیستی؟
استاد

محسن چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

باعرض سلام
سلمان عزیز ممنون از خاطره
البته بد شانسی اون آقایی که سلمان تعریف کرد به همین جا ختم نشده بود:
چون انگار صبح روز بعد که برای استحمام رفته بوده شیر آب سرد حمام خراب بوده و بنده خدا مجبور شده بود با آب داغ و احیانا شیر دستشویی دوش بگیره.(که البته اینو میشد از صورت سرخ شدش هم فهمید)

محسن چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ

آشنای ناشناس سلام
نمیدونم چرا خودتون رو معرفی نمی کنید ولی به هر حال از طرف ما به خانم سنگسری تبریک بگویید.ممنون.

محمد منسوبی فرد پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ب.ظ

با سلام
روزای کنفرانس روزای واقعا خوبی بود!!
چیزی که یادم ،اینکه واقعا بچه ها جهادی وبدون چشم داشت کار میکردن!!!
یادم، توی اتوبوس سمنان تهران با مهدی عابدی سوار بودیم که استاد تماس گرفت وتشکر کرد!!!
خداییش بگم با وجودی که بدون چشم داشت،کار کردیم اما زنگ استاد واقعا خستگی رو از تنمون بیرون برد!!!
بدون تعارف بگم،اینکه استاد همیشه جزئیات رو در نظر میگرفتن و قدر کوچکترین زحمات رو بی پاسخ نمی ذاشتن برام جالب بوده!!!!
امیدوارم دکتر این روحیه رو همیشه حفظ کنن،تا دانشجوها کمترین فاصله رو باهاشون احساس کنن!!!
در ضمن به خانم سنگسری هم ،مادر شدنشون رو تبریک میگم!امیدوارم سلامت باشن!!!

به نام خدا
واقعا جهادی بود و رمز موفقیتش هم همین بود.
هنوز هم در سطح دانشگاه از آن کنفرانس می گویند و از من به طور غیر مستقیم درخواست شده است کنفرانس دیگری در آن سطح و با آن نظم برگزار کنیم.
تشکر حداقل کار (و البته حداکثر توان) من بوده است.
هنوز هم امیدوارم اگر کسی-دوره ای از قلم افتاده یا حق مطلب ادا نشده است ببخشد.
اگر حالی بود و مجالی من هم بدم نمی آید برخی ماجراها و بازخوردها را بنویسم.
ممنون
استاد

حسین دهقان پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام استاد و سلام به همه دوستان
خاطرات خوب و به یاد ماندنی بود
البته فیلم بردار گروه من بودم .تا جایی هم که میشد به دوستان کمک میکردم. در حدود ۳ ساعت فیلم که یه پا مستنده.
۹۹٪ این فیل حواشی و بگومگوهای دکتر با برخی از مدعووین بود و یه خورده شیطنتهای دانشجویی!
من از طرف انجمن مامور فیلم برداری شدم.برای گرفتن دوربین لازم بود به واحد فوق برنامه مراجعه کنیم و درخواست یک دوربین به همراه دو حلقه فیلم برای فیلمبرداری از کنفرانس بدهیم.
بعد از پایان کنفرانس دوربین و حلقهای فیلم رو به واحد فوق برنامه تحویل دادم و قرار شد فیلمها را به سی دی تبدیل کنند و چند روز بعد به من تحویل دهند.
اما وقتی برای گرفتن سی دی ها به واحد فوق برنامه رفتم مسئول آنجا خیلی شاکی بود . گفتم مگر چه شده.گفت از همه چیز فیلم گرفته اید به جز کنفرانس!
فیلم جالبیست.انشاء الله هر وقت میکسش کردم بهتون میدم.
تا یادم نرفته بگم که دکتر فضلی در روز کنفرانس قول یه شام به ما داده بود که هنوز ادا نکردند. بقیه رو نمیدونم چقدر خالص بودند ولی من اصلا این حرفها تو کتم نمیره.

راستی استاد از اون زمان که از من خواستید سولفیدها رو از دکتر جدیدی بگیرم هفتهای ۲ تا ۳ مرتبه بهشون مراجعه کردم روزهایی هم که نمیرفتم باهاشون تماس میگرفتم یا به منشی شون میسپردم.ولی هر بار دکتر یادش میرفت یا منشی شون پیغام منو بهشون نمیرسوند.فکر میکنم اگه خودتون تماس بگیرید بهتر به نتیجه میرسید.
یه چیز دیگه
قرار بود دکتر جمشیدی با من تماس بگیرند تا بگن قضیه قرارداد و کلاس کنکور چی شد ولی هنوز تماسی گرفته نشد.سجاد هم پیگیره ولی تا حالا نتونسته دکتر رو ببینه. اگر زحمتی نیست پیغام منو به دکتر برسونید.از لطفتون ممنونم. مثل همیشه واستون زحمت دارم.

مرتضی یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:35 ب.ظ

سلام آشنا ای که احساس می کنم برایم آشنا هستی، حالا که هستی را نمی دانم.
معلومه با خانم سنگسری در تماس هستین و از اون دوستای صمیمی هستین.
خیلی خیلی خوشحال شدم. خواهرم هم ابراز خوشحالی کرد.
پیغام تبریک منو هم بهشون برسونید و بگید که روز عروسیشون مشهد بودم وگرنه بدقولی نمی کردم.
حالا اسم پسرشون چی هست؟ انشالله خدا این پسر تپل مپلی رو برای پدر و مادرش حفظش کنه!
بهترین خبری بود که تو این وبلاگ خوندم.

بوی فیروزه پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ب.ظ

سلام استاد خوبم.خیلی آقایی ! کی جرات داره از شما ناراحت باشه ولی عهد کردم تا اذن ندید نیام.
دعاگو هستیم زیر سایتون.

به نام خدا
سلام
خدا را شکر
عیدتون مبارک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد