صندوقچه 2

سلام 

سلام به همه 

همان گونه که متوجه شده اید (و با کامنت خانم رحیمی نژاد من متوجه شدم) در وبلاگ فعلی (صندوقچه) با هر پست جدید یکی از پستهای قدیم از دسترس خارج می شود بنابر این 

 صندوقچه 2 را با نام خدا و یاری دانشجویان عزیز و مراجعین کرام راه اندازی می کنیم. 

روز آزاد سازی خرمشهر قهرمان و سالگرد صندوقچه را نیز به فال نیک می گیرم. 

 خواهشمندم کماکان یاورمان باشید. 

ممنون 

استاد  

نشانی صندوقچه ۲: 

www.aliamoozadeh2.blogsky.com 

نظرات 24 + ارسال نظر
رحیمی نژاد دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام
ممنونم استاد

مادر بچه‌ها دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام
به سلامتی انشاء ا... راستش با دیدن عنوان جدید قدری ترسیدم. یک دفعه فکر کردم اشکالی پیش آمده که مجبور به این تغییر شده‌اید. در هر صورت چه بخواهید چه نخواهید من هم هستم. و برای شما و دانشجویان خوبتان از ته قلبم آرزوی روزگاری خوش وخرم دارم.
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید

سلام
ممنونم
نه درست است که دشمن کم نداریم (این را بعضی ها لطفا به خودشان نگیرند-در یکی از کامنتهای حدود ۱۰ ماه قبل نیز به مرتضی گفته بودم) اما دلیل تغییر را ذکر کرده ام.

ما از شما ممنونیم

قاصدک سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ

قاصدک


سلام


کار خیلی خوبیه


به امید صندوغچه ۱۰ ۱۱ ۱۲ و...


تا باشه از این صندوغچه ها باشه


پسرم غاصدک دقت کن!!!

هاشمی جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام استاد ممنون از این که به جشن بچه های ۲ـ۸۵ اومدید و با این که به نظر می رسید خسته باشید تا آخر برنامه با ما بودید.
اگه نظرتون رو درباره ی اولین اجرای بنده بگین ممنون می شم.
باز هم ممنون که اومدید .



یاحق

به نام خدا
سلام
ممنون وظیفه ام بود.
اصلا به اجرای بار اول نمی ماند!
خیلی مسلط و خوب بودید
و با اعتماد به نفس
اصلا لوس هم نبودید که یک ایزاد اساسی مجریان تازه کار است
حتما تمرین کرده بودید.
حتما اجرا را دست کم در ذهنتان تمرین کرده بودید.

ممنون
استاد

امید طاهری جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام استاد یه خواهش اگه امکان داره یه کلبه برای مطلب زیر در نظر بگیرید فکر کنم به عنوان یه ایرانی وظیفه هر فردی که در این زمینه اطلاع رسانی کنه.
چندی پیش حرکتی به راه افتاد تا ترجمه کلمه "خلیج فارس" در مترجم گوگل که به کلمه Gulf تنها ترجمه شده بود به Persian Gulf ترجمه بشه. این حرکت با اتحادی که از سوی ایرانیان بر روی اینترنت در چنین مواقعی سراغ دارم به خوبی انجام شد و اکنون مترجم گوگل این ترجمه رو اصلاح کرده. ترجمه فارسی به انگلیسی خلیج فارس
ولی نباید فراموش کنیم که این شیطنت احتمالا از سوی اعراب طرح ریزی شده بود که توانسته بودند مترجم گوگل رو وادار به ترجمه یک کلمه دو قسمتی "خلیج فارس" رو به یک کلمه یک قسمتی "Gulf" بکنند.
حالا نوبت ماست که به اونها نشون بدیم که اتحاد ما ایرانیها خیلی بیشتر از اونهاست تا دیگه جرات نکنند دست به این حرکات بزنند. گذشته از اینکه این در نوع خودش یک حرکت اعتراضی محسوب میشه که اگر جدی گرفته بشه می تونه تو دنیا خیلی سر و صدا کنه و اینکار فقط به توجه من و شما بستگی داره.

کاری که باید بکنیم اینه که ترجمه کلمه جعلی "خلیج ع ر ب ی" از زبانهای فارسی و عربی به انگلیسی به صورتی دربیاریم که مترجم گوگل رو وادار به تغییر ترجمه به صورت زیر بکنه و اگر کسی ترجمه این کلمه رو از مترجم گوگل درخواست کرد با این پاسخ مواجه بشه:

There is no such a word or place! Do you mean Persian Gulf?

برای اینکار کافی است تا فقط بر روی لینکهای زیر کلیک کرده و جمله فوق رو به عنوان ترجمه بهتر به مترجم گوگل پیشنهاد بدید:

ترجمه فارسی به انگلیسی کلمه جعلی "خلیج ع ر ب ی"


ترجمه عربی به انگلیسی کلمه جعلی "الخلیج ا ل ع ر ب ی" (ویرایش شده)

در ضمن میتوانید این کار را بارها و بارها در روز انجام دهید.




بعد از کلیک بر روی لینکهای فوق بر روی گزینه Contribute a better translation در زیر ترجمه ارایه شده کلیک کرده و متن ترجمه فعلی رو پاک کرده و جمله زیر رو به جای اون وارد کنید:

There is no such a word or place! Do you mean Persian Gulf?


لطفاً این ایمیل رو برای هرکسی که می شناسید یا نمی شناسید فوروارد کنید و من امیدوارم که این بمب مترجمی گوگلی به زیبایی کارخواهد کرد و تداعی گر خاطره بمب گوگلی خواهد شد که در همه خبرگزاریها به صدا درآمده بود.

به امید ایرانی آباد و سربلند

بدرود

سلام امید

ان شاا...

فعلا ببینیم این جا بمبت چقدر صدال می کنه!
عن قریب پستش می کنیم

ان شاا...

مادر بچه‌ها شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ق.ظ

سلام استاد پیشنهاد آقای طاهری خیلی عالیه. لطفا اجراییش کنید.

ان شاا...

METAL 88_2 چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام استاد .اینم از آخرین روز کلاس شیمی عمومی(۱)!!!!
متاسفانه دیگه باهاتون درسی نداریم ولی خیالتون راحت هیچ وقت فراموشتون نمیکنم......................
اینم یه شعر از فریدون مشیری که خیلی دوسش دارم تقدیم به شما امیدوارم خوشتون بیاد:

زندگی در چشم من شب های بی مهتاب را ماند
شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند
ابر بی باران اندوهم
خار خشک سینه ی کوهم.

سال ها رفتست کز هر آرزو خالیست آغوشم
نغمه پردازجمال عشق بودم ـ آه ـ
حالیا خاموش خاموشم
یاد از خاطر فراموشم.

روز چون گل می شکوشد بر فراز کوه
عصرپرپر میشود این نو شکفته ـ در سکوت شب ـ
روزها اینگونه پرپر گشت
لحظه های بی شکیب عمر
چون پرستوهای بی آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز....

اینک اینجا شعر و ساز و باده آماده ست
من که جام هستیم از اشک لبریز است ـ میپرسم:
((در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر برد؟
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟
در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟))

ناله ی من می تراود از در و دیوار
آسمان اما سرا پا گوش و خاموش است
همزبانی نیست تا گویم به زاری: ـ ای دریغ ـ
دیگرم مستی نمیبخشد شراب
جام من خالی شده ست از شعر ناب
ساز من: فریادهای بی جواب!!

نرم نرم از راه دور
روز چون گل میشکوفد بر فراز کوه
روشنایی می رود در آسمان بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است اما من:

همچنان در ظلمت شب های بی مهتاب
همچنان پژمرده در پهنای این مرداب
همچنان لبریز از اندوه میپرسم:
((جام اگر بشکست؟
ساز اگر بگسست؟
شعر اگردیگر به دل ننشست؟))

سلام
لطف دارید
من هم دانشجویان عزیزم را فراموش نمی کنم.
اگر بنا به مقتضیات گاه گاهی به شما تندی هم کرده ام-که حتما کرده ام- در چارچوب چوب معلمی در نظر بگیرید و ببخشید.
ممنونم
موفق باشید
استاد

امید طاهری یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ

جشن فارق التحصیلی یادتون نره بیاد 9 تیر دانشگاه سمنان منتظریم
آره جشن فارق التحصیلی برای ما و کلیه کسایی که پارسال فارق التحصیل شدند. بیاید به هم نشون بدیم که هنوز همدیگر رو فراموش نکردیم و هنوز هم مشتاق تجدید خاطرات شیرین 4 سال تحصیل توی دانشگاه سمنان هستیم. من که حتما میام و امیدوارم که همه بچه ها هم بیاند ولی اگر کسی هم نیاد حتما به خاطر مشکلات شخصی بوده نه اینکه دوست نداشته باشه دفتر خاطرات 4 سال تحصیل رو ورق بزنه.

[ بدون نام ] جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ

سلام استاد
...

سلام
پاسخ شما را داده ام
لطف کنید آن را پیدا کرده بخوانید.

[ بدون نام ] جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ

وقتی که دلتنگ می شوید چه می کنید

با خود اندیشه کردین که در این مواقع چه می کنید .

مهم نیست این دلتنگی به چه دلیلی باشد : مهم اصل موضوع است .

مهم این است که دلتنگی .

دل ما که دلتنگ می شود بیچاره مان می کند . رسماً سر به بیابان می گذاریم .

حال تو بیا و بگو که لحظه ای آرام باش , آرام بگیر , بنشین , به کارت برس , کو گوش شنوا

هر کاری که از دستش بر بیاید می کند , دل مان را می گوییم .

به در و دیوار می زند , به بهانه های مختلف آزار مان می دهد ,

ممکن است چنان به پاهایمان فرمان حرکت بدهد که تا جان داریم راه برویم و

بعد از آن هم که دیگر توان ما به انتها رسید , اگر خجالت نکشیم !! سینه خیز برویم .

خدا به خیر بگذراند .

به در و دیوار خیره می شویم , ممکن است حرکت موزیانه و مرموز یک مورچه برای ما سوژه شود یا ممکن است عبور یک فیل را از کنار خود حس نکنیم .

خلاصه پاک قاط می زنیم .

به خودمان که می آییم می بینیم که مدیاپلیر کامپیوتر با چند آهنگ غمگین همچنان در حال تکرار است و ما همچنان مشغول دلتنگی !!

دل نازک میشویم , ممکن است اگر مورچه ای را بر روی زمین دیدیم ناگهان راه خود را کج کنیم تا خدای نکرده جانش را نگیریم , بلکه او دعایی بکند و ما را از شر دلتنگی رهایی سازد .

سخاوتمند می شویم .خیرات می کنیم , صدقه های بزرگ می دهیم ,خلاصه موجود بهتری میشویم .

دلمان می گیرد , به معنای واقعی هم می گیرد ,

چنان بی انصاف به قفسه سینه فشار می آورد که
حس می کنی او هم در درون سینه مشغول قدم زدن است !

و جا برای او هم تنگ شده .فشار می آورد لاکردار . می خواهد بیاید بیرون و قدم بزند .

وقتی که می نشینیم گویی که کیلومتر ها رفته ایم و
خستگی اینطور نشان می دهد شاید هم اگر کیلومتر شمار به خود بسته بودیم نشان می داد که واقعاً هم اینطور هست .

مهربان تر می شویم , به همه لبخند می زنیم ,

دوست داریم دلتنگی خود را با لبخندی شیرین که در چهره دیگران می بینیم از یاد ببریم .

سخت می گذرد,شاید هیچ کس نتواند این دلتنگی را پر کند غیر از او که به خاطرش دلتنگیم .

امروز هم دلتنگیم .

پاهایم درد می کند .

قفسه سینه فشرده شده

صدقه داده ام

مدیاپلیر غمناک پخش می کند

لبخند میزنیم

راه می رویم

به مورچه ها و حرکات آنها که مسیر صاف را زیگزاگ می روند خیره میشویم .

خلاصه ...

خدا به خیر بگذراند

مچ بند سبز یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ب.ظ

سلام
دکتر به نظرم اگه وبلاگو تبدیل به یه سایت رسمی کنید بهتره ها
انجوری دیگه مجبور نیستید هر ماه یه وبلاگ جدید بسازید. ممنون

سلام
ممنون
تو همینش موندیم.
ان شاا... خدا کمک کند.

علی بابا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:39 ق.ظ

همه رو میشه بعضی وقتها فریب داد،
بعضی ها رو میشه همیشه فریب داد،
ولی نمیشه همه رو همیشه فریب داد.

بعضی ها را هم نمی شه همیشه فریب داد

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ

مرگ از زندگی پرسید:
این چه حکمتی است که باعث میشود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟!
زندگی لبخندی زد وگفت:
دروغهایی که در من نهفته وحقایقی که تو در وجودت داری!

و زندگی اعتراف کرد:
اما حسرت شیرینی واقعی تو را می خورم!

کامنت بی ربط شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ

خوشبخت اگر خار بکارد /
از بخت خوشش لاله و ریحانه در آید
/ بدبخت اگر مسجدی از آینه سازد /
یا سقف فرو ریزد و یا قبله کج آید

[ بدون نام ] یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

پر و بال ما ببستند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

7 یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:18 ب.ظ

سلام استاد خیلی وقته که نتونستم بیام وبلاگتون سر بزنم امیدوارم حال شما و خامواده ی محترمتون خوب باشه و هر چند دیر است اما زیارتتون قبول.استاد بی صبرانه منتظر اینم که بیام سمنان و کتاب شعرتون رو تهیه کنم.استاد من هم یه چیزی گفتم اما اسمش رو نمیشه شعر گذاشت:
اکسید می شوم,زنگ می زنم
تا بکاهمت ز درد و رنج و غصه ها
خورده می شوم و تو با جلای خود چشم خیره می کنی
من آن زنگ خورده رویم و تو چون مسی
نه ببخشید اصلاح می کنم,تو چون طلا
ای طلای پر عیار,به اکسایشم نیاز نیست ترا

سلام
ممنون
خیلی وقت است نیستید.
موفق باشید.

[ بدون نام ] دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

ممنون استاد
برام دعا کنید استاد سخت محتاج دعا هستم.

اگر تنهاترین تنها شوید باز خدا هست

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ

زه های از چارلی چاپلین



آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه،
دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است. آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت. آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم. آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی.

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

میثم قاسمی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

سلام استاد.
منو که یادتون نرفته؟
دیدین برگشتم؟
اینطور که من متوجه شدم از بچه های زیر بازارچه(ورودی۸۳) همون جا سوییچی(مرتضی صفر دوست) واستون مونده. ولی غصه نخورید من هم هستم.هیچکس تنها نیست.

سلام میثم پوست کلفت!
بله خدا همنشین تمام تنهایی های ماست.

زمانی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ

سلام.من احمد زمانی فارغ التحصیل شیمی کاربردی کارشناسی از دانشگاه قردوسی مشهد هستم.امشب نایج ارشدمون امده..داشتم تو سایت ها دنبال میگشتم سایت شما رو دیدم.از انجایی که ایمیل یا معرفی نامه ای ازتون ندیدم..بر حسب نظرات فکر کم استاد هتین.پس...جسارتا استاد من رتبه هام رو میگم یه نگاه بندازین
شمی فیزیک1609-آلی2741-معدنی1624-تجزیه 1870-کاربردی775-نانو1167-دریا 2179
من دوست دارم پیشرانه قبول شم.به نظرتون شانسی دارم روزانه یا شبانه اش رو؟؟؟معدنی چی؟؟بقیه زیاد واسم مهم نیستن
خواهش میکنم راهنماییم کنینshimidanshakak@gmail.com

سلام
در وبلاگ صندوقچه ۲ مرتضی پاسخ داده.

[ بدون نام ] دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ

رتبه ۲۱۶۰الی شبانه سمنان میاره

سلام
به صندوقچه ۲ پست مشابه مراجعه فرمایید.
ممنون

ناشناس شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ

آیا با رتبه ۱۵۳۰ آلی شبانه سمنان قبول می شم؟ شبانه مالک اشتر چطور؟

در صندوقچه ۲ (نشانی آن لینک است) پست مربوطه پیغام بگذارید ان شاالله بچه ها به شما جواب می دهند.

رحیمی نژاد یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ

به نام خدا
یادش بخیر

سلام

استاد جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:33 ق.ظ

نخیر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد