کلبه مینیمال نویسی-به پیشنهاد سعید (نارکند) عزیز

به نام خدا 

سلام  

نوروز مبارک 

لطفا از مینیمال های زیبای خود ما را هم مستفیض کنید. 

ممنون 

استاد

نظرات 72 + ارسال نظر
۱۱۰ پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

مرد پاک را زندگی و زمان تنها نمی گذارند. زندگی اش از او دفاع می کند، زمان تبرئه اش می کند. پلیدان هرگز پاکدامنی را نمی توانند آلود، هر چند سگها را بسته و سنگها را رها کرده باشند.

آفرین ۱۱۰
به نظرم از دکتر باشد

مرتضی سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ

فرصت کوتاه است رسیدن به خواسته هایتان را طولانی نکید .

آفرین
مضمون کلام مولا است.

مرتضی سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

فرض کنید شما درست از همین لحظه متولد شده اید
زندگی را آن گونه بسازید که می خواهید ...

مرتضی سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

به یاد داشته باشید همیشه نباید در انتظار یک معجزه ماند گاهی باید معجزه ها را ساخت !

بارون و آسمون چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ

دل خوش عشق شما نیستم ای اهل زمین...به خدا معشوقه ی من بالایی است

بوی فیروزه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

سلامعلکم
قدم رو چشه ما بذارید و خود تونو بشناسید.
کلبه رحیمی ن‍‍‍‍ژاد

بوی فیروزه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ

خداوندِ والا نام، حافظِ کسی است که دوست خود را حفظ کند . [امام صادق علیه السلام]

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ

اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.

مجنون سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ

خداوندا چرا دل آفریدی؟

چرا لیلی رو اینجور آفریدی؟

با چشمای قلمبش میکنه ناز

خیال کرده که خیلی خوشگله باز

به من میگه دماغتو عمل کن

لباس تنگ و تیلی بر تنت کن

همیشه ژل بزن روی سرت تو

مکن من را فراموش یک نظر تو

بگفتا گر تو خواهی من ببینی

زبان آری و حرف دل بگویی

ز پنچ شنبه به راس ساعت ۷

به مانند گذشته در همان وقت

به دانشگاهمان اندر بیا تو

یه وقتی گیر دادن سریع تو در رو

به یاد گفته ی شیرین لیلی

یه هو مجنون برفت زیر تریلی

بشد پنج شنبه و مجنون ز شوقش

نمانده بود بر او تاب و قرارش

بشستا صورت و چشمان و رویش

ژل را چو بیاورد بزد بر مویش

لباس تنگ و تیلی بر تنش کرد

نگاهی اندرون آینه می کرد

به دانشگاه لیلی رفت مجنون

ببردا یک سبد نوشابه و نون

چو لیلی را بدید دیگر نفهمید

جهان پیش دو چشمش تیره گردید

بگفتا عشق من ! ای لیلی من

فدای تو همه دارایی من

می خواستم تو برایم همسری شی

عروس خوشگلی واسه ننم شی

یه میلیون و هزار و سیصدو پنج

برای مهریت من برده ام رنج

لیلی که این حرف را ز مجنون شنید

چشماشو ریز کرد و سریع زود پرید

چوبی بیاورد و بزد در سرش

ننش میگه عاشق شده بچه اش

میگه نزن دیگه تا عمر دارم من

قول میدم که دیگه عاشق نشم

یه هو مجنون ز خواب لیلی پرید

ماست و کره شیر و پنیر هم خرید

به نام خدا
لطفا رعایت حال کلبه ها و موضوعات مطروحه را سرلوحه کارتان قرار دهید.

با پوزش از سعید عزیز

ممنون
استاد

۱۱۰ شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ

سعادت مانند توپ فوتبال است وقتی از ما دور می شود دنبال آن می دویم و وقتی می ایستد با یک ضربه آنرا از خود دور می سازیم. شاتو بریان.
سلام استاد 1 کلبه هم واسه جام جهانی 2010 بسازید.

بارون و آسمون شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ب.ظ

الهی


عادتم را عبادتت قرار ده


اما عبادتت را عادتم قرار مده.....


بارون و آسمون شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ

بیاموزیم که اگرستاره نیستیم ابر هم نباشیم که جلوی درخشش


ستاره ها را بگیریم.

[ بدون نام ] دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ

پای دونده همیشه چیزی به دست خواهد آورد ولو اینکه خار باشد (مثل کانادایی)

[ بدون نام ] یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ

دستم را دراز کردم که ستاره بگیرم پایین که آوردم تنها سیاه بود.........

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ

افسون دو چیز مرا حیران میکند آبی آسمانی که میبینم و نیست و خدایی که نمی بینم و هست .

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

حرفهاییست برای نگفتن ,و ارزش عمیق هر کس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد .

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام میکرد چی بهم گفت؟
گفت جایی که میری مردمی داره که میشکننت، نکنه غصه بخوری چون تو تنها نیستی، تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری، قلب میذارم که جا بدی، اشک میذارم که همراهیت کنه و مرگ میدم که بدونی بر میگردی پیش خودم...

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ

هیچوقت به خودت مغرور نشو....برگ ها همیشه وقتی می ریزن که فکر میکنن طلا شدن

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ق.ظ

به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستید، یک شمع روشن کنید.

سعید چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

مرگ
همیشه به دریا زدن نیست.

نهنگ‌ها
برای خودکُشی
به ساحل می‌آیند.

سعید عزیز
سلام
اگه افتخار بدی یک کلبه برات تو صندوقچه ۲ بزنم؟
ممنون
استاد

سعید پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

لطف می‌کنید استاد. مایه‌ی افتخاره :)

با کمال میل.

سعید پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

آنکس که سقوط می کند
دست کم
یک بار لذت بالا بودن را تجربه کرده
.
.
گیرم که با ترس !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد