سلام دانشجویان عزیزم

به نام خدا

سلام. وقتی که این وبلاگ را حدود 4 ماه پیش راه انداختم، می خواستم پلی باشد بین من و دانشجویان عزیزم. تا کم کم رشد کند و هر کس هر چه می خواهد بگوید. مخصوصا رفته ها وفارغ التحصیل ها و ...

اما چکنم که فشار کارها و صد البته تنبلی مانع شد و... خواهد شد.

برای همین نشانی را به هیچ کس ندادم اما اگر خدا بخواهد این بار این گونه نباشد.

دانشجویان عزیزم مخصوصا رفته ها. ورودیهای 82 و 83 و بالاتر! لطفا به همه خبر دهید تا بیایند، خبر دهند و یادی از ایام مرده نمایند. تا به یاری خدا این جا پاتوق ما شود. تا از حال هم خبر داشته باشیم. تا از بی مهریها بگوییم. تا از ناپایداری روزگار. تا از تحول حالها. تا در سال 96 ان شاا... دور هم جمع شویم.

دعا کنید تنبلی نکنم.

دانشجویان عزیزم! اخلاق مرا می دانید. در چارچوبهایی که می شناسید و می شناسم هر چه می خواهید بگویید.قول می دهم اگر نظری قابل انتشار نبودضمن اشاره به آن دلیلش را بگویم. سانسوری در کار نیست. مثل همیشه هستم مثل کلاسهایم.

با سپاس ... عموزاده

نظرات 84 + ارسال نظر
رحیمی نژاد یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام استاد
خوشحالم که از دستم دلگیرو ناراحت نیستید.
خیلی زیاد

استاد چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:40 ق.ظ

فقط برای کنترل.

منتظر جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ


روز آدینه شد و تشنه ی دیدار توام
سالیانیست که سرگشته بازار توام
بوی پیراهن تو میرسد از راه کنون
یوسفا! دیده به راه تو و بیمار توام!
...
یا علی

ممنون

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ق.ظ

سلام استاد
کنکور نزدیک و ما هم دقیقه ی نودی
فقط خواستم جویای حال شما بشم و عرض ادبی کرده باشم
بعدا ان شاء الله با مطلب سر شما رو درد می آوریم.
همیشه سلامت باشید

ممنون

رحیمی نژاد شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ب.ظ

سلام استاد
خوب هستید انشاء الله
دلم خیلی برای کلاس درس دانشگاه تنگ شده گرچه به یاد ندارم ساعتی رو که به درس کامل گوش داده باشم!
ولی خوب همونشم قشنگ بود .
خداحافظ

ممنون
ان شاا... خوب درس بخوانید کنکور نزدیک است.

رحیمی نژاد یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام استاد
امیدوارم حالتان خوب باشد
استاد به شکایات هم گوش می کنید؟؟ انتظار ندارم کاری انجام بدید فقط می خوام بشنوید . بگم؟
استاد توی این وبلاگ من یک بار فقط یک بار یه پیشنهاد دادم یادتون هست؟ استاد خواهش کردم کلبه ی مجنون ٫ لیلی ٫ عشق٫عاشقی و ... نسازید. کلبه ی آقای رحمانی هم از خط خارج شد. بعضی از حرف ها گفتنی نیستند بنا بر همان شرم و حیا . استاد من دوست داشتم به وبلاگ شما بیام چون فکر می کردم ...

استاد
یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیقی طالب شمع آمدند
جمـلگی گفتند می بایـد یکــی
کو خبر دارد ز مطلوب اندکی
شد یـکی پروانه تا قصری ز دور
در فضای قصر دید از شمع نور
بازگــشت و دفتر خـود باز کـرد
وصف او در خورد فهم آغاز کرد
ناقدی کو داشـت در مجمـع مهی
گفت او را نیست بر شمع آگهی
شد یکی دیگر گذشـت از نور در
خویـشتن بر شمع زد از دورتر
پر زنان در پـرتـو مطلوب شـد
شمع غالب گشت و او مغلوب شد
بازگشت او نیز مشتی راز گفـت
از وصال شمع شرحی باز گفت
ناقدش گفت این نشان نی ای عزیز
همچو آن دیگر نشان دادی تو نیز
دیگری برخاست می شد مست مست
پای کوبان بر سر آتش نشست
دست و گردن گشت با آتش بهم
خویش را گم کرد و با او خوش بهم
چون گرفت آتش ز سر تا پای او
سرخ شد چون آتشی اعضای او
ناقد ایشان چو دید او را زدور
شمع با خود کرد هم رنگش ز نور
گفت این پروانه در کار است و بس
کس چه داند او خبر دار است و بس


عشق گفتنی نیست در عمل ثابت میشه خیلی ها وقتی میگن عاشقند یعنی می خوان معشوق برای اونها فنا بشه
عاشق واقعی در سکوت زندگی میکنه تا مبادا حتی سخن از عشق معشوق رو آزار بده.(اغراق)

عدالت که در زبان باشد در عمل هرگز خود نمایی نخواهد کرد

آقایان هم اگر دلسوز هستند در عمل نشان دهند نه در....
استاد خیلی از حرفامو برای این که گستاخی و بی ادبی نکرده باشم خوردم امیدوارم با همین مقدار متوجه منظور من شده باشید

منو ببخشید

به نام خدا
سلام
رسیدن مجدد به خیر
وقتی این جمله را بی مقدمه گفتم و نوشتم هاتفی ندا در دادکه
استاد خانم رحیمی نژاد از این جمله خیلی خوشش می آید.
قبلش من یک سوال راجع به شما پرسیدم که جواب نداد و مرا پیچاند.
من نمی دانم منظور شما چیست ولی پیشنهاد شما یعنی در کلبه و وبلاگ را تخته کنیم!
اما با بقیه کلام شمت موافقم
که
درس عشق در دفتر نباشد.
ممنون
سربزنید
شما ها هم هنوز مرا نشناخته اید
فکر می کنید.

رحیمی نژاد یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:48 ب.ظ

سلام مجدد
چون پیچاند من هم میپیچانم
استاد من هیچ وقت نگفتم شما رو میشناسم از چند تا ویژگی که دارید خوشم می آد اول از همه این که کار کسی که گیر کرده رو را میندازید حتی اگه به شما مرتبط نباشد که در این دورو زمونه کمتر کسی اینجوری. دوم این که آدم های اطرافتون رو دارای ارزش می دونید که همین وبلاگ یکی از نشانه هاشه بازم می تونم بگم ولی بماند
و اما حرف از تخته کردن وبلاگ نزنید من می دونم شما درک می کنید که من چرا این جوری صحبت کردم دیگه بیشتر توضیح نمیدم به قول شما بدتر می شه.
ولی شما منو خوب شناختید من خیلی عاطفی هستم البته مثل شما بعضی وقتها بیرحم می شم!!

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

سلام
یعنی اینها که گفتید ماییم؟!
خودمانیم خیلی خوشمان آمد.
راستی حدس زدید در موقع پاسخ به نظر قبلی با چهکسی صحبت می کردم؟
الآن هم سمنان است و نزد دوستان خوابگاهی تان.
سر بزنید
ممنون
راستی تایید می کنم شما همان طور که گفتید هستید.
اخلاقتان را از دست ندهید.

رحیمی نژاد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام
چشم
خانم اسماعیل پور قرار بود بیاد سمنان درست گفتم

بلی

رحیمی نژاد دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام استاد
استاد چند روزیه که تو وبلاگ می گردم نوشته های گذشته رو می خونم (نوشته های همه را) تا حالا این کارو کردید خیلی جالبه امروز کلبه ی ۱۳ رو نگاه کردم خوب می دونن چطور میشه موهای یه نفرو دونه دونه کند( شوخی میکنم)
امروز نوشته ی تنها سینما نروید رو هم خوندم من که تو دفترم نکته های خوبی نوشته بودم از دفترم هم استفاده کردم
برام که خیلی جالب بود این گشت زدن
میگم استاد اون جملتونم که دیگه باید برم مهمان دارم باید پلو بپزم هم خیلی خیلی جالب بود (ناراحت نشیدا کلی خندیدم خوشم اومد) این یعنی عدالت به همین سادگی

سلام
شما آدم را به گریه می‌اندازید!

من شما را و شما من را خوب می فهمیم. آفرین (البته اگر می دونن شما می دونین باشه)-خوب است که شما هم روانشناسید. به همین سادگی!
ممنون
استاد

رحیمی نژاد جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام استاد
شما لطف دارید (در مورد هر ۴ جمله)

رحیمی نژاد جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام به استاد گرامی
استاد کلی شرمنده کردید نیاز نبود کلبه بسازید باعث زحمت شد.
ممنونم استاد
حالا خدا کنه کلبه ی خوبی بشه شعر رحیمی نژاد تو دید نبود توش راحت تر بودم الان حواسمو بیشتر باید جمع کنم استاد لطفآ اگه یه وقت تذکری نیاز بود دریغ نکنید باز هم ممنون

سلام
چشم

رحیمی نژاد جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:00 ب.ظ

چشمتون بی بلا:-)

مندلیف!!! جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام استاد
مرتبه ی اوله که به وبلاگه تون اومدم و از رابطه ی صمیمی و دوستانه(و گاهی پدرانه تون) با دانشجوها هم غافلگیر و هم ذوق زده شدم.
البته از روز اول ناراحت بودم از اینکه دیگه با بچه های متالورژی درس ندارید.
خوب شاید سعادت نداریم یا از بچه های مهندسی خاطره خوشی ندارید.
اما فکر میکنم یک ترم (اون هم ترم اول) از رحمت های خدای متعال بود که با شما کلاس داشته باشیم.
لطفا از تجربیاتتون در زمینه اخلاق و ادب اجتماعی بیشتر صحبت کنید.
As long as you can STAND and DONT GIVE UP
به امید موفقیت های بیشترتون
خدانگهدار.(ببخشید اگه پر حرفی کردم)

Dear Mandeliev,
Hi and hopping everything is going well.
Thank you for your kind comment.
I hope can stay and continue.
All my studens are my friends and I love them.
Thanks again.
Prof.

رحیمی نژاد دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ب.ظ

سلام استاد
دلم برای این صفحه تنگ شده بود گفتم سری بزنم

ممنون

مندلیف پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام استاد
یه سوال اساسی ذهنم رو مشغول کرده اما به دلیل عدم ضایع شدن در کلاس(!) اون رو مطرح نکردم.
با اجازه تون اینجا ازتون می پرسم:چرا تعداد خمیازه های بچه ها رو می شماردین؟تحقیق علمی بود؟
امیدوارم فضولی نکرده باشم.
در پناه حق

به نام خدا
سلام مندلیف عزیز
ممنونم از ادبت
با این که شکایت ظریفی از برخی جوابهای من داری
ولی سوالت را با ادب مطرح کرده ای
مندلیف عزیز
اینها بهانه هایی برای خشک نبودن کلاس است
و مبدعش دکتر یاوری بوده است.
ممنون
استاد

رحیمی نژاد یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام استاد
من همچنان منتظرم استاد!!
همیشه این صفحه را هم نگاه میکنم که شاید مطلبی گذاشته باشید ولی انگار قصد چنین کاری را ندارید!.
استاد امروز روز شماست چه احساسی دارید ؟!
من با این که معلم نیستم خیلی خوشحالم !آخه این روزا کیف میده برای شیطونی کردن و آتیش سوزوندن .
اگه سمنان بودم؟!!!!!!!! البته الانم دارم بعضی هارو اذیت میکنم:-)
استاد روزتون مبارک و به خاطر همه ی وقت و انرژی ای که برای دانشجوهاتون می ذارید خیلی خیلی ممنون
امیدوارم بهترین چیز ها در دنیا و آخرت نصیب شما و خانواده ی محترمتان بشود.(اخه میدونید چییه استاد خانواده ی شما خیلی باگذشت هستند که شما میتونید برای دیگران هم وقت داشته باشید. (می دونم میدونید میخواستم بگم منم می دونم)سلام و تشکر منو به خانواده ی محترم برسانید.)

سلام
ممنونم
بابت همه چیز
از طرف خانواده هم از شما سپاسگزارم.
احساس خاصی ندارم
احساس خوبی دارم
که اگر خدا بخواهد درحد توانمان موثر باشیم
و چغندر نباشیم
سیب زمینی نباشیم
نه توهین به چغندر و سیب زمینی نشود
منظورم این است که خوک الدنیا خرس الاخره نباشیم
بی درد نباشیم
بی غم نباشیم
خدا کند
چقدر احساس داشتم و گفتم ندارم!
ممنون
استاد

رحیمی نژاد یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ب.ظ

سلام
من میگفتم شما با احساسید!
باز هم ممنون

مندلیف پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام استاد
یه پیشنهاد داشتم:اگه میشه لطف کنید یک قسمت از ویلاگ رو اختصاص به آموزش زبان فرانسوی(برای علاقمندان به زبان)اختصاص بدین.
خودم هم از طرفدارهای پر و پا قرصم.
امیدوارم اگه صلاح میدونین عملی بشه.(هرچند خیلی هامون هنوز زبان مادری رو خوب بلد نیستیم).
در پناه حق

به نام خدا
سلام مندلیف عزیز
ممنونم که پیام آور بهار این کلبه خزان زده ای
اگر درست یادم باشد از برو بچه های باصفای متالورژی هستی
پیشنهاد خوبی است ولی دارم خسته می شوم(!!!) (به کسی نگو)
شاید همین را هم تخته کردیم!
ممنون
استاد

مندلیف جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ

سلام استاد
در مورد آموزش زبان هرطور که خودتون صلاح میدونید ولی لطفا یه کم بیشتر روش فکر کنید
آخه آموزش دادن شما( چه شیمی و چه فرانسه ) حرف نداره
ببخشید اگه پافشاری می کنم
امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم
در پناه حق

به نام خدا
سلام مندلیف عزیز
ممنونم
تو و بسیاری از دانشجویان عزیز به من لطف دارند.
من خودم تدریس فرانسه را دوست دارم
چشم هماهنگی و رزرو جا با شما (یا از علوم یا از علوم انسانی) تدریس از من.
برای هماهنگی من در خدمتم.
ممنون
استاد

رحیمی نژاد دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ب.ظ

سلام استاد
خسته شدید؟
حق میدم به شما
ما دوست نداریم بهخاطر ما شما خسته بشید برامون عزیز تر از این حرف ها هستید ما سلامتی و شادابی شما رو آرزو داریم
اگه یه روزی وبلاگو جمع کردید هم چیزی عوض نمیشه همیشه به یاد موندنی هستید. خوشحال میشیم به فکر سلامت و استراحت خودتونم باشید.
استاد نمی دونم چی بگم راستش گریم گرفته مواظب خودتون باشید.
خیلی دارم احساسی حرف میزنم دیگه چیزی نگم فکر کنم بهتر باشه.
از ته دل ممنونم از شما

سلام.
نه.
وبلاگ را برای دل خودم ساختم. منتی بر کسی نیست. (نه منت می گذارم نه منت می پذیرم)
من ممنونم از شما.

حسین سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام استاد.
نبینم حرف از خستگی بزنید.(بالحن شوخی بخونید نه دستوری)

به عمر اگر طلبی بهره،عشق ورز ای دوست
که زندگانی بی عشق،زندگانی نیست

نخندید استاد می دونم به من نمی خوره اهل شعر باشم.راستی شعرش براتون آشنا نیست؟
در هر صورت گفتم یه نظری داده باشم که فکر نکنید به یادتون نیستم.
یا علی

سلام حسین عزیز (از نوع دهقان یا بیدقی؟!)
ممنونم
یه درد دل ساده بود
من پوست کلفت تر از اینهام
ممنون
استاد

مرتضی یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ

سلام استاد
امروز یاد خاطره ی زاهدان رفتنم افتادم و اومدم خاطره ای رو که قلم زده بودم بخونم
گفته بودین اگه فرصی شد مفصل جواب میدهید
پس کی فرصت می کنید؟

توفیقی هم شد اولین نظری رو که دادم مرور کنم
یاد اون روزها به خیر که بابای گروه صدام می زدین
خیلی وقت است که دیگر با این اسم صدایم نکردین
نکند گروه بابای جدیدی پیدا کرده؟

حالا اینکه روز اول ادعا کردم «من هستم-تا روزی که زنده باشم هستم» رو تونستم جاه ی عمل بپوشونم؟

قابل توجه خانم رحیمی نژاد
آیا هنوز هم معتقدی نباید کلبه ی مجنون ساخته می شد؟
« آقایان هم اگر دلسوز هستند در عمل نشان دهند نه در ... »
شما که مرا نمی شناختی چگونه قضاوت کردین
مگر بین عاشق بودن و دلسوز بودن تفاوت های زیادی نیست؟
شما دوست دارید همسران عاشقتان باشد یا دلسوزتان؟
کی گفته عاشق واقعی باید در سکوت زندگی کنه؟
پس مرغ عشق هم نباید آواز بخونه و ...
مگر خانم ها از راه گوش عاشق نمی شن؟ اگه مردها ساکت بمون چگونه شما خانم ها عاشق می شوید

و یه سوال:
شما فکر می کنیدهمه ی خانم ها عاشق واقعی هستند؟

والا خوب و بد مه جا پیدا می شه

سلام مرتضی
میدونی که سرم چقدر شلوغه!

رحیمی نژاد سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ

سلام استاد اینجا کلبه ی شماست ببخشید جواب آقای صفر دوست رو می دم.

سلام آقای صفر دوست
بله
گفتم درسته شک ندارم
دلیل آورده بودم که ترو خشک باهم میسوزند!
چرا هست از زمین تا آسمان
هم عاشق هم دلسوز هم مهربان هم خداترس و همه ی خوبیها
آن را که خبر شد خبری باز نیامد
مرغ عشق برای سکوت عاشقا فریاد سر می دهد تا مرحمی باشد
نه این ها مطلق نیست گوش چشم فکر وخیلی چیزهای دیگه درگیر هستند تا یکی عاشق بشه شاید تنها گوش یه جوری هوس باشه نه عشق
به خدا نه ولی کاش عاشق بودند
هم مرد و هم زن انسانند و هر دو میتوتنند عاشق باشند ویا متنفر و یا بی احساس.
بیشتر از این نمی تونم کمکتون کنم هم محیط وبلاگ اجازه نمی ده و هم من در این بحث ها کمی شرم میکنم صریح صحبت کنم.


مرتضی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
خیلی سنگین بحث کردین و با این عقل ناقصم تونستم بعضی هاشو بفهمم و اینکه هم نظر هستیم
آره تو محیط وبلاگ نمیشه بحث کرد چون سوء تعبیر می شه اما بالاخره بایستی یه جایی فراتر از این محدودیت ها قدم گذاشت

ولی هنوز جواب سوال هامو ندادین
آیا هنوز هم معتقدی نباید کلبه ی مجنون ساخته می شد؟
و اینکه شما که منو نمی شناختین چطور قضاوت کردین؟

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ

سلام استاد
شرمنده که جواب آقا مرتضی رو اینجا میدم.
سلام اقا مرتضی
فقط به خاطر شما دارم جواب می دم
در مورد کلبه ی مجنون باید بگم من زیاد به این کلبه سر نزدم و این که بودنش بدی ای داشت یا نه نمی دونم ولی هنوز نظر شخصی من اینه که نباشه بهتره(آقا مرتضی به میلتون یه متنی رو فرستادم که میتونه بیانگر دلیل من برای این موضوع باشه)
در مورد دومی باید بگم شرمنده ام چند بار بگم اشتباه کردم تا شما منو ببخشید و فراموش کنید من منظور بدی نداشتم کلآ در مورد آقایون یکم زود جبهه گیری می کنم البته دارم این اخلاقمو درست میکنم.
من سعی کردم جواب سوال هاتونو همیشه بدم و با برخوردم به شما بگم که در مورد شما فکر بدی ندارم و شما رو به عنوان یه فرد خوب و شایسته قبول دارم و لی اگه اولین جواب من به شما اون قدر بد بود که شما نمی تونید فراموش کنید بهتون حق می دم خودمم چوب این نوع برخوردارو خوردم می دونم چقدر ناراحت کننده است.
من واقعآ از شما معذرت میخوام و امیدوارم از ته دل منو ببخشید و با یاد آوری این موضوع دیگه منو ناراحت نکنید باور کنید از اون قضیه من الان بیشتر از شما ناراحتم.
بازم معذرت
در ضمن از جمله ی با این عقل ناقصم خوشم نیومد شما خوب مسائل رو درک میکنید و متوجه میشید.
و در موردآره تو محیط وبلاگ نمیشه بحث کرد چون سوء تعبیر می شه اما بالاخره بایستی یه جایی فراتر از این محدودیت ها قدم گذاشت باید بگم نمیشه کسی رو میخواد که روحیه ی سختی داشته باشه
من و (حتی باشناختی که از شما دارم )شما حرف مردم اذیتمون میکنه .روحیمون حساسه.
به هرحال من چیز بیشتری بلد نیستم تا بگم
خداحافظ

به نام خدا
سلام خانم رحیمی نژاد
حالتون چطوره
به بابا و مامان سلام منو برسونید.
یک کلمه کامنت شما را عوض کردم شرمنده!

و اما تو مرتضی
مرتضی گاهی بیخود گیر می دی همین طور الکی!
انسانهای سالم باید قدر هم را بدونند
تا گیر آدمهای ناسالم نیفتند
به بابا و مامانت سلام برسون.
ممنون
استاد

رحیمی نژاد شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام استاد
ممنون نه بد نه خوب؛ هستیم
بزرگی شما رو میرسونم
اتفاقآ خوب کاری کردید ناراحت بودم خوب ننوشته بودم ممنون از توجه و لطفتون.

سلام
روزگار دائما در گذر است.
با هر سختی آسانی است.

مرتضی یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد

یادمه دبیرستان سر کلاس ادبیات قرار شد مشاعره کنیم و معلم گفت یه موضوع پیشنهاد بدین و من گفتم عشق
و معلمم گفتن که عشق مظلوم ترین کلمه ای است که می شد بیان کرد
همیشه بیشترین ظلم ها و سوء استفاده به عشق شده
و همه فراموش کردن که از عشق زمینی می شه به عشق آسمانی رسید

وقتی کلبه ی مجنون ساخته شد انواع عشق های موجود رو دسته بندی کردم که یکی از اونها عشق به مذهب ( تعهد و دوست داشتن خدا یا مذهب ) بود و ادعا می کنم که بعد از شماره ی ۳ مجنون کمی بیشتر با خدای خودم دوست شدم و عاشق الطاف و مهربونی هاش شدم تا جایی که وقتی مطالب کلبه ی بارون و آسمون رو می خوندم بی اختیار گریه ام می گرفت.

اما هدف از سوال بعدی ام این بود که قضاوت زود و عجولانه نکنید
به قول خودتون زود درباره ی آقایون جبهه گیری نکنید
یادمه یه جا گفتین پدرتون در ابراز احساساتش فوق العاده است
بد نیست هر از گاهی این رو به خودتون یادآوری کنید

نیازی به عذر خواهی نیست
گرچه برای انسان هایی که به اشتباهشون اعتراف می کنن ارزش بسیار بسیار زیادی قائل هستم
از قسم خوردن بدم میاد چون همیشه صداقت رو سرلوحه ی کارهایم قرار دادم ولی چه کنم که بعضی اوقات مجبورم قسم بخورم مثل الان که به والله هیچ وقت احساس نکردم در موردم فکرد بدی کرده اید که بخوام از روی دشمنی حرفی بزنم
و دوست آیینه ی دوست هست
همین

آره روحیه ام خیلی حساسه
حرف ها و کارهای مردم خیلی ناراحتم می کنه
اما چه می شه کرد
راز خلقت همینه
و حق ندارم با خدا دعوا کنم که چرا انسان ها را اینگونه آفریدی
و به قول مادرم ما اینگونه آفریده شدیم تا به واسطه ی هم مورد آزمایش الهی قرار بگیریم
پس صبوری و داشتنم روحیه سخت جز اولین لوازم این مسیر سخت آزمایش خداست
صبور باشید و قوی

و اینکه به ضعف عقلم معترفم
اینکه بعضی موارد هنگ می کنم
اینکه بعضی چیزها رو نخواهم فهمید حتی اگر هزار بار برایم توضیح دهند
مثل قانون ترمودینامیک که بعد از ۵بار پرسیدن از دکتر فضلی آخر سر گفتم که استاد نمی فهمم و بیشتر از این خودتون رو خسته نکنید

رحیمی نژاد سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام استاد
یادش بخیر من چقدر اینجا با شما حرف می زدم:-)
یه بار شاد یه بار غمگین یه بار عصبانی:-)
کلکل های منو آقای صفردوست به اینجا هم رحم نکرده:-)
چند روز پیش از شما برای بابا و مامانم میگفتم دلیل احترام زیادی که براتون قائلم . نمیگم بهتون که!!!!!:-)
نه ولی واقعآ استادید استاد . استاد زندگی و استاد تجربه های جدید.
استاد اگه بد نباشه خیلی دوست دارم حرف دلمو بزنم :دلم خیلی براتون تنگ شده .

سلام
شما همیشه آدمو به گریه می اندازید.
سلام منو به بابا و مامانتون برسونید.
آفرین به اونها.

رحیمی نژاد شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام استاد خوبم
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده منظورم این صندوقچه ی اوله
راستی استاد چند سال دیگه وقتی بیایم اینجا چقدر برامون جالب خواهد بود خودش یه دفتر خاطرست مگه نه؟
اولا چقدر رسمی صحبت میکردم الان نه تنها رسمی حرف نمی زنم از دلم هم میگم از غمو شادی :-) امیدوارم این کارم بد نباشه فکر میکنم دیگه زیادی راحت شدم :-)
خیلی دلم هوای سمنانو کرده من حتمآ اگه خدا بخواد تو اون سال معروف که قراره همه جمع بشن می آم سمنان.
بیام فکر کنم بازم برای صحبت کردن با شما خجالت بکشم و همش سکوت کنم اما اشکال نداره دیدن استاد و دوستان حتی در سکوت زیباست . براتون آرزوی سلامتی دارم

سلام
اگه تا اون موقع نشانی از ما مونده باشه!

رحیمی نژاد یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
حالتان خوب است؟
انشاالله که خوبه خوبید.
این عید غافلگیرم کردید ازتون ممنونم اگه بدونید چقدر خوشحال شدم باورتون نمیشه.فکر نمیکردم لایق لطفتون باشم.بازم ممنونم
خداکنه همیشه شاد و سلامت باشید
استاد خیلی محتاج دعام دعام می کنید؟
خیلی وقته شاد بودن یادم رفته دارم سعی میکنم اما نمیشه دعام کنید روح و روانم به آرامش واقعی برسه دعام کنید قلبم زنده بشه.
ببخشید استاد فعلآ خداحافظ

به نام خدا
سلام
این قدر سخت گیر نباشید
یعنی ظاهرتان سخت گیر باشه
اما در عمل سخت گیر نباشید
یعنی کسی را با ظاهر خود گول نزنیم ولی واقعا اهل تساهل باشیم.
ان شاالله خداوند مشکل شما را حل کند.
آمین

استاد چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام به همه مخصوصا دانشجوی عزیزی که پیغام گذاشتهولی باید خود سانسوری اش کنم.

نه خاطرتان جمع باشد. هیچ مشکلی نیست.
ممنون

رحیمی نژاد یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

به نام خدا
سلام به بهترین استادم
انشاالله خوب و سلامت باشید
نماز و روزه هاتون قبول باشه.اگه تنبلی نکنم و کمی عبادت کنم همیشه توی دعاهام هستید . از یادم نمیرید هیچ وقت. البته دعای بنده ی گناه کاری مثل من معلوم نیست تا کجا بالا بره:-)
استاد به خانواده ی محترمتون هم سلام منو برسونید . انشاالله همیشه سربلند و سلامت باشید.

به نام خدا
سلام
ممنون از شما هم بول باشه ان شاالله
اتفاقا چند روز قبل به یادتون افتادم (امروز ۲۳/۵/ است) گفتم چرا با این که کلبه دارند (شما وبوی فیروزه) دیگر سر نمی زنند. در هر حال برای شما آرزوی موفقیت دارم. به پدر سلام برسانید.
ممنون

رحیمی نژاد چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
استاد شما خیلی مهربون هستید از این که ما رو فراموش نمی کنید ممنونم
استاد هنوز وبلاگ رو دوست دارم اما دیگه حرفی برای گفتن ندارم!!
ولی سر میزنم و مطالب رو گاهی می خونم .
استاد چندوقتی هست که احساس عجیبی پیدا کردم که امروز به اوج خودش رسیده حس از دنیا بریدن . احساس میکنم خیلی محکم شدم احساس میکنم اگه دنیا رو سرم خراب بشه دیگه ناراحت نمی شم . با تمام وجود فنا پذیری و بی ارزش بودن دنیا رو قبول کردم . همه چیز این دنیا از دست میره .هیچ چیزی پایدار نمی مونه.بهترین علم ها با فراموشی. بهترین کس ها مثل عزیزانمون مثل پدر و مادر و برادر خدای ناکرده با مرگ.و خیلی چیزها هم از همون اول بدون رسیدن بهش از دست میره. واقعآ فقط خوبی و بدی همیشه میمونه و برای آخرت زندگیمونو می سازه .
استاد همیشه در پناه خدا باشید

به نام خدا
سلام
ببخشید که دیر جواب می دم.
آخه من هم به این جا کم سر می زنم!
این صندوقچه داره صندوقچه می شه!!! پر از گرد و خاک و خاطره.
باز وقت شد نظرات تایید نشده را خوندم. جالبه اولین نظر تایید نشده مال ۱۸/۲/۸۹ است! جالبه نه؟
بد و بیراهی که شخصی ناشناس(!!!) نوشته و در اون جمله ای را از من نقل قول کرده. غافل از این که من این جمله را فقط به او گفته بودم و فقط به او. بگذریم خاطرات چیز خوبیه البته برای بعضی ها.
حیف! حیف که دورویی و مامردی تو این دنیا بیداد می کنه.
حیف که بسیاری نمی فهمند که ساده لوحی گول خور بودن بهتر از پیچیده ای گول زن بودنه!
علی گفت اگر پرواییم از روز قیامت نبود از هر سیاسی سیاس تر بودم.
بگذریم این حسی که بهش رسیدید حس بسیار خوبی است ولی فراموش نکنید مرد (نه به معنای جنسیتی) آن است که با مردم بزید-با مردم بیامیزد-زندگی کند و در عین حال از آنها جدا باشد.
زندگی هم کنید
سلام برسانید

موفق باشید

رحیمی نژاد شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
خواهش میکنم
میدونم استاد . اما من از صندوقچه بیشتر خوشم می آد تا صندوقچه ی 2 . آخه همه چی تازگی داشت . اینجا از خوندن شعر و حکایت ها لذت می بردم . دنیامم شادتر بود.
استاد یه چیزی بگم سرم داد نمی زنید؟:-) استاد متوجه ی جالب بودن تاریخ نشدم !! خیلی فکر کردم اما چیزی یادم نیست.
استاد شاید اون جمله رو به دوستان و اطرافیانش گفته باشه و اونها استفاده کرده باشن. این احتمال هم وجود داره . و این که شاید ناراحت بوده از شدت ناراحتی یه حرفایی زده باشه اگه رابطه ی نزدیکی با شما داره (چون با شما تنها صحبت کرده) باید کل رفتاراش رو در نظر گرفت نه فقط یه کامنت. به دل نگیرید استاد خیلی از ماها هنوز بچه ایم با این که ادای بزرگارو در می آریم . استاد یه پسر عمه دارم 21 سالشه استاد یه مشکلی داشت از من کمک گرفت استاد گاهی که حرفاشو می شنوم بچگی تو حرفاش موج می زنه به روش نمی آرم ولی فقط به خودم می گم چند سال پیش که من ادعای بزرگی می کردم پدر مادرم هم چنین احساسی داشتن و شاید الان هم دارن:-)
استاد بعضی از خاطرات فراموش بشن بهتره ولی درسی که ازش می گیریم هرگز نباید از یاد بره .
استاد یادش بخیر خانم دکتر نعمتی می خواست امتحان بگیره بچه ها اصرار کردیم نگیره من گفتم آفرین استاد نگیرید دیگه . خانم صبوری همچین با دستش زد به من که با تعجب نگاش کردم گفتم چی شد؟!! بعد بهم گفت آدم به استاد می گه آفرین . این چه طرز صحبت کردنه!!:-) الانم دلم می خواد بگم آفرین استاد :-) واقعآ نامردی و دورویی بیداد می کنه . استاد اگه یکی از خدا پیغمبر هم گفت اگه یکی یه دنیا خوبی هم داشته باشه باز باید مواظب بود. این یک سال که گذشت یک چیز رو خوب فهمیدم ملاک قرآن باید باشه دین باید باشه نه فرد . اگه کسی حرفی زد بر خلاف قرآن حتی اگه بهترین آدم بود باید جلوش ایستاد . همه خوبن همه قابل احترام اما آدم باید پای ارزش ها ش محکم بایسته و از هیچ کس جز خدا نترسه.
استاد روز جشن فارغ التحصیلی هم برام یه شعر نوشتید توش مرد داشت اونجا هم بهم گفتید مرد نه به معنای جنسیت :-) یادش بخیر . الان جلومه خط و امضاتونو دارم نگاه می کنم با یه روان نویس سبز . یادمه گفتید نبندش بذار خشک بشه منم یه کم که گذشت با انگشت امتحان کردم که ببین خشک شده یانه . نشده بود:-) یه کم خراب شد . خندیدمو به خودم گفتم حالا خوبه استاد بهت گفته بود مواظب باش:-)

غره مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها برده اید

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش
نا گه به یک ترانه به منزل رسیده اند

استاد ممنون از شما

به نام خدا
سلام
نگران نباشید کدهایی است برای برخی!
بارها و بارها افراد را می آزمایم البته با صراحت و راه هم باز می گذارم بل که متنبه شونداما دروغ وریا در زندگی برخی نقشی بی بدیل دارد. خانواده های متزلزلی که لاف ریاست دنیا را می زنند و از کنترل خانواده ای عاجزند چنین محصولاتی می دهند!
دیر نیست که دست بسته در دادگاه عدل حاضر شوند آن وقت از عمق برخی مسایل خبر خواهند شد و ...
ان ربک لبالمرصاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد