سلام دانشجویان عزیزم

به نام خدا

سلام. وقتی که این وبلاگ را حدود 4 ماه پیش راه انداختم، می خواستم پلی باشد بین من و دانشجویان عزیزم. تا کم کم رشد کند و هر کس هر چه می خواهد بگوید. مخصوصا رفته ها وفارغ التحصیل ها و ...

اما چکنم که فشار کارها و صد البته تنبلی مانع شد و... خواهد شد.

برای همین نشانی را به هیچ کس ندادم اما اگر خدا بخواهد این بار این گونه نباشد.

دانشجویان عزیزم مخصوصا رفته ها. ورودیهای 82 و 83 و بالاتر! لطفا به همه خبر دهید تا بیایند، خبر دهند و یادی از ایام مرده نمایند. تا به یاری خدا این جا پاتوق ما شود. تا از حال هم خبر داشته باشیم. تا از بی مهریها بگوییم. تا از ناپایداری روزگار. تا از تحول حالها. تا در سال 96 ان شاا... دور هم جمع شویم.

دعا کنید تنبلی نکنم.

دانشجویان عزیزم! اخلاق مرا می دانید. در چارچوبهایی که می شناسید و می شناسم هر چه می خواهید بگویید.قول می دهم اگر نظری قابل انتشار نبودضمن اشاره به آن دلیلش را بگویم. سانسوری در کار نیست. مثل همیشه هستم مثل کلاسهایم.

با سپاس ... عموزاده

نظرات 84 + ارسال نظر
مرتضی صفردوست سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام استاد
همونطوری که سر کنفرانس معدنی اومدم دفترتون و گفتم من هستم و آخرش موندم الآن هم میگم «من هستم-تا روزی که زنده باشم هستم»
اگه قراره اینجا پاتوق بشه همه کسایی رو که می شناسم خبر می کنم تا دوباره کلاس شیمی عمومی ۱ رو زنده کنیم.

یه پیشنهاد:
میدونم اول کار هستیم و زوده اما من کلکسیونی از عکس و فیلم دارم که گویای خاطرات گذشته است-محیطی فراهم کنید تا اینارو در اختیارت همه دانشجو ها بگذارم.

یا حق

سلام بابای گروه!
ممنونم ازت.

سعید سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام خدمت دکتر عزیز و دوستان فارغ التحصیل
خوشحالم که این وبلاگ را راه اندازی کردید و همانطور که گفته بودید امیدوارم پلی باشه واسه ارتباطات. در حقیقت می توانم بگویم شایداین وبلاگ بتواند پایه ای باشد برای پر کردن جای خالی "انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه" که خیلی از دانشگاه ها، نهادی شبیه به آن را دارند. ان شاا... با همت شما و بچه های فارغ التحصیل یک چنین انجمن یا کانونی را رسما راه اندازی کنیم.
با تشکر
دانشجوی همیشگی شما
سعید عبدالشاه

السلام علیکم السید الدکتور سعید!
ایده جالبی است. دنبال کنید. مهم پیگیری است. اگرجوانان خوشفکر و علاقمندی چون شماُ مرتضی و بقیه دست یاری دهند تا این وبلاگ رشد کند (با نوشتن مطلب و انتقاد و پیشنهاد و ... خصوصا راجع به دانشگاه- من فکر می کنم این وبلاگ بتواند ان شاا... موفق شود. مطلب بنویسید.
پیغام بدهید. به صریحترین الفاظ (در دایره ادب و حرمت قلم) انتقاد کنید. بیایید به وظیفه مان عمل کنیم...
یا علی

حسین سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام استاد
منو که یادتون نرفته؟
خوشحالم از اینکه یکی از کارهایی که همیشه دوست داشتید انجام بدید(ارتباط با دانشجوهایی که رفتند) رو به یه طربقی شروع کردید.امیدوارم بتونم تا اونجا که از دستم بر میاد در خدمتتون باشم.
اولین انتقاد:بابای گروه فقط بچه های ۸۲ میتونن باشن و بس.بچه های۸۲ تکرار نشدنین.
موفق باشید

سلام حسین
هر ورودی یک بابا دارد. منتهی برخی باباترند. راست می‌گویی.
اما بدان یک پدر تمام بچه‌های خود را دوست دارد هرچند بچه اول یک جورهایی کمی فرق دارد.
یکی از فرقهای بچه اول این است که پدر یا مادر تا می فهمند که چه نعمتی خدا به آنها داده است بچه بزرگ می شود مثل ورودی شما که بزرگ شدید و رفتید.
در دوره شما بابا تعیین نکردیم. یعنی اصلا به فکر نبودیم-به دلایلی که گفتم.
اگر بابا انتخاب می شد از نظر من تو لیاقت داشتی.
بچه های دیگر نظر و انتقاد خود را بنویسند.
واما بعد حسین!
این وبلاگ با اطلاع رسانی شما به دوستانتان و حرف زدنتان زنده می ماند-رشد می کند و به کمال می رسد. هر بار که می‌ایید یک نشانی بگذارید. مگر غیر از این است که از ما جز همین نشان نخواهد ماند. (تازه اگر بماند)
تا بعد... استاد

حسین چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام
این مطلب رو برای بچه های ورودی ۸۲ می نویسم.برای اونهایی که از چندتاشون خبر دارم و از خیلی هاشون بی خبرم.شب عروسی داوود چند تا از بچه ها رو بعد از چند وقت دیدم.خیلی خوشحال شدم.بالاخره چتد سال باهاشون زندگی کردم.خیلی دوست دارم از حال همتون با خبر بشم.امیدوارم ایجا بتونیم از راه دورم که شده با هم در ارتباط باشیم.پس اگه از اینجا بازدید می کنید بی خبرمون نگذارید.

تا بعد...

یاسمن قاسمی پور چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

سلام
خیلی خوشحالم. خیلی.ممنون استاد.
چقدر دلمان تنگ میشود برای روزهایی که مثل برق آمدند و مثل باد رفتند.
سلام به همه ی دوستای شیمیست مخصوصا شیمیستای ۸۳مهر! دلم برای همه تون تنگ شده .

ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من
ای حسرت روزهای شیرین در من
بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من


در پناه حق

سلام خانم قاسمی پور
مرسی که آمدید. لطفا به دوستانتان هم خبر بدهید. گاه گاهی سربزنید و از خود نشانی بر جای بگذارید. شعر فوق العاده قشنگی بود.
... یادی از روزهای مرده کنم همه جان از ملال بسپرده...

مرتضی صفردوست جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

به قول حافظ " تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش "
واسه رشد و ترقی این وبلاگ، باید همگی همت کنیم، تلاش کنیم، پیشنهاد و انتقاد کنیم، وقت بزاریم و ...

خوب منم چندتا پیشنهاد دیگه دارم:
1- تقسیم کار کنید ( مثلا آپلود کردن و به روز رسانی و این چیزارو بسپارین به عهده بچه هایی که بلدن؛ پاسخ به نظر بچه ها و پدری کردن باشه با شما ) تا خدای نکرده سنگینی کار و محدودیت زمانی شما منجر به تعطیلی صندوقچه نشه. یعنی بهتر بگم، کار از ما و مدیریت با شما.
2- محیطی فراهم کنید تا در عین با هم بودن بشه بچه ها رو بر حسب ورودیشون تفکیک کرد (مثلا خاطره افطاری ها بر می گرده به بچه های 83 )
3- یک محیطی واسه عضو شدن بچه ها فراهم کنید تا بتونن خودشونو کامل معرفی کنن ( مثلا عکسشون، سال تولد، سال ورود به دانشگاه و ... )

راستی بچه ها تو رو خدا خودتون رو کامل معرفی کنین، حسین و محمد و ... تو دانشگاه ما زیاده
دمتون گرم

امام علی (ع) می فرمایند:
انسان از دشمن خود انتقامی بالاتر از این نمی گیرد که بر خوبی ها و فضائل خود بیفزاید.

مرتضی صفردوست جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ق.ظ

حسن جان منم با استاد موافقم، تو بودی که معنای کمیکار رو به همه فهموندی، من که روزهای خوب کمیکارم رو مدیون تو و راهنمائی های دلسوزانت می دونم. خیلی چیزا یاد گرفتم.

داوود شاهوردی عروسیت مبارک، انشا.. به پای هم پیر بشین

استاد جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ب.ظ http://aliamoozadeh.blogsky.com

به نام خدا
مرسی مرتضی
هرکس مطلبی، خاطره ای، حکایتی، عکسی و ... دارد به پست الکترونیکی من ارسال کند تا به نام خودش آپلود کنم.
راجع به جداسازی سال ورود و ... من اصلا بلد نیستم. کسانی که بلدند و مایلند بسم ا...
فکر بسیار خوبی است.

محسن محقق دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام استاد
سلام بچه ها
منم اومدم.کار خیلی خوب و جالبیه،خیلی خیلی خوشحال شدم.
منم مثل همیشه پایه ام هرکاری هم که ازدستم برمیاد برای پیشرفت وبلاگ میکنم.
به امید دیدار.

به نام خدا
سلام محسن
رسیدن به خیر.
مرسی از اینکه آمدی. کارهایی که می توانید بکنید:
۱-اطلاع به سایرین
۲-نظر دادن (حتی مکرر)
۳-نوشتن خاطره
۴-اطلاع از وضع خود
۵-نوشتن مطلب و شعر و... جالب برای قرار دادن در سایت
...
باز هم مرسی.

محمد منسوبی فرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ب.ظ

سلام
خوشحالم از اینکه بازم مثل همیشه یه چیزی باعث شد شمارو از بقیه اساتید متمایز کنه تا دانشجوها هیچوقت شما رو فراموش نکنن!!!!


با تشکر

به نام خدا
سلام منسوبی عزیز
شما واکثر دانشجویانم به من لطف دارید و این لطف خدای من است. تنها تفاوت من (از نظر خودم) این است که سعی کرده ام هنوز خصوصیات دانشجویی خود را حفظ کنم. اگر خوب است شما نیز سعی کنید آنها را حفظ کنید، هر چند ممکن است مشکلات دیگری برایتان ایجاد کند اما شب با آرامش خواهید خوابید، دغدغه های بعضا حقیر روزانه را نخواهید داشت و ... اما ممکن است مشکلاتی هم برای شما ایجاد کند. اگر خواستی بعدا می توانم ان شا... بیشتر توضیح دهم اما فقط بدانید که دشمن هم کم ندارم و هزینه این تفاوت خود را نیز پرداخته ام و دارم هم می پردازم، اما... اما راضی ام! نه رضایتی از سر اجبار که اختیار.
من معلمم و حرفه ام را دوست دارم. من با انسان سروکار دارم. با برترین مخلوق هستی و این سرمایه اندکی نیست. شیرازی با صفا سعی کن همیشه دانشجو بمانی.
ضمنا ما را بی خبر نگذار.
ممنون.

حسین دهقان چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام به همگی
از این همه شور و احساس و عشق و هیجان...ممنونم
ناسلامتی شماها مردید .لطفا احساساتیش نکنید
ولی با این همه از استاد عزیزم متشکرم که همین کاراش منو کشته.

راستی استاد سوالات علمی هم میشه یرسید؟

یه چیز دیگه:میشه مرتضی رو کلاً سانسور کنید؟

حسین عزیز (رتبه 7 ارشد!) سلام
دو سه روزی قطع بودم ببخشید.
فقط همین کارهاش؟!!!
هرچه می خواهد دل تنگت بگوی.
مرتضی جواب بده.

حسین دهقان چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ

با سلام
یکی ادعای پیغمبری میکنه،میگن خب کتابت کو؟
میگه حالا فعلا جزوه بنویسین تا بعد
تقدیم به همه :
هر وقت تو زندگی رسیدی به جایی که یه در بزرگ با یه قفل گنده داره اصلا نترس! چون اگه قرار بود باز نشه به جای در، دیوار می ذاشتن.

مرتضی صفردوست شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام به همه
روز اول ماه رمضان رو به همه تبریک میگن، بیاین با هم واسه این خرخون اعظم دعا کنیم. انقدر درس خونده که یادش رفته باید با کی در بیوفته و باید از دست کی فرار کنه، فقط درس خونده و درس خونده و درس خونده. یکی نیست بهش بگه "گل پسرُ فردا همه یادشون میره رتبه ات 4 شده"

از اونجائی که استاد دادن جوابتو گذاشته به عده خودم، دوست داری خاطره عمل آپاندیست رو تعریف کنم، مخصوصاً اون قسمت آخرشو؟

به نام خدا
مرتضی گفتم جوابش را بده، نگفتم سرش راببر!
من از حسین عزیز (رتبه 4 ارشد) عذر خواهی می کنم اگرجواب مرتضی تند است.
راستی حسین این قضیه آپاندیسیت چیه؟ اگر گفتنی است حکایت کن.

شگفتی های روح آدمی شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ب.ظ

به رگهای درونی انسان پاره گوشتی آویخته که شگرفترین اعضای درونی اوست، و آن قلب است، که چیزهایی از حکمت و چیزهایی متفاوت با آن در آن وجود دارد. پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آنرا خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آورد، حرص آنرا تباه سازد و اگر ناامیدی بر آن چیره شود، تاسف خوردن آنرا از پای در می آورد و اگر خشمناک شود، کینه توزی آن فزونی یابد و اگر به خشنودی دست یابد، خویشتن داری را از یاد برد و اگر ترس آنرا فرا گیرد، پرهیز کردن آنرا مشغول سازد و اگر به گشایشی برسد، دچار غفلت زدگی شود و اگر مالی بدست آورد، بی نیازی آنرا به سرکشی کشاند و اگر مصیبت ناگواری به آن رسد، بی صبری رسوایش کند و اگر به تهی دستی مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد و اگر گرسنگی بی تابش کند، ناتوانی آنرا از پای در می آورد و اگر زیادی سیر شود، سیری آنرا زیان رساند، پس هرگونه کُندروی برای آن زیان بار و هرگونه تندروی برای آن فساد آفرین است. ( امام علی(ع)-نهج البلاغه-حکمت108 )

مرتضی صفردوست شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:56 ب.ظ

به قول محسن محقق دوستها آیینه همند. دوستی من و حسین بر میگرده به خیلی وقت پیش. ما پیش دانشگاهی همکلاس بودیم و فقط از رو دوستی قدیمیمون سرشو بریدم (گرچه قسطم این بود گردنشو بزنم) وگرنه یه غریبه پیداش می شد و بدون اینکه دلش بسوزه سرشو جدا میکرد.
قضیه آپاندیس حسین حجتی است بر خرخونی اعظمش که چطور از بیمارستان مرخص نشده کوبید اومد سمنان!

به نام خدا
خوب خدا را شکر!
حالا که فهمیدم سری از هم سوایید فرصت را غنیمت شمرده عرض می کنم که مرتضی! در متنهایت برخی مواقع غلطهای املایی لپی داری. بگرد و فارسی را پاس بدار.
تا بعد.

حسین دهقان دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

سلام
اول یه خبر خوب بدم بعد جواب موریو میدم
یه خبر :

ایمان نورانی(ورودی بهمن ۸۳)رتبه ۱۶ کنکور زبانهای خارجه شده

به نام خدا
خبر خوبی بود. تبریک به ایمان نورایی بالادزایی. موفق باشی ایمان.

حسین دهقان دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ق.ظ

موری جون
میخواستم بگم خیلی دوست دارم دیگران زودتر رتبه چهارمو یادشون بره.چون دوست دارم منو به خاطر خودم بخوان نه رتبه و...این چیزا به همین راحتی میان و راحتتر میرن ولی*مرد نکو نام نمیرد هرگز*

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام استاد! استاد عزیزم ....
حالتون چطوره؟ امیدوارم که در نهایت صحت باشید. دوستان وهمکلاسیهای قدیمی همگی سلام ...
استاد امروز صبح از وجود وبلاگتون باخبر شدم وقتی سرزدم و مطالبش بخصوص حرفاتونو خوندم انگار موجی از زندگی به روح سرد ومرده ی گرفتار روزگار شده ام!!! دمیده شد. وقتی حرفاتونو می خوندم انگار با صدای خودتون تو ذهنم میشنیدمشون. مثل همیشه عجیب به دل می نشست.کلی حرف برای گفتن داشتم همراه یه بغل دلتنگی روزای خوش رفته... اما حالا که می خوام بنویسم .... این بغض لعنتی نمیذاره فقط می تونم بگم یه دنیا سپاس که این پاتوقو راه اندازی کردین تا بازم افتخار شاگردیتون نصیبمون بشه.شاگردی استادی که هر حرفش ـ مثل واکنشگر گرینیارد که کربن به زنجیر کربنی اضافه میکرد وشما می گفتین کار خیلی باارزشیه ـ یه حکمت یه معرفت یه درس زندگی به زنجیره انسانیت شاگرداش اضافه میکرد که قطعا باارزشتر از هر چیزی تودنیاس!
تا اخرین لحظه زندگیم به شاگردیتون افتخار میکنم.اگه عمری باشه بازم سر میزنم و اگه لایق باشم سعی میکنم دست پر بیام. ببخشید که پر حرفی کردم. توشبای پربرکت ماه رمضون مارو ازدعای خیرتون بی نصیب نذارین.

به نام خدا
گفت ای موسی دهانم دوختی!
وز پریشانی تو جانم سوختی
اشک منو در نیارید...

مریم رحیمیان سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ

استاد مجددا سلام . می بخشید انقدر هیجان زده بودم که یادم رفت خودمو بشناسونم!!!!!!!!!!!!!
شاگرد بی حواستونو عفو کنید.ضمنا اگه ناراحتتون کردم هم بازم عذر خواهی میکنم.

به نام خدا
به پدر سلام برسانید.

فاطمه بندری سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام آقای دکتر.
۱.خیلی خوشحالیم بابت راه اندازی وبلاگ...
۲.استاد اسم وبتون خیلی پر معناست!
آدمو یاد دستمال مامان دوز میندازه...
یاد یک استاد عالیه آلی...
استاد میدونم که میدونید چقدر محبوبید پس از تعریف و... کم میکنم و فقط میگم با وجود استادی مثله شما امیدوار میشیم هستن مردانی که دور از تشریفات و غرور دارن خودشونو زندگی میکنن و این رمز خاص بودن شماست(استاد بی تعارف عرض کردم)...
و...
همونطوری که شما نصف نه!!!همه عمرتونو کانادا جا گذاشتید...ما هم همه عمرمونو تو دانشگاه سمنان جا گذاشتیم چون شاگرد شماییم و مباهات میکنیم به این شاگردی...
استاد بابت همه قصوراتی که از یک شاگرد سر میزنه مارو حلال کنید...
پاینده و همیشه عزیز باشید.

به نام خدا
سلام خانم بندری
خیلی خوشحالم که سر زدید آن هم با این همه احساس صمیمی.
می دانید چرا؟ آخر گاهی احساس می کردم شما خیلی از من خوشتان نمی آید! شاید به خاطر اخلاق خاص من بود؟نمی دانم.
در هر صورت می دانم که می دانستید و می دانید که من احساساتم را در حق و حقوق دانشجویان دخالت نمی دادم. دقیقا برای همین احساس-خیلی خوشحالم که آمدید. باز هم لطفا بیایید و از خودتان و دوستانتان خبر دهید.
یادم نمی رود که وقتی نام کتاب سخنان علی (ع) را بردم-شما جلسه بعد آن کتاب را آوردید. کتابی که خیلی فراوان نبود و گفتید که متعلق به پدرتان است. مطمئن بودم پدری که این گونه باشد-دختری این چنین تربیت می کند و خوشحالم که پس از فراغت از تحصیل شما- به جواب خود رسیدم.
از بابت الطافتان هم واقعا ممنونم. من خودم را لایق این همه احساسات بی ریا نمی بینم.
باز هم مرسی.

فاطمه بندری شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ق.ظ

دوباره سلام استاد گرامی.
منم خوشحالم که جواب کامنت منو بسیار دوستانه و با همون ظرافت همیشگیتون دادید.ممنون از لطفتون.
البته استاد به ارادت من نسبت به خودتون شک نکنید ولی شاید من کوتاهی کردم و باعث شدم شما فکر کنید که من خدای نکرده از شما...!
نه استاد!هرگز اینجوری نبوده و همیشه برای شما احترام قائلم.اون حسو بذارید به حساب اینکه ما دانشجوها همیشه نمیخواهیم جلوی استادامون کم بیاریم!!!
در ضمن به همه دوستانی که ارشد قبول شدن تبریک میگم.
خدانگهدار.

نیما یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ب.ظ

اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه
نفس منو بگیر
برای یکی شدن اگه مرگ من بسه
نفس منو بگیر
خوشحالم که بهانه و جایی پیدا کردیم برای دورهم جمع شدن و ممنونم از بانی این کار

به نام خدا
نیما چقدر خوشحالم که آمده ای.
با ما در ارتباط باش. به خانم صادقی سلام برسان. به دوسنان خبر بدهید.
ممنون

حبیبی جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام .امیدوارم حال تمومه بچه ها خوب باشه . کار جالبی انجام دادین . ولی حیف که تازه خبردار شدیم . من از بچه های ورودی ۸۴ ام . امیدوارم موفق باشین .

به نام خدا
خوش آمدید خانم حبیبی.
این وبلاگ پس از یاری خدا فقط و فقط با همکاری شماها زنده است.
خانه خودتان بدونیدش و از خودتان. وقتی بزرگتر شدید صندوقی از خاطرات خواهید داشت. شیرین و تلخ. از خودتان و ۴ سال از شیرین ترین مرحله زندگی تان.
ممنون-استاد

حبیبی جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ

سلام می کنم به استاد عزیزم دکتر عموزاده . امیدوارم همیشه پر انرژی باشین . استاد عزیزم از بچه های ۸۴ ایی هم یادی بکنید . یه عکس خوشگل از خودت توی این وب بذلرین تا هر وقت واردش می شیم شما رو ببینیم .

به نام خدا
سلام مجدد
ممنونم.
مرتضی لطفا یک کلبه برای ۸۴ی ها بساز.
در عکسهای جمعی هستم و ان شاالله شما هم عکس جمعی بفرستید.
ممنون

مهدیه چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ب.ظ

سلام استاد عزیزم
وبلاگ بسیار جالبی هست و گواه عشق بی اندازه ی شماست .
لطفاْ فلسفه ی اسم وبلاگ را هم بنویسید.
یادتون هست روز جشن فارغ التحصیلیمون من چه شعری خوندم؟
.
.
.
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار می نویسم:
خانه ی دوستی ما اینجاست!
تا که سهراب نپرسد دیگر، خانه ی دوست کجاست؟
این وبلاگ برای من یاداور این شعر هست.
امیدوارم که همواره موفق باشید.

به نام خدا
سلام. رسیدن به خیر.
از حال و روز خود بیشتر بنویسید.
آدرس وبلاگ را چگونه پیدا کردید؟
راستی پاسخ تستها هم زیبا بود.
ممنون
استاد

استاد چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ب.ظ

راستی فلسفه اسم وبلاگ:
یعنی هر چیزی توی اون گیر می یاد.

مهدیه پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:38 ق.ظ

من هم همین فکرو می کنم.به نوعی صندوقچه ی خاطراته!راستی اون روز که به من لقب گالیور کبیر رو دادید آدرس را برام نوشتید :-)

به نام خدا
کمی کمک کنید!
چه موقع این لقب را به شما دادم؟

میرقریشی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ب.ظ

سلام استاد عزیز,شما برای ما فقط در حکم یک استاد شیمی نیستید بلکه ما از شما درس زندگی میگیریم,یکی از غمهای من اینه که بعد تموم شدن درسم با دلتنگی کلاسهای شما چه کنم برای همین خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم همچین وبلاگی داریم,استاد همیشه به شما افتخار میکنم.علی یارتون

به نام خدا
خوشحالم از این که در بهترین مکان دنیا هستم.
من هم به وجود این همه دانشجوی خوب مهربان افتخار می کنم.
بارها گفته ام و بار دگر می گویم:
بعد از خدا بزرگترین پشتیبان من دانشجویان عزیزم هستند.
ممنون

رحیمی نژاد شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام
استاد خسته که نشدید.شدید؟
استاد نمی دونم چرا احساس می کنم اگه سمنان بودم بدتون نمی اومد که یه داد حسابی سرم بزنید. الان که دارم اینو می نویسم راستش رو بگم چهرتون توی ذهنمه از این که دوروبرتون نیستم مثل دانش آموزی که از دست معلمش فرار کرده و به خیالش زرنگی کرده خوشحالم .ولی خدارحم کنه .....
استاد یاد یه خاطره افتادم :
استاد یادتونه روز تولد حضرت معصومه ما بچه های کلاس از شما شیرنی خواستیم بعد که کلاس آروم شد شما شروع به درس دادن کردید آخر کلاس توی شلوغی من دوباره تکرار کردم که استاد به ما شیرنی ندادین.
از بد روزگار شما شنیدید یه قدم اومدید جلو و با صدای بلند فرمودید :
خانم رحیمی نژاد چون اولین بار سر کلاس من حرف زدین چیزی بهت نمیگم وگرنه می دونستم باهات چه کار کنم .
من به ظاهر همچنان داشتم می خندیدم ولی ته دلم به خودم بدو بیراه می گفتم حالا بماند که ته ته ته دلم خوشحال بودم که دادتونو در آوردم (البته ببخشید خواستم کامل تعریف کرده باشم)یادش بخیر جلسه ی بعد شیرنی مارو دادید . استاد در صنعت خودرو سازی هم می رفتین موفق می شدینا.

به نام خدا
نه از چی خسته بشم؟از وبلاگ؟
خیلی یادم نمی آید! لابد شوخی کردم! بله؟
اگه الان تو کلاس من می بودید یک داد حسابی سرتون می زدم!
حالا شیرینی چی بود؟
استاد

رحیمی نژاد شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام
پس شانس آوردم که سر کلاستون نیستم!
آره دیگه منظورم وبلاگ بود . گرچه جوابش معلوم بود برای پررنگ تر شدن جواب سوال کردم.
نمی دونم شما باید بفرمایید شوخی بود یا جدی . ولی اگه جدی بود من حتمآ ناراحت می شدم ولی تا جایی که یادم ناراحت نشدم گرچه با خوردن ساندیس مطمئن شدم که شوخی بود .
همیشه سربلند باشید.

سلام.
حالا یادم آمد.

منتظر دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ق.ظ

سلام استاد. من از ورودی های ۸۶ام. همونایی که میونه ی خوبی باهاشون ندارید. فقط یه ترم ما این توفیق و شایستگی رو داشتیم که با شما کلاس داشته باشیم. من از قبل با چند نفر از خاندان عموزاده آشنا بودم همه مثل شما خیلی خون گرم و مهربان. استاد واقعا خدا رو شکر می کنم که حداقل یه ترم سر کلاس استادی مثل شما بودم. البته میدونم این شعر ربطی به این شرایط نداره اما من این شعر رو فقط برای کسانی می نویسم که واقعا دوستشون داشته باشم.

عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت که بگویم
بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است
و هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید
بنویسد
که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است
و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است
عصر این جمعه ی دیگر
وجود تو کنار هر دل بی دل آشفته شود حس
کجایی گل نرگس

ببخشید طولانی شد. همیشه برای خودم این دعارو میکنم و حالا هم چون شما رو واقعا دوست دارم برای شما هم دعا می کنم اگه انشاا... تا ظهور مولا بودید از یارانشون باشید و اگر(خدایی نکرده ) نبودید جز به شهادت از این دنیا نروید. یا علی

به نام خدا
سلام منتظر
آیا منظور شما از ورودیهای ۸۶ همان دوره آقای لطیفه اینهاست؟
در حد شعار از من بپذیرید من از هیچ کدام از دانشجویانم بدم نمی آید. البته کتمان نمی کنم که با برخی ها و برخی دوره ها راحت ترم.
چکنم این هم از اخلاق بد من است که زبان تیزی دارم و رک گو هستم.
روابط ما انسانها یک تعامل دوجانبه است ما می توانیم و حق داریم حتی از هم بدمان بیاید اما حق نداریم به شعور مخاطب توهین کنیم.
اگر من ادامه کلاس با شما را انتخاب نکردم دلم می خواست که قدر یکدیگر را (یا بی تعارف بگویم شما قدر مرا) بیشتر بدانید.
برخی دانشجویان و علی الخصوص دوره شما- این حس را داشتید و شاید هنوز کمی داشته باشید که هر چه با آنها سخت تر و با کلمات و استعارات نا مانوس تر سخن گفته شود ارزش سخنران یا معلم بالاتر می رود و در این میان من، من نوعی ای که به ساده گویی و ساده حرف زدن و ساده فهماندن عادت کرده ام (و دوستش دارم و نقطه قوت خود می دانمش) در برابر شما کارم سخت می شود.
من هم انسانم! دوست دارم دوست بدارم و دوستم بدارند و مهربانم اما...
اما یک چهره دیگر هم دارم!
و آن سنگدلی من است!
در جهان بینی من هر کس آزاد است راه خود را خودش انتخاب کند.
در عین حالی که برای زندگی خود به حرف دلم گوش می کنم، به الهام بها می دهم و یک کلام با دل زندگی می کنم تا با عقل، اما در برابر دیگران، و برای ارزیابی دیگران، نسبت به خودشان یا سیستم، شدیدا عقل گرا و قانون گرا و بی احساس(!) هستم.
در جهان بینی من جواب کلوخ کلوخ است.
دفعه بعد هم تازه تو می توانی شروع کنی (چون طرف یک بار شروع کرده است) اما حق جواب را برایش محفوظ بداری. در این صورت عدالت برقرار شده است و تمام. مگر این که طرف بخواهد ادامه دهد که باز هم هستم.
اگر در این بین طرف عذر خواهی کرد-با دلم تصمیم می گیرم که ببخشم یا نه. اصولا در این گونه موارد خیلی سنگدلم!
به این ها بیفزایید مسائلی چون کفران نعمت یا چوب معلمی و ... که اطاله کلام است.
منتظر دوست داشتنی! مرا ببخش که این تریبونی شد برای احیانا تعریف از خود! ولی همه اش هم تعریف نبود. در هر حال امیدوارم مرا درک کرده باشی.
اما همان طور که گفتم الان دوست دارم دوباره با شما کلاس داشته باشم چون قدر هم را می دانیم. در عوض یک گروه رفته را (!) که اول خوی شما را نداشتند و بعدا خوی شما را کسب کردند، اگر زمان به عقب بر می گشت، برنمی داشتم. گروه شما در کسوت سلطانی آمدید و در کسوت درویشی می روید(!) برای همین با احترام بدرقه تان می کنم اما آن گروه دیگر در کسوت درویشی آمدند و در کسوت سلطانی رفتند! دلیلش را هم من می دانم.
منتظر عزیز! و اما قسمتهای دیگر نامه ات: ممنونم. به بابای عزیزم (که یک عموزاده است) می گویم که کیف کند(!) و افتخار اما به قول آندره ژید بکوش عظمت در نگاهت باشد نه در آنچه به آن می نگری! هر چند چون انسانم خیلی خوشم آمد!
واما مهمترین بخش نامه ات. مهمترین بخش نامه ات.
من چه وظیفه سنگینی دارم که مرا بیشتر، بسیار بسیار بیشتر از آن چه که هستم تصور می کنید! من از مرگ می ترسم. من عرضه شهادت را ندارم. شهادت عرضه می خواهد. جربزه می خواهد. عشق می خواهد و ... سربازی او که بماند!
من می ترسم. من خیلی می ترسم. از صحبتهای تو می ترسم. ما را، یعنی مرا خیلی دست بالا گرفته ای ای منتظر!
من نهایت آرزویم این است که ولی ای، شفیع ای، شهیدی، آبروداری دست ما را هم بگیرد و از دوزخ خود ساخته رهایی دهد و آنوقت تو...
چه می گویی منتظر؟
اما اگر واقعا حس می کنی که برایت کاری در کسوت معلمی کرده ام، فردا روزی که بودی و نبودم، هر وقت به یادم افتادی یک حمد و سه سوره برایم بخوان.
همان کاری که من برای مرحوم جوادیان (استاد کلیات روش تدریس-مشهد) که معلمی را یاد من داد می کنم.
منتظر! مرا کوک کردی و این ماحصلش. اگر ناراحتت کرد حواست باشد که دیگر با مضراب احساس، سیمهای مرا به ارتعاش درنیاوری!
ممنون.
استاد

رحیمی نژاد سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ

استاد سلام
استاد چه قدر با احساسید
چه قدر خوبه که شما این قدر راحت از حستون حرف میزنید
استاد ترسیدم نکنه منظورتون از گروه رفته ....
استاد هر جا باشم دلم برای استادی مثل شما تنگ میشه و قدر دان تلاش ها و زحمت های شما (والبته خانواده ی محترمتان) هستم
استاد ببخشید که توی صحبت شما با شاگردتون دخالت کرم.

نه!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام استاد .خوبید؟ مثل همیشه کم اوردم در برابر بیان شیوا و دلنشینتون. نمی دونم چی بگم؛ هر چی فکر می کنم چیزهایی به ذهنم میرسه که انقدر بی ارزشند که نمی تونم جلوی شما به زبان بیارم پس چیزی نمی گم. باز هم اگه ناراحت نمی شید همون دعاهای قبلی رو براتون میکنم . یا علی
منتظر

ممنون!

عظیم پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام آقای دکتر
همون روزی که آدرس وبلاگتون رو به من دادید به اون سر زدم.
اعتراف می کنم یه مدتی یادم رفته بود دوباره بهش سر بزنم.
امشب تو دیار غربت (تبریز) یاد دوران تحصیل تو سمنان افتادم. خیلی دلم تنگ شد و اولین نفری که یادم اومد شما بودین. اومدم تو وبلاگتون یه سلامی عرض کنم.
قول میدم از این به بعد بیشتر از قبل پیگیر مطالب وبلاگتون باشم.
ضمنا جمع شدن بچه ها دور هم ایده خیلی خوبیه.فقط امیدوارم ما را هم راه بدین تو جمعتون.
این سعید عبدالشاه هم که همیشه یه قدم از من جلوتره.
ارادتمند و شاگرد شما محمد عظیم سهرابی.

به نام خدا
سلام
خوش آمدید آقای سهرابی.
امیدوارم درتبریز هم موفقباشید.
خوشحال می شویم سر بزنید.
ممنون
استاد

دانشجوی شیمی پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام استاد. خوبید انشاا...؟ میشه در مورد گل گوگرد یکم اطلاعات بهم بدید. هر چقدر تو اینترنت سرچ کردم چیزی دستگیرم نشد. یه سوال دیگه هم دارم: تو وبلاگتون قسمتی رو دارید که بشه سوالای علمی رو اونجا مطرح کنیم؟

به نام خدا
سلام.
با معذرت از دیرکرد.
مسافرت بودم.
چشم. قابل توجه مرتضای عزیز.
گل گوگرد همان گوگرد پودری شکل است که در کشاورزی استفاده می شود (آفت کش). از آن می توان آلوتروپیهای دیگر گوگرد را تهیه کرد. به نظرم همان اس-هشت باشد. بیشتر نمی دانم.
ممنون
استاد

منتظر جمعه 24 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:16 ب.ظ

سلام استاد. انشاا... خوبید؟
ازدست من ناراحت شدید؟ از اون روز هر وقت تو دانشگاه می بینمتون احساس می کنم عصبانی هستید. باور کنیدوقتی فکر میکنم که ممکن عصبانی شده باشید و یاد عصبانیتتون هم که می افتم سلول به سلول بدنم می لرزه. ببخشید اگر عصبانیتون کردم. دیگه تکرار نمی شه. یا علی.

به نام خدا
سلام.
با معذرت از دیرکرد.
مسافرت بودم.
و اما جواب:
منتظر عزیز نمی شناسمت.
نه عصبانی نیستم یعنی از هر کس ناراحت شوم بهش می گم.
اگر شما این استنباط را کرده ای بدان خیلی دوستت دارم! ناخودآگاه با این جور افراد سخت گیرترم!
ممنون
استاد

منتظر دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ق.ظ

سلام استاد عزیزم. خوبید انشاا...؟
باید بگم تو این ۱۴ سالی که درس خوندم معلم های زیادی داشتم اما هیچ کدامشون مثل شما همه چیزو یک جا نداشتند. خیلی عزیز و قابل احترامید. یه درخواست دارم اگه ممکنه اون پیام اولم رو پاک کنید چون نمی خوام هم کلاسیهام با دید دیگری به من نگاه کنند.میدونم که متوجه منظورم شدید. خیلی خیلی ممنونم. یا علی

به نام خدا
سلام منتظر عزیز
ممنونم!
شرمنده می کنی.
نه متوجه نشده ام اما خواهش می کنم اصرار به پاک کردن نکن.
اگرواقعا اصرار داری...
ممنون
استاد

منتظر چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ

سلام استاد عزیز. خوبید؟
واقعیتش من نمی خواستم کسی متوجه این عقاید من بشه اگر جه مشخصه. اما الان به این نتیجه رسیدم هرکی هرچی میخواد بگه بگه من عقایدم برام مهمتر از حرف دوستامه. استاد (خوبم) این پیام رو خواهشا ثبت نکنید. اون پیام اول رو هم هر کاری خواستید باهاش بکنید.
استاد خیلی پیش من عزیزید.اخر هر پیامی که براتون میفرستم همون دعاهارو میکنم ولی برای اینکه وقتتون رو نگیرم نمی نویسم.
یا علی

منتظر چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:53 ب.ظ

جمله سازی
این بار با - ستاره و شب - جمله ای بساز!

سارا اشاره کرد به آن دور دست :

چند سال میشود پدرم رفته آسمان

خانوم اجازه ولی بر نگشته است

خانوم خنده ای زد و پرسید :دخترم !

در جمله های ناقص ات اصلا ستاره هست؟

ترسیده بود ،نمره اش این بار کم شود

خانوم... شب... دوباره بالا گرفته است

خانوم اجازه!صبح و شب ما یکی شده

خانوم اجازه !خانه ما بی ستاره است .

سلام دوباره. استاد این جور شعرها یا نوشته های ادبی رو بنویسم اشکالی نداره؟ اخه من مثل شما همه جور شعری تو آستین ندارم. اگه مناسب نیست خواهش میکنم بفرمایید. ممنومم. یا علی

به نام خدا
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه می خواهد دل تنگت بگوی

اجازه بده اون یکی پیغامت را هم چاپ کنم.

مثل این که مستجاب الدعوه ای!؟

ممنون
خدا حافظ
استاد

مرتضی یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ق.ظ

بابا استاد، با احساس، لوطی، با مرام

استاد یه دونه ای و یه دونه ای و یه دونه ای و ...

زیاد یاد خاطره از زاهدان برگشتنم می یوفتم

به خاطر یه لیوان، افتادیم به جون همدیگه، لج و لج بازی، داد و بی داد.

هر دو از یه جهان بینی پیروی می کردیم
کلوخ در برابر کلوخ

اما یه جاییش به معنای واقعی کم آوردم، اشکمو درآوردین، نمی دونم چی گفتین اما مشتی گریمو درآوردین
یادتونه؟

خوب یادمه در دفترتون رو بستید و واسم چایی آوردین و وسط دعوا دلداریم دادین
کلاس داشتین اما تا آروم نشدم نرفتین

همیشه وقتی به این قسمت از خاطرمون می رسم به خودم میگم "عموزاده خیلی خیلی مرده"

به خاطر حق پدری که گردنم داشتین "گفتم و باز هم میگم که هر وقت دلم برای بابام تنگ می شد می یومدم پیش شما" و دادهایی که زدم (جسارتی که کردم و حرمت کوچکتر بزرگتری رو نگه نداشتم) اومدم ازتون معذرت خواستم، بارها عذرخواهی کردم اما نبخشیدین، به قول خودتون سنگدلی کردین

باز هم ازتون معذرت می خوام

ولی یه جورایی خودتون مقصرید
جدی یا شوخیتون اصلا معلوم نیست
شما جدی بودین و برعکس همیشه من شوخی طلقی کردم

خلاصه باز هم ببخشید


و اما موضوع دیگری که باید بگم:
به قول امام(ره) شهادت هنر مردان خداست
و شما یکی از این مردان هستید

خیلی ها آرزو دارند جای شما و حتی مثل شما باشند

همه از مرگ می ترسند اما شما که دعای خیر هزاران هزار آدم پشت راهتونه که نباید بترسید
این ما هستیم که باید بترسیم
مایی که هیچ باقیات و صالحاتی واسه خودمون نداریم

یاعلی

به نام خدا
ان شاالله اگر توفیقی بود بعدا مفصل جواب می دهم.
استاد

[ بدون نام ] یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ

سلام استاد عزیز. خوبید؟
اون پیامم چیز مفید و قابل پخشی نداشت. باز هم شما استا ما هستید و صاحب اختیار.
منظورتون رو از مستجاب الدعوه متوجه نشدم؟
یه سری به نمایشگاه سرخ سبز هم بزنید کار بچه های خودمونه.
ممنونم. یا علی

به نام خدا
سلام
پس با اجازه چاپ می کنم (چون چیزی را حذف نکرده باشیم).
یعنی گاهی...اصلا ولش کن.
نمایشگاه کجاست؟
استاد

منتظر دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:13 ق.ظ

سلام استاد عزیز. سمت سلف که میرید دست چپ کنا آزمایشگاه شیمی.
چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه بازدید عمومی (خانواده ها) است. خوشحالمون میکنید اگه سری بزنید. ممنونم
یا علی

ان شاالله

مرتضی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ

استاد اگه فرصتش نبود و مفصل توضیح ندادید عیبی نداره
فقط بگین منو بخشیدین یا نه؟
راستی قصد جسارت نداشتم
امیدوارم که با گفتن اون خاطره ناراحتتون نکرده باشم
یاعلی

به نام خدا
مرتضای عزیز سلام
۱-من بار هیچ کس را به خانه نمی برم.
۲-زبان تیزی دارم.
۳-فورا به هرکس جواب درخور می دهم.
بنابر این سوالت بی مورد است.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام استاد عزیزم حالتون خوبه؟ دیدم از شعر خوشتون می آد گفتم یه شعر براتون بنویسم
ای پاسخ گرامی امن یجیب ها

تعجیل کن به خاطر ما نا شکیب ها



چشم جهان به چشمه دستان سبز توست

جاری شو از ورای فراز و نشیب ها



تکلیف انتقام شهیدان به دوش کیست؟

خون مسیح مانده به روی صلیب ها!



برخیز و بزم شب زدگان را به هم بزن

ای آشنا به ندبه و اشک غریب ها



تعجیل کن به خاطر صدها هزار چشم

ای پاسخ گرامی امن یجیب ها



به نام خدا
آفرین! بسیار زیبا.
آیا از خودتان است؟
استاد

منتظر جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام استاد عزیز.
عیدتون مبارک. نه من از این هنرها ندارم. شاعرش خانم مستشارنظامیه.
استاد عزیز با این اتفاقی که افتاده معلومه خیلی امام رضا دوستون داره. خوش به حالتون.
راستی انشاا... قراره آخر همین هفته برم جمکران البته اگه آقا بطلبه . می دونم در اون حد نیستم که براتون دعا کنم اخه انگار شما پارتیتون کلفته و بیشتر هواتونو دارن اما حتما براتون دعا میکنم.
یا علی

خصلت دهم!

منتظر شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ب.ظ

میترسم از آن لحظه که عمرم به سر آید
مهتاب رخت بعد غروبم به در آید
می ترسم از آن دم که بیایی و نباشم
جان از بدنم رفته و عمرم به سر آید
می خوانمت ای یار ز صبح ازلی
آه از دل خونم ز غم هجر برآید
در راه تو من منتظرم تا که بیایی
از گل وصل رخت بهر دلم کی ثمر آید
بر دامن تو رشته دل را چو ببستم
کی مهر رخت از پس پرده به در آید
جز هجر تو اندر دل من هیچ غمی نیست
کی می شود از سینه غم هجر برآید
هر سو نگرم از تو و از وصل بگویند
کی می شود این فصل فراق تو سرآید
از باغ غمت لاله چو بسیار بچیدیم
کی می شود اندر دل ما لاله وصل تو برآید

رحیمی نژاد چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ

سلام استاد
دم دست ترین بهانه اینه که بگم دارم درس می خونم شرمنده.

به نام خدا
خواهش می کنم. اختیار با خودتان است. شما لطف دارید. منظورم این بود که نکند ناراحت شده باشید.
استاد

رحیمی نژاد دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام استاد
استاد جایگاه خودم رو میدونم به جایگاه شما هم آگاهم بیشتر از این ها برای شما احترام قائلم که بخوام از دست شما زود ناراحت بشم. استاد راستش یه سوال ذهنمو مشغول کرده که به ارزش ها و عقیده هام مربوط می شه اینجا تو وبلاگ نمیشه گفت شاید اگه تونستم اگه یه روزی دیدمتون اگه به جواب نرسیدم براتون کامل توضیح دادم.
استاد خلاصه یکی باید جواب خانم دانشجو بعد از این دکترو بده دیگه! همون درس دارم وقت نمی شه سرم شلوغه زندگی سخته!.
استاد همیشه سربلند باشید و البته سلامت.و به بزرگواری خودتون از خطاهای بی قصد و منظور ما بگذرید.
خداحافظ

به نام خدا
سلام
مرسی.
اگر خواستید سوالات خود را به نشانی پست الکترونیکی من بفرستید.
ممنون
استاد
aliamoozadeh@yahoo.com

رحیمی نژاد جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام استاد
از توجه شما ممنون
ولی بهتر سعی کنم خودم به جواب برسم.

رحیمی نژاد شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ق.ظ

سلام
استاد سلام
استاد!
استاد چرا جواب نمی دید؟!!!!
استاد از دست من ناراحتید؟؟؟؟؟!!!
استاد اگه از جمله ی آخر من دلگیر شدید خوب استاد روم نمی شه به شما موضوع رو بگم اون جمله ی آخرو نوشتم تا منتظر نمونید.
استاد اگه چیز دیگه ای ناراحتتون کرده بگید من ساده از کنار چیزایی که دیگرانو ناراحت می کنه نمی گذرم موضوع رو حتمآ حل می کنم.
استاد یه خواهشی از شما دارم جمله های منو تا جایی که ممکنه مثبت معنی کنید چون جز همون مفهوم مثبت منظور دیگه ای ندارم .
استاد
استاد
استاد
آشتی استاد
(جکم بلد نیستم بگم بخندید از دلتون در بیاد)
یه خاطره:
استاد یه روز بعد از تموم شدن کلاس ما بچه ها منتظر بودیم اول شما از کلاس خارج بشید بعد ما. شما فرمودید مگه اینجا کلاس دارید من که داغ دلم تازه شده بود کلمه ی اینجا رو نشنیدم گفتم آره استاد بک ساعت دیگه تو فنی. شما کلی با تعجب به من نگاه کردید. خوب استاد فکر کنیدآدم از کلاسی که تو دانشکده ی خودشه و تازه همه ی دوستاشم تو اون کلاس هستن بخواد بره یه کلاسی که هیچ کدوم از دوستاش نیستن اونم دانشکده ی فنی تازه استادشم مثل دکتر عموزاده نباشه سخته دیگه!نیست؟!کلی بعدش این خانم صبوری سربه سرم گذاشتو اذیتم کرد.
حالا هم شاید شما منظور دیگه ای دارید ولی من چیز دیگه ای برداشت کردم!نمی دونم!

به نام خدا
سلام
من قهر نیستم! اون هم با دانشجوی با ادبی چون شما.
فکر می کنم همیشه به سوالات جواب هر چند کوتاه داده ام.
از خاطره و لطفتان هم خیلی ممنونم. آرزو می کنم همواره موفق باشید.
به پدر و ایضا خانواده سلام برسانید.
ممنون
استاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد