عکسی جالب از یک موجود رتبه ۴!

به نام خدا 

در ادامه مطلب هدیه مرتضی را با متن ارسالی ببینید

 

 

استاد اگه اجازه داشتم خودم اینو وارد وبلاگ می کردم

 

عکس حسین دهقان

یکی نیست بگه حسین رو چه حسابی اون لباس رو پوشیدی، فکر می کردی خوش تیپ می شی یا ...

بچه ها کمک!!!  من گیج شدم، اگه هدفش رو از این کار می دونید به من هم بگین.

آخی، منم اگه جای اون بودم رتبه ی 4 ارشد می شدم    

http://ample.se/image-2AE9_4AA23888.jpg

نظرات 30 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ

خوشم اومد
حال دادی .جدا خوشم اومد.
این لباس کارگاه ریخته گرییه عزیز استاد.پس واسه عملیات ریخته گری میپوشنش.خیلی سخت بود بفهمی آره؟
آخههههههه! درکت میکنم آخه هر چی باشه از همه بیشتر میشناسنت.بچه ها کمکش کنید مثل اینکه هنوز نگرفته.از دست میرها!

به نام خدا
حسین جان!
لااقل اسم مرتضی را اول بیاور که نگویند دارد با استادش این طوری حرف می زند!

مرتضی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ب.ظ

بچه ها این پست مربوط به من و حسینه و طرف حساب هیچکی از ما ۲تا استاد نیست
لطفا سوء تعبیر نکنید

مرتضی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ب.ظ

ادعا نکن منو خوب می شناسی وگرنه منو گیج تر از خودت نمی دونستی؟
حتی به فکرت خطور نمی کرد به استاد بگی یه همچین پستی واسمون درست کنه حالا به جای دستت درد نکنه دو قورت و نیمت هم باقیه؟
اگه فکر می کنی انقدر بزرگ شدی بیا اینجا و حالمو بگیر.
چی پوشیدی مهم نیست؛ مهم اینه که چپ و راست عکستو می بینم و می خندم.
اونی که از دست رفت تویی نه من (رتبه ۴ ارشد-خرخون اعظم)

مرتضی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ب.ظ

از پیش دانشگاهی نگو که اون تستو آپ می کنم
معلم زمین شناسی خوبی نداشتیم؛با ۴تا از همکلاسی هام داشتیم قشنگ باهاش حرف می زدیم که لاتیش کرد؛ ما هم کم نیاوردیم.
پایان داستان: معلممون یک هفته بعد از مدرسه اخراجش شد و با به خوبی و خوشی به زندگیمون ادامه دادیم.
حسین هرچی بود ما مثل مرد تا تهش وایستادیم؛ مثل بعضی ها فرار نکردیم.
البته حسین بار اولش نبود؛ بارها اینو ثابت کرد مثل شیمی فیزیک۲ دکتر عراقی!!!!!!!!!!!!!!!!!

به نام خدا
تازه داره داستان جالب می شه.
آخر ماه رمضان تمام می شه؟
استاد.

۱۳ یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ب.ظ

به نام خدا
به نظرم بحث جالبی ندارین

مرتضی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ب.ظ

آقای ۱۳ من خودم شخصا وقتمو با چیزایی که جالب نیستن تلف نمی کنم؛
اینجا کل کل من و حسین (دوست عزیزم) هست و فکر نکنم اینجا با روحیه شما سازگار باشه چونکه از کل کل کردن خوشتون نمی آید
پیشاپیش ازتون عذر می خوام ولی انتظار نداشته باشین بشینم ببینم این گوچولو واسم شاخ بازی در بیاره
کجایی حسین؟ نمی بینمت یعنی اصلا نمی بینمت!!!

مرتضی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ

حسین از پیش دانشگاهی گفتی یاد کلی خاطره افتادم؛ بگم؟
یکیشو می گم:
من و دوستام مگه درس می خوندیم؛ همش پی بازی کردن و شیطنت بودیم. پیش دانشگاهی ما یه جور خوابگاه هم بود. شبا می موندیم مدرسه و مثلا درس می خوندیم.
اگه استاد اون زمان معلم حسین بودیم زودتر از اینا بهش می گفتین خرخون اعظم چون ما یهو می ریختیم تو کلاس (ساعت ۱۰ شب) و کلاس رو می گذاشتیم رو سرمون.فکرشو کنین حسین تو این میدونه جنگی که ما راه می نداختیم می شست درس می خوند.
عجبااا خرخونی تا کجا؟!؟!؟!

به نام خدا
امیدوارم سریالتان تا پایان ماه مبارک به اتمام برسد!

حبیبی دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:05 ب.ظ

عکست محشر ه

خاک سرد دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:46 ب.ظ

با سلام به استاد مرتضی و حسین
مرتضی و حسین عزیز
مولا علی می فرمایند: از مواضع تهمت دوری کنید.
بهتره که مخاطب خودت رو همون ابتدا مشخص کنید تا نیاز به گوشزد نباشه.
وبلاگ تحصیلات تکمیلی رو تبدیل به محل گرفتن خبر از خودتون کردید. تو این دنیای مدرن با اینترنت و ایمیل که هر به سر ما بیجنبه ها میاد از همین هاست ارتباط برقرار کردن خیلی راحت تره دوستان
بهتره که احوالپرسی هاتونو از این طریق انجام بدید تا مطالب این وبلاگ مرتبط تر با نام آن باشند.
درست که استاد عزیزه و به وبلاگ مربوط به پستش سر می زنید ولی.....
استاد گرامی ببخشید که پر حرفی کردم.
مرتضی و حسین عزیز یه نصیحت از یه دوسته

به نام خدا
خاک سرد عزیز
سلام.
ممنون که آمدی.
راستش از جملاتت خیلی سر در نیاوردم!
اگر منظور شما این است که چرا در وبلاگ تحصیلات تکمیلی نشانی این جا را داده ام برای حضور دوستانی چون شماست.
وفکر نمی کنم اشکالی داشته باشد.
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم نمی توانیم کاملا شخصیتهای خود را از هم جدا کنیم. ما کمابیش مطالب را با هم مخلوط می کنیم. او علی بود که علی بود.
اما هیچ یک از این سری دانشجویانم نشانی آنجا را (هنوز) ندارند و این همان فرمایش شماست.
این جا راحت ترم و با مخاطبم آشنا تر. شاید آن یکی تعطیل شد.
خداحافظ

مرتضی سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ق.ظ

اولا نمی دونم چرا هر کی با اسم مستعار میاد دوست دارم آقا صداش کنم. شاید آقای ۱۳ عادتم داده
الله اعلم
دوما خاک سرد عزیز ما جوونیم و خام. نیاز به گوشزد داریم و چه کسی بهتر از پدرمون (استاد مگه نگفتین ما بچه هاتونیم؟)
صندوقچه همون روز اول پذیرش همه جور مطلبی رو اعلام کرده؛ بدون سانسور و تا به امروز من شخصا سانسوری ندیدم مگر در یک مورد بسیار خاص.
ما هر روز می آیم و از احوال کسانی که روزگار ازمون دور کرده باخبر می شیم و هین چند ساعت پیش بود که با ایمیل از حسین خواستم دیگه شوخی های شخصی رو وارد وبلاگ نکنیم گرچه همین شوخی ها بهونه ای واسه تجدید خاطرات فراموش شده اند.
حال من هم جسارت می کنم و حدیثی از امام علی (ع) می گم:
در انجام سه کار شرم زده نشو؛ پذیرایی از مهمان - احترام به معلم - گرفتن حق

به نام خدا
مرتضای عزیز
برای همین به اصطلاح سمنانیها - با چشم و رو بودن -ات است که این قدر دوستت دارم. مرسی
آن یک مورد هم سانسور نشد بازنویسی شد و کلماتی حذف (سانسوووور) که با سانسور زمین تا آسمان فرق دارد.
امروز هم یک نظر تبلیغاتی را سانسوووور کردم!

حسین سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام.
از استاد معضرت میخوام.چون عجله داشتم(واسه انتخاب واحد)یادم رفت اسم مرتضی رو بنویسم.
این چند وقت سرم شلوغ بود نتونستم به وبلاگ سر بزنم.مرتضی هم که الافه هی چیز مینویسه منم وقت ندارم جوابشو بدم.
از دوستانی که کمی وقت آزاد دارند میخوام که یه وقتی واسه این بچه بزارن تا بیشتر از این سرخورده نشه.آخه طفلکی دلش میشکنه.
راستی مورتضی امشب میای مدرسه؟
بهت زنگ میزنم.

به نام خدا
املای علاف (الاف) را چک کن به من هم بگو.
وقت بذارن=وقت بگذارند باید با ذ نوشته شود!؟
ممنون

مرتضی چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:55 ق.ظ

حسین چه جوری باور کنیم رتبه ۴ (و به قول خود رتبه کل ۷ کشوری) شدی؟
بی سواد معذرت نه معضرت؛ مرتضی نه مورتضی؛ علاف نه الاف
اینارو که نمی شه گفت غلط تایپیه!!!
تازه گربه دستش به گوشت نمی رسید؛ میو میو می کرد.
تازه فرق است بین علاف بودن و سر قول موندن....

حسین چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ

مورتضی جون
از قول وقرار چیزی نگو که میگم چرا اون شب که قرار بود بیای اینجا نیومدی
دیشبم که یه خبرایی ازت گرفتم.کاری نکن که بچه ها بریزن سرت

مرتضی جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام استاد
شهادت امام مظلوم علی ابن ابی طالب (ع) رو به همه تسلیت میگم
استاد روز اول کلاس سنتز رو یادتون میاد؟
نامه ای که براتون نوشتیم و پاشو امضاء کردیم؟
کاری که شما در جواب نامه با ما کردین؟
اگه یادتون نیومده جزئیاتشو بگم !!!

به نام خدا
یه چیزایی یادم میآد! بعضی ها حسابی ترسیده بودند و ...
تعریف کن!

حسین دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:40 ب.ظ

ببخشید استاد میشه اسم اون بعضیها رو بگید.
فکر کنم اول اسمش مرتضی بود

به نام خدا
نه نمی شه!

مرتضی سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ق.ظ

استاد میشه من اسم اون بعضی هارو بگم؟
مخصوصا اون بعضی هایی که تا واکنش شمارو دیدن اساسی جا زدن یا اون بعضی هایی که از همون اول از ترسشون حاضر نشدن پای نامه رو امضاء کنن !!!

به نام خدا
اصلا موضوع را حکایت کنید!

حسین پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ب.ظ

مرتضی تو حکایت کن
ولی بی طرفانه
من نخواستم کاری رو بکنم که بعدش مثل بعضیها پشیمون شم پس اینقدر به من گیر نده

مرتضی پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ

با اسم مستعار حکایت می کنم تا بچه ها از دستم ناراحت نشن.
داستان از این قراره که جلسه اول درس سنتز ۶-۵ نفر شدیم رفتیم سر کلاس٬ نیم ساعتی منتظر موندیم اما استاد نیومد.
ما که فقط و فقط تاکید می کنم فقط واسه حاظری رفته بودیم دست به قلم شدیم.
ح.ک به شوخی گرفت و اینجوری نامه رو نوشت:
استاد اومدیم نبودی
راستشو بگو کجا رفته بودی
و علم شیمی آلی رو زیر سوال برد

همگی زیرشو امضاء کردیم.
به حسین که رفته بود زنگ زدیم٬ گفت جای من امضاء کنین. ح.ک نامردی نکرد و ضایع ترین امضاء رو واسش کرد.
جلسه بعد استاد با نامه اومد تو کلاس. ظاهر عصبانی به خودش گرفته بود. نامه رو با آب و تاب خوند و تهدید کرد که گزارش می ده و ترم آخری اخراجمون می کنه و ...
اینجا بود که حسین جا زد و گفت من نبودم و پای نامه رو هم امضاء نکردم.
معلومه چی شد استاد بیشتر جو رو دست گرفت و گفت جعل امضاء٬ جرمتون چند برابر شد.
بی چاره ح.ک سرخ شده بود.
با همه سرکوفت های استاد٬ کلاس تموم شد. س.ر گفت مرتضی چیکار کنیم منم گفتم استاد با مرام تر از اینهاست٬ می خواست مارو بترسونه که ترسوند. چاره کار معذرت خواهیه.
من درگیر کارهای انجمن بودم وا س.ر ٬ ح.ک ٬ ح.ن رفتن از دل استاد درآوردن
البته من هم دقایقی بعد بهشون ملحق شدم و معذرت خواستم.

نکته اخلاقی این داستان این بود که پای جالب ترین نامه عمرم رو امضاء کردم و فهمیدم چه جور می شه آدم ترسو رو از آدم شجاع تشخیص داد.

حسین از کجا می دونی پشیمون شدم؟ تازه کلی کیف کردم٬ هنوز که هنوزه یادش می یوفتم کوکم کیف می شه.
بی چاره ح.ک که واسه چه کسی معرفت گذاشت.
خواست ثواب کنه کباب شد ...

استاد اومدیم نبودین
راستشو بگو کجا رفته بودی

به نام خدا
در دفتر به بچه ها گفتم واقعا فکر می کردید اذیتتان کنم که یکی گفت استاد شما شوخی و جدی تان معلوم نمی شود! گفتم راست می گویید و هنر من در همین است اما اگر واقعا مطمئن نبودید که اذیتتان نمی کردم پس مرا نشناخته اید پس باید حتما اذیتتان کنم.
سپس خندیدم و گفتم این کار را را کردم تا درس بگیرید و بیخود احساساتی نشوید و تابع جونشوید و عاقلانه تصمیم بگیرید.
و این که هر کس ممکن است یکجا ببرد.
و به مرتضی توپیدم که زرنگی کرده و دیر به دفترم آمده!
البته حس می کنم ح ک از اون موقع تا حالا در برخورد با من ملاحظه بیشتری می کند!!!
نامه را هنوز دارم.

مرتضی پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ

حسین حواستو جمع کن
با ولی نعمتت محترمانه تر رفتار کن
نذار افطاری پزوهشکده رو تعریف کنم
یادت که نرفته٬ همین هفته پیش بود

مرتضی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ

سلام استاد
دیر اومدنم شانس من بود نه زرنگی
ولی خداییش شوخی و جدیتون معلوم نمی کنه.
یه بار فکر کردم دارین شوخی می کنید اما اینطور نبود و کار بیخ پیدا کرد٬ یادتونه ؟
خیلی دوست دارم کپی نامه رو داشته باشم٬ بهم می دین؟

به نام خدا
زرنگ خوش شانس!

حسین جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ب.ظ

سلام
تازه چشم به پست دوست عزیزمون(خاک سرد )افتاد
جواب:
۱-دوست عزیز م در مورد اینکه مخاطبم رو معرفی نکرده بودم استاد پیش از شما متذکر شدند. پس از پذیرش نصیحت دوستانه شما معذورم.
۲-هیچ گونه موضع تهمتی بین من و مرتضی و دیگران در اینجا وجود ندارد و نداشت.
۳-لطفا از قرار دادن نقطه چین میان جملاتتون خودداری کنید و جمله خود را تمام بفرمایید.گاها تنها کسی که از منظور جملات با خبر میشود خود شما هستید

به نام خدا
این بحث به خیری و خوشی تموم شده. ببین می تونی باز شروعش کنی!!!؟

مرتضی شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ

خیلی دوست دارم کپی نامه رو داشته باشم٬ بهم می دین؟

گرت پایداری است در کارها
...

حسین شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ

گاهی اوقات حرف حساب هم جواب داره

حسین یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:29 ب.ظ

مرتضی جان عزیزم دلبندم
دیگه اینو ازش نمیشه گذشت.کوکم کیف میشه غلطه فدات شم.کیفم کوک میشه.
در ضمن من خودم از نزدیک شاهد قضایا بودما.نذار بگم اون موقع بهم چی گفتی نذار بگم.شاهد هم دارمُهرچندتا بخوای.

حسین یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ب.ظ

سلام.
مرتضی جان.
این حکایتی که تعریف کردی غلط بود.لطفا حذفش کن(بدون شوخی)
اولا گفتم که بی طرفانه نقل کن که نکردی.
این قابل گذشته. ولی اینکه بچه ها بهم زنگ زدند و ازم واسه امضا اجازه گرفتند و منم اجازه دادم غلط بود.بچه ها بهم زنگ نزدند اگر هم میزدند من اجازه نمیدادم.درضمن استاد هم شاهده که من اولین بار از خودشون شنیدم که شما این کار رو کردید و من هم با کمال آرامش گفتم که خبر نداشتم.هر چی باشم زیرآب دوستامو نمیزنم.همون موقع هم بهت گفتم که من خبر نداشتم.
پس پیشنهاد میکنم یا از این نقل قول کردن ها بپرهیز یا سعی کن اطلاعاتت از منابع موصق (املاش رو نمیدونم)باشه.
سعی کن پاتو از گلیمت درازتر نکنی که کلامون میره تو هم!

به نام خدا
حذف مذف نداریم!
مهلت حذف و اضافه گذشته است.

حسین یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ

پس مرتضی بسم الله

مرتضی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ق.ظ

سلام بچه ها
با توجه به بی خبری حسین عزیز از ماجراهای اون حکایت٬ لطفا حکایت رو تلفیقی بخونید.
هدف از گفتن حکایت تخریب شخصیت بود که به حود الله ....

حسین سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ب.ظ

آقا مرتضی
قرار نشد بزنی زیرش
من از اون حکایت بی خبر نبودم عزیزم
یا اون موقع بهت اشتباه رسوندند یا خالی بند هم شدی.
از تو توقع نداشتم.اگه من اجازه اون امزا رو داده بودم و بعد زیرش میزدم که فکر کنم تا حالا قضیه کش پیدا میکرد.اگه میخواست شخصیت من با این چیزا تخریب بشه که تا حالا شده بود.پس تخریب چی عزیز برو با هم قد خودت بازی کن.من وقت ندارم .اگه در مورد صحت حکایت هم شک داری حاضرم قانعت کنم.

به نام خدا
حسین!فکر می کنم برای رد گم کردن و بعد از تذکر من حالا بعضی کلمات را عمدا غلط می نویسی. آیا درست است؟ هر جواب تو تاسفی را به دنبال دارد!
استاد

مرتضی چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ق.ظ

رتبه ۴ ارشد عزیز
خالی بند نشدم٬ اون موقع اشتباه بهم رسونده بودن
عمظا می نوشتی خنده دارتر بود!!!
من وقت ندارم من وقت ندارم٬ یکی در میون تو هر پستت می نویسی من وقت ندارم٬ پس کی وقت داری؟
راستی قدت چنده؟ من که ریز دیدمت واسه همین باهات شوخی کردم!!!
اگه واقعا تخریب چی بودم دنبال کارای کلاس کنکورت نبودم٬
چندتا مشتری جور کردم.

حسین چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ

تخریبچی عزیز
به نظرم جالب اومد(این لقب رو میگم).بزرگی تو و من به قدمون نیست.دل پاک بزرگی میاره که تو داریش و من...
اینم واسه خودت:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی ست که بر گردن یاری بوده است

پیش از من وتو لیل ونهاری بوده است
گردنده فلک نیز به کاری بوده است
هر جا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده است

از لطفت خیلی ممنونم.جبران کارات سخته.
من دوست دارم قد آسمونا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد