شعر-فرستنده ناشناس

سلام بچه ها
اگر شاعر این شعر را می دانید نامش را ذکر کنید. 

 

بچه ها تخته سیاه است سه نقطه سرخط
گفتن اش باز گناه است سه نقطه سرخط

بچه ها دیکته تان را بنویسید شما
که خدا پشت و پناه است سه نقطه سرخط

بنویسید دراز است شب و پنجره کور
دخترک عاشق ماه است سه نقطه سرخط

بنویسید پدر در پی افسانه نان
پسرک چشم به راه است سه نقطه سرخط

بنویسید که امسال زمستان یخ یخ
مرد بی شال و کلاه است سه نقطه سرخط

بنویسید نخ وصله تباه است ، سریع
خب نوشتید تباه است، سه نقطه سرخط

بنویسید ببار ای همه ی آبی ابر
رنگ این تخته سیاه است سه نقطه سرخط

نظرات 11 + ارسال نظر
آشنا شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ب.ظ

سلام
شاعر:آرش نصرت اللهی
مجموعه شعر رفته ام خودم را بیاورم

به نام خدا
مرسی آشنای عزیز.
استاد

آشنا شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ب.ظ

مثل پیغمبری که زاده نشد حرف های نگفته هم دارم
هم خودم را ندیده ام جایی هم خیال « نیامدم » دارم
می توانم همیشگی باشم سهم تنهاترین آدم ها
بروم یا دوباره برگردم هرچه دارم من از خودم دارم
من کتابم نخوانده خواهد ماند جای من توی مشتری ها نیست
با خودم حرف می زنم گاهی خاطراتی از این « شدم » دارم
پشت این روزهای تکراری پرِ یک عادت عجیبم من
بی تو یا دست های من خالی است یا تو را من همیشه کم دارم
بعد از این ماجرای من این است تو نباشی جهان کمی خالی ست
باز با من کسی نخواهد بود باز من میل « می روم » دارم
این صدای من است می افتد ! فکر شاید ندیدنت هستم
من به دنیا نیامدم هرگز من تو را از نبودنم دارم
مثل خطی که هیچ خوانده نشد من دلم از رسالتم خون است
این نوشتن شروع تنهایی است این سکوتی که از قلم دارم

سلمان رحمانی یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:37 ب.ظ


یک دم رها ز همهمه قیل و قال باش

غوغاست در قیامت عشاق ، لال باش !


چشمی ببار و چشمه آب حیات شو

دل را بشوی و آینه ذوالجلال باش


فردا که کوهها همه سیمرغ می شوند

پر می کشد زمین خدا ، فکر بال باش



حسرت نصیب ماضی و مستقبلی چرا؟

جز در خدا مقام مکن ، اهل حال باش


سی روز تو به جرعه آبی ، حرام شد

یک روز ، فکر روزه نان حلال باش

سید سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ق.ظ

یاد دارم در غروبی، سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد: کهنه قالی می خرم
دسته دوم، جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خال می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
خواهرم با عجله بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید؟

به نام خدا
سلام.
با معذرت از دیرکرد.
مسافرت بودم.
آیا سید خودمانی؟
ممنون
استاد

سمانه دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ

الهی به دلهای افروخته
به جانهای از عاشقی سوخته
به آهی که بر جانی آتش زده
به جانی که سوزد چو آتشکده
به چشمی که از غم در او خواب نیست
به جانی که یکدم در او تاب نیست
به هرکس که سوزیست در جان او
بهدردی که مرگ است درمان او
به آن مادر پیر دلسوخته
که چشمش به راه پسر دوخته
به پایی که پوینده راه تست
به دستی که هر شب به درگاه توست
به هر نو عروسی که ناکام مرد
به پربسته مرغی که در دام مرد
به پیر تهی دست با آبرروی
به زنهای غمگین آشفته موی
به دردی که در سینه ها خفته است
به رازی که در سینه ناگفته است
به بیمار آشفته از درد ها
به اندوه فقر جوانمرد ها
به انعام خود سر فرازیم ده
ز دیگر کسان بی نیازیم ده
خدایا به خون شهیدان تو
به آیات جان بخش قرآن تو
به آه سحر خیزز شب آشنا
به بیمار با سوز تب اشنا
به آن دل که از غصه ویرانه است
به آن زن که آهش غریبانه است
به شبناله بینوا یان پیر
به طفل یتیمی که نا خورده شیر
به عشقی که با شرم آمیخته
به اشکی که در عاشقی ریخته
به مردی که شرمنده و خسته پای
به دست تهی رونهد بر سرای
به اشک جوانان پرهیز کار
کهریزد زبیم تو در شام تار
به آن واپسین دم که هنگام مرگ
جوانی خورد جرعه از کام مرگ
به شبناله مادری دردناک
که دارد عزیزی در اغوش خاک
به آن بی پناهی که در بی کسی
بنالد که یکدم به دادش رسی
بده بخت آنم که یاری کنم
زغمخوارگان غمگساری کنم
ببخشا مرا دولت بندگی
که فردا نگریم ز شرمندگی

"مهدی سهیلی"

باران و اسمان دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ

مردم همه روزه خدا را میبینند فقط او را نمیشناسند.
پرل بیلی

آفرین

[ بدون نام ] جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام
ناشناسی که ناشناس ماند!!!!!!

به نام خدا
سلام ناشناس آشنا
باعث شدی یاد قدیم کنم-ممنونم
باز هم شعر بفرست
دوست داریم بشناسیمت.
ممنون
استاد

رحیمی نژاد دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام استاد
شناخت امکان ندارد
آشنا بودن عالیست.

سمیه حبیبی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست


شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست


یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست


خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست


من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست


تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

سلام
پس از مدتها
آیا شعر این پست را هم شما فرستاده بوده اید؟

سمیه حبیبی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد

پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.



رحیمی نژاد چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:57 ب.ظ

سلام
شعر پرواز خیلی زیبابود
ممنون
استاد فکر کردم میدونید !!!!!!!!!!!!!!!!!!
دیکته تان را بنویسید شما که خدا پشت و پناه است سه نقطه سر خط
من نبودم دسم بود تقصیر آستینم بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد