من از اظهارنظر های دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
طلائیهای مشهد عارفان وصال، زمین تو را با وضو، ذکر خدا و پای برهنه و دیدگانی اشکبار قدم میگذاریم، مسیر را طی میکنم تا به خیمه آرامش میرسم و آنجاست که باید گفت: چهره با اشک زیبا میشود عشق در تصویر معنا میشود هر قدمی که در خیمه بر میدارم بیشتر به عمق راز شهادت میرسم و در آن لحظات عرفانی از صمیم قلب به شهداء التماس میکنم که در روز محشر گواهی دهند که با نیت پاک جهت بستی عهدی ناگسستنی با آنها به اینجا آمدهام که خالی از هوا و هوس رهرو راهشان باشم، و با خلوص نیت پیام رسان خونشان باشم. براستی خاک این سرزمین با عصاره عشق درآمیخته؟ که اینچنین انسان را منقلب میکند! از خیمه میروم و با قدمهای آهسته ادامه مسیر میدهم در حالی که زمزمه میکنم السلام علی امیر المؤنین علیه السلام، السلام علی فاطمه الزهراء سلام ا... علیها... تا به مدینه طلاییه میرسم. از خانه فاطمه آن ماوای عاشقان عبور میکنم، آنجاست که صدای ناله علی در غم از دست دادن زهراء را می توان شنید، آنجاست که صدای نالههای علی در غم از دست دادن زهراء را میتوان شنید، آنجاست که میبینی چه زیبا مظلومیت و غربت شهدا در مدینه به تصویر کشیده شده است. به قبرستان بقیع میرسم آنجایی که اوج مظلومیت زهرا را میتوان درک نمود. مگر میشود مظلومت علی ار احساس نکرد و درد دل علی را با چاه نشنید. مگر میشود طلائیه رفت و غربت زهرا را احساس نکرد، مگر میشود طلائیه رفت و مظلومیت شهدای حق را درک نکرد واهل دل برنگشت، مگر میشود طلائیه رفت و عشق و عرفان را دست نگرفت... آری در طلائیه چه آسان میشود با شهدا مرتبط شد، با آنها سخن گفت و پیام آنها را گرفت. کوچههای غریب و خانه غم گرفته فاطمه و قبرستان بقیع را طی کرد تا به مرز عرفان، سه راهی شهادت، مرز از خود گذشتن میرسیم، مرزی که با خون شهدایی همچون همت، باکری و... احیاء گشته است. اینجا همان مکانی است که از نگاه عارفانه شهدا شرمنده میشوم، بر سرسه راهی شهادت در طلائیه میشود درک کرد راز زیبا زیستن و زیبا رفتن، و درد و رنج کشیدن برای رسیدن به معشوق را. اینجاست که راز دنیای عارفان حقیقی را میتوان دریافت اینجاست یعنی هجرت از من؛ تا به او، و اینجا... عشق شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوته سودا نهاد گفتگویی در زبان ما فکند جستجویی دردرون ما نهاد
یا علی
مرتضی
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ
به نام خدا سلام به همه و مخصوصا دوست عزیز با نام علیرضا !!!
یه سری نکته هست که بعنوان مقدمه می گم و بعد جواب آخرین نظرتون رو می دم:
مقدمه:
1- اگه یه دختر بگه "هیچ وقت تنها به سینما نروید" یه چیزی برداشت می شه و اگه یه پسر همینو بگه یه چیز دیگه !!! امیدوارم که اینبار 13 با من موافق باشه!
2- استاد همون روز اول شروع شراکتمون با داد و دعوا (یه سر به یادداشت تعلیم و تربیت بزن) یادم دادن به نظر مخاطبین احترام بذارم دقیقا کاری که شما از اولین نظرتون تا آخریش انجام ندادین. استاد رو اگه نشناختی من تو این چند وقت خیلی خوب شناختم. هر توهینی که به شخص یا چیز دیگه ای بشه ایشون سانسووووور می کنن. ببینید چقدر از حرفاتون سانسور شده.
3- استاد همیشه می گه جواب کلوخ، کلوخه و جواب سنگ، سنگه. من با این حرف مخالفم و معتقدم باید گذشت کرد اما در جایی که طرف جنبه اش رو داشته باشه. دوست عزیز این چندمین بار است که مستقیم و غیر مستقیم به من توهین کردی در حالی که من از روی دلسوزی و دوستی حرفامو زدم. قبول داری روش های زیادی واسه پاسخ به اینگونه رفتار وجود داره؟ ولی به شخصه سعی کردم مهربانانه ترین و دوستانه ترین راه رو انتخاب کنم تا کدورتی پیش نیاد اما گویا این نرمی و لطافت نتیجه ی عکس داشته. اولا دلم می خواد دخالت کنم و به کسی ربطی نداره (با عرض پوزش بسیار از تمامی مخاطبین محترم و مخصوصا استاد) اگه می خوای کسی تو کارت دخالت نکنه برو تو یه محیط خصوصی حرفت رو بزن! خیلی جالبه که آدرس این وبلاگ رو داشتی اما ایمیل استاد رو نداشتی. دوما من شریک استادم و صاحب دوم این وبلاگ. خودمانی بگم که نمی شه صابخونه رو از خونه خودش بیرون انتداخت. من هم از اون آدم هایی نیستم که هوای شریکم رو نداشته باشم. گرچه در نظر اولم سعی کردم اینگونه نباشه.
4- یه چیز از من به تو نصیحت که قبل از انتقاد کردن از دیگران اول چند دقیقه ای جلوی آیینه خودت رو خوب نگاه کن. هر وقت ایرادهات رو برطرف کردی بعد پا پیش بذار.
5- به قول حسین دهقان رتبه 4 ارشد که نظرش ارسال نشده بود، اگه یه گالن 4 لیتری رو برداری و از حوض وسط علوم پایه آبش کنی، 4 لیتر آب توش جا می شه و اگه همون گالن رو از چاه زمزم پرش کنی باز هم همون 4 لیتر ... خودم رو می گم، من شیمی فیزیک بیشتر از 10 کشش نداشتم و استادم رو مقصر نمی دونم.
6- به نظرت بهترین استاد آلی ایران کیه؟ دکتر فیروزآبادی؟ دکتر یاوری؟ دکتر زلفی گل؟ فرض دکتر زلفی گل، ادعا می کنم انقدر که من آلی بارمه دانشجوی دکتر زلفی گل که همکلاسی خودمه، بارش نیست. چرا یکی نیست به این دوست عزیزمون بگه کنکور به خودت ربط داره نه به استادت، به ظرفیت و علاقه خودت ربط داره نه به استادت. من علاقه داشتم سر کلاس آلی پیشرفته هم رفتم. معدنی ای رو که با دکتر سلیمانی پاس کرده بودم دوباره سر کلاس دکتر بهزاد رفتم. من خودم تلاش کردم تا قبول شدم نه استادم. حسین دهقان رتبه 4 و مهدی عابدی رتبه 8 و میثم واعظ زاده رتبه 36 خودشون درس خوندن و امتحان دادن نه استادشون. لطفا اجازه بدین بعضی حرف ها زده نشه!!!
7- استاد یه اشتباه لپی شده، شما همون یک بار منو فرستادین واسه هوا خوری ....
و اما جواب من به نظر آخر شما:
8- خیلی ها هستن که لیاقت نام ایرانی را دارند. خیلی ها لیاقت نامی فراتر از ایرانی رو دارند. همه لیاقت این نام را دارند چه بزرگ و چه کوچک، چه پیر و چه جوون، چه مرد و چه زن!
9- دوست گرامی محیط شما به هیچ وجه حتی 0.5% آزاد نیست بلکه کاملا خصوصی است و خواهشا وقتی لفظ محیط آزاد رو بکار ببرین که در حد یک حرف نباشه. محیط آزاد یعنی هر کسی می تونه بیاد نظرش رو بده و با تمام این نظرات با احترام رفتار می شود.
10- جالبه، خیلی خیلی جالبه. استدعا می کنم اون قسمت از حرفای من که به عنوان "دوستدار احساسی استاد" ازش یاد کردی رو بهم بگو تا هم خودم و هم بقیه مخاطبین این رو بدونن. من بیشتر رو این موضوع (احساسی یا عقلانی بودن) حرف نمی زنم چون بهتر از استاد نمی تونم چیزی بگم ...
11- دوست عزیز این دو جمله خودت رو باهم مقایسه کن: " شنبه 8 اسفند ماه: بنده به پاسخ سوالاتم رسیدم و شما نیز خوب به چیزی که میخواستم مرا رساندید" که منظورتان با استاد بوده. " دوشنبه 10 اسفند ماه : شما باعث شده اید من از بحث خود با استاد دور شوم و فکر می کنم این نیت شما بود " که منظورتان با من بوده. قضاوت باشه با بقیه !!!
یا علی
راستی یه خواهشی از استاد دارم: اگه این دوست عزیز جوابی به من دادن سانسووووور نکنید.
به نام خدا شما را به خدا اگر صلاخ می دانید تمامش کنید مرتضی علی (ع) می فرماید (نقل به مضمون) اگر یک خصلت خوب در دیگران دیدی به خصلتهای خوب دیگرش امیدوار باش. و من این ها را در صحبت های این دانشجوی عزیز دیده ام. اما بگذار یک بار دیگر اهم نقطه نظرات خودم را راجع به خودم بگویم. یعنی بهتر است بگویم دوست دارم این گونه باشم-خدا کند که باشم. چیزی را که بلد نباشم نمی گویم. آن چه را که بلدم به ساده ترین الفاظ می گویم. از نظر من یک استاد فقط درس علمی نباید بدهد-البته این ظریف است و در عمل باید ارائه شود-نه در شعار من استاد بازه کوچک بالایی-و بازه کوچک پایینی کلاس نیستم. سعی می کنم مطابق میانگین کلاس باشم و در این راه حد اقلها را- از نظر خودم خوب-تدریس می کنم. به شعور مخاطبم توهین نمی کنم و دوست ندارم به شعورم توهین شود برخوردم با همه یکسان است در این راه خیلی ها از من رنجیده اند-نمونه اش خودت مرتضی-اما اگر بدانید نمونه های زیبایی از دانشجو و حتی همکار داشته ام که به من گفته اند-ما اول از تو بدمان می آید اما اکنون دوستت داریم و من پاسخ داده ام:... بماند. به آزادی انتخاب برای آنها که با آنها تعامل دارم معتقدم-و خودم نیز کاملا از این حق خود استفاده می کنم. ممنون ببخشید الان ۴ بامداد است و برای آزمون دکترا شدیدا درگیریم ببخشید که عجله ای شد. استاد
علیرضا
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ
سلام ایمیلم بالا نیومد به همین دلیل در اینجا مینویسم. من نمی خواهم حرفهایم منطقی بنظر برسد بل می خواهم منطقی بر روی آنها فکرشود. چندین بار گفتم که بحث را باشما آغاز کردم و دلیلش را هم گفتم که چرا در اینجای شلوغ اینکار را کردم(نبود ایمیل ُ تلفن و ...) اگر هم از ابتدا مشخص نکردم دیگران (البته در این مورد مشخصا آقای صفر دوستُ چون دیگران آنطور که به نظر آمد منطقی روی سخنان فکر می کنند) دخالت نکنند ُمعذرت می خواهم. در ضمن سانسور دو طرفه هم چیز جالبیست چون دیگر چیزهای جالب در اطرافمان و آنطور که بنظر می آید برای ما افتخار آفرین است مثل نبود تحمل و بیرون کردن از کلاس که البته این مسئله ای دو جانبه اما یک سویه است... حرفی نمانده چون قرار نیست پاسخی داده شود و بنده نیز اشتباه درمورد پاسخگویی( منظورم قبول مطلق حرفهای من نیست) شما فکر کردم. و بحث بنده در بی فایدگی تکرار مکررات که منجر به بی فایدگی روش تدریس شما و دیگر اعمال می شود بود و اگر اشتباه نکنم سخنی از شما یا مرتضی جان در همین بلاگ: (به تاریخ پنجشنبه ۱۵ بهمن ماه سال ۱۳۸۸) تکرار مکررات نه تنها بی فایده است که اثر معکوس دارد.
و اگر احساس خود را به امید جان در اینجا نشان دادم می پذیرم اشتباه بود ولی احساس من خدشه ای در بحث وارد نمی کند(اما اگر اشتباه می کنم معذرت می خواهم) اما برای مرتضی جان نه.
شما آنگاه که خواهان اوج گرفتنید روی به بالا دارید و من رو به پایین زیرا که اوج گرفته ام .
به نام خدا علی رضای عزیز سلام به همه موارد توضیح داده ام و به نظرم داری جدل می کنی نه بحث دیگر به جایی رسیده ایم که خوانندگان خود قضاوت کنند. فقط یک نکته جدید در این کامنتت بود که حتما باید جوابش را بدانی-هر چند در کلاس و وقتی کسی را بیرون می کنم(تا بحال ۴ نفر در عمر ۹ ساله تدریسم در این جا و ۱ نفر در عمر ۳ ساله تدریسم در کانادا) هم توضیح می دهم: هدایت کننده کلاس-مدیر کلاس و مسوول کلاس معلم است و در این راه حق و حقوقی دارد و از ابزار خود می تواند استفاده کند و من خوب استفاده می کنم و در استفاده از حقم سختگیرم و به همه هم توصیه می کنم از حق خود استفاده کنند و این اسمش مدیریت است و تفاوت باریکی بین دیکتاتوری و مدیریت است برای آنها که بدانند یا بخواهند که بدانند نه آنها که نمی دانند و نمی خواهند بدانند و به شعور مخاطب توهین می کنند و خیلی هم ادعایشان می شود. اما چه چیزی باید مرز مدیریت و دیکتاتوری را مشخص کند از نظر من اصول علمی یعنی ارزشیابی کلاسی که واقعا آزادانه است اگر بپذیریمش و تمکین کنیم. بحث خوب است اما جدل نه در آخر: آخرین جملاتت زیباست و هر چند ضمیر من در جمله آخرت ایهام دارد که منظور شاعر است یا شما اما همانطور که خودت در کامنتی که گفتی و من هم گفتم که موافقم فرموده بودی( که اگر تیز بین باشیم این نشان از پر مدعا بودن است.) اما هنوز هم به آزادی بیان معتقدم وبه آزادی استفاده از حقوق حقه خود
عزت زیاد
محسن
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 ساعت 06:16 ب.ظ
پاسخ به مرتضی اولا که هنوز مثل مرتضی اونقدر تعطیل نشدم که صبح بیام ظهر برم سمنان ؛ داداش من محسنم نه مرتضی(مرتضی جدی نگیر شوخی بود) در ثانی اون شهر داغون شما مگه جایه زندگیه که آدم بخواد بمونه - در اولین فرصت باید فرار کرد(زنده باد سمنان) بعدش هم اونروز نرفتیم استخر بلکه بردمت استخر(یادت هست که اولش ناز کردی - امیدوارم تو هم یه ذره از معرفت منو داشته باشی) در آخر هم نه عزیزم تیکه کلامم همون قبلی هاست مثلا با عرض پوزش از بقیه : مرتضایه نکبت. کلوخ انداز را پاسخ کلوخ است.
معلوم است که دوست صمیمی اند.
میثم
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 ساعت 08:02 ب.ظ
پسر بچه نه ساله ای تصمیم گرفت جودو یاد بگیرد . پسر دست چپش را دریک حادثه از دست داده بود ولی جودو را خیلی دوست داشت به همین دلیل پدرش او را نزد استاد جودوی ژاپنی معروفی برد و از او خواست تا به پسرش تعلیم دهد . استاد قبول کرد . سه ماه گذشت اما پسر نمی دانست چرا استاد در این مدت فقط یک فن را به او یاد می دهد . یک روز نزد استاد رفت و با ادای احترام به او گفت: " استاد ، چرا به من فنون بیشتری یاد نمی دهید ؟"
استاد لبخندی زد و گفت : " همین یک حرکت برای تو کافی است ."
پسر جوابش را نگرفت ولی باز به تمرینش ادامه داد . چند ماه بعد استاد پسر را به اولین مسابقه برد . پسر در اولین مسابقه برنده شد . پدر و مادرش که از پیروزی بسیار شاد بودند ، بشدت تشویقش می کردند.
پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهایی رسید . حریف او یک پسر قوی هیکل بود که همه را با یک ضربه شکست داده بود . پسر می ترسید با او روبرو شود ولی استاد به او اطمینان داد که برنده خواهد شد . مسابقه آغاز شد و حریف یک ضربه محکم به پسر زد . پسر به زمین افتاد و از درد به خود پیچید . داور دستور قطع مسابقه را داد . ولی استاد مخالفت کرد و گفت :" نه ، مسابقه باید ادامه یابد ."
پس از این دو حریف باز رو در روی هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد ، در یک لحظه حریف اشتباهی کرد و پسر با قدرت او را به زمین کوبید و برنده شد!
پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسید : " استاد من چگونه حریف قدرتمندم را شکست دادم ؟ "
استاد با خونسردی گفت : " ضعف تو باعث پیروزی ات شد ! وقتی تو آن فن همیشگی را با قدرت روی حریف انجام دادی تنها راه مقابله با تو این بود که دست چپ تو را بگیرد در حالی که تو دست چپ نداشتی . "
نکته جالب این داستان این است که استاد فنی را به پسر یاد داده بود که تنها راه مقابله با آن این بود که حریف می بایست دست چپ او را بگیرد اما او دست چپ نداشت و همین ضعف باعث پیروزی او بر حریفانش می شد
ممنون
محسن
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 ساعت 05:52 ب.ظ
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقیناً میم احمد میم مستی است
که سرمست از جمالش چشم هستی است
ز احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کاین احمد کدام است
که ذکرش لذّت شرب مدام است
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل و نهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن ها را دلیل است
همان احمد که ستّارالعیوب است
دلیل راه و علّام الغیوب است
همان احمد که جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیا شد
جناب کنت و کنزاً مخفیا شد
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمــــــد (ص)
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمة للعالمین است
کرامت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفّاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالفقار است
محمد تا نبوّت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت باده ء غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
مرتضی
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ
به نام خدا سلام منتظر ازت عذر می خواهم که با آقای علیرضا وارد بحث شدم و کلبه ات رو به چالش کشیدم. این بحث ها جاشون توی کلبه به این خوبی نبود. ولی باید واسه کنکوری های آینده یه سری نکته رو می گفتم که به جدل کشیده شد و به خواست استاد تمامش می کنم. یه چندتا پیشنهاد داشتم: اگه امکان داره یه سری داستانهای مربوط به 14 معصوم مخصوصا امام زمان (ع) برامون بیار. از معجزاتشون برامون بگو و از کرامات اخلاقیشون و از سیره زندگی این بزرگواران. تا بتونیم تو زندگیمون ازش استفاده کنیم. به نظر من اگه می خوای منتظر خوبی باشیم باید شناختمان را به ائمه بیشتر کنیم. شعرها بسیار زیبا هستن اما به نظر من این داستان ها و روایت های تاریخی بیشتر می تونن مارو به یک منتظر واقعی که نه به یک منظر خوب نزدیک کنه. برای خودت هم خوبه، با گذشت زمان تاثیرشان را خواهی دید به شرطی که بهشون عمل کنی!!! اما یه خواهش اگه به نتایجی رسیدی منو هم بی خبر نذار ...
یا مهدی، ادرکنی برای فرج آقا امام زمان (ع) صلوات
مرتضی
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ
سلام محسن جوابت رو تو کلبه ی خودم دادم برو اونجا بخون انقدر مزاحم منتظر نشو (البته با خودم هم هستم)
سلمان رحمانی
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ
سلام بر همگی دوستان بهتر از خویش یه شعر زیبا و با مفهوم از دکتر عموزاده است که یه قسمت کوچیکش رو می نویسم براتون. فکر می کنم که با توجه به موارد پیش آمده در اکثر کلبه ها نیاز است که کمی به این شعر توجه داشته باشیم، به نظرخودم 3 بیت آخرش خیلی شباهت دارد به مسائل پیش آمده در این کلبه ها، به خاطر همین این مطلب رو در همه ی کلبه ها می نویسم:
رنج در راه علم مشکل نیست لیک باید شناخت عامل چیست رنج را می خرم به جان اما رنج مطلوب در رهی والا رنج باید کشید، رنج دراز تا موفق شوی کنی آغاز آنچنان رنج حاشیه ره بست که گمان کردم حاشیه متن است ای قلم سر بزیر و عاقل شو از خط حاشیه مرو به جلو لحظه ای صبر و تاب پیش بگیر زان سپس راه کار خویش بگیر
البته یکی از موارد این بحث ها همان آزادی بیان است که در این کلبه وجود دارد، ولی من فکر می کنم که چون تا حالا خبری از این آزادی ها نبوده نمی دانیم که چگونه بحث کنیم و هر آنچه که بنظرمان می رسد را بیان می کنیم(اول خودم را می گویم)
دوستان این چند بیت را با دقت بخوانید و روی آن کمی بیاندیشد.
در پناه حق
به نام خدا البته چون لطف دارند کمی غلو می فرمایند اما به صحبتهایش دقت شود لطفا ممنون استاد
سلام استاد عزیز سلام به تمامی دوستانی که به کلبه ی خودشون سر زدن امیدوارم حالتون خوب باشه
ببخشید از این که چند روزی نزدیک به یک هفته خبری ازم نبود چند روزی رفته بودم مشهد بعد از این که برگشتم هم یکم سرم شلوغ بود نرسیدم چیزی بنویسم ایشاا... قراره برم به زودی مناطق عملیاتی جنوب به قول دوستان سرزمین ملائک واقعا سرزمین ملائکه این حرفم رو کسی درک می کنه که یک بار رفته باشه البته این سفرم باتمام سفرهای جنوبم متفاوته استاد وقتی مشهد بودم تو صحن که بودم وقتی نقاره ها شروع کردن به زدن (چون تولد پیامبر(ص) وامام صادق (ع) بود) نمی دونم چی شد ناخوداگاه به یاد شما و وبلاگ و اهالی این جا افتادم به فکر اون بحث اقای رحمانی(که امیدوارم از من دلگیر نباشن) و ادعای منتظر بودن خودم و کلبه ای که به من دادید و ... اونجا به این نتیجه رسیدم که اصلا از امام زمان چیزی نمیدونم از تاریخ دینم چیزی نمی دونم تصمیم گرفتم اگه بشه زیر نظر یه متخصص یک سیر مطالعاتی تاریخ اسلام رو داشته باشم و همزمان در مورد امام زمان هم بیشتر بخونم تو این سفرم کسی همسفرمه که احساس می کنم می تونه خیلی کمکم کنه توی این مسیر. پس اگر اجازه بدید یه چند وقتی حداقل تا بعد از عید چیزی ننویسم نمی دونم چرا این حس رو دارم باور کنید روزی ۲بار همه ی کلبه هارو سر می زنم اما اصلا حسی برای نوشتن چیزی ندارم احساس می کنم کم اوردم.
شدیدا التماس دعا دارم
اللهم عجل لولیک الفرج اللهم حول حالنا الی احسن الحال
یا علی
به نام خدا سلام منتظر عزیز هر چند دلمان برایت تنگ می شود اما آرزوی ما آرامش باطنی توست. عیدت مبارک استاد
خداوندا ظهورش دیر گردید بسا عاشق در این ره پیر گردید
مهیّا کن تو اسباب ظهورش منوّر کن تو گیتی را ز نورش
***** دعای امام زمان
کفعمى در بلد الا مین فرموده این دعاء حضرت صاحب الامر علیه السلام است که آن را به شخصى که محبوس بود تعلیم فرمود پس خلاص شد .
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ خدایا بلاء عظیم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و امید قطع شد
السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
همین ساعت هم اکنون زود زود زود اى خدا اى مهربانترین مهربانان
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.
به حق محمد و آل پاکیزهاش .
*****
گر پرده ز رخ باز نماید مهدی (عج)
از خلق جهان دل برباید مهــــــدی(عج)
ای شیعه چنان منتظر مولی باش
گویی که همین جمعه بیاید مهدی(عج)
در پناه ایزد یکتا...
چه دعای عمیقی
امید طاهری
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 09:14 ق.ظ
سلام محسن سمنانی یه سری به کلبه ۸۴ ها بزن تا آدرس رو ببینی . همینجوری ادعای رفاقتت می شود. تا بعد خدا نگهدار
مرتضی
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست طوفان زده ام راه نجاتی بفرست فرمود که با زمزمه ی یا مهدی نذر گل نرگس صلواتی بفرست
مرتضی
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ
سلام منتظر زیارتت قبول باشه.
واقعا این درسته؟ نه خداییش این رسمشه؟ که منتظر باشی و مایوس؟ ادعا کردی منتظری٬ پس باش٬ بمون و به خودت ثابت کن که این ادعا نبوده !!! چرا می خوای میدون رو خالی کنی؟ واقعا جالبه، رفتی زیارت آقایی که یاس و ناامیدی را بزرگترین گناه می داند. قوی باش، قدم در راهی گذاشتی که سختی های بسیاری داره، تازه اول راهی. اگه بخوای از همین اول کم بیاری نمی تونی به آخرش برسی!!! همینکه به این نتیجه رسیدی که توی این سفر از خیلی ها عقبی جای تقدیر داره. از ما گفتن بود.
راستی نظر قبلی ام رو خوندی؟ اونجا گفته بودم اگه می خوای منتظر خوبی باشیم باید شناختمان را به ائمه بیشتر کنیم.کرامات اخلاقیشون، سیره زندگیشون و خیلی چیزای دیگه ... اول دعوات کردم اما حالا تشویقت می کنم. این متخصص رو بچسب ولش نکن. تا می تونی ازش درس بگیر، به ما هم منتقل کن تا هدفی رو که در پیش گرفته بودی به ثمر برسونی!!! یه درخت اگه آب بهش نرسه محصول نمی ده. ما هم درخت توییم و نیاز به رسیدگی داریم (اول از همه خودم رو میگم)
در آخر هم عذرخواهی می کنم که تندی کردم آخه قاطی کردم وقتی نظرت رو خوندم.
یکی از نیازهای اساسی منتظران در عصر غیبت، لزوم برخورداری از الگوهای عملی، در مسیر خودسازی و نیز همراهی و مساعدت امام معصوم است، کسانی که توانسته باشند در عرصه عمل، برای تحقق اهداف و آرمانهای امام خود، جان فشانی کنند و نمونههای روشنی در طریق اطاعت و سرسپردگی باشند و به راستی، چه کسانی شایستهتر از یاران امام حسین علیه السلام؟!
یارانی که امام خود را در تحقق بخشیدن به اهدافش یاری کردند؛ یاران بزرگ و مجاهدی که عقل بشری از درک مقامشان عاجز است؛ آنهایی که امام معصوم علیه السلام، در وصفیشان فرمود: «فَإنی لا أعلمُ أصحاباً أوفی و لا خیراً أصحابی...؛ من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمیشناسم.»1
در حقیقت یاران اباعبدالله علیه السلام، معیارهایی را در اختیار ما قرار دادهاند تا به وسیله آنها، خود را محک زده و با عمل به آنها، خود را برای قیام جهانی و روز باشکوه ظهور، آمادهتر سازیم.
معرفت و محبت
محبت، حالتی بین محب و محبوب است که اگرچه از درون و قلب، سرچشمه میگیرد، اما در ظاهر و افعال و اعمال محب، به روشنی بروز پیدا میکند. محبتی پایدار و حقیقی است که در پی معرفت باشد؛ چراکه هرچه شناخت بیشتر باشد، محبت شدیدتر و عمیقتر خواهد بود. راه ایجاد و تعمیق محبت به ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف آن است که انسان به صاحب الزمان به عنوان مطلوب کامل خویش، معرفت حاصل کند و ابعاد وجودش را بشناسد.
معرفتی که مورد تأکید ائمه علیهم السلام واقع شده، معرفتی سطحی نیست که عموم مردم به آن آشنا هستند، بلکه مقصود، معرفتی خاص، با ویژگیها و توصیفاتی است که در احادیث و ادعیه وارده شده است. مشکل امت اسلام، پس از پیامبر صل الله علیه و آله ، عدم معرفت واقعی به حجت زمان خود بود. کوفیان، امام حسین علیه السلام را میشناختند، اما شناخت آنان، محدود به اسم و نسب امام بود، بدون هیچ بصیرت و آگاهی نسبت به مقام والای ایشان.
در مقابل، یاران حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از چنان معرفتی به امام زمان خویش برخوردار بودند که شهادت در راه او را بر زندگی جاودانه در دنیا، بر میگزیدند؛ چنانچه یکی از یاران امام، اینگونه به این حقیقت تصریح میکند: «الحمدالله الذی شرفنا بالقتل معک و لو کانت الدنیا باقیه و کنا فیها مخلدین لاثرنا المحفوظ معک علی الإقامة فیها؛ خدا را سپاس که این شرافت را نصیب ما کرد تا در کنار شما به شهادت برسیم و اگر دنیا باقی باشد و ما در آن جاودان باشیم، قیام با شما را بر ماندن در این دنیا ترجیح میدهیم.»2
آنان، وجود امام را نعمتی بزرگ از جانب خدا و مورد سفارش پیامبر صل الله علیه و آله میدانستند.3 در تاریخ آمده است که در دومین روز محرم الحرام، پس از ورود امام و یارانش به کربلا، آن حضرت خطبهای خواند. آنگاه، بُرَیْر از جای برخاست و گفت: «یابن رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم! لقد منّ الله بک علینا أن نقاتل بین یدیک نقطع فیک أعضائنا ثم یکون جدک شفیعنا یوم القیامة؛ ای پسر رسول خدا صل الله علیه و آله ! خدای تعالی وجود مبارکت را بر ما منت نهاده است تا در رکاب شما نبرد کنیم تا در راه شما اعضای بدنمان تکه تکه شود، برای آنکه در روز قیامت، جد شما شفیع ما گردد.»4
اشعاری که هریک از یاران، در موقع نبرد به زبان میآوردند نیز، اشاره به عمق معرفت آنان از امام دارد. برای مثال، یکی از یاران امام، هنگام خروج برای جهاد، این رجز را میخواند: «أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر؛ سرورٌ فؤادِ البَشیر النّذیر؛ حسین علیه السلام امیر من است و چه خوب امیری است، او موجب شادی و سرور دلِ بشارت دهنده و ترسانند از خطرها ( پیامبر اکرم صل الله علیه و آله ) است.»5
حجاج بن مسروق جُعفی نیز از دیگر یاران امام میباشد که ایشان را اینگونه معرفی میکند: «أقدم حسیناً هادیاً مهدیاً، ألیومَ تَلقا جدّک نبیاً، ثُمَّ أباک ذالنَّدا علیاً، ذاک الذی تَعرِفُهُ وصیاً؛ ای حسین! ای امامی که هم هدایتیافتهای و هم دیگران را هدایت میکنی؛ امروز، جدت، پیامبر صل الله علیه و آله را ملاقات خواهی کرد و سپس پدرت، علی علیه السلام را که صاحب فضل و جود و احسان است و ما او را وصی رسول صل الله علیه و آله و جانشین بر حق او میدانیم.»
یاران امام مهدی نیز، معرفتی عمیق به ایشان دارند. امام سجاد علیه السلام در وصف آنان میفرماید: «القائلین بأمامَتِه؛ آنان به امامت امام مهدی اعتقاد راسخ دارند»6 و این معرفت عمیق، سرچشمه محبتی حقیقی به امام میشود؛ به گونهای که به تعبیر امام صادق علیه السلام«یحفون به و یقونه بأنفسهم فی الحرب؛ آنان در میدان رزم، او (حضرت مهدی) را در میان میگیرند و در کشاکش جنگ، با جان خود، از ایشان محافظت میکنند.»7
معرفت و پارسایی
زهد و پارسایی از ویژگیهای برجسته یاران ائمه علیهم السلام میباشد. معرفت هنگامی پیروی از امام را به دنبال دارد که آمیخته به حب دنیا نباشد. از اینرو، منتظران واقعی، کسانی هستند که در سایه کسب معرفت، نفس خویش را از دنیازدگی خالص کنند.
یاران امام حسین علیه السلام انسانهایی بودند که دلبستگی به دنیا و فرزند و مال را کنار گذاشته و همه را، همراه جان خویش، تقدیم امام نمودند. هنگامی که اباعبدالله الحسین علیه السلام به فرزندان عقیل فرمود: « شهادت مسلم، خانواده شما را بس است. من به شما رخصت میدهم که به سوی خانههای خود بروید»8 فرزندان عقیل در پاسخ امام گفتند: «آیا به مردم بگوییم امام و رهبر و بزرگ خود را در میان دشمنان تنها گذاردیم و از او دفاع نکردیم؟ سوگند به خدا، چنین نخواهیم کرد؛ بلکه جان و مال خود را فدای تو خواهیم نمود».
در مقابل نیز، کسانی را میبینیم که در اثر دلبستگی به دنیا و با وجود معرفت به حقانیت امام، حاضر به پیروی از ایشان نیستند. یکی از این اشخاص، عبیدالله بن حر جُعفی است. او کسی بود که کاروان امام حسین علیه السلام در مسیر خود با او برخورد کرد. امام با او به گفتوگو نشست و او را به همراهی خود فراخواند؛ اما عبیدالله در جواب گفت: «به خدا سوگند میدانم که هر که شما را دنبال کند، در آخرت سعید و خوشبخت خواهد شد... اما این طرح و نقشه را بر من تحمیل مکن، چراکه نفس من بر مرگ آمادگی ندارد.»9
مردم کوفه نیز که با امام علیه السلام بیعت کرده بودند و به ایشان قول همکاری داده بودند، به جهت دل بستگی به دنیا، به ایشان خیانت کردند؛ چنانچه در تاریخ نقل شده است که امام از چند تن از اهالی کوفه ـ که پس از شهادت مسلم، به ایشان پیوسته بودند-درباره رأی و نظر مردم کوفه پرسیدند و آن چند نفر در پاسخ گفتند: «در بین اشراف، رشوههای بزرگ، رد و بدل میشود و اگرچه دلهای سایر مردم با شماست، اما شمشیرهایشان علیه شما آماده گشته است.»10
آنگاه حضرت اباعبدالله علیه السلام فرمود: «النّاس عبید الدنیا و الدین لعق علی ألسنتهم...؛ مردم، بنده دنیایند و دین، لقلقه زبان آنهاست… .»11
در هنگامه ظهور، نیز کسانی که به ظاهر، منتظر امام علیه السلام بودهاند، از ایشان جدا میشوند. چنانچه امام صادق علیه السلام در اینباره میفرمایند: «إذا خَرَجَ القائم خَرَجَ مِن هذا الأمر من کان یری من أهله...؛ هنگامی که قائم قیام کند، کسانی که به نظر میرسید از یاران او باشند، از امر (ولایت) بیرون میروند...»12
عبادت و راز و نیاز با پروردگار
از مخنف نقل شده که در ظهر عاشورا و در کشاکش جنگ، ابوثمامه صاعدی نزد امام آمد و گفت: «من دوست دارم در حالی که نماز آخرم را با شما به جای آوردهام، خدا را ملاقات کنم.»13 حضرت در جواب فرمود: «ذکرت الصلاة جعلک الله من المصلین الذاکرین؛ نماز را یاد آوردی، خدا تو را از نمازگزارانی که به نماز تذکر میدهند، قرار دهد.» آنگاه امام حسین علیه السلام به همراه نیمی از یاران خود به نماز ایستادند و سعید بن عبدالله حنفی، خویش را سپر امام قرار داد و تیرهای رها شده از سوی دشمن را به جان خرید تا آنکه به شهادت رسید.
در شب عاشورا نیز، تمام اصحاب در خیمههای خود به راز و نیاز و عبادت مشغول بودند. راوی میگوید: «و بات الحسین علیهالسّلام و اصحابه تلک اللیلة و لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد؛ حسین علیه السلام و یارانش، آن شب را در حالی به صبح رساندند، که زمزمه آنان در حالات رکوع و سجود و ایستاده و نشسته، مانند زمزمه زنبوران عسل، شنیده میشد.»14
در وصف یاران امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله نقل شده است: «مُجِدُّون فی طاعة الله؛ آنان در راه اطاعت خداوند، اهل جدیت و تلاش هستند..»15 امام علی علیه السلامدر توصیفشان فرمودهاند: «رجال لا ینامونَ الیل لهم روی فی صلواتهم کروی النحل یبیتون قیاماً علی أطرافهم و یسبحون علی خیر لهم؛ مردان شبزندهداری که زمزمه نمازشان، مانند نغمه زنبوران عسل به گوش میرسد. شبها را با شبزندهداری سپری میکنند و بر فراز اسبها خدا را تسبیح میکنند.»16
وفای به عهد
امام علیه السلام در شب عاشورا به خیمه حضرت زینب علیها السلام رفتند و میان ایشان، گفتوگویی صورت گرفت. از آنجمله، حضرت زینب علیها السلام به امام علیه السلام عرض کرد: «آیا شما نیات یاران خود را امتحان کردهاید؟ میترسم که در هنگامه درگیری، شما را به دشمن تسلیم کنند.» امام حسین علیه السلام در جواب فرمودند: «اما والله لقد نهرتهم و بلوتهم و لیس فیهم الأشوس الأقعص یستأنسون بالمنیة دونی استئناس الطفل بلبن أمّة؛ به خدا سوگند، ایشان را آزمودهام و آنان را انسانهایی سینهسپرکرده یافتهام، به گونهای که به مرگ زیرچشمی مینگرند و شوقشان به مرگ، کمتر از شوق کودک به شیر مادرش نیست.»17
در آن شب، زیباترین و ماندگارترین صحنههای تاریخ اسلام، شکل گرفت. امام علیه السلام بیعت خود را از همه یاران برداشت و از ایشان خواست تا در تاریکی شب پراکنده شوند. اما هریک از اهل بیت علیهم السلام، اصحاب و یاران در سرسپردگی عاشقانه خویش، بار دیگر ابراز وفاداری کردند. مسلم بن عوسجه عرض کرد: «یابن رسول الله صل الله علیه و آله ! در جهان کسی از ما لئیمتر نباشد، اگر اینجا تو را رها کنیم. پناه میبریم به خدا از اینکه از رکاب همایونی تو دوری کنیم. خدا هرگز روزی را نیاورد که من چنین کنم.... حتی اگر سلاحی به دست نداشته باشم، با پرتاب سنگ به جنگشان خواهم رفت ... و هرگز از تو جدا نخواهم شد، تا در رکاب تو کشته شوم.» سعید بن عبدالله حنفی نیز عرض کرد: «سوگند به خدا، هرگز تو را رها نمیکنیم، تا برای خدا مشخص شود که سفارش پیامبر صل الله علیه و آله را نسبت به تو عمل کرده ایم و اگر بدانم که در راه تو به شهادت میرسم و سپس زنده میشوم و ذرات وجودم را بر باد میدهند و هفتاد بار با من چنین کنند، باز از تو جدا نخواهم شد...»18
و اینک ما در زمان انتظار سرورمان، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به سر میبریم. به راستی، آیا ما مدعیان منتظر، به اندازه یاران سیدالشهداء علیه السلام، از جان و مال خود، خواهیم گذشت؟ منتظر واقعی در میدان عمل، به سوی ظهور گام بر میدارد و در هر صبح با امامش بیعتی تازه میبندد و به خدا خویش قول میدهد که هرگز از این عهد و پیمان برنگردد، تا از یاران و دفاعکنندگان از مولایش باشد و در این راه از همه پیشی بگیرد؛ عهدی که حتی مرگ هم نتواند آن را بشکند: «اللهم إنی اجدد له فی صبیحة یومی هذا و ما عشتُ من أیامی عهداً و عقداً و بیعةً له فی عنقی لا أحول عنها و لا أزول ابداً اللهم اجعلنی من أنصاره و أعوانه و الذّابینَ عنهُ و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلینَ لِأوامره و المحامین عنه و السابقینَ إلی ارادته و المستشهدین بین یدیه اللهم إن حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتماً مقضیاً فأخرجنی من قبری مؤتزراً کفنی شاهراً سیفی مجرداً قناتی ملبیاً دعوة الداعی فی الحاضر و البادی...»19
3-پیامبر اکرم صل الله علیه و آله در حدیث ثقلین از امام، به عنوان یکی از امانات خویش نام میبرد و عنوان میکند که در قیامت، شفیع کسی خواهند بود که به این امانت چنگ زند.
4-اللهوف، ص 35
5-ابصار العین، ص 96
6-منتخب الأثر، آیت الله صافی گلپایگانی، ص 244
7-بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 52، ص 308
8-ارشاد شیخ مفید، ص231
9-تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 407
10-همان، ص 405
11-بحار، ج 44، ص 383
12-الغیبة، نعمانی ص 317
13-ابصار العین، ص 120
14-الهوف، ص 130
15-بحارالانوار، ج 36، ص 207
16-همان، ج 52، ص 308
17-مقتل الحسین علیه السلام ، مقرم، ص 219
18-الهوف، صص 127-129
19-مفاتیح الجنان، دعای عهد
منبع: ماهنامه امان شماره 15 {برگرفته از سایت منتظران مهدی}
به نام خدا سلام استاد مسافرت تشریف دارن زنگ زدن و به همه دوستان تبریک عید گفتن و عذرخواهی جهت دیر کرد ( گویا جایی رفتن که سرعت اینرنت بسیار پائینه و قادر به پاسخگویی و آپ کردن نظرات نیستن ) و اجازه دادن تا برای اولین بار نظرات رو آپ کنم (تاکید می کنم برای اولین بار) و اینکه بعد از برگشتن در پیامی پاسخ شما را خواهند داد شریک استاد
به نام خدا
سلام
وبلاگ را گردگیری می کردم بادم آمد به حول و قوه خدا چه گرد و خاکی از دروغگویان پرمدعا تکاندم!
راستی کجایند؟
خود را عقل کل دانستن، پزهای عالی، ریا، دیکتاتوری و از همه بدتر ترس از با نام واقعی خود بودن نقطه مشترکشان بود.
هنوز به یاری خدا اول سرازیری تان است!!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
پنجـره زیـبـاســت اگــر بـگـذارند
چشم مخصوص تماشاست اگربگذارند
من از اظهارنظر های دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
طلائیهای مشهد عارفان وصال، زمین تو را با وضو، ذکر خدا و پای برهنه و دیدگانی اشکبار قدم میگذاریم، مسیر را طی میکنم تا به خیمه آرامش میرسم و آنجاست که باید گفت:
چهره با اشک زیبا میشود
عشق در تصویر معنا میشود
هر قدمی که در خیمه بر میدارم بیشتر به عمق راز شهادت میرسم و در آن لحظات عرفانی از صمیم قلب به شهداء التماس میکنم که در روز محشر گواهی دهند که با نیت پاک جهت بستی عهدی ناگسستنی با آنها به اینجا آمدهام که خالی از هوا و هوس رهرو راهشان باشم، و با خلوص نیت پیام رسان خونشان باشم. براستی خاک این سرزمین با عصاره عشق درآمیخته؟ که اینچنین انسان را منقلب میکند!
از خیمه میروم و با قدمهای آهسته ادامه مسیر میدهم در حالی که زمزمه میکنم السلام علی امیر المؤنین علیه السلام، السلام علی فاطمه الزهراء سلام ا... علیها...
تا به مدینه طلاییه میرسم. از خانه فاطمه آن ماوای عاشقان عبور میکنم، آنجاست که صدای ناله علی در غم از دست دادن زهراء را می توان شنید، آنجاست که صدای نالههای علی در غم از دست دادن زهراء را میتوان شنید، آنجاست که میبینی چه زیبا مظلومیت و غربت شهدا در مدینه به تصویر کشیده شده است.
به قبرستان بقیع میرسم آنجایی که اوج مظلومیت زهرا را میتوان درک نمود. مگر میشود مظلومت علی ار احساس نکرد و درد دل علی را با چاه نشنید. مگر میشود طلائیه رفت و غربت زهرا را احساس نکرد، مگر میشود طلائیه رفت و مظلومیت شهدای حق را درک نکرد واهل دل برنگشت، مگر میشود طلائیه رفت و عشق و عرفان را دست نگرفت... آری در طلائیه چه آسان میشود با شهدا مرتبط شد، با آنها سخن گفت و پیام آنها را گرفت.
کوچههای غریب و خانه غم گرفته فاطمه و قبرستان بقیع را طی کرد تا به مرز عرفان، سه راهی شهادت، مرز از خود گذشتن میرسیم، مرزی که با خون شهدایی همچون همت، باکری و... احیاء گشته است. اینجا همان مکانی است که از نگاه عارفانه شهدا شرمنده میشوم، بر سرسه راهی شهادت در طلائیه میشود درک کرد راز زیبا زیستن و زیبا رفتن، و درد و رنج کشیدن برای رسیدن به معشوق را.
اینجاست که راز دنیای عارفان حقیقی را میتوان دریافت اینجاست یعنی هجرت از من؛ تا به او، و اینجا...
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی دردرون ما نهاد
یا علی
به نام خدا
سلام به همه و مخصوصا دوست عزیز با نام علیرضا !!!
یه سری نکته هست که بعنوان مقدمه می گم و بعد جواب آخرین نظرتون رو می دم:
مقدمه:
1- اگه یه دختر بگه "هیچ وقت تنها به سینما نروید" یه چیزی برداشت می شه و اگه یه پسر همینو بگه یه چیز دیگه !!! امیدوارم که اینبار 13 با من موافق باشه!
2- استاد همون روز اول شروع شراکتمون با داد و دعوا (یه سر به یادداشت تعلیم و تربیت بزن) یادم دادن به نظر مخاطبین احترام بذارم دقیقا کاری که شما از اولین نظرتون تا آخریش انجام ندادین.
استاد رو اگه نشناختی من تو این چند وقت خیلی خوب شناختم. هر توهینی که به شخص یا چیز دیگه ای بشه ایشون سانسووووور می کنن. ببینید چقدر از حرفاتون سانسور شده.
3- استاد همیشه می گه جواب کلوخ، کلوخه و جواب سنگ، سنگه.
من با این حرف مخالفم و معتقدم باید گذشت کرد اما در جایی که طرف جنبه اش رو داشته باشه.
دوست عزیز این چندمین بار است که مستقیم و غیر مستقیم به من توهین کردی در حالی که من از روی دلسوزی و دوستی حرفامو زدم.
قبول داری روش های زیادی واسه پاسخ به اینگونه رفتار وجود داره؟
ولی به شخصه سعی کردم مهربانانه ترین و دوستانه ترین راه رو انتخاب کنم تا کدورتی پیش نیاد اما گویا این نرمی و لطافت نتیجه ی عکس داشته.
اولا دلم می خواد دخالت کنم و به کسی ربطی نداره (با عرض پوزش بسیار از تمامی مخاطبین محترم و مخصوصا استاد) اگه می خوای کسی تو کارت دخالت نکنه برو تو یه محیط خصوصی حرفت رو بزن! خیلی جالبه که آدرس این وبلاگ رو داشتی اما ایمیل استاد رو نداشتی.
دوما من شریک استادم و صاحب دوم این وبلاگ. خودمانی بگم که نمی شه صابخونه رو از خونه خودش بیرون انتداخت. من هم از اون آدم هایی نیستم که هوای شریکم رو نداشته باشم. گرچه در نظر اولم سعی کردم اینگونه نباشه.
4- یه چیز از من به تو نصیحت که قبل از انتقاد کردن از دیگران اول چند دقیقه ای جلوی آیینه خودت رو خوب نگاه کن. هر وقت ایرادهات رو برطرف کردی بعد پا پیش بذار.
5- به قول حسین دهقان رتبه 4 ارشد که نظرش ارسال نشده بود، اگه یه گالن 4 لیتری رو برداری و از حوض وسط علوم پایه آبش کنی، 4 لیتر آب توش جا می شه و اگه همون گالن رو از چاه زمزم پرش کنی باز هم همون 4 لیتر ...
خودم رو می گم، من شیمی فیزیک بیشتر از 10 کشش نداشتم و استادم رو مقصر نمی دونم.
6- به نظرت بهترین استاد آلی ایران کیه؟ دکتر فیروزآبادی؟ دکتر یاوری؟ دکتر زلفی گل؟
فرض دکتر زلفی گل، ادعا می کنم انقدر که من آلی بارمه دانشجوی دکتر زلفی گل که همکلاسی خودمه، بارش نیست.
چرا یکی نیست به این دوست عزیزمون بگه کنکور به خودت ربط داره نه به استادت، به ظرفیت و علاقه خودت ربط داره نه به استادت.
من علاقه داشتم سر کلاس آلی پیشرفته هم رفتم. معدنی ای رو که با دکتر سلیمانی پاس کرده بودم دوباره سر کلاس دکتر بهزاد رفتم. من خودم تلاش کردم تا قبول شدم نه استادم.
حسین دهقان رتبه 4 و مهدی عابدی رتبه 8 و میثم واعظ زاده رتبه 36 خودشون درس خوندن و امتحان دادن نه استادشون.
لطفا اجازه بدین بعضی حرف ها زده نشه!!!
7- استاد یه اشتباه لپی شده، شما همون یک بار منو فرستادین واسه هوا خوری ....
و اما جواب من به نظر آخر شما:
8- خیلی ها هستن که لیاقت نام ایرانی را دارند. خیلی ها لیاقت نامی فراتر از ایرانی رو دارند. همه لیاقت این نام را دارند چه بزرگ و چه کوچک، چه پیر و چه جوون، چه مرد و چه زن!
9- دوست گرامی محیط شما به هیچ وجه حتی 0.5% آزاد نیست بلکه کاملا خصوصی است و خواهشا وقتی لفظ محیط آزاد رو بکار ببرین که در حد یک حرف نباشه. محیط آزاد یعنی هر کسی می تونه بیاد نظرش رو بده و با تمام این نظرات با احترام رفتار می شود.
10- جالبه، خیلی خیلی جالبه. استدعا می کنم اون قسمت از حرفای من که به عنوان "دوستدار احساسی استاد" ازش یاد کردی رو بهم بگو تا هم خودم و هم بقیه مخاطبین این رو بدونن. من بیشتر رو این موضوع (احساسی یا عقلانی بودن) حرف نمی زنم چون بهتر از استاد نمی تونم چیزی بگم ...
11- دوست عزیز این دو جمله خودت رو باهم مقایسه کن:
" شنبه 8 اسفند ماه: بنده به پاسخ سوالاتم رسیدم و شما نیز خوب به چیزی که میخواستم مرا رساندید" که منظورتان با استاد بوده.
" دوشنبه 10 اسفند ماه : شما باعث شده اید من از بحث خود با استاد دور شوم و فکر می کنم این نیت شما بود " که منظورتان با من بوده.
قضاوت باشه با بقیه !!!
یا علی
راستی یه خواهشی از استاد دارم:
اگه این دوست عزیز جوابی به من دادن سانسووووور نکنید.
به نام خدا
شما را به خدا اگر صلاخ می دانید تمامش کنید
مرتضی علی (ع) می فرماید (نقل به مضمون) اگر یک خصلت خوب در دیگران دیدی به خصلتهای خوب دیگرش امیدوار باش.
و من این ها را در صحبت های این دانشجوی عزیز دیده ام.
اما
بگذار یک بار دیگر اهم نقطه نظرات خودم را راجع به خودم بگویم. یعنی بهتر است بگویم دوست دارم این گونه باشم-خدا کند که باشم.
چیزی را که بلد نباشم نمی گویم.
آن چه را که بلدم به ساده ترین الفاظ می گویم.
از نظر من یک استاد فقط درس علمی نباید بدهد-البته این ظریف است و در عمل باید ارائه شود-نه در شعار
من استاد بازه کوچک بالایی-و بازه کوچک پایینی کلاس نیستم. سعی می کنم مطابق میانگین کلاس باشم و در این راه حد اقلها را- از نظر خودم خوب-تدریس می کنم.
به شعور مخاطبم توهین نمی کنم و دوست ندارم به شعورم توهین شود
برخوردم با همه یکسان است
در این راه خیلی ها از من رنجیده اند-نمونه اش خودت مرتضی-اما اگر بدانید نمونه های زیبایی از دانشجو و حتی همکار داشته ام که به من گفته اند-ما اول از تو بدمان می آید اما اکنون دوستت داریم و من پاسخ داده ام:...
بماند.
به آزادی انتخاب برای آنها که با آنها تعامل دارم معتقدم-و خودم نیز کاملا از این حق خود استفاده می کنم.
ممنون
ببخشید الان ۴ بامداد است و برای آزمون دکترا شدیدا درگیریم
ببخشید که عجله ای شد.
استاد
سلام
ایمیلم بالا نیومد به همین دلیل در اینجا مینویسم.
من نمی خواهم حرفهایم منطقی بنظر برسد بل می خواهم منطقی بر روی آنها فکرشود.
چندین بار گفتم که بحث را باشما آغاز کردم و دلیلش را هم گفتم که چرا در اینجای شلوغ اینکار را کردم(نبود ایمیل ُ تلفن و ...) اگر هم از ابتدا مشخص نکردم دیگران (البته در این مورد مشخصا آقای صفر دوستُ چون دیگران آنطور که به نظر آمد منطقی روی سخنان فکر می کنند) دخالت نکنند ُمعذرت می خواهم.
در ضمن سانسور دو طرفه هم چیز جالبیست چون دیگر چیزهای جالب در اطرافمان و آنطور که بنظر می آید برای ما افتخار آفرین است مثل نبود تحمل و بیرون کردن از کلاس که البته این مسئله ای دو جانبه اما یک سویه است...
حرفی نمانده چون قرار نیست پاسخی داده شود و بنده نیز اشتباه درمورد پاسخگویی( منظورم قبول مطلق حرفهای من نیست) شما فکر کردم.
و بحث بنده در بی فایدگی تکرار مکررات که منجر به بی فایدگی روش تدریس شما و دیگر اعمال می شود بود و اگر اشتباه نکنم سخنی از شما یا مرتضی جان در همین بلاگ:
(به تاریخ پنجشنبه ۱۵ بهمن ماه سال ۱۳۸۸)
تکرار مکررات نه تنها بی فایده است که اثر معکوس دارد.
و اگر احساس خود را به امید جان در اینجا نشان دادم می پذیرم اشتباه بود ولی احساس من خدشه ای در بحث وارد نمی کند(اما اگر اشتباه می کنم معذرت می خواهم) اما برای مرتضی جان نه.
شما آنگاه که خواهان اوج گرفتنید روی به بالا دارید و من رو به پایین زیرا که اوج گرفته ام .
به نام خدا
علی رضای عزیز
سلام
به همه موارد توضیح داده ام و به نظرم داری جدل می کنی نه بحث
دیگر به جایی رسیده ایم که خوانندگان خود قضاوت کنند.
فقط یک نکته جدید در این کامنتت بود که حتما باید جوابش را بدانی-هر چند در کلاس و وقتی کسی را بیرون می کنم(تا بحال ۴ نفر در عمر ۹ ساله تدریسم در این جا و ۱ نفر در عمر ۳ ساله تدریسم در کانادا) هم توضیح می دهم:
هدایت کننده کلاس-مدیر کلاس و مسوول کلاس معلم است
و در این راه حق و حقوقی دارد
و از ابزار خود می تواند استفاده کند
و من خوب استفاده می کنم
و در استفاده از حقم سختگیرم
و به همه هم توصیه می کنم از حق خود استفاده کنند
و این اسمش مدیریت است
و تفاوت باریکی بین دیکتاتوری و مدیریت است
برای آنها که بدانند
یا بخواهند که بدانند
نه آنها که نمی دانند و نمی خواهند بدانند و به شعور مخاطب توهین می کنند و خیلی هم ادعایشان می شود.
اما چه چیزی باید مرز مدیریت و دیکتاتوری را مشخص کند
از نظر من اصول علمی
یعنی ارزشیابی کلاسی
که واقعا آزادانه است
اگر بپذیریمش
و تمکین کنیم.
بحث خوب است
اما جدل نه
در آخر: آخرین جملاتت زیباست و هر چند ضمیر من در جمله آخرت ایهام دارد که منظور شاعر است یا شما
اما همانطور که خودت در کامنتی که گفتی و من هم گفتم که موافقم فرموده بودی( که اگر تیز بین باشیم این نشان از پر مدعا بودن است.)
اما هنوز هم به آزادی بیان معتقدم
وبه آزادی استفاده از حقوق حقه خود
عزت زیاد
پاسخ به مرتضی
اولا که هنوز مثل مرتضی اونقدر تعطیل نشدم که صبح بیام ظهر برم سمنان ؛ داداش من محسنم نه مرتضی(مرتضی جدی نگیر شوخی بود)
در ثانی اون شهر داغون شما مگه جایه زندگیه که آدم بخواد بمونه - در اولین فرصت باید فرار کرد(زنده باد سمنان)
بعدش هم اونروز نرفتیم استخر بلکه بردمت استخر(یادت هست که اولش ناز کردی - امیدوارم تو هم یه ذره از معرفت منو داشته باشی)
در آخر هم نه عزیزم تیکه کلامم همون قبلی هاست مثلا با عرض پوزش از بقیه : مرتضایه نکبت.
کلوخ انداز را پاسخ کلوخ است.
معلوم است که دوست صمیمی اند.
پسر بچه نه ساله ای تصمیم گرفت جودو یاد بگیرد . پسر دست چپش را دریک حادثه از دست داده بود ولی جودو را خیلی دوست داشت به همین دلیل پدرش او را نزد استاد جودوی ژاپنی معروفی برد و از او خواست تا به پسرش تعلیم دهد .
استاد قبول کرد . سه ماه گذشت اما پسر نمی دانست چرا استاد در این مدت فقط یک فن را به او یاد می دهد . یک روز نزد استاد رفت و با ادای احترام به او گفت: " استاد ، چرا به من فنون بیشتری یاد نمی دهید ؟"
استاد لبخندی زد و گفت : " همین یک حرکت برای تو کافی است ."
پسر جوابش را نگرفت ولی باز به تمرینش ادامه داد . چند ماه بعد استاد پسر را به اولین مسابقه برد . پسر در اولین مسابقه برنده شد . پدر و مادرش که از پیروزی بسیار شاد بودند ، بشدت تشویقش می کردند.
پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهایی رسید . حریف او یک پسر قوی هیکل بود که همه را با یک ضربه شکست داده بود . پسر می ترسید با او روبرو شود ولی استاد به او اطمینان داد که برنده خواهد شد . مسابقه آغاز شد و حریف یک ضربه محکم به پسر زد . پسر به زمین افتاد و از درد به خود پیچید . داور دستور قطع مسابقه را داد . ولی استاد مخالفت کرد و گفت :" نه ، مسابقه باید ادامه یابد ."
پس از این دو حریف باز رو در روی هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد ، در یک لحظه حریف اشتباهی کرد و پسر با قدرت او را به زمین کوبید و برنده شد!
پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسید : " استاد من چگونه حریف قدرتمندم را شکست دادم ؟ "
استاد با خونسردی گفت : " ضعف تو باعث پیروزی ات شد ! وقتی تو آن فن همیشگی را با قدرت روی حریف انجام دادی تنها راه مقابله با تو این بود که دست چپ تو را بگیرد در حالی که تو دست چپ نداشتی . "
نکته جالب این داستان این است که استاد فنی را به پسر یاد داده بود که تنها راه مقابله با آن این بود که حریف می بایست دست چپ او را بگیرد اما او دست چپ نداشت و همین ضعف باعث پیروزی او بر حریفانش می شد
ممنون
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقیناً میم احمد میم مستی است
که سرمست از جمالش چشم هستی است
ز احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کاین احمد کدام است
که ذکرش لذّت شرب مدام است
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل و نهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن ها را دلیل است
همان احمد که ستّارالعیوب است
دلیل راه و علّام الغیوب است
همان احمد که جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیا شد
جناب کنت و کنزاً مخفیا شد
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمــــــد (ص)
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمة للعالمین است
کرامت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفّاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالفقار است
محمد تا نبوّت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت باده ء غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
به نام خدا
سلام منتظر
ازت عذر می خواهم که با آقای علیرضا وارد بحث شدم و کلبه ات رو به چالش کشیدم. این بحث ها جاشون توی کلبه به این خوبی نبود. ولی باید واسه کنکوری های آینده یه سری نکته رو می گفتم که به جدل کشیده شد و به خواست استاد تمامش می کنم.
یه چندتا پیشنهاد داشتم:
اگه امکان داره یه سری داستانهای مربوط به 14 معصوم مخصوصا امام زمان (ع) برامون بیار. از معجزاتشون برامون بگو و از کرامات اخلاقیشون و از سیره زندگی این بزرگواران. تا بتونیم تو زندگیمون ازش استفاده کنیم.
به نظر من اگه می خوای منتظر خوبی باشیم باید شناختمان را به ائمه بیشتر کنیم.
شعرها بسیار زیبا هستن اما به نظر من این داستان ها و روایت های تاریخی بیشتر می تونن مارو به یک منتظر واقعی که نه به یک منظر خوب نزدیک کنه.
برای خودت هم خوبه، با گذشت زمان تاثیرشان را خواهی دید به شرطی که بهشون عمل کنی!!!
اما یه خواهش اگه به نتایجی رسیدی منو هم بی خبر نذار ...
یا مهدی، ادرکنی
برای فرج آقا امام زمان (ع) صلوات
سلام محسن
جوابت رو تو کلبه ی خودم دادم
برو اونجا بخون
انقدر مزاحم منتظر نشو (البته با خودم هم هستم)
هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک می و کافت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس
آدمی خوی شود ور نه همان جانور است
شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ
هر چه از آن تلخ ترم گر تو بگویی شکر است
وز به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
من از این بند نخواهم بر آمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
دست سعدی بجفا نگسلد از دامن دوست
ترک لولو نتوان گفت که دریا خطر است
سلام بر همگی دوستان بهتر از خویش
یه شعر زیبا و با مفهوم از دکتر عموزاده است که یه قسمت کوچیکش رو می نویسم براتون. فکر می کنم که با توجه به موارد پیش آمده در اکثر کلبه ها نیاز است که کمی به این شعر توجه داشته باشیم، به نظرخودم 3 بیت آخرش خیلی شباهت دارد به مسائل پیش آمده در این کلبه ها، به خاطر همین این مطلب رو در همه ی کلبه ها می نویسم:
رنج در راه علم مشکل نیست
لیک باید شناخت عامل چیست
رنج را می خرم به جان اما
رنج مطلوب در رهی والا
رنج باید کشید، رنج دراز
تا موفق شوی کنی آغاز
آنچنان رنج حاشیه ره بست
که گمان کردم حاشیه متن است
ای قلم سر بزیر و عاقل شو
از خط حاشیه مرو به جلو
لحظه ای صبر و تاب پیش بگیر
زان سپس راه کار خویش بگیر
البته یکی از موارد این بحث ها همان آزادی بیان است که در این کلبه وجود دارد، ولی من فکر می کنم که چون تا حالا خبری از این آزادی ها نبوده نمی دانیم که چگونه بحث کنیم و هر آنچه که بنظرمان می رسد را بیان می کنیم(اول خودم را می گویم)
دوستان این چند بیت را با دقت بخوانید و روی آن کمی بیاندیشد.
در پناه حق
به نام خدا
البته چون لطف دارند کمی غلو می فرمایند
اما به صحبتهایش دقت شود لطفا
ممنون
استاد
به نام خدا
ماهی کوچک دچار آبی بی کران بود. آرزویش همه این بود که روزی به دریا برسد.
و هزار و یک گره آن را باز کند و چه سخت است وقتی ماهی کوچک عاشق شود. عاشق دریای بزرگ. ماهی همیشه و همه جا دنبال دریا می گشت ، اما پیدایش نمی کرد.
هر روز و هر شب می رفت ، اما به دریا نمی رسید. کجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان که هر چه بیشتر می گشت ، گم تر می شد و هر چه که می رفت ، دورتر.
ماهی مدام می گریست ، از دوری و دلتنگی. و در اشک و دلتنگی اش غوطه می خورد و سرانجام غرق شد. همیشه با خود می گفت: «این جا سرزمین اشک هاست.
اشک عاشقانی که پیش از من گریسته اند ، چون هیچ وقت دریا را ندیده اند؛ و فکر می کرد شاید جایی دور از این قطره های شورِ حزن انگیز دریا منتظر است...»
***
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم ...
در پناه حق...
سلام استاد عزیز
سلام به تمامی دوستانی که به کلبه ی خودشون سر زدن
امیدوارم حالتون خوب باشه
ببخشید از این که چند روزی نزدیک به یک هفته خبری ازم نبود
چند روزی رفته بودم مشهد بعد از این که برگشتم هم یکم سرم شلوغ بود نرسیدم چیزی بنویسم
ایشاا... قراره برم به زودی مناطق عملیاتی جنوب به قول دوستان سرزمین ملائک واقعا سرزمین ملائکه این حرفم رو کسی درک می کنه که یک بار رفته باشه البته این سفرم باتمام سفرهای جنوبم متفاوته
استاد وقتی مشهد بودم تو صحن که بودم وقتی نقاره ها شروع کردن به زدن (چون تولد پیامبر(ص) وامام صادق (ع) بود) نمی دونم چی شد ناخوداگاه به یاد شما و وبلاگ و اهالی این جا افتادم به فکر اون بحث اقای رحمانی(که امیدوارم از من دلگیر نباشن) و ادعای منتظر بودن خودم و کلبه ای که به من دادید و ... اونجا به این نتیجه رسیدم که اصلا از امام زمان چیزی نمیدونم از تاریخ دینم چیزی نمی دونم تصمیم گرفتم اگه بشه زیر نظر یه متخصص یک سیر مطالعاتی تاریخ اسلام رو داشته باشم و همزمان در مورد امام زمان هم بیشتر بخونم تو این سفرم کسی همسفرمه که احساس می کنم می تونه خیلی کمکم کنه توی این مسیر.
پس اگر اجازه بدید یه چند وقتی حداقل تا بعد از عید چیزی ننویسم
نمی دونم چرا این حس رو دارم باور کنید روزی ۲بار همه ی کلبه هارو سر می زنم اما اصلا حسی برای نوشتن چیزی ندارم احساس می کنم کم اوردم.
شدیدا التماس دعا دارم
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم حول حالنا الی احسن الحال
یا علی
به نام خدا
سلام منتظر عزیز
هر چند دلمان برایت تنگ می شود
اما آرزوی ما آرامش باطنی توست.
عیدت مبارک
استاد
*به نام خدا*
گفتم شبی به مهدی بردی دلم ز دستم
من منتظر به راهت شب تا سحر نشستم
گفتا چه کار بهتر از انتظار جانان
من راه وصل خود را بر روی تو نبستم
گفتم ببخش جرمم ای رحمت الهی
شرمنده تو بودم شرمنده تو هستم
گفتا هزار نوبت از جر م تو گذشتم
پرونده تو دیدم چشمان خود ببستم
***
شاید آنروز که سهراب نوشت :تاشقایق هست زندگی
بایدکردخبری ازدل پردرد گل یاس نداشت بایداینطورنوشت چه
شقایق باشدچه گل پیچک و یاس جای یک گل خالی است تا
نیاید مهدی زندگی زیبا نیست.
*به نام خدا*
خداوندا ظهورش دیر گردید بسا عاشق در این ره پیر گردید
مهیّا کن تو اسباب ظهورش منوّر کن تو گیتی را ز نورش
*****
دعای امام زمان
کفعمى در بلد الا مین فرموده این دعاء حضرت صاحب الامر علیه السلام است که آن را به شخصى که محبوس بود تعلیم فرمود پس خلاص شد .
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
خدایا بلاء عظیم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و امید قطع شد
وَ ضاقَتِ الاْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماَّءُ و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى
و زمین تنگ شد و از ریزش رحمت آسمان جلوگیرى شد و تویى یاور و شکوه به سوى تو است
وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ
و اعتماد و تکیه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ
خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد آن زمامدارانى که پیرویشان را بر ما واجب کردى و بدین سبب مقام
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ
و منزلتشان را به ما شناساندى به حق ایشان به ما گشایشى ده فورى و نزدیک مانند چشم بر هم زدن
اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ
یا نزدیکتر اى محمد اى على اى على اى محمد
اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
مرا کفایت کنید که شمایید کفایت کنندهام و مرا یارى کنید که شمایید یاور من اى سرور ما اى صاحب الزمان
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ
فریاد، فریاد، فریاد، دریاب مرا دریاب مرا دریاب مرا همین ساعت
السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
همین ساعت هم اکنون زود زود زود اى خدا اى مهربانترین مهربانان
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.
به حق محمد و آل پاکیزهاش .
*****
گر پرده ز رخ باز نماید مهدی (عج)
از خلق جهان دل برباید مهــــــدی(عج)
ای شیعه چنان منتظر مولی باش
گویی که همین جمعه بیاید مهدی(عج)
در پناه ایزد یکتا...
چه دعای عمیقی
سلام محسن سمنانی
یه سری به کلبه ۸۴ ها بزن تا آدرس رو ببینی . همینجوری ادعای رفاقتت می شود.
تا بعد خدا نگهدار
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست
طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
فرمود که با زمزمه ی یا مهدی
نذر گل نرگس صلواتی بفرست
سلام منتظر
زیارتت قبول باشه.
واقعا این درسته؟ نه خداییش این رسمشه؟
که منتظر باشی و مایوس؟
ادعا کردی منتظری٬ پس باش٬ بمون و به خودت ثابت کن که این ادعا نبوده !!!
چرا می خوای میدون رو خالی کنی؟
واقعا جالبه، رفتی زیارت آقایی که یاس و ناامیدی را بزرگترین گناه می داند.
قوی باش، قدم در راهی گذاشتی که سختی های بسیاری داره، تازه اول راهی. اگه بخوای از همین اول کم بیاری نمی تونی به آخرش برسی!!!
همینکه به این نتیجه رسیدی که توی این سفر از خیلی ها عقبی جای تقدیر داره.
از ما گفتن بود.
راستی نظر قبلی ام رو خوندی؟
اونجا گفته بودم اگه می خوای منتظر خوبی باشیم باید شناختمان را به ائمه بیشتر کنیم.کرامات اخلاقیشون، سیره زندگیشون و خیلی چیزای دیگه ...
اول دعوات کردم اما حالا تشویقت می کنم.
این متخصص رو بچسب ولش نکن. تا می تونی ازش درس بگیر، به ما هم منتقل کن تا هدفی رو که در پیش گرفته بودی به ثمر برسونی!!!
یه درخت اگه آب بهش نرسه محصول نمی ده.
ما هم درخت توییم و نیاز به رسیدگی داریم (اول از همه خودم رو میگم)
در آخر هم عذرخواهی می کنم که تندی کردم آخه قاطی کردم وقتی نظرت رو خوندم.
بی تو ای صا حب الزمان
بی قرارم هر زمان
اللهم عجل لولیک الفرج
یا علی
به نام خدا
الگوی یاران امام مهدی (ع)
به قلم: سکینه خانی
یکی از نیازهای اساسی منتظران در عصر غیبت، لزوم برخورداری از الگوهای عملی، در مسیر خودسازی و نیز همراهی و مساعدت امام معصوم است، کسانی که توانسته باشند در عرصه عمل، برای تحقق اهداف و آرمانهای امام خود، جان فشانی کنند و نمونههای روشنی در طریق اطاعت و سرسپردگی باشند و به راستی، چه کسانی شایستهتر از یاران امام حسین علیه السلام؟!
یارانی که امام خود را در تحقق بخشیدن به اهدافش یاری کردند؛ یاران بزرگ و مجاهدی که عقل بشری از درک مقامشان عاجز است؛ آنهایی که امام معصوم علیه السلام، در وصفیشان فرمود: «فَإنی لا أعلمُ أصحاباً أوفی و لا خیراً أصحابی...؛ من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمیشناسم.»1
در حقیقت یاران اباعبدالله علیه السلام، معیارهایی را در اختیار ما قرار دادهاند تا به وسیله آنها، خود را محک زده و با عمل به آنها، خود را برای قیام جهانی و روز باشکوه ظهور، آمادهتر سازیم.
معرفت و محبت
محبت، حالتی بین محب و محبوب است که اگرچه از درون و قلب، سرچشمه میگیرد، اما در ظاهر و افعال و اعمال محب، به روشنی بروز پیدا میکند. محبتی پایدار و حقیقی است که در پی معرفت باشد؛ چراکه هرچه شناخت بیشتر باشد، محبت شدیدتر و عمیقتر خواهد بود. راه ایجاد و تعمیق محبت به ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف آن است که انسان به صاحب الزمان به عنوان مطلوب کامل خویش، معرفت حاصل کند و ابعاد وجودش را بشناسد.
معرفتی که مورد تأکید ائمه علیهم السلام واقع شده، معرفتی سطحی نیست که عموم مردم به آن آشنا هستند، بلکه مقصود، معرفتی خاص، با ویژگیها و توصیفاتی است که در احادیث و ادعیه وارده شده است. مشکل امت اسلام، پس از پیامبر صل الله علیه و آله ، عدم معرفت واقعی به حجت زمان خود بود. کوفیان، امام حسین علیه السلام را میشناختند، اما شناخت آنان، محدود به اسم و نسب امام بود، بدون هیچ بصیرت و آگاهی نسبت به مقام والای ایشان.
در مقابل، یاران حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از چنان معرفتی به امام زمان خویش برخوردار بودند که شهادت در راه او را بر زندگی جاودانه در دنیا، بر میگزیدند؛ چنانچه یکی از یاران امام، اینگونه به این حقیقت تصریح میکند: «الحمدالله الذی شرفنا بالقتل معک و لو کانت الدنیا باقیه و کنا فیها مخلدین لاثرنا المحفوظ معک علی الإقامة فیها؛ خدا را سپاس که این شرافت را نصیب ما کرد تا در کنار شما به شهادت برسیم و اگر دنیا باقی باشد و ما در آن جاودان باشیم، قیام با شما را بر ماندن در این دنیا ترجیح میدهیم.»2
آنان، وجود امام را نعمتی بزرگ از جانب خدا و مورد سفارش پیامبر صل الله علیه و آله میدانستند.3 در تاریخ آمده است که در دومین روز محرم الحرام، پس از ورود امام و یارانش به کربلا، آن حضرت خطبهای خواند. آنگاه، بُرَیْر از جای برخاست و گفت: «یابن رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم! لقد منّ الله بک علینا أن نقاتل بین یدیک نقطع فیک أعضائنا ثم یکون جدک شفیعنا یوم القیامة؛ ای پسر رسول خدا صل الله علیه و آله ! خدای تعالی وجود مبارکت را بر ما منت نهاده است تا در رکاب شما نبرد کنیم تا در راه شما اعضای بدنمان تکه تکه شود، برای آنکه در روز قیامت، جد شما شفیع ما گردد.»4
اشعاری که هریک از یاران، در موقع نبرد به زبان میآوردند نیز، اشاره به عمق معرفت آنان از امام دارد. برای مثال، یکی از یاران امام، هنگام خروج برای جهاد، این رجز را میخواند: «أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر؛ سرورٌ فؤادِ البَشیر النّذیر؛ حسین علیه السلام امیر من است و چه خوب امیری است، او موجب شادی و سرور دلِ بشارت دهنده و ترسانند از خطرها ( پیامبر اکرم صل الله علیه و آله ) است.»5
حجاج بن مسروق جُعفی نیز از دیگر یاران امام میباشد که ایشان را اینگونه معرفی میکند: «أقدم حسیناً هادیاً مهدیاً، ألیومَ تَلقا جدّک نبیاً، ثُمَّ أباک ذالنَّدا علیاً، ذاک الذی تَعرِفُهُ وصیاً؛ ای حسین! ای امامی که هم هدایتیافتهای و هم دیگران را هدایت میکنی؛ امروز، جدت، پیامبر صل الله علیه و آله را ملاقات خواهی کرد و سپس پدرت، علی علیه السلام را که صاحب فضل و جود و احسان است و ما او را وصی رسول صل الله علیه و آله و جانشین بر حق او میدانیم.»
یاران امام مهدی نیز، معرفتی عمیق به ایشان دارند. امام سجاد علیه السلام در وصف آنان میفرماید: «القائلین بأمامَتِه؛ آنان به امامت امام مهدی اعتقاد راسخ دارند»6 و این معرفت عمیق، سرچشمه محبتی حقیقی به امام میشود؛ به گونهای که به تعبیر امام صادق علیه السلام«یحفون به و یقونه بأنفسهم فی الحرب؛ آنان در میدان رزم، او (حضرت مهدی) را در میان میگیرند و در کشاکش جنگ، با جان خود، از ایشان محافظت میکنند.»7
معرفت و پارسایی
زهد و پارسایی از ویژگیهای برجسته یاران ائمه علیهم السلام میباشد. معرفت هنگامی پیروی از امام را به دنبال دارد که آمیخته به حب دنیا نباشد. از اینرو، منتظران واقعی، کسانی هستند که در سایه کسب معرفت، نفس خویش را از دنیازدگی خالص کنند.
یاران امام حسین علیه السلام انسانهایی بودند که دلبستگی به دنیا و فرزند و مال را کنار گذاشته و همه را، همراه جان خویش، تقدیم امام نمودند. هنگامی که اباعبدالله الحسین علیه السلام به فرزندان عقیل فرمود: « شهادت مسلم، خانواده شما را بس است. من به شما رخصت میدهم که به سوی خانههای خود بروید»8 فرزندان عقیل در پاسخ امام گفتند: «آیا به مردم بگوییم امام و رهبر و بزرگ خود را در میان دشمنان تنها گذاردیم و از او دفاع نکردیم؟ سوگند به خدا، چنین نخواهیم کرد؛ بلکه جان و مال خود را فدای تو خواهیم نمود».
در مقابل نیز، کسانی را میبینیم که در اثر دلبستگی به دنیا و با وجود معرفت به حقانیت امام، حاضر به پیروی از ایشان نیستند. یکی از این اشخاص، عبیدالله بن حر جُعفی است. او کسی بود که کاروان امام حسین علیه السلام در مسیر خود با او برخورد کرد. امام با او به گفتوگو نشست و او را به همراهی خود فراخواند؛ اما عبیدالله در جواب گفت: «به خدا سوگند میدانم که هر که شما را دنبال کند، در آخرت سعید و خوشبخت خواهد شد... اما این طرح و نقشه را بر من تحمیل مکن، چراکه نفس من بر مرگ آمادگی ندارد.»9
مردم کوفه نیز که با امام علیه السلام بیعت کرده بودند و به ایشان قول همکاری داده بودند، به جهت دل بستگی به دنیا، به ایشان خیانت کردند؛ چنانچه در تاریخ نقل شده است که امام از چند تن از اهالی کوفه ـ که پس از شهادت مسلم، به ایشان پیوسته بودند-درباره رأی و نظر مردم کوفه پرسیدند و آن چند نفر در پاسخ گفتند: «در بین اشراف، رشوههای بزرگ، رد و بدل میشود و اگرچه دلهای سایر مردم با شماست، اما شمشیرهایشان علیه شما آماده گشته است.»10
آنگاه حضرت اباعبدالله علیه السلام فرمود: «النّاس عبید الدنیا و الدین لعق علی ألسنتهم...؛ مردم، بنده دنیایند و دین، لقلقه زبان آنهاست… .»11
در هنگامه ظهور، نیز کسانی که به ظاهر، منتظر امام علیه السلام بودهاند، از ایشان جدا میشوند. چنانچه امام صادق علیه السلام در اینباره میفرمایند: «إذا خَرَجَ القائم خَرَجَ مِن هذا الأمر من کان یری من أهله...؛ هنگامی که قائم قیام کند، کسانی که به نظر میرسید از یاران او باشند، از امر (ولایت) بیرون میروند...»12
عبادت و راز و نیاز با پروردگار
از مخنف نقل شده که در ظهر عاشورا و در کشاکش جنگ، ابوثمامه صاعدی نزد امام آمد و گفت: «من دوست دارم در حالی که نماز آخرم را با شما به جای آوردهام، خدا را ملاقات کنم.»13 حضرت در جواب فرمود: «ذکرت الصلاة جعلک الله من المصلین الذاکرین؛ نماز را یاد آوردی، خدا تو را از نمازگزارانی که به نماز تذکر میدهند، قرار دهد.» آنگاه امام حسین علیه السلام به همراه نیمی از یاران خود به نماز ایستادند و سعید بن عبدالله حنفی، خویش را سپر امام قرار داد و تیرهای رها شده از سوی دشمن را به جان خرید تا آنکه به شهادت رسید.
در شب عاشورا نیز، تمام اصحاب در خیمههای خود به راز و نیاز و عبادت مشغول بودند. راوی میگوید: «و بات الحسین علیهالسّلام و اصحابه تلک اللیلة و لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد؛ حسین علیه السلام و یارانش، آن شب را در حالی به صبح رساندند، که زمزمه آنان در حالات رکوع و سجود و ایستاده و نشسته، مانند زمزمه زنبوران عسل، شنیده میشد.»14
در وصف یاران امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله نقل شده است: «مُجِدُّون فی طاعة الله؛ آنان در راه اطاعت خداوند، اهل جدیت و تلاش هستند..»15 امام علی علیه السلامدر توصیفشان فرمودهاند: «رجال لا ینامونَ الیل لهم روی فی صلواتهم کروی النحل یبیتون قیاماً علی أطرافهم و یسبحون علی خیر لهم؛ مردان شبزندهداری که زمزمه نمازشان، مانند نغمه زنبوران عسل به گوش میرسد. شبها را با شبزندهداری سپری میکنند و بر فراز اسبها خدا را تسبیح میکنند.»16
وفای به عهد
امام علیه السلام در شب عاشورا به خیمه حضرت زینب علیها السلام رفتند و میان ایشان، گفتوگویی صورت گرفت. از آنجمله، حضرت زینب علیها السلام به امام علیه السلام عرض کرد: «آیا شما نیات یاران خود را امتحان کردهاید؟ میترسم که در هنگامه درگیری، شما را به دشمن تسلیم کنند.» امام حسین علیه السلام در جواب فرمودند: «اما والله لقد نهرتهم و بلوتهم و لیس فیهم الأشوس الأقعص یستأنسون بالمنیة دونی استئناس الطفل بلبن أمّة؛ به خدا سوگند، ایشان را آزمودهام و آنان را انسانهایی سینهسپرکرده یافتهام، به گونهای که به مرگ زیرچشمی مینگرند و شوقشان به مرگ، کمتر از شوق کودک به شیر مادرش نیست.»17
در آن شب، زیباترین و ماندگارترین صحنههای تاریخ اسلام، شکل گرفت. امام علیه السلام بیعت خود را از همه یاران برداشت و از ایشان خواست تا در تاریکی شب پراکنده شوند. اما هریک از اهل بیت علیهم السلام، اصحاب و یاران در سرسپردگی عاشقانه خویش، بار دیگر ابراز وفاداری کردند. مسلم بن عوسجه عرض کرد: «یابن رسول الله صل الله علیه و آله ! در جهان کسی از ما لئیمتر نباشد، اگر اینجا تو را رها کنیم. پناه میبریم به خدا از اینکه از رکاب همایونی تو دوری کنیم. خدا هرگز روزی را نیاورد که من چنین کنم.... حتی اگر سلاحی به دست نداشته باشم، با پرتاب سنگ به جنگشان خواهم رفت ... و هرگز از تو جدا نخواهم شد، تا در رکاب تو کشته شوم.» سعید بن عبدالله حنفی نیز عرض کرد: «سوگند به خدا، هرگز تو را رها نمیکنیم، تا برای خدا مشخص شود که سفارش پیامبر صل الله علیه و آله را نسبت به تو عمل کرده ایم و اگر بدانم که در راه تو به شهادت میرسم و سپس زنده میشوم و ذرات وجودم را بر باد میدهند و هفتاد بار با من چنین کنند، باز از تو جدا نخواهم شد...»18
و اینک ما در زمان انتظار سرورمان، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به سر میبریم. به راستی، آیا ما مدعیان منتظر، به اندازه یاران سیدالشهداء علیه السلام، از جان و مال خود، خواهیم گذشت؟ منتظر واقعی در میدان عمل، به سوی ظهور گام بر میدارد و در هر صبح با امامش بیعتی تازه میبندد و به خدا خویش قول میدهد که هرگز از این عهد و پیمان برنگردد، تا از یاران و دفاعکنندگان از مولایش باشد و در این راه از همه پیشی بگیرد؛ عهدی که حتی مرگ هم نتواند آن را بشکند: «اللهم إنی اجدد له فی صبیحة یومی هذا و ما عشتُ من أیامی عهداً و عقداً و بیعةً له فی عنقی لا أحول عنها و لا أزول ابداً اللهم اجعلنی من أنصاره و أعوانه و الذّابینَ عنهُ و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلینَ لِأوامره و المحامین عنه و السابقینَ إلی ارادته و المستشهدین بین یدیه اللهم إن حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتماً مقضیاً فأخرجنی من قبری مؤتزراً کفنی شاهراً سیفی مجرداً قناتی ملبیاً دعوة الداعی فی الحاضر و البادی...»19
--------------------------------------------------------------------------------
پینوشتها:
1-الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 577
2-مقتل الحسین، مقرم، ص 59
3-پیامبر اکرم صل الله علیه و آله در حدیث ثقلین از امام، به عنوان یکی از امانات خویش نام میبرد و عنوان میکند که در قیامت، شفیع کسی خواهند بود که به این امانت چنگ زند.
4-اللهوف، ص 35
5-ابصار العین، ص 96
6-منتخب الأثر، آیت الله صافی گلپایگانی، ص 244
7-بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 52، ص 308
8-ارشاد شیخ مفید، ص231
9-تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 407
10-همان، ص 405
11-بحار، ج 44، ص 383
12-الغیبة، نعمانی ص 317
13-ابصار العین، ص 120
14-الهوف، ص 130
15-بحارالانوار، ج 36، ص 207
16-همان، ج 52، ص 308
17-مقتل الحسین علیه السلام ، مقرم، ص 219
18-الهوف، صص 127-129
19-مفاتیح الجنان، دعای عهد
منبع: ماهنامه امان شماره 15
{برگرفته از سایت منتظران مهدی}
*به نام خدا*
روز ها نو نشده کهنه تر از دیروز است
گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است
ای خدا کاش شود سال نوام عید فرج
که نگاهم نگران منتظر آن روز است
به نام خدا
سلام
استاد مسافرت تشریف دارن
زنگ زدن و به همه دوستان تبریک عید گفتن
و عذرخواهی جهت دیر کرد
( گویا جایی رفتن که سرعت اینرنت بسیار پائینه و قادر به پاسخگویی و آپ کردن نظرات نیستن )
و اجازه دادن تا برای اولین بار نظرات رو آپ کنم
(تاکید می کنم برای اولین بار)
و اینکه بعد از برگشتن در پیامی پاسخ شما را خواهند داد
شریک استاد
*به نام خدا*
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است؟ .................... گفتـا تـو خـود حجـابـی، ور نـه رُخـم عـیان اسـت
گفتـم کـه از که پرسـم جـانـا نشان کـویت؟ .................... گفتا نشان چه پرسی، این کوی بی نشان است
گفتـم مرا غم تـو خوشتر ز شـادمـانیست .................... گفتــا کــه در ره مــا، غــم نیـز شـادمــان اســت
گفتـم کـه سـوخـت جـانـم از آتـش نهـانـم .................... گفـت آن کـه سوخت، او را کی ناله و فغان است؟
گفتـم فراق تـا کی؟ گفتا که تا تو هستـی .................... گفتم نفس همین است، گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست، گفتـا بخواه از مـا .................... گفتــم غــمم بیــفزا، گفتــا کــه رایــگان اســت
سلام منتظر
گفتی بعد از عید می آیی
دلمان برایت تنگ شده
صحیح است
شعر از علامه بزرگوار سید محمد حسن میرجهانی:
در دل خود کشیده ام نقش جمال یار را
پیشه خود نموده ام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل برده از او قرار را
سوزم و سازم از غمش روز وشبان بخون دل
تا که مگر ببینم آن طرّه مشکبار را
دولت وصل او اگر یکشبی آیدم بکف
شرح فراق کی توان داد یک از هزار را
چشم امید دوختن درره وصل تابکی
برده شرار هجر او از کفم اختیار را
ایمه برج معدلت پرده زچهره برفکن
شوی زچشم عاشقان زآب کرم غبار را
سوختگان خویشرا کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه ایندل داغدار را
حیرانرا از جلوه ای از رخ خویش مات کن
تا رهد از خودی خود ترک کند دیاررا
به نام خدا
منتظر کجایی؟
استاد
بگذار بگویمت دلم غم دارد یک عالمه اشک و آه و ماتم دارد
عجّل بظهور، عصر آدینه ها ای یوسف فاطمه تو را کم دارد
و را از جان و دل باشم خریدار / بیا ای یوسف زهرا(س) به بازار
بیا و انتقام مادر خویش / بگیر از دشمن بد اختر خویش
از آنهایی که حقش غصب کردند / عدو را جای حیدر نصب کردند
خدایا دل نازنین زهرای اطهر را بواسطه ی ظهور فرزندش شاد بگردان .
به نام خدا
سلام
وبلاگ را گردگیری می کردم بادم آمد به حول و قوه خدا چه گرد و خاکی از دروغگویان پرمدعا تکاندم!
راستی کجایند؟
خود را عقل کل دانستن، پزهای عالی، ریا، دیکتاتوری و از همه بدتر ترس از با نام واقعی خود بودن نقطه مشترکشان بود.
هنوز به یاری خدا اول سرازیری تان است!!!