کلبه مجنون۳-مرتضی صفردوست

بسم ا... مرتضی. 

استاد

نظرات 110 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ

سلام استاد
پیچوندینااا
من گذاشتم رو حساب اینکه خطها ایراد داشتن و قفط تایید ساده کردین
صبر می کنم تا جوابم را بدهید
راستی استاد یه فکری به سرم زده
یه کلبه ی خاطرات بسازیم که صاحبش همه ی بچه ها باشن تا همه از خاطراتشون دوران دانشجویی شون بگن٬ خاطراتی که فراموش شده اند.
می خواستم کلبه ی خاطرات رو بسازم اما قبلش گفتم اجازه اش رو گرفته باشم.

سلام بچه ها
بیاین از خاطرات تلخ و شیرین دنشجویی تون ما رو هم مستفیظ کنید
واسه شروع یشنهاد می دم اولین دیدارتون با استاد رو بگین
استاد عمرا خاطره اولین دیدارش رو با من به یاد نداره
از میثم قاسمی هم دعوت می کم بیاد نظر بده
به امید خدا کلبه ی جالبی خواهد شد
یا علی

بسم ا...
یک هفته ای صبر کن تا خبر آلی بیات نشود
بعدا بساز
ممنون
استاد

مرتضی شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام امین ابراهیمیان عزیز
خلی وقته نبودی، دلم برات خیلی تنگ شده

امروز فلشی رو که با هم رفتیم خریدیم٬ بعد از مدت ها پیداش کردم. هواتو کرده بودم و همین که وارد وبلاگ شدم حضورت رو حس کردم.
چرا زودتر نیومدی؟ اینجوری دیگه مجبور نبودم یه فلش دیگه بخرم !!!

امین ابراهیمیان شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

سلام
مثل همیشه روی ماهت مرکز گردهمایی نگاهها بوده و هست اینقدر که خوبی
هنوز هم وقتی تو رو با اون شور جوونی حس میکنم ضربان قلبم شادی را به پاس مدهند و گاهی شوت می کنند و باور کن باور کن بعضی وقتها اندوه نبودنت را زیر میکروسکوپ می گذارم بزرگ شود .
ای کاش زمان لحظه به لحظه آینده را به خاک نمی سپرد تا گذشته هایم خاکی نباشند ای کاش

بوی فیروزه پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

امین دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام من هم با نظر مرتضی موافقم استاد اجازه بدین خاطره های خاکی رو نفس بدیم

بوی فیروزه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ

سلامعلکم
قدم رو چشه ما بذاریدو خود تو نو بشناسید.
کلبه ی رحیمی نژاد

مرتضی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ

سلام استاد
معلوم است خیلی خسته شده اید
یه مسافرت برید خستگی از تن در کنید
کرمانشاه که بودیم وقتی عکسامون رو مرور می کردیم چندتا عکس از شما دیدم که موهاتون سفید شده بود
خداییش دلم گرفت و به بچه ها غر زدم که چرا باید موهای استاد به این زودی سپید شود؟
ماه پیش سمنان بودم و شما رو اونجوری ندیده بودم!
چرا کمتر از یک ماه اینجوری شدین؟
نکنه بخاطر صندلی داغ یوده؟

به نام خدا
سلام
نه مرتضی!
دلایل
۱-پیر شدیم
۲-موهام بلند شده و موی بلند سفیدی را بیشتر آشکار می کنه
۳-فشار کارها خیلی زیاد شده
۴-چند روزه مریضم یعنی سرماخوردگی دنباله داری در وجودم مونده و چون معمولا دارو هم نمی خورم (!) دیر خوب می شم.
بالاخره دیشب دارو خوردم و الان سرحالترم.
۵-نه من از صندلی داغ ناراحت نیستم. نشان به آن نشان (برای تو و کسانی که به حرفم اعتماد دارند) که سوالاتشان نیز (اکثرا) یادم نمانده. تو می دانی که گر ما ز سر بریده می ترسیدیم-در محفل عاشقان نمی رقصیدیم-همین خودت چند بار با هم بحثمون شد؟!

اما از این که برآیند مراسم طوری پیش رفت که به شعور مخاطب توهین شد و قلب حقیقت شد ناراحتم
از این که قشر فرهیخته (برخی) نخواهند حقایق آشکار شوند ناراحتم
از این که سالمترین افراد جامعه از دید من (دانشجو) (سلامت نسبی است) نحواهند رودر رو برای بقیه مسایل را بشکافند ناراحتم. از این که در محیط آکادمیک برخی سیاسی کاری می کنند و گرای اشتباه می دهند ناراحتم. از این که برای آشکار شدن دو تا حقیقت ساده باید این قدر نیرو بگذارم تا بحث به آن دو تا حقیقت ساده بزسد ناراحتم. از این گه برخی هنوز یکمساله مهم روشن نشده و ندانسته یا دانسته مسیر حرکت را عوض و آب را گل آلود می کنند ناراحتم. از این که بعضی ها از افعال معکوس استفاده می کنند ناراحتم اما
ار این که باز هم در بهترین مکان دنیا قرار دارم خوشحالم.
۶-وقتی هوا این طوری منقلب می شه مثل آدمی که کم خواب بشه قیافه ام همین طوری می شه. یادمه دکتر گراول نیز در جواب سوال مشابه من همینو بهم گفت.
۷-اگه قبل از رفتن بتونم موهامو بزنم و ریشامو کوتاه کنم و یک عکس بگیرم و برات بفرستم شاید از نگرانی در آی!
ممنون
استاد

راستی
ساعاتی بعد با خانواده ان شا... به جشن فراغت از تحصیل یک دوره می رویم مگه گفتی کدوم دوره؟!

مادر بچه‌ها شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ


جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
نخل‌ها بی‌سر و شط از گل و باران خالی
هیچ‌کس نیست در این سنگر باقی مانده
تویی آن آتش سوزنده‌ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده
باز شرمنده‌ام از این سر باقی مانده
روز و شب، گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه‌ی پرپر باقی مانده
پیشکش باد، به یکرنگی‌ات ای مردترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
تا ابد، مردترین باش و علمدار بمان
با توام، ای یل نام آور باقی مانده


شعر دفاع مقدس- سعید بیابانکی

ممنون

بوی فیروزه شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:13 ق.ظ

دیر زمانی بود فکر می کردم دیگر دلی برای دلی نمی تپد،فکر میکردم قرن تکنولوژی و آهن و خون دوستیها را هم محصور و محبوس خود کرده است،فکر می کردم دیگر یک وجب محبت و عاطفه هم برای زندگی کردن در این دنیا پیدا نمیشود ولی حالا دوستانی دارم که در این عصر یخی از هرچه محبت و عشق است سبزترند...زلال ترند...ماندنی ترند...

مرتضی یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام به همه

می دونم خیلی دیره اما حیفم اومد نظر ندم و 110 اش نکنم
و از ینکه آمار این کلبه به 110 رسید به فال نیک می گیرم
مولا علی کسی است که همیشه و هرجا خیر و برکت همراهش است
انشالله این بار هم 110 که نشانه ی مولاست برایمان خیر و برکت داشته باشد

فعلا خبری از مجنون 4 نیست
شاید این آخرین نظر تو کلبه های مجنون باشه
یا شاید با یه اسم دیگه برگشتم
یا شاید مجنون 4 مجدد جونی تازه گرفت ...
نمی دانم باید بنشینم و گذر زمان را نظاره کنم

اول از همه تشکر می کنم از تمام کسانی که تو این راه تنهایم نگذاشتن
به همه خدا قوت می گم
امیدوارم قلب هاتون همیشه شاد و سرزنده باشه
نگذارید سختی های روزگار این قلب های پاک و مهربون رو پژمرده کنه

دوم از همه بایستی جمع بندی ای از بحث انجام بکنم:
تقریبا همه نظرات مشابهی دادین که جا داره از همتون تقدیر کنم
اما اینکه آیا در زندگی واقعی به همین ها عمل می کنید یا نه رو باید با وجدان خودتون در میون بگذارید
انشالله به امید خدا سعی کنیم با رفتارهامون، بدی های جامعه رو اصلاح کنیم و تمام تلاشمون رو در این راه بگذاریم.
ما باید یاد بگیریم که خیلی مواقع ایراد از خودمونه نه از اطرافیانمون !!!
و به قول مادرم وقتی بتونیم خانواده ی خودم رو بعنوان یه جامعه ی کوچک (همسر و فرزند و پدر و مادر و ...) اصلاح کنیم اون وقته که می تونیم جامعه ی بزرگتر ( که همون مملکتمون هست ) رو اصلاح کنیم و بسازیم و آباد کنیم.
و به امید خدا بگونه ای زندگی کنیم که فردای قیامت به خاطر کم کاری هامون بازخواست نشیم
اگه به ما این رسالت واگذار شده که خدمت گذار مردم و دست یاری رسانشون باشیم پس باید تمام توانمون رو در انجام هرچه بهتر این رسالت بگذاریم و هیچ چیز و هیچ کسی مانع مان نشود

و بهتر بگم فقط کار خودمون رو بکنیم و به دهن مردم نگاه نکنیم
دیشب به خاهرم گفتم که:
پیامبر تو شب مهمانی اش وقتی همه را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد چون دیدگاه ها فرق داشت یه عده از جمله مولا علی (ع) پذیرفتن و یه عده ای هم نپذیرفتن
یادمان باشد که دیدگاه انسان ها با هم فرق داره
و خودمون و وجدان خودمون رو اسیر این دیدگاه ها نکنیم
اگه کسی ازمون طرفداری کرد، مغرور نشیم
و اگه کسی باهامون مخالفت کرد، مایوس و نا امید نشیم

و سیره ی زندگی پیامبر و ائمه اطهار رو بهترین الگو برای خودمون قرار بدیم

در پناه خالق بی همتا
یا علی
فعلا خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد