کلبه درویشان ۳-سلمان رحمانی

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم 

روزی سراغ وقت من آیی که نیستم

نظرات 136 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

من کیستم؟ من کیستم؟ ......... خود را ندانم چیستم
گر من وی ام، پس کیست او؟ ... ور او منم، من کیستم؟
هرگه من آیم در میان ................... او روی بنماید نهان
زنهار اگر او در زند .................... من نیستم، من نیستم
گفت ار غمی داری همی ... بی من چه سان ماندی دمی
بالله ز بی دردی بود ...................... گر در فراقت زیستم
از سخت جانیِ خودم ......... هی گفتم، او هی خنده زد
وز سست مهریِ خودش ..... هی گفت و هی بگریستم
جز یاد روی دلکش اش .................. چیزی نگنجد در دلم
بالله که تا از او پرم ..................... از خویشتن خالیستم
گر داوری از پا شود ..................... اندر رهش با سر دود
حاشا که در راهِ طلب ................. یک لحظه از پا ایستم

سعید پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

مادر بچه ها پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ب.ظ

ممنون از شعر آقای سعید. مدتها بود از شعری این‌قدر لذت نبرده بودم.

سعید جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

بزرگترین هدیه ای که خدا میتواند به تو بدهد این است:
درک آنچه در زندگی ات گذشته.تا زندگی ات برایت توجیه شود
این همان آرامشی است که دنبالش بودی

مرتضی شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ

سلام سلمان
کجایی پسر؟
تو تنها ۸۳ای هستی که مثل من پایه ثابت وبلاگی
دلم به تو خوش بود که تو هم بی خبر گذاشتی رفتی
امیدوارم این تغییر فازت به سمت تولید محصول پایدارتر پیش بره نه محصول ناپایدارتر
نکنه با استاد جر و بحثت شده
بابا عزیز من استاده دیگه
بعد از این همه سالهنوز نشناختیش؟
چیزی شده
بیا که کلی خاطره واسه گفتن بینمون مونده
ماه رمضون سال آخر خونه ی سید رو یادته؟
راستی کاش سه شنبه سمنان بودم
مناگه جات بودم از استاد می پرسیدم کی می خواین شیرینی مارو بدین
یاد صندلی داغ قبلی بخیر
چه بزن بزنی شد
ببینم می تونی این دفعه هم چندتا کشته واسمون ردیف کنی

وای چقدر حف زد
خودم که خسته شدم شمارو می دونم

یا علی

استثنائا نه!
استاد

قاصدک یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ

قاصدک


سلام


سلام سلمان جان


ببین من هم میام بالا

به من اصلا هیچ ربطی نداره که بقه چی میگن

ولی منم میخوام بیام بالا و از طرف خودم و بچه های فیزیک به خصوص بچه های فیزیک ۸۷ شبانه که بهشون یا بهتر بگم بهمون میگن گنگ فیزیک (gage physic) سوالاتم رو بپرسم.


با بچه ها هماهنگ کن چون من حتما میام

راستی استاد خودتون رو آماده کنین که سوالای جذابی دارم


به امید دیدار


[ بدون نام ] یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

آدمک آخر دنیاست بخند.
سلمان خودت گفتی از کسی ناراحت نمیشی حالا چی شده غیبت غیر موجه هر جلسه یه صفر منظور میشه؛ خودت گفتیا!

مادر بچه‌ها دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام استاد محترم
سلام آقای رحمانی و همه
و چون تبریک روز معلمم پریده! دوباره تبریک. هم به کسانی که معلمند و هم به آنها که با یک معلم زندگی می‌کنند.


در ضمن بنر صندلی داغتان را دیدم. یک فکر منحصر به فرد است. عالی باحال خیلی خیلی.

ممنون

[ بدون نام ] دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ

به نامش و به یادش

سلام استاد
سلام اقای رحمانی

روز معلم گذشت اما این روز رو به شما ددو عزیز بزرگوار تبریک میگم

به یادتان هستیم به یادمان باشید
یا علی

سلام
از طرف خودم و سلمان ممنونم
شما خیلی لطف دارید
ممنون
استاد

۱۳ پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ب.ظ

به نام خدا
از تمامی منتظران و علاقمندان به حضزت ولی عصر(عج) خواستارم حتما به وبلاگ زیر سر بزنید

http://u313.blogfa.com

سلام به همه
لطفا توجه داشته باشید
که البته این بحث ظریفی است که متخصص خودش را طلب می کند.

امین ابراهیمیان جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ

پسرم بوق زدن ؛ به خدا ممنوعه
سمت چپ رفتن و پیچیدن ممنوعه

آخه من گفته بودم با دم شیر بازی نکن
توی جنگل سخن از مهر و وفا ممنوعه

نه مثل موتور سوار یه دفعه تک چرخ بزنی
حتی اندیشه این کار خطا ممنوعه

دیده ای که لاک پشت از توی لاک بیرون بیاد ؟
پسرم مخالف آب " که شنا ممنوعه

کوچه راه بندونه و کلیدش هم دست اوناست
بی کلید گذر نکن جون شما ممنوعه

به سرت هی نزنه که قهرمان بازی کنی
سبقت غیر مجاز تو جاده ها ممنوعه

توی بازار که میری قیمت اجناس رو نپرس
میخ نشو ، سوال نکن ، چون و چرا ممنوعه

امین ابراهیمیان جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ

دو زلفونت بود تار ربابم
چه می‌خواهی از این حال خرابم
تو که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم

فلک در قصد آزارم چرایی
گلم گر نیستی خارم چرایی
تو که باری ز دوشم بر نداری
میون بار سربارم چرایی

تو که نوشم نه‌ای نیشم چرایی
تو که یارم نه‌ای پیشم چرایی
تو که مرحم نه‌ای زخم دلم را
نمک پاش دل ریشم چرایی

خدایا داد از این دل داد از این دل
که یکدم مو نگشتم شاد از این دل

چو فردا دادخواهان داد خواهند
بگویم صد هزارون داد از این دل

دلم دور است و احوالش ندونم
کسی خواهد که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسونم

اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی

به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این هردو یکی بودی چه بودی

ندونم لخت و عریونم که کرده
کدوم جلاد بی‌جونم که کرده
بده خنجر که تا سینه کنم چاک
ببینم عشق تو با مو چه کرده

بابا طاهر عریان

امین ابراهیمیان شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ق.ظ

« توی حیاط پشتی ... »
(1یک مثنوی سرودم از طنز بهره دارد
یک مثنوی که در آن آدم دو چهره دارد

(2یک مثنوی سرودم فرق دو تا حیاط است
یک مثنوی که در اصل اوضاع کائنات است

(3توی حیاط اصلی اندیشه های بیدار
توی حیاط پشتی قلیان و چای و سیگار !
(4توی حیاط اصلی افکار انقلابی
توی حیاط پشتی سیرابی و گلابی !
(5توی حیاط اصلی بحث پرولتاریا
توی حیاط پشتی Sms و نوکیا !
(6توی حیاط اصلی کیهان و صبح امروز
توی حیاط پشتی بالا بلندی و دوز !
(7توی حیاط اصلی هومان_ امین_ سیاست
توی حیاط پشتی عباس_ فروغ _ حراست !
(8توی حیاط اصلی دعوای انجمن ها
توی حیاط پشتی علاف ها _ خفن ها !
(9توی حیاط اصلی غوغای انتخابات
توی حیاط پشتی قربون لنز چشمات !
(10توی حیاط اصلی کیف و کتاب و عینک
توی حیاط پشتی لبخند و بوس و چشمک !
(11توی حیاط اصلی بحث گیدنز و دورکیم
توی حیاط پشتی ..........................!
(12توی حیاط اصلی هی هایدگر سواری
توی حیاط پشتی تمرین خواستگاری !
(13توی حیاط اصلی دنبال علم و معنا
توی حیاط پشتی من امینم تو ؟ : زهرا!
(14توی حیاط اصلی هی گفتمان تساهل
توی حیاط پشتی تقدیم کردن گل !
(15توی حیاط اصلی ما بحثمان لوکاچ است
توی حیاط پشتی صبحانه کله پاچه ست !
(16توی حیاط اصلی میتینگ و گفتگو بود
توی حیاط پشتی میوه فقط هلو بود !
(17توی حیاط اصلی تفسیر هرمنوتیک
توی حیاط پشتی پن کک _ ریمل و ماتیک !
(18توی حیاط اصلی هی کنگره همایش
توی حیاط پشتی های لایت _ برق لب _ مش !
(19توی حیاط اصلی مثبت _ گوگور مگوری
توی حیاط پشتی چت کردن حضوری !
(20توی حیاط اصلی غزه _ رفه _ شتیلا
توی حیاط پشتی اندی _معین _ شکیلا !
(21توی حیاط اصلی بحث فوکو _ هابرماس
توی حیاط پشتی انریکو ایگله سیاس !
(22توی حیاط اصلی حی علی الفلاح است
توی حیاط پشتی اوضاع روبراه است !
(23توی حیاط اصلی تو جامعه شناسی
توی حیاط پشتی انگار تو لاس وگاسی !
(24توی حیاط اصلی املاک دکتر آزاد
توی حیاط پشتی از هفت دولت آزاد

مادر بچه‌ها دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ

سلام استاد ببخشید چند وقت پیش‌ها آقایی به نام رحمانی در این کلبه زندگی نمی‌کرد؟

سلام مادر بچه های عزیز
ببخشید یک روز بی اینتر نت بودیم
آری سلمان دیگر رفتنی است!!!
امید که برگردد

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ق.ظ

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه‌ی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه‌ی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه‌ی یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

وحشی بافقی

به نام خدا
سلام سلمان
دلم را سوزاندی!
سلمان این غزل فراغ است یا رجعتی دوباره؟

بچه ها حس می کنم سلمان می خواهد برود. حس میکنم سلمان خسته است. البته می خواستم به این بلوغ برسد که رسیده است.
بچه ها اگر کار خوبی در کسی می بیمید تشویقش کنید.ازش بخواهید که ادامه دهد.
دلگرمش کنید.

بچه ها بدانید زمانه معمولا پاداشی به تلاشهای شما به صورت آشکار (آنچنان که خود دوست دارید) نمی دهد. باید پوست کلفت شوید. پوست کلفت و دل نازک.
این شرط بقاست.

با سلمان مهربان باشید.
ممنون
استاد
راستی یک نفر غزل دوستان شرح پریشانی من گوش کنید وحشی را نیز لطفا بنویسد.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه‌ی بی‌سروسامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟!

سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟!

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم
بسته‌ی سلسله‌ی سلسله‌مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه‌زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی‌سروسامان دارد؟!

چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دلارای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من این است و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود …

ممنون
بوی فیروزه عزیز

مجنون پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی سی
قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

ممنون مجنون عزیز

مجنون پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام استاد با این غزل خیلی حال کردم

راستی!!سلمان هم مثل شماخیلی باحاله درست برعکس بعضیا...

سلمان جان(یا همون سلمان خان) نرو...توهم مثل من نمیتونی دووم بیاری...توهم مثل من توغصه کم میاری...نرو...نرو...

ممنونم مجنون عزیز
سلام
اهل دلی
این مشخص است.

بوی فیروزه پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام
چارتا حرف دل واسه بچه با مراما:
داداش کلبه ی شوما اینجا مثه مر کبت میمونه.انسون که مرکبشو ول نمیکنه گوشه گاراج(البت در مثل جای مناقشه نی ،تازه گاراجای بالا شهرو می گم.)
باهاش دور می زنی چار نفرو سوار میکنی چارتا رو می رسونی یکی بت میزنه شوما به یکی می زنی. مرکبت خستت می کنه میری قالپاق میندازی شیشه دودی باز باش حال نمی کنی ،رو کاپوت رنگ میپاشی، رو گل گیر مینویسی هیچ گلی بی خار نیست باز صفا نمی کنی ،داش می خوام بگم اینا مهم نی، راستی دوتاروهم رسونده باشی بس نی؟
آره داداش مرکبت تنها نذار.
به خاطر شوما سپاس.

؟؟!!!

محمد باسوتی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://www.mohammadbasouti.blogfa.com

سلام سلمان
شعر وحشی بافقی خیلی قشنگ بود.
یک شعر دیگه به همین شکل شنیدم و اگر پیداش کردم تو وبلاگم قرارش میدم.
در پناه حق

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

سلم به همه من جمله سلمان عزیز

کوله بارگناه سنگین است
چون که مُردم وصیتم این است:
1- گریه زاری برای من قدغن
سوگواری برای من قدغن
من که عمری به ریش این دنیا
بود تا بیخ گوش نیشم وا
من که هر روز طنز می گفتم
تحفه های نطنز می گفتم
من که همواره چیل مردم را
می گشودم به خنده در هرجا
پس چرا بعد ِ من کنی زاری
به گمانم که خیلی بیکاری
جای گریه تو طنزهایم را
بر سر قبر من بخوان جانا
خنده ات را نثار روح حقیر
بنما با یکی دو تا تکبیر
تا شود روح من در آن جا شاد
بکنم پیش دوستانم باد
2- روی قبرم به جای تاج گل
بگذارید یک دوتا بلبل
تا که چهچه زنند و من در گور
بشوم از صدایشان کیفور
تا سؤالات سخت منکر را
بدهم پاسخی درست و بجا
یا برای سؤال های نکیر
آورم پاسخی مناسب گیر
3- بعد ِ دفنم که می خورید ناهار
مرغ و ماهی ،کباب و ماست و خیار
هی نگویید این غذا شور است
یا فلان جای مرغ ناجور است
چون که من نیستم در آن دنیا
که دهم پاسخ مناسب را
گر که بودم ز پاسخ بنده
می نمودید جملگی خنده
4- شب شنبه به فاتحه آیید
تا مرا سوپرایز فرمایید
چون شب جمعه ها ترافیک است
وقت گشت وزمان پیک نیک است
کردن خنده ، خواندن صلوات
بهتر است از هزار من خیرات
کیک و حلوای خود هدر ندهید
بی خودی اسکناس پَر ندهید
خواندن حمد و سوره هم البَت
می کند روح بنده را راحت
5- گل اگر خواستید بگذارید
روی قبرم اگر که بیکارید
گل کاکتوس بهترین چیز است
چون که مثل زبان من جیز است
6- با طلبکار یک به دو نکنید
بدهی مرا وتو نکنید
به بدهکار هم امان بدهید
مدتی را به او زمان بدهید
چون در آن جا هوا پس است پسر
چوب از پاچه ات کنند به در
7- وارثان هرچه ماند مال ِشما
ملک و خانه فدای خال شما
ولی بر قبر من لگد نزنید
پشت سر حرف های بد نزنید
که چرا بیشتر نمانده بجا
خانه و پول نقد و ملک و طلا
حاصل سگدو ام همین ها بود
شرمسار و خجل از این کمبود

مجنون جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام
من اهل دل نیستم بلکه دل اهل ماست!!!

سلام
اینو باید تو مینیمال بنویسی
ولی ادعای بزرگی است ها!

مجنون جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ

من اهل ادعانیستم هرچی میگم حقیقت محضه!

حقیقت بزرگیه.

محمد باسوتی جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.mohammadbasouti.blogfa.com

سلام سلمان.
شعرو پیدا کردم.
به وبلاگم سر بزن

مادر بچه‌ها چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ


در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)

[ بدون نام ] شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ق.ظ

ای آقا....................چرا؟باماباش تارستگارشوی....

سلمان رحمانی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:15 ب.ظ

لبریز تر از هزار پیمانه شدیم
دیوانه تر از هزار دیوانه شدیم
دیدیم گلی به روی ما می خندد
از پیله درآمدیم و پروانه شدیم

سلااام سلمااان

سلمان رحمانی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ب.ظ


یکی قشنگی پنجره را می بیند و دیگری کثیفی شیشه را
این تویی که تصمیم می گیری چی ببینی؛
سعی کن همیشه قشنگ ببینی حتی از پشت پنجره ای کثیف.

به نام خدا
اخطار آخر سلمان!
اگه رسما تا دو روز دیگه عدم موافقت خود را اعلام نکنی من موافقت حساب کرده و ان شاا... در صندوقچه ۲ کلبه درویشان ۴ را می سازم!

ممنون
استاد

سلمان رحمانی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام استاد
تهدید استاد؟؟؟
استاد می ترسم نرسم خوب بچرخونمش چون دسترسی ام به اینترنت کمتر شده و سرم هم حسابی شلوغه و درگیر پایان نامه.
ولی بساز استاد
ما هستیم.
علی علی

سلام سلمان
لک و لک هم کنی از من بهتری.
ممنون
استاد

سلمان رحمانی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ

یادم رفت بگم، استاد فقط یکمی صبر کنید تا یه متن برای اولش پیدا کنم بعد اقدام بفرمایید.
با سپاس فراوان

سلمان رحمانی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام استاد
لطف داری شما
استاد توی کامنت بعدی متن ابتدای کلبه رو براتون می فرستم
لطف می کنید. در پناه حق

ممنون سلمان

سلمان رحمانی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ب.ظ

کلبه ی درویشان
ای حسن! هرگز در زندگی خودبین مباش، هر چه را به خود می پسندی برای دیگران نیز پسنده باش؛ و پیوسته دیگر خواه و دیگر دوست باش. آیا دوست میداری که ستم ببینی؟ همچنانکه خویشتن مظلوم نمی خواهی، بر دیگران ظلم و ستم روا مدار. نیکویی کن آنچنانکه از نیکویی دیگران محفوظ و شادمان میشوی. زشت، زشت است، چه درباره ی تو و چه درباره ی همسایه ی تو، زیبا، زیباست برای همگان؛ بنابراین زیبا را برای همه برگزین و زشت را از همه به دور دار.
سخنان علی(ع)؛ به قلم جواد فاضل

سلمان رحمانی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ


در بیان شریعت و طریقت و حقیقت
بدان، اعزّک اللّه فی الدارین، که شریعت گفتِ انبیاست و طریقت کرد انبیاست، و حقیقت دید انبیاست: الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی. سالک باید که اوّل از علم شریعت آنچه ما لابدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آنگاه از عمل طریقت آنچه ما لابدّست بکند و به جای آورد تا از انوار حقیقت به قدر سعی و کوشش وی روی نماید.

ای درویش: هر که قبول میکند آنچه پیغمبر وی گفته است، از اهل شریعت است، وهر که میکند آنچه پیغمبر وی کرده است، از اهل طریقت است، و هر که میبیند آنچه پیغمبر وی دیده است از اهل حقیقت است. هر که هر سه دارد هر سه دارد، و هر که دو دارد دو دارد، و هر که یکی دارد یکی دارد، وهر که هیچ ندارد هیچ ندارد.

ای درویش! آن طایفه که هر سه دارند، کاملان اند و ایشان اند که پیشوای خلایق اند و آن طایفه که هیچ ندارند ازین سه ناقصان‌اند، و ایشان اند که از حساب بهایماند.
ای درویش! یقین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند، و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ و مار و کژدم¬اند و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است. در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند، قوله تعالی «لقد ذرانا لجهنّم کثیراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم اذان لایسعمون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ».

شیخ عبدالعزیز بن محمد نَسَفی

خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کنه

سلمان رحمانی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ


در بیان انسان کامل
بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد، و اگر این عبارت را فهم نمیکنی بعبارتی دیگر بگویم. بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.
ای درویش! جمله سالکان که در سلوک اند در این میان اند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هر که این چهار چیز را به کمال رسانید به کمال خود رسید. ای بسا کَس که در این راه آمدند و در این راه فرورفتند و به مقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند.
چون انسان کامل را دانستی، اکنون بدان که این انسان کامل را اسامی بسیار است باضافات و اعتبارات باسامی مختلفه ذکر کرده اند، و جمله راست است.
ای درویش! انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند، و دانا و بالغ و کامل و مکمّل گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند و جام جهان نما و آئینۀ گیتی نمای و تریاق بزرگ و اکسیر اعظم گویند و عیسی گویند که مرده زنده میکند و خضر گویند که آب حیو خورده است. و سلیمان گویند که زبان مرغان میداند و این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد از جهت آنکه تمامت موجودات همچون یک شخص است، و انسان کامل دل آن شخص است، و موجودات بی دل نتوانند بود؛ پس انسان کامل همیشه در عالم باشد؛ و دل زیادت از یکی نبود، پس انسان کامل در عالم زیادت از یکی نباشد. درعالم دانایان بسیار باشند، امّا آنکه دل عالم است یکی بیش نبود. دیگران در مراتب باشند، هر یک در مرتبه ئی. چون آن یگانۀ عالم ازین عالم درگذرد، یکی دیگر بمرتبۀ وی رسد و بجای وی نشیند تا عالم بی دل نباشد.
ای درویش! تمامت عالم همچون حقّه ئی است پر از افراد موجودات، و ازین موجودات هیچ چیز و هیچ کس را از خود و ازین حقّه خبر نیست، الا انسان کامل را، که ازخود و از ین حقّه خبر دارد و در ملک و ملکوت و جبروت هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است؛ اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی میداند و میبیند. آدمیان زبده و خلاصۀ کاینات اند و میوۀ درخت موجودات اند و انسان کامل زبده و خلاصۀ موجودات آدمیان است. موجودات جمله به یک بار در تحت نظر انسان کامل اند، هم به صورت و هم به معنی، از جهت آنکه معراج ازین طرف است هم به صورت و هم به معنی، تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم!
ای درویش! چون انسان کامل خدای را بشناخت و به لقای خدای مشرف شد، و اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی بدانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدای هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت به خلق رساند و هیچ راحتی بهتر از آن ندید که با مردم چیزی گوید و چیزی کند، که مردم چون آن بشنوند و بآن کار کنند، دنیا را به آسانی بگذرانند و از بلاها و فتنههای این عالمی ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند. و هر که چنین کند، وارث انبیاست، از جهت آنکه علم و عمل انبیا میراث انبیاست و علم و عمل انبیا فرزند انبیا است. پس میراث ایشان هم به فرزند ایشان میرسد، تا سخن دراز نشود و ازمقصود باز نمانیم!
ای درویش! انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که عالم را راست کند و راستی در میان خلق پیدا کند. و عادات و رسوم بد از میان خلق بردارد، و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد، و مردم را به خدای خواند و از عظمت و بزرگواری و یگانگی خدای مردم را خبر دهد و مدح آخرت بسیار گوید و از بقاء و ثبات آخرت خبر دهد، و مذمّت دنیا بسیار کند، و از تغییر و بیثباتی دنیا حکایت کند و منفعت درویشی و خمول با مردم بگوید تا درویشی و خمول بر دل مردم شیرین شود و مضرت توانگری و شهرت بگوید تا مردم را از توانگری و شهرت نفرت پیدا آید و نیکان را در آخرت به بهشت وعده دهد و بدان را در آخرت از دوزخ وعید کند و از خوشی بهشت و ناخوشی دوزخ و دشواری حساب حکایت کند، و به مبالغت حکایت کند و مردم را محبّ و مشفق یکدیگر گرداند، تا آزار به یکدیگر نرسانند و راحت از یکدیگر دریغ ندارند و معاون یکدیگر شوند، و بفرماید تا مردم امان یکدیگر بدهند و هم به زبان و هم به دست. و چون امان دادن یکدیگر بر خود واجب دیدند به معنی با یکدیگر عهد بستند. باید که این عهد را هرگز نشکنند و هر که بشکند ایمان ندارد: من لا عهدله لا ایمان له. المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.
ای درویش! دعوت انبیا بیش ازین نیست باقی تربیت اولیاست: انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد. دعوت انبیاء رحمت عالم است؛ و ما ارسلناک الّا رحمةً للعالمین. و تربیت اولیا خاص است، از بهر آنکه انبیاء واصفاناند و اولیاء کاشفاناند.
ای درویش، رحمت خدای عام است جملۀ موجودات را، و رحمت انبیا عام است جملۀ آدمیان را، و رحمت اولیا عام است جملۀ طالبان را. دعوت انبیا این بود، جمله یک سخن بودند و جمله تصدیق یکدیگر کردند و این سخن هرگز منسوخ نشود. سخن دراز شد و از مقصود دور افتادیم. غرض ما بیان انسان کامل بود، چون کمال و بزرگی انسان کامل را شنیدی، اکنون بدان که این انسان کامل با این کمال و بزرگی که دارد، قدرت ندارد و به نامرادی زندگانی میکند و بسازگاری روزگار میگذراند از روی علم و اخلاق کامل است امّا از روی قدرت و مُراد ناقص است.
ای درویش! وقت باشد که انسان کامل صاحب قدرت باشد و حاکم یا پادشاه شود، امّا پیداست که قدرت آدمی چند بود، و چون به حقیقت نگاه کنی عجزش بیشتر از قدرت باشد، و نامرادیش بیش از مراد بود. انبیا و اولیا و ملوک و سلاطین بسیار چیزها می خواستند که باشد و نمیبود و بسیار چیزها نمیخواستند که باشد و میبود. پس معلوم شد که جمله آدمیان از کامل و ناقص و دانا و نادان و پادشاه و رعیّت عاجز و بیچارهاند و به نامرادی زندگانی میکنند. بعضی از کاملان چون دیدند که آدمی بر حصول مرادات قدرت ندارد، و به سعی و کوشش قدرت حاصل نمیشود و به نامرادی زندگانی میباید کرد، دانستند که آدمی را هیچ کاری بهتر از ترک نیست و هیچ طاعتی برابر آزادی و فراغت نیست، ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند.

شیخ عبدالعزیز بن محمد نَسَفی

سلمان رحمانی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ

سلام استاد
خدا قوت
استاد فکر می کنم که متن انتخابی قبلی ابتدای کلبه سنگین بوده که اقدام نکرده اید! اگه اینگونه بوده دوست داشتم که بهم می گفتید ولی طوری نیست می خواهید بی خیال بشید.

این یکی چطوره؟

کلبه ی درویشان
به جهانی ندهم عالم درویشی را
که جهان غمکده ای در نظر درویش است

سلام
نه!
فکر کردم هنوز نفرستادی!!!
با همین می سازم
ان شا...

آرام چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ق.ظ http://aramkiyanfar.blogfa.com/

سلام،
اول اینکه دست نوشته های خوبی دارید،
دوم چرا برای خود وبلاگی جداگانه نمیسازید؟
سوم اگه افتخار میدید به کلبه محقر ماهم سری بزنید ....
موفق باشید

سلام
این وبلاگ بیات شده
سلمان در صندوقچه ۲ کلبه دارد شاید این کامنت شما را نبیند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد