کلبه خانم اسماعیل پور

سلام 

کلبه خانم اسماعیل پور 

با اجازه ایشان 

برای این که همه از مطالب زیبایشان استفاده کنند. 

ممنون 

استاد

نظرات 121 + ارسال نظر
۱۱۰ یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

ایستگاه خدا
قطاری که به مقصد خدا می رفت ، لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت:
مقصد ما خداست . کیست که با ما سفر کند؟
کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟


قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدنداز جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.

در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد قطار می گذشت و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون راه خداست .

قطاری که به مقصد خدا می رفت، به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند،اما اینجا ایستگاه آخر نیست .

مسافرانی که پیاده شدند ، بهشتی شدند .اما اندکی ،باز هم ماندند ،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.

آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :
درود بر شما ،راز من همین بود .آن که مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .

و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسیددیگر نه قطاری بود و نه مسافری

۱۱۰ یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ

خانه خدا
بتازگی متوجه شدم خدا در همسایگی ما خانه دارد. چند خانه آنطرف تر، او همسایه خوبی است ما هیچ وقت از او آزاری ندیده ایم همیشه با ما با محبت رفتار میکند. و اصول همسایگی را رعایت میکند. دیروز شنیدم او در شمال شهر هم خانه ای دارد خانه ای بسیار مجلل و باشکوه و خیلی بزرگتر از این خانه، با خود گفتم حتما اوضاع مالیش عالی است اما چطور میتواند در هر دو خانه زندگی کند؟ آیا میتواند در هر دو خانه باشد؟

امروز فهمیدم خدا ۱۰۰ ها خانه دارد در هر گوشه شهر، در کوچه های تنگ و خیابانهای بزرگ فرقی نمیکند در چه محلی باشد، شاید در محله شما هم یکی از این خانه ها باشد با پلاکهای مختلف مثلا پلاک ۲۰، پلاک ۴۵، پلاک ۳۹ و مثل همسایه ما با پلاک ۱۱۰

همه اینها خانه اوست و حیرت انگیز است که بگویم او در همه خانه ها هست و به همه همسایگانش لطف دارد و با همه آنها مهربان است خیلی مهربان جالب است بدانیم او روزی سه بار همسایگانش را بخانه اش دعوت میکند تا آنها را از نزدیک ببیند و با آنها گفتگو کند از درددلهایشان آگاه شود و به آنها مهربانی کند دعوت او از همسایگانش با بانگ دعوت آغاز می شود بانگی که با صدای بلند همسایگان را بخانه اش فرا می خواند: خدا بزرگ است خدا بزرگ است………. ……… ……… بشتابید بسوی رستگاری ……… بشتابید ………..

اما گاهی میشود همسایه ای مانند من این دعوت را نپذیرد و به یک تلفن اکتفا کند اونم یه تلفن بسیار کوتاه و هول هولی، اونقدر هول هولی که گاهی یادم میره برسم ادب سلام کنم فقط میپرسم شما خوبی؟ ای منم بد نیستم، ممنونم از لطف شما و خداحافظ.

خیلیها مانند من سریع و تلگرافی به همسایه خوبمون زنگ میزنند و خیلی زود تماسشونو قطع میکنند خیلی ها هم یادشون میره که زنگ بزنند اونوقت یه دفعه آخر وقت به سرشون میزنه که یه تک زنگ بزنند وقتی که دیگه همه تماسشونو گرفتند!!!!

خوب که فکر میکنم میبینم ما خیلی نمک نشناسیم که با این همسایه خوب این طوری رفتار می کنیم اونیکه همیشه بیاد ماست اونیکه مرتب غذا های خوشمزه دم در خونمون میفرسته اونیکه همیشه به ما محبت میکنه و لطفش تازگی نداره اگه گرفتار بشیم تنها اونه که بدادمون می رسه و اگه شاد باشیم تنها اونه که ازشادی ما شاده، چطور میتونیم دعوتشو نپذیریم؟

امروز حال عجیبی دارم منتظرم، منتظر

منتظرم بانگ دعوت را بشنوم حتی لباسهای مهمونی رو هم پوشیدم و آماده ام آماده برای رفتن به خونه همسایه عزیزم، به خانه خدا، می خوام اونجا مدتی دو زانو و با ادب بشینم و خیلی آروم و بدون عجله شمرده شمرده حرفامو بزنم می خوام بگم:

منو ببخش که از تو غافل بودم و تا حالا پیشت نیومدم منوببخش تو بخشنده ترینی، من همیشه ترا عبادت میکردم اما نمی دانستم ته ته همه عبادتها فهمیدن توست. می دانم تو از عبادتهای تو خالی خوشت نمی آید عبادتی که مارا بتو نرساند عبادت نیست.
خدایا! کمکم کن تا عبادتهایم از تو پر شوند.

خدایا چقدر حرف زدن باتو آسان است هر وقت که می خواستم نماز بخوانم فکر میکردم یک جور ملاقات رسمی است و باید خیلی سنگین و رنگین، ترو تمیز بایستم و حرفهایم را با دقت و توی جمله های مشخص بگویم.

همیشه فکر میکردم با خدا بودن وقت خاصی دارد و هر جایی و با هر لباسی با خدا حرف زدن بی ادبی است اما از این به بعد خجالت نمیکشم از اینکه دراز بکشم و باتو صحبت کنم یا دستم را زیر چانه ام بزنم و لم بدم و بتو فکر کنم!!
حالا خیلی راحتم این یعنی همه جوره با تو بودن یعنی همیشه با تو بودن.

خدایا ! ممنونم که این قدر با من راه می آیی !!
در آخر حقیقتش خدا ! من چیز قابل داری ندارم. فقط ، فقط یه دل شکسته به دردنخور دارم آن را می دهم بتو، فقط فراموش نکن که:
قلب فروخته شده پس گرفته نمی شود.

مهدی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://kimiafm.blogfa.com

گاه گاهی به یادت غزلی میخوانم
تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند...
خوب من،با همه خوبان، حساب تو جداست.

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیز
موفق و موید باشید.
( راستی این کلبه شما چه جوریهاست؟
عضو نمیگیره؟ )

به نام خدا
سلام
چرا!
با کمال میل اگر بخواهید کلبه ای برایتان می سازیم.
فقط مطالب با نظر من چاپ می شوند.
گاهی کمی سانسووووور داشته ایم.
ممنون
استاد

رویااسماعیل پور دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ق.ظ

*به نام خدا*

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن

وازه ای در قفس است.
حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:
افتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به
به رفتار شما می تابد.

وبه آنان گفتم:سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنان که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ.

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی ست
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
وبه نزدیکی روز
و به افزایش رنگ.
به طنین گل سرخ
پشت پرچین سخن های درشت.

و به آنان گفتم:
هر که در حافظه ی چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه ی نور ابدی خواهد ماند.
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.
زیر بیدی بودیم.

برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم و گفتم:
چشم را باز کنید
آیتی بهتر از این می خواهید؟!
می شنیدم که بهم می گفتند:
سحر می داند!سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سر شاخه ی هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم ...
...

" سهراب سپهری "

رویااسماعیل پور دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ


از خدا پرسیدم:
خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حالت را بگذران
و
بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است
فقط
اگربدانید که چطور زندگی کنید

•مهم این نیست که قشنگ باشی ،

قشنگ این است که مهم باشی!
حتی برای یک نفر

•مهم نیست شیر باشی یا آهو

مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی

کوچک باش و عاشق...
که
عشق می داند آئین بزرگ کردنت را

• بگذارعشق خاصیت تو باشد
نه
رابطه خاص تو باکسی

• موفقیت پیش رفتن است
نه
به نقطه ی پایان رسیدن

• فرقى نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران...

زلال که باشی، آسمان در توست

رویااسماعیل پور دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ

از فردریش نیچه:

اگر بت‌ها را واژگون کرده باشی کاری نکرده‌ای، وقتی واقعاْ شهامت خواهی داشت که خوی بت‌پرستی را در درون خویش از میان برداری

دشمنان خود را دوست بدارید ، زیرا بهترین جنبه های شما را به نمایش میگذارند.

سیاستمدار انسان‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند: ابزار و دشمن. یعنی فقط یک طبقه را می‌شناسند و آن هم دشمن است.

بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید .

رفاقت هست ،ای کاش دوستی نیز باشد!

باید در تضادهای دوگانه شک کرد. از کجا معلوم که این تضادهای دوگانه اصلا وابسته به هم و یکی نباشند؟ در فلسفه معین ارزشی بیشتر از نامعین دارد همان طور که ارزش نمود کمتر از حقیقت است.

نادرستی یک حکم باعث نمی شود که آن حکم را رد کنیم ، احکام نادرست برای زندگی بشری ضروری است و رد کردن آنها را به معنای رد کردن زندگی است.

حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست خنده دار است زیرا همه چیز طبق خواست قدرت ما است.

آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند .

فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب های نیست و فیلسوف آن را پنهان می کند. فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد.

از شادکامی دیوانه گشتن به از ناکامی!

همه به چیزی دلبستگی دارند و افراد والاتر به چیزهای والاتر اما افراد فرومایه فکر می کنند که افراد والاتر به چیزی دلبستگی ندارند و ظاهربینی افراد فرومایه از سطحی نگری و ریاکاری آنهاست و برپایه هیچ شناخت اخلاقی نیست.

با رنج عمیق درونی آدمی از دیگران جدا می شود و والا می شود.

انسان های آزاده دل شکسته و پر غرور خود را پنهان می کنند.

کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند.کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است.

لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی گریبانگیر خودش هم می شود و به ایشان نیز آزار خواهد رسید.


دروغ باد مارا هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم !

اختلاف طبقاتی از ضروریات جامعه است چون عامل اشتیاق به پرورش حالت های والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می شود.

کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است.

دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانه های والا بودن است.

آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست.

از فلاسفه می خواهم که به دنبال حقیقت نروند چون حقیقت نیاز به پشتیبان ندارد.

فیلسوفی که درصدد آفرینش جهان بنابر تصور خویش است می خواهد همه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این همان روا داشتن استبداد بر دیگران است.

حقیقت مانند دریا است که چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی کند. اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواهد بود که تشنگی اش را رفع نخواهد کرد.

خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز.

خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند.

نمی توان از همساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد .

فلسفه همان خواست قدرت است همان خواست علت نخستین.

کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد!.

استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاهش یافت آنچه هست نمایان می شود.

باید بر فریب حواس خود پیروز شویم .

تو میتوانی ، زیرا میخواهی !

مرگ خود بهترین دلیل آسمانی انسان بودن است.

در پناه ایزد یکتا...

مرگ خود بهترین دلیل آسمانی انسان بودن است.

رحیمی نژاد دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام رویای ..................................................م.ن
احوال خانم؟
خیلی از متن از خدا پرسیدم خوشم اومد کیف کردم
متن بعدیش هم خوب بود راستی یادم رفت شعر قبلیش هم خوب بود. من میگم تو متن و شعر تفاهم داریم توهی بگو نه!:-)
خوش باشی

رویااسماعیل پور دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:15 ب.ظ

*به نام خدا*

خداوند از تو سوال نمی کند؟؟

خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می شدی، بلکه از تو
خواهد پرسیدکه چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود، بلکه از تو خواهد
پرسید به چند نفر در خانه ات خوشامد گفتی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس هایی در کمد داشتی، بلکه از تو
خواهدرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید بالاترین میزان حقوق تو چقدر بود، بلکه از تو
خواهدپرسید آیا سزاور گرفتن آن بودی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود، بلکه از تو خواهد
پرسیدآیا آن را به بهترین نحو انجام دادی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی، بلکه از تو خواهد
پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می کردی، بلکه از تو
خواهدپرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود، بلکه از تو خواهد پرسید
که چگونه انسانی بودی؟

خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی
رستگاری بپردازی، بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به
عمارت بهشتی خود خواهدبرد.

خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مقاله را برای دوستانت نخواندی، بلکه
خواهدپرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس
شرمندگی می کردی؟

آشنا سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ

خدایـا.....
من دقیقا اینجام ... تو دقیقاً کجایی؟

۱۳ سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ

به نام خدا

دردلی با خدا


بار خدایا،اى که گناهکاران به امید رحمت تو به فریاد رسیت‏مى‏خوانند.اى خداوندى که بیچارگان در پناه احسان تو مى‏آرامند.اى‏خداوندى که خطاکاران از خوف تو مى‏نالند و مى‏گریند.اى انیس‏آزردگان دور از خان و مان.اى غمزداى اندوهگنان و شکسته‏دلان.اى‏فریادرس خوارشدگان و بى کسان.اى یاور نیازمندان و رانده شدگان.

تویى که رحمت تو و علم تو همه چیز را در برگرفته است.تویى که ازنعمتهاى خویش هر آفریده را بهره‏اى داده‏اى.تویى که عفوت را ازعقابت بیشى است.تویى که رحمتت را بر غضبت پیشى است.تویى که‏عطاى تو بیشتر از منع توست.تویى که همه آفریدگان در حیطه قدرت‏تو جاى دارند .تویى که چون کسى را نعمتى ارزانى دارى،پاداشى از اونجویى.تویى که چون عصیانگرى را عقوبت کنى،راه افراط نپویى.

و من اى پروردگار من،بنده تو هستم،بنده‏اى که به دعایش فرمان‏داده‏اى و او دست انابت به درگاه تو برداشته است،گوید:لبیک وسعدیک.این منم اى پروردگار من،بر پیشگاهت افتاده .این منم که بارگناهانم بر پشتم سنگینى مى‏کند و گناهان عمرم را تباه ساخته است.

این منم که از روى جهالت تو را عصیان کرده‏ام در حالى که تو سزاوارعصیان من نبودى.

آیا تو اى خداوند،بر کسى که به درگاهت دست به دعا برداردرحمت مى‏آوردى،تا من در دعا مبالغت ورزم؟آیا تو اى خداوند،کسى راکه به درگاهت اشک ریزد مى‏آمرزى،تا من به اشکبارى شتابم؟آیا تواى خداوند،کسى را که به خوارى روى بر خاک درت نهد مى‏بخشایى؟

آیا تو اى خداوند،کسى را که شکایت بینوایى خویش به درگاه تو آرد درحالى که به تو توکل کرده است بى‏نیاز مى‏سازى؟

اى خداوند،آن را که جز تو بخشنده‏اى نمى‏یابد نومید مکن،و آن راکه جز تو از دیگرى بى‏نیازى نجوید فرومگذار.

اى خداوند،بر محمد و خاندان او درود بفرست و از من اعراض‏مکن که روى به تو آورده‏ام،و مرا محروم مدار که دل به تو سپرده‏ام،ودست رد به رویم مزن که بر درگاهت ایستاده‏ام.

تویى که خود را به رحمت وصف کرده‏اى.پس بر محمد و خاندانش‏درود بفرست و بر من رحمت آورد .تویى که خود را بخشنده نامیده‏اى،پس گناهان من بر من ببخشاى.

بار خدایا،مى‏بینى که چسان از خوف تو سر شکم روان است.

چسان از خشیت تو دلم لرزان است.چسان از هیبت تو اعضایم درهم‏شکسته است.چگونه چنین نباشم که از کردارهاى ناپسند خودشرمنده‏ام و آوازم به تضرع بر نمى‏آید و زبانم نمى‏جنبد که آهسته آهسته راز و نیاز کنم.

اى خداوند من،حمد باد تو را،بسا پرده بر عیبهاى من کشیده‏اى ورسوایم نساخته‏اى،بسا گناهان من نهان داشته‏اى و مرا شهره شهرنکرده‏اى،بسا آلودگیها که مرا هست و تواش فاش نساخته‏اى و نشان‏بدنامى به گردنم نیاویخته‏اى و از همسایگان من،عیبجویان مرا وکسانى را که بر نعمتى که بر من عنایت کرده‏اى حسد مى‏برند،از عیب وعار من آگاه نکرده‏اى.این همه مرا از آن باز نداشت که از ادامت اعمال‏ناپسند خودـکه تو بر آنها آگاهىـندامت جویم.

پس اى خداوند من،چه کسى است نادان‏تر از من به رستگارى‏خویش؟چه کسى است غافل‏تر از من به نصیب خود؟چه کسى است‏دورتر از من به اصلاح نفس اماره‏اش به هنگامى که آن نعمت بى‏کران‏تو را در راه معصیتى که مرا از آن بازداشته‏اى تباه مى‏کنم؟چه کسى بیش‏از من در گرداب باطل غوطه‏ور و به بدى گراینده‏تر است چون میان‏دعوت تو و دعوت شیطان مخیر آیم و در عین بینایى و هشیارى،نه ازروى بى‏خبرى و فراموشى در پى دعوت او مى‏روم؟در حالى که یقین‏دارم که دعوت تو به بهشت نعیم مى‏انجامد و دعوت شیطان به آتش‏جحیم.

منزهى تو!چه شگفت است که من به زیان خود گواهى مى‏دهم واعمال نهان خویش بر مى‏شمارم .و شگفت‏آورتر از این بردبارى‏توست در برابر من و درنگ توست در مؤاخذت سریع من.و این نه بدان‏سبب است که مرا در نزد تو آبرویى است،بلکه به سبب مداراى توست‏با من و احسان تو در حق من.باشد که از معصیتى که تو را به خشم آوردباز ایستم و از گناهانى که مرا فرسوده است دست بدارم،که عفو وبخشایش مرا از عقوبت و عذاب من دوست‏تر دارى.

منـاى خداوند منـگناهم بیشتر است و اعمالم زشت‏تر و کردارهایم ناپسندتر.در ارتکاب باطل بى‏باک‏ترم و به هنگام طاعت تودر خواب غفلتم و در برابر هشدارهاى تو آگاهى و مراقبتم کمتر است.بااین حال چگونه مى‏توانم عیبهاى خود را بر شمارم و از گناهان خویش‏یاد کنم .

اى خداوند،اگر زبان به نکوهش خویش گشوده‏ام،بدان سبب‏است که طمع در رأفت تو دارم که اصلاح حال گنهکاران بدان باز بسته‏است،و امید به رحمت تو دارم که آزاد ساختن خطا کاران را وسیلت‏است.

اى خداوند،این گردن من است در زیر بار گناهان باریک شده،پس‏بر محمد و خاندانش درود بفرست و به عفو خود آزادش کن.و این پشت‏من است در زیر بار خطاها خمیده،پس بر محمد و خاندانش درودبفرست و به فضل خود بار خطاى من بکاه.

اى خداوند،اگر چندان بگریم که مژگانم فرو ریزد و مویه کنم تاآوازم منقطع شود و بر آستان جلال تو بایستم تا پاهایم آماس کند ورکوع کنم تا استخوانهاى پشتم از جاى بر آید و سر به سجده نهم تاچشمانم از چشمخانه به در شود و همه عمر جز خاک زمین هیچ نخورم وتا پایان حیات جز آب خاکستر هیچ ننوشم و در خلال این احوال چندان‏ذکر تو گویم تا زبانم از گفتن بازماند و از شرم تو دیده به سوى آسمان‏بر نکنم،شایسته آن نیستم که حتى یک گناه از گناهانم را از نامه عملم‏محو کنى.

اگر مرا به هنگامى که مستوجب آمرزش تو شوم بیامرزى و هنگامى‏که مستحق عفو تو گردم عفو کنى،باز هم نه به سبب شایستگى من‏است،زیرا کیفر من در همان آغاز که سر به عصیان تو برداشتم آتش‏جهنم بوده است و اگر مرا عذاب کنى در حق من ستم نکرده‏اى.

اى خداوند،اکنون که بر گناه من پرده کشیده‏اى و رسوایم نساخته‏اى،اکنون که به کرم خود با من مدارا ورزیده‏اى و به مؤاخذت‏من نشتابیده‏اى،اکنون که از فضل و احسان خویش مرا به بردبارى‏نواخته‏اى و نعمت خود بر من دیگرگون نساخته‏اى و زلال احسان خودتیره نکرده‏اى،پس بر این زاریهاى دراز من رحمت آور و بر شدت‏مسکنتم ببخشاى و بر نابسامانیم ترحم فرماى .

بار خدایا،بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا از معاصى نگه‏دارو به فرمانبردارى خود برگمار و نعمت انابت نصیب من کن و به آب توبه‏پاکیزه گردان و یاریم ده که گرد گناه نگردم و به تندرستى،نیکحالى‏ام‏بخش و حلاوت مغفرت به من بچشان و مرا آزاد کرده عفو و رحمت خودگردان و از خشم خود نامه امانم ده و بشارت این نعمتها در این جهان،پیش از فرا رسیدن آن جهان به من ده،بشارتى که آن را بشناسم و نشان‏آن را به من بشناسان.

اى خداوند،اینها در برابر گشادگى عرصه توان تو بر تو دشوارنباشد و تو را در حیطه قدرتت به رنج نیفکند و با آن همه بردبارى که‏تو راست دشوارت نیاید و در بخششهاى کرامندت که آیات کتاب توبر آن دلیل است،گران ننماید،که تو کنى هر چه خواهى و فرمان رانى به‏هر گونه که اراده نمایى.انک على کل شى‏ء قدیر.

(صحیفیه سجادیه-دعای ۱۶}

۱۱۰ سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام استاد
خسته نباشید
استاد یک پیشنهاد دارم
اگه میشه توی وبلاگتون یه کلبه بنام کیمیاگر بذارید.
موضوعش:
"هرچه دل تنگت می خواهد بگو....

تقریبا چشم!

مرتضی سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ

الفبای زندگی ...

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها

ث: ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها

ج: جسارت برای ادامه زیستن

چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه

ح: حق شناسی برای تزکیه نفس

خ: خودداری برای تمرین استقامت

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ

ذ: ذکر گویی برای اخلاص عمل

ر: رضایت مندی برای احساس شعف

ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها

ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق درد ها

س: سخاوت برای گشایش کارها

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج

ص: صداقت برای بقای دوستی

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد

ط: طاقت برای تحمل شکست

ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف

ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها

غ: غیرت برای بقای انسانیت

ف: فداکاری برای قلب های دردمند

ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل

ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق

گ: گذشت برای پالایش احساس

ل: لیاقت برای تحقق امیدها

م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک

ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها

و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی

ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها

ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

بارون و اسمون چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ

و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه ی یک زنجیر نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در اب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه ی انگور می اید به دهان
مرگ در هنجره ی سرخ گلو می خواند
مرگ گاهی ریحان می چیند
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است.

مرتضی پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام

برای کلبه مجنون پرسش های بسیاری پیش اومده و دنبال جواب می گردد و از همگی در هر سنی و با هر تجربه ای در زندگی برای یافتن پاسخش کمک می خواهد

منتظر جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ

کاش میشد تا خدا پرواز کرد
پای دل از بند دنیا باز کرد
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون کبوتر در هوا
کاش میشد این دلم دریا شود
باز عشقی اندر او پیدا شود
کاش میشد عاشقی دیوانه شد
گرد شمع یار چون پروانه شد
کاش میشد جان ز تن بیرون شود
چشم از هجران او پر خون شود
کاش میشد از خدا غافل نبود
کاش در افکار بی حاصل نبود
کاش میشد بر شیاطین چیره شد
تا رها از بند با این شیوه شد
کاش دستم را بگیرد توی دست
تا شوم از دست او من مست مست
کاش میشد مست باشم تا ابد
سر بر آرم دست افشان از لحد
کاش میشد تا که در روز جزا
شاد باشم از عمل پیش خدا
کاش میشد یک نفس دیدار یار
تا شوم مدهوش ؛ گردم بیقرار
کاش میشد با خدا شد همنشین
جنت و دوزخ ؛ یا اندر زمین

رحیمی نژاد شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام رویا
اومدم حالی بپرسم امیدوارم که خوبه خوب باشی.

رویااسماعیل پور یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ

*به نام خدا*

سلام اعظم خانوم
ممنونم
امیدوارم شمام همیشه خوب و خوش باشی در پناه خدا

سلام آقای صفر دوست
سلام منتظر
سلام بارون و آسمون
ازین که افتخار دادید و بهم سر زدید سپاس گزارم
در پناه خدا
موفق باشید

رویااسماعیل پور سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ

*به نام خدا*

فلورانس اسکاول شین
نویسنده،هنرمند و نقاش امریکایی

چه خوب است که انسان بعضی وقتها به تماشای سحر برود تا با همه ی وجود، باور کند که آفتاب بی گمان خواهد دمید.

قدرت شکست ناپذیر خدا هر مانعی را از سر راه بر می دارد.

خداوند بخشاینده است و انسان، دریافت کننده.

زندگی، بازگشت اندیشه ها، گفتارها و کردارهای ماست که دیر یا زود به ما باز می گردد.

کسی که با خدا همراه است، شکست ناپذیر می شود.

اگر به خودتان باور داشته باشید، دیگران نیز شما را باور خواهند داشت.
باور، نیرومندتر از خوش بینی است.

به راستی که نفرت، بیش از شرابخواری، خانه‌ها را ویران کرده است و بیش از جنگها، جان آدمیان را بر باد داده است.

خشم، نفرت، بدخواهی، حسد و کینه ،شادمانی انسان را می گیرد موجب بیماری و شکست و فقر می شود.

انسان با هر دست بدهد، با همان دست می گیرد و همیشه میان داد و ستد، موازنه ای کامل برقرار است.

آدمی باید آنچه را که در ازای کار خودش به او بازمی گردد، در نهایت لطف بپذیرد؛
بدون چشم داشت داده‌ای، پس بدون چشم داشت بگیر!

همه ی امور مهم به دست کسانی انجام پذیرفته است که از آرزوهای بزرگ خود دست نکشیده اند.

تنها کسی که باید دگرگون شود، خودتان هستید؛ خودتان که دگرگون شوید، همه ی اوضاع و شرایط پیرامون تان نیز دگرگون می شود.

دشمنان شما همه در درون خودتان هستند.

تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد، اندیشه های منفی خود او است.

چه بسیارند مردمانی که از خود به ستوه آمده اند و آرزو دارند دیگری باشند؛ چنین مردمانی از باور و اتکا به نفس بی بهره اند.

راههای خدا خردمندانه و چاره های او حکیمانه است.

اگر از دشواری های خود بگریزیم، آنها ما را دنبال خواهند کرد.

مردم گمان می کنند که با فرار از شرایطی ناخوشایند، می توانند از شر آن رهایی یابند؛ بی خبر از اینکه به هر کجا بروند با همان شرایط روبرو خواهند شد.

اگر خطای گذشته را نمی توان جبران کرد، دست کم می توان اثر آن را با مهربانی در حق کسی دیگر از بین برد.

برای شفای تن باید روح را شفا داد.

انسان، تنها می تواند آن باشد که خود را چنان بیند؛ و تنها می تواند به جایی برسد که خود را در آنجا ببیند.

نخستین گام برای رسیدن به کامیابی این است که از آنچه هستید، شادمان باشید.

زندگی، یک جدول واژه های متقاطع است. واژه ی درست، پاسخ مورد نیاز را در دسترس تان قرار می دهد.

خدا به زمان نیاز ندارد و هرگز دیر نمی کند.

رویااسماعیل پور سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ


شکوه آرزو را

بازگو کن

ندار از هیچ کس باکی ،هراسی

به هر چیزی نمیخواهی

بگو نه

اگر راه رهایی زیر سنگ است

تمام کوه ها را زیرو رو کن

وگر بشکست جام آرزویت

تلاطمهای دریا را

سبو کن

****

درخت آمده از پشت در به دیدن من

که بشنود خبر لب به جان رسیدن من

ولی درخت نداند که من چه جان سختم

هزار ساله درختم

که هر چه باد خزانی کند پریشانم

زنو شکوفه دهم ،باز هم جوانه کنم

و هر جوانه ی نو را پر از ترانه کنم

ژاله اصفهانی

۱۱۰ سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

امام علی (ع) : ای کمیل راستی این دلها به مشابه ظرفهایند و بهتر ینشان آنست که نگهدارنده تر باشد پس هرچه به تو میگویم خوب حفظ کن مردم سه دسته اند : 1. دانشمند ربانی 2. دانشجوی راه نجات که به دنبال علوم الهی و آخرتی می رود 3. خاشاک که باد به هر سمتی بوزد به آنجا میرود زیرا در پرتو دانش معنوی تربیت نگشته و تا راه به جائی برد و تکیه به رکن محکمی همچون امام معصوم (ع) از آل محمد (ص) ندارد تا نجات یابد. تحف العقول صفحه 163

سمانه چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ

آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
به وصالی برسی یا نرسی/سینه بی عشق مباد!
سلام رویای عزیز
مطالبت عالیه.بهت هر وقت فرصت کنم سر می زنم اما خیلی فرصت مطلب گذاشتن ندارم.۱۹ واحدو کمیکارو ....
ایشا لا فارغ التحصیل که شدم جبران می کنم.
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

رویااسماعیل پور پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ

ّ*به نام خدا*

سلام سمانه ی خوبم

خیلی ممنونم عزیزم
برات آرزوی موفقیت می کنم در تمام عرصه های زندگیت
خیلی خوشحالم کردی.
بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ‌ای دوست!

رویااسماعیل پور پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ


مرغ بوتیمار

ای تمام فکر من در روز و شب
ای همه هذیان من در سوز و تب

ای نهان درپیکرم چون جان شده
همچو بوی گل به گل پنهان شده

آه ای بالاترین سوگند من
ای نهان در گریه و لبخند من

ای به رگهایم چنان خون گمشده
در میان دیده­ام مَردم شده

ای شکوه آسمان در چشم تو
ای فدای قهر و ناز و خشم تو

ای بهشت دلکش موعود من
خون گرم زندگی در پود من

ای تمنای دل تنهای من
ای چراغ روشن شبهای من

جز تو کی دارم ، به جز تو گفتگو
ای به گوشم گوشوار آرزو

گر که یاران فارغند از یاد من
از دل دیوانه­ی ناشاد من

عشق تو چون در دلم باشد چه غم؟
چون که تا روز قیامت با توأم

خلق می­گویند : گر او یار توست
مایه غم از چه در اشعار توست ؟

گر دل او با دل تنگت یکی ست
ناله­های حسرتت پس چیست، چیست؟

آه ، من دیوانه­ام ، دیوانه­ام
جز تو از خلق جهان بیگانه­ام !

دوستت دارم ، تو می­خواهی مرا
باز می­ترسم ، نمی­دانم چرا

وای اگر روزی فراموشم کنی
با غم هجران هم آغوشم کنی

وای اگر نامم بمیرد بر لبت
یا فرو بنشیند این سوز تبت

آه می­ترسم شبی طوفان شود
ساحل امید من ویران شود

گر ز دریا قطره­ای هم کم شود
مرغ طوفان سینه­اش پر غم شود

ای دلت دریای پاک و روشنم
مرغ بوتیمار این دریا منم



رویااسماعیل پور پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ق.ظ

مساحت رنج

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید

که تا مساحت رنج مرا حساب کنید

محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید

خطوط منحنی خنده را خراب کنید

طنین نام مرا موریانه خواهد خورد

مرا به نام دگر غیر من خطاب کنید

دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم

مگر به شیوه دیگر مرا مجاب کنید

در انجماد و سکون پیش از آنکه سنگ شوم

مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید

مگر سماجت پولادی سکوت مرا

درون کوره فریاد خود مذاب کنید

بلاغت غم من انتشار خواهد یافت

اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید.



دکتر قیصر امین پور

خدایش بیامرزاد

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام رویا جون
زیبا بودند
ممنون

رویااسماعیل پور جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام اعظم جان
ممنون که میای نظر می دی عزیزم

رویااسماعیل پور جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ

*به نام خدا*

زمانه ...

زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت

منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق
گذشته ام به فلک هم نردبان سکوت

نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم
که عهده عهد غم است و زمان،زمان سکوت

صفای این چمن از مرغهای دیگر پرس
که من خزیده ام اکنون به آشیان سکوت

از این سکوت هم ای با خرد مشو نومید
چه قصه ها که بر آید از میان سکوت

شکار سخت از این ورطه سخت بگریزد
هزار تر مغان دارد این کمان سکوت

چه شکوه ها که به گوش ؟آید از زبان نگاه
چه روزها که برون افتد از دهان سکوت

بسی حکایت نا گفتنی به لب دارم
سرشک روز و شبم بهترین نشان سکوت

فغان سوختگان گوش دیگری خواهد
چه قصه گویمت ای دل از این جان سکوت

به نام خدا
عالی بود فقط برخی مصرع ها ایراد وزنی دارند:
گذشته ام به فلک هم ز نردبان سکوت
چه قصه ها که برون آید از میان سکوت
هزار پیر (؟) مغان دارد این کمان سکوت
چه قصه گویمت ای دل از این جهان سکوت

رحیمی نژاد جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ

سلام رویا جون

می توان تنها شد

می توان زار گریست

می توان دوست نداشت و دل عاشق آدم ها را ، زیر پا له کرد !

می توان چشمی را ، به هیاهوی جهان خیره گذاشت

می توان صدها بار ، علت غصه دل را فهمید !

می توان ....

می توان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود

آخرش هم تنها ، می توان تنها رفت

با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی ...

یادگاری ؟! همه جا تلخی و سردی و غرور

فاتحه ؟! خوب شد رفت ! عجب آدم بدخلقی بود !!!

ولی ای کودک زیبای دلم ، آن ور سکه تماشا دارد :

شهری از مردم آبی سرشار ، آُسمانش و زمین ، عین آن شهر

ولی

من و تو با همه ی آدم هاش ، غرق احساس غروریم به عشق !

دل هر آدم عاشق که شکست دل ما می شکند !

همه جا لبخند است و زمین ، مفتخر است به تن سبزی که

ضرب گام من و تو ، بر دلش می پیچد

من و تو خوشبختیم ، ما خدا را داریم

ما غم چلچله را ، وقت بوسیدن دستان بهار

مثل یک شعر قشنگ ، از دلش می خوانیم

ما به باران گفتیم : که کمی آهسته ! غنچه پاک دعا در خواب است

او قرار است که روزی ، روی اندیشه و ایمان ،

بین احساس شکوفایی و آرامش دل

تا دم پنجره سبز خدا ، سبز شود ...

رویااسماعیل پور شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ق.ظ

*به نام خدا*

سلام استاد

از تشویقتون و تصحیحتون ممنونم
گمون کنم دیر مغان باشه

سلام اعظم جون
زیبا بود
خیلی ممنون

سلام
یادم نمی آید در هر حال خواهش می کنم

رویااسماعیل پور شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ق.ظ



"... و خدایی که در این نزدیکی است ، لای این شب بوها ،
پای آن کاج بلند، روی آگاهی آب ،روی قانون گیاه
خدایا؛ محمد (ص) را آفریدی تا رسالت برخلق تمام گردانی و علی (ع) را حجت . و از اسلام ناب تو سخن بگویند، اما خدای من ؛ علی (ع) تو در خطبه اش می فرماید :
« سپاس خدایی را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران، شمردن نعمت های او ندانند و کوشندگان ، گزاردن حق او را نتوانند .»
خدایا ، وصف تو در شمار نیست؛ که به قدرتت زمین را بیافریدی و به رحمتت بادها را به رقص آوردی و با فرسنگ ها زمین را مهار از لرزه کردی و کوه ها را همچون میخی بر زمین کوبیدی . خدایا تو کیستی که ذکر نامت ، گاه واره ی آشوب زده ی دلم را آرام می سازد ؟ چون خودگفتی: « الا به ذکر الله تطمئن القلوب »
با داشتن این همه جا و مکان در دنیا ، دلم را انتخاب کردی تا مأوایش شوی و گوشی شنوا برای شنیدن رازهای سر به مُهر گذاره ام . هرصبح آفتاب رابه من هدیه می کنی . درهر بهار برایم گل می فرستی . من نیز جان به کویت می سپارم.خانه ات کجاست؟ دردشت بی در و پیکر یا در پشت مربع بسته ی پنجره ، در پس پیچ گل تنهایی یا در دل کبوتران حرم؟
اما بارالها ؛ به هر کجا چشم می دوزم ، ترا نمی بینم ! کجایی ؟! مکث آسمان می گوید در همه جایی؛ در هوهوی باد و در پرواز گلبرگ ، در بوی عطرخاک باران خورده ی کوهستان و درخنده ی گندمزار. نکند همان حس پرامیدی باشی که در اعماق جانم ، جای گرفته ای ؟ شاید بتوان تو را در دل عطش زده ی کویری یافت و یا گاهی هم تو را در جنگلی سرسبز و سیراب. در سپیدی برف، در سیاهی شب، در عشق مادر به فرزند ، در نگاه سوزناک و دردمند مادری که بر عزای فرزند دلبندش نشسته و یا .... در قلب تنهای غزل .... ، شاید هم در دل من ..... .
بله ، شاید همانی باشی که وجودم ز وجودش شده موجود ! حتماً همان خدایی هستی که در دل من و دیگر بندگانت جای گرفتی و آراممان کردی .
به آسمان می نگرم ؛ برق ابرهاوغرش رعد ،صمیمیت سیال فضا ، به زمین می نگرم؛ باغ گل،کودکی زیر چادر روی سجاده ی مادر ، به دریا؛ مرواریدی در گوش صدف و تاب نرم رقص ماهی در آب سپاست می گزارند و به خانه ؛ دانه های تسبیح درسجاده ی مخمل مادر بزرگ. و عروسکی دردست کوچک خوا هرم .
این همه زیبایی کار کیست؟چه نقاش ماهری این همه خلق ازخود به جا گذاشت؟ این موجودات بی شعور تسبیح از بهر چه می گویند ؟ حال آنکه منِ انسان که ناطق و هوشیارم ، از به جای آوردن شکری ساده و اندک ، کاهلم . بین عرش و فرش ، همه یکسان ثنا گویند ، مهر و دوستی تو در همه ی پدیده ها جاریست .ازاوج تا افق. « من کجای کارم؟ از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ .... »
خدایا ، ز گوهر وجودیت - به وجود انسان ها- هنری را هدیه کردی ، به سهراب که « مسلمان بود و قبله اش یک گل سرخ! »، به حافظ که « شاه نشین چشمش ، تکیه گه خیال تو » و به سعدی، که « با عهد به تو ، روا دانست نقص همه پیمانها ». من هم این هدیه را با تمام وجودم دریافت کردم ، زیرا ؛ « همه ذرات نمازم متبلور شده است ! »
به پاس این هدیه ی نفیس ، چه کنم تا ذکرت را بر نفس بنهم ؟ و از تو بگویم ای سایه سارم ! به یاد شب های بارانی که مرا به خود می آورد « چگونه بین هفت آسمان ، روی زمین هستم؟» زیرا تو خود « قرعه ی فال به نام من دیوانه زدی .... ». و خوشحال که راه را برمن گشودی تا به افسانه راه نزنم و دلم را زیر برفهای تغافل رها نکردی و درس سپاسَم دادی؛ نماز بر من واجب شد که برپای دارم .
ای خدای رحمان و رحیم من ؛ جهان تو ، کلاس درسی است برای من تا توحید را از رسول بی ادعایت بیاموزم . بی دلیل نیست که آسمان در بلندای جهان ، بر تو تعظیم می کند و خورشید و ماه ، شب و روز بی تابند تا عطایت را به من نشان دهند ؛ زیرا از سپهر تا گنبد ، از کاج تا گلدسته ، از زمین تا صحن، از دل تا محراب و .... ، همه از آن توست .
خوب می دانم طبابت زخم روح سرگردانم ، تنها از تو ساخته است . از ته دل شیدا زده ام صدایت می زنم .... .
و چه بگویم از لحظه ی « لا اله الا الله » که در تپش این ندا ، عشق با تو ظهور می کند . وقتی عاشقانت را می بینم که چگونه از لحظه ی ارتباط با تو ، از حال خود ، بی حال می شوند ، عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند که من در کجای جهان ایستاده ام ؟
چگونه بشناسمت که مولای سخن حضرت علی (ع) می فرماید :
« هرکس خود را شناخت ، خدای خود را خواهد شناخت ».
خدای من ؛ زمانت ازلیت است و ابدیت . حالِ ما را با آینده مان در هم نیامیز. فرق بین نیاز و بی نیازی را به ما بفهمان .
یا رب ؛ تو همیشه و در هر جایی . چه بگویم که واژه می گرید و چون شمع می سوزد و من پروانه ای بر گِردَش ، پر و بال سوخته ام .
الهام عشقت پایان یافتنی نیست ..... ،
تو مرا به من هدیه کردی و من دلم را به تو هدیه می کنم ... .
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..."


آفرین

[ بدون نام ] شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ق.ظ

شمع باشم...

دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم
روشنی بخشم میان جمع و خود تنها بسوزم

شمع باشم اشک بر خاکستر پروانه ریزم
یا سمندر گردم و در شعله بی پروا بسوزم

لاله¬یی تنها شوم در دامن صحرا برویم
کوه آتش گردم و در حسرت دریا بسوزم

ماه گردم در شب تار سیه روزان بتابم
شعله آهی شوم خود را ز سر تا پا بسوزم

اشک شبنم باشم و بر گونه گلها بلغزم
برق لبخندی شوم در غنچه لبها بسوزم

یا ز همت پر بسایم بر ثریا همچون عنقا
یا بسازم آنقدر با آتش دل تا بسوزم .


مرتضی شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ

خداوندا
به من ایمانی و توکلی عطا کن
تا لطف و مصلحت تو را
در فراسوی درهای به ظاهر بسته دریابم.
خداوندا چشم جانم را به نورخود بگشا
و
مگذار که در تاریکی ندانستن فرو روم.
پروردگار من،
راهم را از بیراهه جداگردان
و
با عشق خود احاطه ام کن....
آمین

ممنون مرتضی

رویااسماعیل پور یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

*به نام خدا*

یاد و خاطره قافله سالار معلمان شهید ؛ فیلسوف فرزانه آیت الله مرتضی مطهری و روز معلم گرامی و جاودانه باد

سلام استاد

روزتون مبارک

راستش هر وقت این روزها فرا می رسه یاد زمانی می افتم که اول دبستان بودم
هفته ی معلم٬معلم مهربونم خانم رضوانی پایش شکسته بود و به مدرسه نمی آمد از آنجایی که خانه شان دیوار به دیوار خانه ی ما بود من تقریبا" روزی دو سه بار از باغچه ی حیاطمون یه دسته گل می چیدم و می رفتم خونشون واو هر بار کلی ذوق می کرد و با محبت خاصی از من تشکر می کرد
هربار که یادم میاد کلی خندم می گیره،روزی دو سه بار!
بعد ازین که خوب شدند و به کلاس اومدن یادمه همه ی بچه ها واسشون کادو خریده بودیم.
معلم کلاس سوم دبستانم را هم خیلی دوست داشتم علاقه حسابی باهم مچ بودیم
خانم توحیدی،من رو با دوست بنفش من خطاب می کرد. چون به این رنگ خیلییییییییی علاقه داشتم و دارم و تمام وسایلم از بارونی و چتر و کیف تا جامدادی و مدادتراشم بنفش بود.
حیف که الان دراین شهر نیستند وگرنه حتما" بهشون سر می زدم . هر دو به زادگاهشون رفتند.
ولی فردا به دبیر شیمی های دبیرستانم اس ام اس تبریک می زنم و به دبیر زیستم هم سعی می کنم سر بزنم.
برای شما و همه ی معلمان و اساتید آرزوی سلامتی و عمر با عزت می کنم و از زحماتتان سپاس گزارم.

در پناه حق...

ممنونم

رویااسماعیل پور یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ق.ظ


سلام آقای صفر دوست

ممنون از دعای دلنشینتون

آمین

(راستی ۱۳ عزیز

سلام

از شما هم خیلی ممنونم)

۱۳ پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

به نام خدا
از تمامی منتظران و علاقمندان به حضزت ولی عصر(عج) خواستارم حتما به وبلاگ زیر سر بزنید

http://u313.blogfa.com

سلام به همه
لطفا توجه داشته باشید
که البته این بحث ظریفی است که متخصص خودش را طلب می کند.

امین ابراهیمیان جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ

کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
شاید خدا به شعرم لبخند زند اما
جایی که سفره خالیست ایمان نخواهد آمد
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن
آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد

به نام خدا
امین سلام
ببخش خطهای اینترنت در منزل ظاهرا به هم ریخته بود
نتوانستم برایت جواب بگذارم.
ممنون از مطالب زیبایت
یک کلبه برایت بسازم؟
ممنون
استاد

رویااسماعیل پور شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ق.ظ

*به نام خد*

سلام استاد
صبح بخیر
خوبید ان شاا...؟
دیدم در وبلاگ هستید گفتم سلامی عرض کنم.
ببخشید که مدتی کم سر می زنم.
کلبه ام به نظر طرفداری نداره

سلام
چرا داره
اما
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
و
شما هم درس زندگی می گیری
... اما زمانه-چه پاداشی به تلاشهای ما بدهد چه ندهد- هر کدام از ما باید این حق را داشته باشیم که زمانی که به پایان تلاشهایمان نزدیک می شویم با صدای بلند بگوییم
من آن چه را در توان داشته ام انجام داده ام
...
ممنون
استاد

۱۳ شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:33 ب.ظ

به نام خدا
خانم اسماعیل پور حق با استاد است

به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز
ممنون
پس لطفا گاه گاهی بهش روحیه بدید.
ممنون
استاد

امین ابراهیمیان شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ

استاد آره من از خدامه یه کلبه داشته باشم ممنون از لطفتون

چشم با کمال میل
ان شاا... به زودی

رویااسماعیل پور یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ


*به نام خدا*

بشکنه تنهایی من با یه تبسم یه سلام هم می شکنه

سلام استاد خوبم
خیلی ممنون
به قول استاد:
من هم آدمم
می خواهم دوست بدارم
و دوستم بدارند;-)

سلام ۱۳ عزیز
از شما هم خیلی ممنونم

سلام

رویااسماعیل پور یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ق.ظ


برخی از روانشناسان عقیده دارند رنگی که برگزیده و دلخواه کسی است میتواند گویای خصوصیات اخلاقی و روانشناسی او باشد. نوشتار زیر چکیده ای است که بر اساس این نظریه:

سفید:
نماد معصومیت و پاکیست
نشانگر سرما، پاکیزگی و آرامش است

قرمز: خوش قلب اما خودپرست
این رنگ مظهر شدت و زیاده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداکاری و خشونت و خون و آتش. کسی که به این رنگ علاقه دارد هرگز نمی تواند در زندگی بی تفاوت باشد.این گونه اشخاص تند و سرکش و در عین حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شکست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.
قضاوتهای عجولانه و ناگهانی در مورد دیگران اغلب سبب از بین رفتن دوستی هایشان می شود، با آن که در عشق کاملاً فداکارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفکر و جویا شدن علت می جنگند.
دو عیب بزرگ خودپرستی و عدم کنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور کلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصیات متضادی هستند.
افرادی که قرمز می پوشند عاشق زندگی هستند .نترس, شلوغ و پر تکاپو و عاشق جمع های شلوغ اند. چنان پر هیاهو هستند که گویی انرژی شان هیچ گاه تمام نمیشود. البته در مواردی نیز بسیار خطرناک هستند. بهتر است افرادی که روحیه جنگ طلبی دارند هرگز قرمز نپوشند زیرا روحیه خشن ان ها را دو چندان میکند.

صورتی: مورد علاقه دیگران
رنگ صورتی درواقع همان قرمز است که کمرنگ شده باشد. اگر به این رنگ علاقه دارید تمام صفات رنگ قرمز را کمی ملایمتر دارا می باشید، با گذشت هستید و در عشق، تندی نشان نمی دهید.
دیگران را خوب درک می کنید و با اطرافیان خود با ملایمت و لطف رفتار می کنید و به دلیل نشاط و شادابی تان مورد علاقه اطرافیان خود هستید. آنهایی که به این رنگ علاقه دارند اغلب شکستها، خشونتها و دشواری های زندگی را تحمل کرده اند و با مشکلات فراوان مواجه شده اند. ادم های صورتی بسیار عاشق پیشه هستن و توجه خاصی به مسائل عاطفی دارند.
افرادی که به رنگ صورتی علاقه دارند،شفاف و راست گو هستند و بسیار سلطه طلب
به طوری که می خواهند همه چیز را به دست بگیرند. در عین حال ادم های
رئوف و قابـل اعتمادی هستند.

بنفـش:
رنگ متعلق به هنرمندان و عارفان است. ان هایی که بنفش را می پسندند
بسیار آرام, کمال جو و صلح طلب هستند. چنان صمیمی و با احساس اند که هر
گونه بدی ،روحشان را ازار می دهد. برای داشتن دوستی دیرینه با بنفش ها
باید مهربان و ملایم بود.
بنفش دوستها صمیمی و حساسند.گاهی آنقدر صمیمی می شوند که قادر به قضاوت و تصمیم درست نیستند.

آبی: نظم، پشتکار، تنهایی
رنگ آبی از رنگهایی است که طرفداران زیادی دارد. اگر به این رنگ علاقه دارید، کاملاً می توانید هوس و احساسات و هیجانات خود را کنتر ل کنید.
ظاهر آرام شما دیگران را وادار می کند که به شما احترام بگذارند و دوست دارید پیوسته مورد احترام و ستایش دیگران قرار بگیرید.
در خرید و پوشش لباس قناعت می کنید و به علت شرم و حیا و گاه غروری که دارید میل دارید اغلب تنها باشید. حماقت و عدم فهم دیگران شما را کسل می کند و کسانی که از نظر هوش و فهم بر شما برتری دارند شما را ناراحت می کنند.
ابی دوست ها ،مروّج صلح و ارامش هستند و آدم های صادق، پر احساس، و
دوست داشتنی و بسیار درون گرا هستند چنان که بر خلاف قرمزها ترجیح می دهند
همیشه تک و تنها باشند. مهم ترین خصوصیات آبی ها این است که می توانند
دوستان مورد اعتمادی برای شما باشند.کارهای خود را از روی نظم و ترتیب و بر پایه قواعد معینی انجام می دهید. یکی از صفات مشخص شما پشتکار شماست.

ارغوانی: رنگ عارفها و روانگران
رنگ اسرارآمیز و باشکوهی است. دوستداران این رنگ پیوسته مجذوب زیبایی ها و ظرافتها می شوند و مغرور و اجتماعی هستند. معاشرت با این دسته لذتبخش است که امور معنوی بیشتر می پردازند. ارغوانی رنگ مورد پسند عرفا نیز هست!

قهوه ای: قابل اعتماد
اگر رنگ قهوه ای را دوست دارید کاملاً می توان روی شما حساب باز کرد. باثبات و مقدس، شاعرپیشه وکمی فیلسوف مآب هستید.
به ندرت تغییر عقیده می دهید و با آن که کمتر تصمیم می گیرید اما هر بار که تصمیمی بگیرید آن را به مورد عمل می گذارید.
شما کاملاً در نگهداری پول و اسرار دیگران قابل اعتماد هستید. میل دارید پیوسته در عالم خودتان باشید و گاهی اوقات با اطرافیان خود رفتار خشونت آمیزی در پیش می گیرید. در عشق هرگز بدبین و تند نیستید.

خاکستری: احساس بی نیازی
این رنگ مظهر چشم پوشی از خوشی های دنیاست. کسانی که به این رنگ علاقه دارند اغلب در زندگی احساس رضایت می کنند، خاکستری رنگ عقلا است و جوانانی که به این رنگ اظهار علاقه می کنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال میدانند و در زندگی احساس بی نیازی می کنند.
در عشق بر افراد مسن تر از خود تمایل دارند و اغلب کسانی که از نظر فکر و ایده به آنها برتری دارند خیلی آسان طرف توجهشان قرار خواهند گرفت.

پرتقالی: صداقت آری، هوسبازی هرگز
رنگی است ترکیبی و آنهایی که این رنگ را رنگ دلخواه خود می دانند متکی به نفس نیستند. اجتماعی و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار می کنند.
نفوذ در این گونه افراد مشکل است کسی که آنها را دوست بدارد می تواند با او به آسانی ازدواج کند. هوسباز نیستند و اگر با کسی دوستی کنند صداقت و فداکاری دارند. اگر افراد این دسته با کسی که خصوصیات اخلاقی خودشان را داشته باشد ازدواج کنند سعادتمند می شوند. افراد بلند پروازی هستن که آرزوهای بزرگ در سر می پرورانند همیشه
نارنجی می پوشند. نارنجی پسندها بسیار سرزنده اند و برای کسب ازادی و قدرت
حاضرند خطر را به جان بخرند.

زرد:
افرادی که زرد می پوشند ،بسیار مثبت اندیـش بوده و عاشق خلق کردن هستن
زندگی برای آن ها مفهوم یکسانی ندارد. همیشه در پی تغییر و تحول اند و یک جا آرام
و قرار ندارند. به عنوان یکی از با معرفت ترین آدم ها می توانید روی آن ها حساب کنید.


سبز: کنجکاوی
رنگ سبز طبیعت وتازگی است. اگر به این رنگ علاقه دارید زندگی با شما آسان است. نقطه اشتراک فراوانی با افراد علاقه مند به رنگ پرتقالی دارید روابط شما با دیگران بر پایه ی اصول و قرارداد است.
دوست ندارید که در زندگیتان حوادثی به وقوع پیوندد اما کنجکاوانه به ماجراهای زندگی دیگران توجه دارید. آدم های که به رنـگ سبز علاقه دارند بسیار مهربان هستند و روحیه معنوی
و بسیار والایی دارند. بسیار سر زنده اند و پـشتکار عجیبی در زندگی دارند.سـنگ صبورتان را
می توانید از میان سـبز ها انتخاب کنید.

فیروزه ای: اسرارآمیز و پند ناپذیر
دوستداران این رنگ اسرارآمیزند و احساساتی و کارهای شخصی خود را به خوبی اداره می کنند. پشتکار دارند و باثباتند و به نصایح دیگران در مورد کارهای خود کمتر توجه دارند. فیروزه ای معمولا رنگ مورد علاقه ی خانمها است.

سیاه: خوش ذوقی و ظرافت طبع
این رنگ برخلاف عقیده ی همگان رنگ نومیدی و عزا نیست بلکه نشانه خوش ذوقی و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران این رنگ هستید مسلماً به شخصیت اطرافیان خود احترام می گذارید و برای آن که دیگران را با ارزش و برجسته نشان دهید از هیچگونه کمکی به آنها دریغ نمی کنید و هرگز خود را به دیگران تحمیل نمی نمایید همچنین عقاید و نظریات دیگران را به آسانی می پذیرید. با این جماعت که اصلآ نمی توان ارتباط بر قرار کرد. نیستی و نا امیدی در ان ها موج میزند. علاقه مندان به رنگ سیاه دو نوع اند, یا بسیار مغرور و از خود راضی یا افتاده و غمگین هستند. در منش آنها برای حل مسائل هیچ راه گشایی وجود ندارد و همه چیز تیره و تار است.

رویااسماعیل پور یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ق.ظ

شبانه...

چشم شب ، از پشت پنجره
روحم را می پایید...
پنجره در هوس خنکای دل من
قفل و زنجیر شده بود

من در این خفگی تیره و تلخ
من در این خستگی بی حد شب
و دراین نفس گرم عطش و شعله

دل من روزنه ای می خواهد
من می بینم
می بینم؛ اشک چشم شیشه
پرده ی فاصله ها
دل تنگی...

و چه زجری دارد
که در آستان عطش
صدای قدم باران را گوش کنی
نغمه ی ناودان را گوش کنی
نتوانی قطره ها را در آغوشت بگیری و ...
چه زجری دارد!

چه بسا دشوار است
باور صحنه ی خون آلود انار
روی درخت
پشت آن پنجره ی مرگ و اجل
پشت یک غربت افسون شهید

[خواب در چشم سپیدار جاری
پلک ساحل، سنگین
چتر بید مجنون خیس شده]
باید باور داشت
سر به مهر ملکوت پشت دیواری بلند
باید باور داشت
لمس ضریح گل سرخ
پشت آن پنجره ی فاصله ها
و زیارت از دور!
باور
باور
باور
باید باور داشت
قدمی از بر خاک رد پایی در ابر
و خدایی که تو را می برد آن بالاها...

۱۳ یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

به نام خدا
خواهش میکنم خانم اسماعیل پور.به نظر من اگر می بینید که عزیزان کم نظر میدهند دلیل این نیست که از کلبه شما استفاده نمی کنند.بلکه ممکن است سخنی برای گفتن در مورد ان موضوع خاص نداشته باشند
ممنون از تلاشتون

مادر بچه‌ها دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام خانم اسماعیل‌پور
کی گفته کلبتون طرفدار نداره؟ بگو تا شکمشو...
امیدوارم خوب و خوش باشید. ۱۳ راست میگن. شاید کسی در مورد آن موضوع خاص نظری نداشته باشه. فقط بخونه و لذت ببره. یا این که مثل من باشه یعنی عادت نداشته باشه راجع به هر چیزی نظر بده! من با خودم فکر می‌کنم حالا دیگران از نظر من مطلع نشوند خیلی هم اتفاقی نمی‌افته! اگر این اخلاق پسندیده را نداشتم الان همه لحظه به لحظه مستفیض می‌شدید!

با آرزوی روزهایی شاد شاد شاد******************

امین پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام به میزبانان این وبلاگ و کلبه و دوستان
شنیده ایم که ...

گرفتیم از عدو با یک اشاره... خسارت های جنگ هشت ساله
به ما دادند تا دینار آخر... جرینگی ، نقد، طی یک حواله

عدو با خفت از ما معذرت خواست:... غلط کردم، نفهمیدم ،ببخشید
و ما هم آن چنان دعواش ! کردیم... که آن ترسو به تنبان خودش ...

همان کاری که با صدام کردیم... برای سایرین در چنته داریم
و از اسکندر و تیمور و چرچیل... خسارت های جنگی خواستاریم

چه معنی می دهد اسکندر دون... کند آتش به پا در تخت جمشید
لذا اورا کـَشیم از گور بیرون... که تا گوید غلط کردم ، ببخشید

بگیریم از طرف با زور ِ بازو... غرامت های هر دانه ستون را
اگر جمشید هم اورا ببخشد... نمی بخشیم مجنون زبون را

شود درخواستِ توقیف اموال... برای پاد شاه لنگ ، تیمور
هر آن چه برد از توس و خراسان... از او گیریم با اردنگی و زور

واز ترکان عثمانی بگیریم ... خسارت های آذر بایجان را
بفرماییم جبران قاطعانه... ندانم کاری سلجوقیان را

برای اشرف افغان نامرد... شود اعلام جرم و طرح دعوا
از حلقوم کثیفش می کشانیم... خسارت های جنگ اصفهان را

پس از آن مردک چرچیل را هم... به میخش می کشیم از زیر و بالا
که تا از بابت جنگ جهانی... دهد کل ِ خسارت های ما را

برای مرد خونخواری چو چنگیز... هزار و بیست تا پرونده داریم
ولی او را پس از تیمور و چرچیل... به دستان عدالت می سپاریم

پس از اخذ غرامت های جنگی... صدور نفت را ول می نماییم
خزانه چون که پر شد از غرامت... در ِ هر چاه را گِل می نماییم

رویااسماعیل پور جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ

*به نام خدا*

سلام
سلام به همه ی دوستای خوب و با معرفتم

ممنونم ۱۳ عزیز
که دلگرمم می کنی
از شما هم ممنونم مادر بچه های دوست داشتنی
واقعا"چه اسم شایسته ای برای خودت انتخاب کردی
مثل مامانا مهربون

رویااسماعیل پور جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ


خدایا کاسه تقدیر آوردم
و نجوا گونه، قاشق می زنم تا صبح
عطا کن قسمت من را تو بهروزی
به قدر ظرف من، نه
قدر مهر چون تو معبودی
کریما، روزی ام را عاشقی فرما
خدایا، قطره اشکی عطایم کن
ببارم گاه گاهی، رو به درگاهی
خدایا سال ها و لحظه های رفتم ام، رفتند
مرا اینک، تو سال و لحظه های باسعادت، هدیه ام فرما
به من آرامشی، مهری، عنایت کن
یقینی مرحمت فرما
بفهمم تا خدا، یک یا خدا، باقی ست
و روحی، تا به پرواز آورد این جسم خاکی را
خدایا، باور افسردگان را، چون بهاران، زندگانی ده
و روح خسته گان را هم، خروشی جاودانی ده
کویری قلب تنهایان، به مهری آبیاری کن
به کوی بی کسان، یک مهربانی، آشنایی را، تو راهی کن
هر آن کس را که با هجر عزیزی امتحان کردی
به یاد خاطراتش، عاشقانه زندگی کردن، تلافی کن
بکوبان با سرانگشتان مهری، کوبه درهای غربت را
بسوزان ریشه های سرد نفرت را

بزرگا، زندگی کردن، نشانم ده
و راه و رسم دل دادن، ستاندن، پیش پایم نه
به کامم لذت با هم نشستن، مهرورزیدن عنایت کن
فهیم ارزش هر لحظه ام گردان
بدانم خنده در آینه، بس زیباست
بفهمم بغض در آدینه، درست ماست
بخوانم با قناری، خدا اینجاست
بجویم من خوایم را، چون که حق زیباست

خدایا، باور تغییررا
این کیمیا درس بهاران را
در اعماق قلوب یخ زده
گرم و شکوفا کن
تو خار هر کدورت را
به گلبرگ گذشتی، بی اثر گردان
چکاوک را تو یاری کن
به آوازی، دل همسایه مان را، شاد گرداند
به خوشبختی، نشان کوچه بن بست ما را ده
نشان مردم ای شهر را، یاد بهار آور
خدایا،
در آغاز راه سبز فرداها
تو قلب هر مسافر را
به نور معرفت
آگه به رمز و راز زیبای سفر فرما
بفهمان زندگی بی عشق، نازیباست
که قدر لحظه ها
در لحظه، ناپیداست.

درست!
درس که بهتر می نشیند یا دست


زیبا بود
از کیست؟

رویااسماعیل پور جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ق.ظ


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن



شعر از پابلو نرودا شاعر شیلیایی با ترجمه‌ی احمد شاملو

رویااسماعیل پور جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ق.ظ

ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود
وگفتن اینکه، سگ من نبود.

ساده است ستایش گلی
چیدنش

واز یاد بردن ،که گلدان را آب باید داد.

ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتن ، بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش.

ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من اینچنینم!

ساده است که چگونه می زییم
باری زیستن
سخت ساده است
و پیچیده نیز هم ...

***************

جویای راه خویش باش
از این‌سان که منم.
در تکاپوی انسان‌شدن.

در میان راه،
دیدار می‌کنیم
حقیقت را،
آزادی را،
خود را.

در میان راه،
می‌بالد و به بار می‌نشیند
دوستی‌یی که توان‌مان می‌دهد
تا برای دیگران
مأمنی باشیم و یاوری.

این است راه ما؛
تو،
و من.

مارگوت بیگل

باز هم از او مطلب بیاورید
زیبا بود

امین شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ

ای برده امان از دل عشاق کجایی...


چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم
رفتست قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم

از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی
بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی
وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم
از دیده ره کوی تو با اشک بشویم
با حال نزارم
با حال نزارم

برخیز که داد از من بیچاره ستانی
بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی
خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی
تا سجده گذارم
تا سجده گذارم

گر بوی تو را باد به منزل برساند
جانم برهاند
ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند
جز گرد و غبارم
جز گرد و غبارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد