آقای محمدرضا قدیر شما اولین غیر شیمیستهایی هستید که قدم به وبلاگ گذاشتید.
امیدواریم بر و بچه های با معرفت فیزیک قدم بر روی چشمان گذاشته و (هر جا) نظر بدهید.
فــاش می گویم و از گفته ی خــود لرزانمکه ز افشاگـــری آخــــر چـــه رسد بر جانمهی نگو:بندهی عشق از دو جهان آزاد استبرو مشدی ،که دو ماه است توی زندانمگرچه گه کاو و گهی کوژ و گهی زنگاری استچند سالی است که این آینه می گردانمآب و نانی است در این شغل شریفم که مپرسآبرو می برم و می رسد آنک نانمقلمی در کف خود دارم و آماده ی کار کارفرمـــــــــــای عزیزی بدهد فرمانممایه چون دشت شود مایه ی دشتی آیدچه چهی می زنم و می زنم و می خوانم جنبشی نیز در این بین به پا می سازمکمــــــــر خدمت می بندم و می جنبانم کی تعلّل بکنم گاه تملق ، هیهاتپشت گوشی بَدَل از پاچه نمی خارانم حالی افسوس که احوال خوشی نیست مراچند ماهی است که از دست قضا نالانم تا بگیرم خِر آن تحفــــــــه که زیرآبم زدزور رستم بده یارب تــــو بر این دستانم«کوچه باغی» توی سلول شنیدن داردباغبان گفته که من بلبل این بستانمصبر بر حبس نه دشوار بوَد می ترسم دوره دیگر شود و تخته شود دکـــــانم
خدایا مفلسان را غم مده شکرانه اش با منبه آنان خوشه ای جانانه ده یارانه اش با منتمام عاشقان را جای ده در خوشهی اولز بعد خوشه بندی ثبت در رایانه اش با منتو اول ناقهی لیلای مخلص را سمندی کن چو پشت رل نشیند عاشق دیوانهاش با مناتوبوس آنچه باشد پر کن از عشق سمن بویانروانه کن به سوی چاکرت پایانه اش با مناگر خواهد که مستاجر شود در خانه ای دلبازجنون را سوی من بفرست، بالاخانه اش با من!همای بخت با ما سایه اش سنگین شده، او را-سبک پر ده به سوی خانهی ما لانه اش با مننیابم ســــــود در بازار دنیا بی چک و چانهچکی در وجه حامل لطف فرما چانه اش با من
فــاش می گویم و از گفته ی خــود لرزانم
که ز افشاگـــری آخــــر چـــه رسد بر جانم
هی نگو:بندهی عشق از دو جهان آزاد است
برو مشدی ،که دو ماه است توی زندانم
گرچه گه کاو و گهی کوژ و گهی زنگاری است
چند سالی است که این آینه می گردانم
آب و نانی است در این شغل شریفم که مپرس
آبرو می برم و می رسد آنک نانم
قلمی در کف خود دارم و آماده ی کار
کارفرمـــــــــــای عزیزی بدهد فرمانم
مایه چون دشت شود مایه ی دشتی آید
چه چهی می زنم و می زنم و می خوانم
جنبشی نیز در این بین به پا می سازم
کمــــــــر خدمت می بندم و می جنبانم
کی تعلّل بکنم گاه تملق ، هیهات
پشت گوشی بَدَل از پاچه نمی خارانم
حالی افسوس که احوال خوشی نیست مرا
چند ماهی است که از دست قضا نالانم
تا بگیرم خِر آن تحفــــــــه که زیرآبم زد
زور رستم بده یارب تــــو بر این دستانم
«کوچه باغی» توی سلول شنیدن دارد
باغبان گفته که من بلبل این بستانم
صبر بر حبس نه دشوار بوَد می ترسم
دوره دیگر شود و تخته شود دکـــــانم
خدایا مفلسان را غم مده شکرانه اش با من
به آنان خوشه ای جانانه ده یارانه اش با من
تمام عاشقان را جای ده در خوشهی اول
ز بعد خوشه بندی ثبت در رایانه اش با من
تو اول ناقهی لیلای مخلص را سمندی کن
چو پشت رل نشیند عاشق دیوانهاش با من
اتوبوس آنچه باشد پر کن از عشق سمن بویان
روانه کن به سوی چاکرت پایانه اش با من
اگر خواهد که مستاجر شود در خانه ای دلباز
جنون را سوی من بفرست، بالاخانه اش با من!
همای بخت با ما سایه اش سنگین شده، او را-
سبک پر ده به سوی خانهی ما لانه اش با من
نیابم ســــــود در بازار دنیا بی چک و چانه
چکی در وجه حامل لطف فرما چانه اش با من