کلبه بارون و آسمون

سلام 

این کلبه بارون و آسمون است. 

احتمالا دو نفرند 

در هر حال فکر می کنم حال و هوایشان  

ادیب خوش طبع معتقد بدون افراط باشد. 

امیدوارم درست معرفی یا معرفی شان کرده باشم. 

این شما و این بارون آسمون ... ببخشید بارون و آسمون 

 

ممنون 

استاد

نظرات 176 + ارسال نظر
بارون و آسمون جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ

مردم اغلب بی انصاف ٬بی منطق و خود محورند٬ولی آنان را ببخش .

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ٬ولی مهربان باش .

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت٬ولی موفق باش.

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ٬ولی شریف و درستکار باش .

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ٬ولی سازنده باش .

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ٬ولی شادمان باش .

نیکی های درونت را فراموش می کنند ٬ولی نیکوکار باش .

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

ودر نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم.

آفرین آفرین
از کیست؟

بارون و آسمون جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ

خدای من!
این منم و پستی و فرومایگی‌ام
و این تویی با بزرگی و کرامتت
از من این می‌سزد و از تو آن ...
...چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.
...خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده‌ای با این همه کار بد که من می‌کنم و این همه زشتی کردار که من دارم.
...خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله‌ای که من از تو گرفته‌ام.
...تو که این قدر دلسوز منی! ...
...خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بوده‌ای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بوده‌ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟
...کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده‌بانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجره‌ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بنده‌ای که از عشق تو نصیب ندارد.
...خدای من!
مرا از سیطره ذلتبار نفس نجات ده و پیش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشیند از شک و شرک، رهایی‌ام بخش.
...خدای من!
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده....

بارون و آسمون جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ

وقتی که راه‌ها و مذهب‌ها با همه فراخی‌شان مرا به عجز می‌کشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی می‌کند، و...
...اگر نبود رحمت تو، بی‌تردید من از هلاک‌شدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بی‌شک سقوط و نابودی تنها پیش‌روی من می‌شد.
...ای زنده!
ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زنده‌ای در وجود نبوده است.
...ای آنکه:
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدی‌ها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.
...ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛
...من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدی همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطه‌ور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پیمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدی کردم ...
و ... اکنون بازگشته‌ام.
بازآمده‌ام با کوله‌باری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی‌رساند
ای آنکه از طاعت خلایق بی‌نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارهای خوب توفیق می‌دهد.
...معبود من!
اینک من پیش روی توأم و در میان دست‌های تو.
آقای من!
بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم،
نه ریسمانی که بدان بیاویزم
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه می‌توانم بکنم؟ وقتی که این کوله‌بار زشتی و گناه با من است!؟
انکار!؟
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه اعضاء و جوارحم، به آنچه کرده‌ام گواهی می‌دهند؟

بارون آسمون جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ب.ظ

...پروردگار من!
... من را از هول و هراس‌های دنیا و غم و اندوه‌های آخرت، رهایی ببخش
و من را از شر آنان که در زمین ستم می‌کنند در امان بدار.
...خدایا!
به که واگذارم می‌کنی؟
به سوی که می‌فرستی‌ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبه‌گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می‌خواهند و خواری‌ام را طلب می‌کنند؟
... من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
...ای توشه و توان سختی‌هایم!
ای همدم تنهایی‌هایم!
ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
ای ولی نعمت‌هایم‌!
...ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی‌انتهای تو!
...تو پناهگاه منی؛
تو کهف منی؛
تو مأمن من.

بارون و آسمون جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ

پروردگارا
هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتی؛
هرچه از تو خواستم، عنایتم فرمودی؛
هرگاه اطاعتت کردم، قدردانی و تشکر کردی؛
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم، بر نعمتهایم افزودی؛
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بی‌پایان تو!؟
... من کدام یک از نعمت‌های تو را می‌توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر بسپارم؟
... خدایا! الطاف خفیه‌ات و مهربانی‌های پنهانی‌ات بیشتر و پیشتر از نعمتهای آشکار توست.
...خدایا ! من را آزرمناک خویش قرار ده آن‌سان که انگار می‌بینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می‌کنم.
خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان
و با مرکب نافرمانی‌ات به وادی شقاوت و بدبختی‌ام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه
و قدرت برکاتت را بر من فروریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیل‌های تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم.
آنچه را که پیش می‌اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند
و آنچه را که بازپس می‌نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
...پروردگار من!

به نام خدا
سلام
تمام دعاها زیبا بودند
مرا ببخشید که لیچار گویی های برخی مدعیان فرصت کافی برایم نمی گذارد تا از فرهادها-وامق ها-مجنونها و عاشقان واقعی آن گونه که شاید و باید سپاسگزاری کنم.
ممنون
استاد

بارون و آسمون شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

سلام استاد.
متن بالا از دکتر شریعتی بود.
درسته تمام چیزهایی که به خدا مربوط میشه زیباست.
واسمون خیلی دعا کنید.
یا علی.

ممنون
دل شما که کوچکترین پاکه
شما باید دعا کنین

بارون و آسمون یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ

تو بگشا گوش دل پروردگارت باتو میگوید:


تو را در بیکران دنیا تنهایان
رهایت من نخواهم کرد

بساط روزی خود را به من بسپار رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
توراه بندگی طی کن عزیزا
من خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا بر خود به اشکی
یا صدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را بجو مارا تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم آهسته میگویم
خدایی عالمی دارد

قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تورا در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من
قسم بر روز هنگامی که عالمی را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور

رهایت من نخواهم کرد


بخوان مارا
که میگوید که تو خواندن نمیدانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر مارا


آشتی کن با خدای خود تو غیر از ما چه میجویی؟
تو با هر کس به جز باما چه میگویی؟

و تو بی من چه داری؟هیچ
بگو با من چه کم داری عزیزم؟هیچ


هزاران کهکشان و کوه و دریا را
وخورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من


ولی وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

تویی زیباتر از خورشید زیبایم تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا چیزی چون تورا کم داشت

تو ای محبوب تر مهمان دنیایم

نمیخوانی چرا ما را؟؟؟

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گر چه بشکستی
ببینم من تو را از درگهم راندم؟

اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمیکردی

به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟؟

که می ترساندت از من؟...

رها کن آن خدای دور آن نامهربان معبود آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت خالقت
اینک صدایم کن مرا با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را...
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکیم

آیا عزیزم حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون بر گشته ای اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟

ببینم چشمهای خیست آیا گفته ای دارد؟

بخوان ما را بگردان قبله ات را سوی ما اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من بگو جز من کس دیگر نمیفهمد...

به نجوایی صدایم کن بدان آغوش من باز است


برای درک آغوشم شروع کن
یک قدم با تو


تمام گامهای مانده اش

بامن....



بارون و آسمون یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ

دلم را برایت پاک کردم کنار گذاشتم

برایت همه گلها را چیده ام توی گلدان روی میز است ...

تمام لحظات خیس زیر باران را

و تمام روزهای آفتابی با تو بودن را فهرست کردم

می خواهم ببینمت باری دیگر

نشانت دهم تمام خاطراتمان را

ساعتی از انتظارم می گذرد ...



سالها بعد :

دلم برایت تنگ شده ...

پرستوهای مهاجر هم این را فهمیده اند

که باران این روزها بی دلیل نمی بارد

و آسمان تنها دلیل سرخ بودنش تنهاییش است ...

بارون و آسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ

دیروز میگفتم :

مشقهایم را خط بزن … مرا مزن

روی تخته خط بکش … گوشم را مکش

مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن

هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر



اما کنون ..

مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر

مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان

بارون و آسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض
آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه ی دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست،
به غم وعده این خانه مده...

بارون و آسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ق.ظ

هفت نصیحت از مولانا :

١_ گشاده دست باش , جاری باش , کمک کن (مثل رود)

٢_ با شفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

٣_ اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)

۴_ وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

۵_ متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

۶_ بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)

٧_ اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه)

بارون و آسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ

گفتم: خدایا! همنشینم باش.

گفت: من مونس کسانی هستم که مرا یاد کنند
گفتم: چه آسان به دست می آیی.

گفت: پس ساده از دستم مده ...

بارون واسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست.

آنکه می گرید، یک درد دارد و آنکه می خندد، هزار و یک درد....

زیباست.

بارون و آسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

خدایا

اگر با من باشی یا نه بگذار بهتر بگویم: با تو باشم

چه کسی میتواند علیه من باشد؟

چگونه ممکن است دشواریها به سراغم بیایند و از میان برداشته نشوند؟

هیچ مشکلی، هیچ مانعی، و هیچ گره ای نیست

که من و تو با هم

نتوانیم آن را از میان برداریم...

تنهایم مگذار

بارون واسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ



دلا داری سر بارندگی را

هوای می خوش بخشندگی را

دلا خود را بدریا می سپاری

عجب جدی گرفتی زندگی را

بارون واسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

چشم، خیس یک دریا، دو تا دست
دو تا گل‌دستهٔ زیبا، دو تا دست
قنوت تشنگی را سرخ خواندند
کنار غربت سقا، دو تا دست


بگو بغض مرا پرپر کند مشک
غم دست مرا باور کند مشک
به دندان می‌برم اما خدایا
لبانم را مبادا تر کندمشک

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ

سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم

لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گران جانی خویشم

بشکسته‌تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هر چند امین، بسته دنیا نیم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ

به نام ارام دلها



خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا..



زمانی که هراس مرک میدزدد سکوتت را..



یکی مثل نسیم سرد میگوید:کنارت هستم ای تنها...



و دل آرام میگیرد

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ

(1) بار خدایا ای منتهای درخواست حاجتها ( بندگان چون در انجام حاجتهاشان از غیر تو نومید شوند به تو پناه می برند پس تو منتهای حاجتهای ایشانی ، یا آن که بازگشت انجام خواسته ها به دست بندگانت بالاخره به توست ، زیرا جور شدن وسایل و اسباب کار بدست توست )
(2) و ای آن که رسیدن به خواسته ها نزد اوست ( و رسیدن به خواسته ها از دیگری جز به اذن و توفیق و کمک او نیست )
(3) و ای آن که نعمتهایش را به ازاء قیمتها نمی فروشد ( نعمت مخلوق و عطا به دیگری در برابر عوض است به خلاف نعمتهای خدای تعالی که تنها از روی تفضل و احسان است و برابر عوض و چیزی به جای آن نیست )
(4) و ای آن که بخششهایش را به منت گزاردن ( که بفرماید : آیا به تو چنین گذشت نکردم ؟ آیا به تو احسان و نیکی ننمودم ) تیره نمی سازد ( زیرا منت نهادن به این معنی صفتی است که از پستی و کوچکی همت شخص هویدا می شود ، چون احسان و نیکی خود را بزرگ می پندارد و خدای تعالی منزه از آن است ، زیرا نعمتهای او هر چند بزرگ باشد در برابر عظمت و بزرگی او کوچک است
(5) و ای آن که به او بی نیاز می شوند و از او بی نیاز نمی گردند ( زیرا همه به او نیازمندند )
(6) و ای آن که به او رو آورند و از او روگردان نمی توانند شد ( زیرا آغاز و انجام هر چیز اوست و پیدایش هر چیز به ایجاد و اذن و فرمان او می باشد )
(7) و ای آن که گنجینه ها ( نعمتها و بخششها ) ی او را درخواستها نابود نمی گرداند ( زیرا نعمتهای خدای تعالی حد ندارد )
(8) و ای آن که اسباب و دست آویزها حکمت او ( آنچه صلاح دانسته و مقدر فرموده ) را تغییر نمی دهد ( این فرمایش با آنچه در اخبار رسیده که دعا و صدقه بلا را دور می گرداند منافات ندارد ، زیرا حکمت در گرفتار شدن به بلا مشروط به دعا نکردن و صدقه ندادن است )
(9) و ای آن که حاجتهای نیازمندان از او قطع نمی شود ( چون موجود در هر چیز خود به او نیازمند است )
(10) و ای آن که دعای دعاکنندگان او را به رنج نمی افکند ( چون رنجه شدن از لوازم جسم است )
(11) خود را به بی نیازی از آفریدگانت ستوده ای و تو به بی نیازی از آنها شایسته ای
(12) و آنان را به احتیاج و تنگدستی نسبت داده ای و ایشان هم احتیاج به تو را سزاوارند ( اشاره به قول خدای تعالی " سوره 35 ، آیه 15 " : یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید یعنی ای مردم شما نیازمندان به خدایید و " تنها " خداست که او بی نیاز و ستوده شده است
(13) پس ( از این رو ) هر که بستن رخنه نیازمندی خود را از درگاه تو بطلبد ، و برطرف کردن احتیاج را از خویش به وسیله تو بخواهد حاجت خود را در جایگاهش خواسته ، و برای رسیدن به مطلب خویشتن از راهش درآمده است
(14) و هر که برای حاجت خود به یکی از آفریدگانت روآورد یا جز تو را سبب برآمدن آن حاجت قرار دهد به نومیدی گراییده ، و سزاوار نیافتن احسان از تو گردیده است
(15) بار خدایا و من را به سوی تو حاجتی است که طاقت و تواناییم به آن نمی رسد ، و چاره جوییها و زرنگیهایم در برابر آن به جایی نرسیده است ، و نفس من بردن آن حاجت را پیش کسی که حاجتهایش را نزد تو می آورد و درخواسته هایش از تو بی نیاز نیست در نظرم جلوه داده است ( تا روا شدن را از او بخواهم ) و آنچه نفس جلوه داده لغزشی است از لغزشهای خطاکاران ، و به سر درآمدنی از به سر درآمدنها ( گناهی از گناهان ) گناهکاران است
(16) با آگاهانیدن تو من را از غفلت و فراموشی خویشتن آگاه شدم ، و با توفیق تو از لغزشم برخاستم ، و با راهنمایی تو از به سر درآمدنم ( در گناه ) برگردیدم
(17) و گفتم : منزه است پروردگار من ( شگفتا ) چگونه نیازمندی از نیازمندی درخواست می نماید ؟ و کجا فقیر و درویشی ( در گرفتاریها ) به فقیری ( مانند خود ) رومی آورد ؟
(18) پس ( در این حال ) ای خدای من از روی رغبت و دوستی قصد تو نمودم ( به درگاه تو روآوردم ) و با اعتماد به تو امیدم را به سوی تو آوردم
(19) و دانستم بسیار آنچه از تو بخواهم در برابر توانگری تو کم است ، و بزرگ آنچه از تو خواهش نمایم در برابر فراخی رحمت تو کوچک است ، و جود و بخشش تو از درخواست کسی تنگ نمی گردد ، و دست ( قدرت ) تو در بخششها از هر دستی برتر است

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:20 ب.ظ

(1) بار خدایا اگر بخواهی از ما بگذری از فضل و احسان توست ( نه شایستگی ما ) و اگر بخواهی ما را به کیفر رسانی از عدل و دادگری توست ( نه ستم بر ما )
(2) پس به نعمت ( بی پایان ) خود بخششت را بر ما آسان فرما ( بی رسیدگی به حساب ما انعام کن ) و به گذشتت ( از گناهان ) ما را از کیفرت رهایی ده ، زیرا ( در بازپرسی از کردار و گفتار ) ما را توانایی دادگری تو نیست ، و بی عفو و بخششت هیچیک از ما را رهایی ( از عذاب ) نه
(3) ای بی نیاز بی نیازان ، اینک ما بندگان تو در اختیار توایم ، و من نیازمندترین نیازمندان به توام ، پس به بی نیازی و عطای خویش ( که هر نیازمندی از آن بهره می برد ) نیازمندی ما را برطرف فرما و ما را به بازداشتن ( از رحمت ) خود نومید مگردان که ( اگر از رحمت بازداشتی ) بدبخت کرده ای کسی را که از تو نیکبختی خواسته ، و نومید ساخته ای آن را که از احسان تو بخشش طلبیده ( بیان ها در این جمله : ها نحن عبادک برای تضرع و اصرار و در درخواست است ، نه برای تنبیه و آگاه ساختن مخاطب که در لغت به کار رفته )
(4) پس در این هنگام ( بدبختی و نومیدی ) از جانب تو به که روآوریم ، و از درگاه تو به کجا رویم ؟ ( جز تو کسی و جز درگاهت پناهی نداریم ) منزه و پاکی تو ( از آنچه شایسته تو نیست ) ما بیچارگانیم که اجابت ( دعا ) شان را واجب گردانیده ای ، و ما رنج دیدگانیم که رفع گرفتاریشان را وعده داده ای ( اشاره به قول خدای تعالی " سوره 27 ، آیه 62 " : امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء یعنی یا کسی که دعای مضطر و درمانده را به اجابت می رساند و غم و رنج را برطرف می سازد )
(5) و شبیه ترین چیزها به اراده و خواست ( ایجاد و آفرینش ) تو و سزاوارترین کارها به ذات مقدسه تو در عظمت و بزرگواریت رحمت و بخشش بر کسی است که از تو درخواست رحمت نموده ، و رسیدن به فریاد کسی است که از تو فریادرسی طلبیده ، پس بر زاری ما به درگاهت رحم کن ، و چون خود را در اختیارت افکنده ایم بی نیازمان فرما ( غم و اندوهمان برطرف ساز و از بیچارگی برهان )
(6) بار خدایا چون بر معصیت و نافرمانیت از شیطان پیروی کردیم ما را شماتت کرد ، پس بر محمد و آل او درود فرست ، و پس از آن که ما برای تو از او دوری گزیده به درگاهت روآوردیم اندوهی به ما مرسان که ( به آن ) ما را شماتت کند .

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ

* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است

* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.

* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.

* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.

* خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.

* ما خلیفۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.

* آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.

* خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.

* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.

* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.

* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.

* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ب.ظ

آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟ آهنگر، سر به زیر آورد و گفت: وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار.

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !


پیشاپیش روز مادر مبارک.

ممنون
بر شما و همه عزیزان نیز مبارک

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ

ای وای مادرم


آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم

***

هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

***

او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.

***

او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.

***

این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.

***

آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.

***

می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.

***

باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...

شهریار

به همراه پیام به انیشتن یکی از زیباترین اشعار نوی استاد است.

روحش شاد

مادر بچه‌ها سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ق.ظ

سلام.ممنونم بارون و آسمون به خاطر این همه خوش‌ذوقی.

امین پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ

مهی که مزد وفای مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست
روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان
چرا که آن گل خندان چنین روا دانست
صفای خاطر آیینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار
که خاک راه تو را عین توتیا دانست
--------------------------------------------------
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده مرغی صیاد رفته باشد
آه از آدمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون مشسته و او چون باد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحمست بر اسیری کز گرد دام زلفت
باصد امیدواری ناشاد رفته باشد
اواز تیشه امشب از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد , بیداد رفته باشد
------------------------------------------------
من در آیینه رخ خود دیدم

وبه تو حق دادم.

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم
-----------------------------------------در میان من و تو فاصله هاست .

گاه می اندیشم ،

- می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری !



تو توانایی بخشش داری .

دستای تو توانایی آن را دارد ؛

- که مرا،

زندگانی بخشد .

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا،

سطر برجسته ای از زندگانی من هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد