کلبه امین

سلام 

امین ابراهیمیان ورودی ۸۲ و فارغ التحصیل است. 

او اکنون در اداره استاندارد سمنان مشغول است. 

از بچه های با صفا و ادیب است. 

این شما و این امین در کلبه اش 

ممنون 

استاد

نظرات 182 + ارسال نظر
مجنبی بمانادی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ق.ظ

سلام به دوست شیرین سخنم اقا امین و استاد عزیزم
امیدوارم حالتان خوب باشد

امشب فقط تونستم نصف کامنت های قشنگت رو بخونم

ببخشید دیر خبر شدم

با تبریک کلبه دار شدنت و ارزوی موفقیت فور یو !!

سلام مجتبای عزیز
حالت چطوره
خوش آمدی پس از مدتها

بوی فیروزه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

سلامعلکم
قدم رو چشه ما بذارید و خود تو نو بشناسید.
کلبه ی رحیمی نژاد

امین پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ

واااااای مجتبی

بچه ها بهترین دوستم که تا همین الان داشتم و چون تو دلم جا داره تا ابد بهترین دوستم خوهد بود و دلم واسش اندازه سوراخ جوراب مورچه شده رو بهتون معرفی میکنم مجتبی کسی که من خیلی بهش مدیونم حداقل بخشی از انسانیتمو از او وام گرفتم مجتبی جان ممنون


بت گشته ای برای همین می پرستمت
مثل خدای روی زمین می پرستمت
شک می کند هر آنکه بت خویش را ندید
من دیده ام تو را و به یقین می پرستمت
مردم به عشق روی بهشت سجده می کنند
من بی خیال خلد برین می پرستمت
حرفی نمانده هیچ که من باز گویمت
الا همین و همین و همین میپرستمت


بوی فیروزه شایدم شما خیلی شنیدنی هستی و گرنه مطالب من که اینقدر هم خوندنی نیست اگرم هست قابل تعریف نیست چشم خدمت می رسیم

واای باران باران شیشه پنجره را باران شست چه کسی مطالب باران را از خاطرم خواهد شست باران - آسمان ممنون مطالبتون واقعا زیباست

بچه ها فکر کنم استاد (شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان)
باهام قهره آخه جواب کامنت رذیلتها و فضیلتهامو نداد شایدم به قول محمد خان باسوتی سرش خیلی شلوغه به هر حال باید بگم
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی



امین فکر کنم جواب دادم؟!
اونو نه ولی کلی بهت جواب دادم.

امین پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام به سلامتیتون
راستی اگه سلام نبود ما چه جوری آرزوی سلامتی واسه هم می کردیم

استاد یعنی واسه سوالهای بعدیمم می خواین منو ارجاع بدین به حواب قبلی

دکتر فضلی می گفت یه استاد داشتن که تا میان ترم میگفته این قسمتهای درس رو جلوتر بهش دوباره می رسیم کاملتر توضیح خواهیم داد و از میان ترم تا پایان ترم کتاب رو ورق می زد و پشت سر هم می گفته (این قسمتها که بیان شده-آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است- دیگه از این به بعدش مرور مطالب قبلیست-خودتون هم می تونید اینجا رو بخونید-اینجا مطالب کلی رو گفته-دانشجویی که پایش قویه این مطالب براش مثل آب خوردن میمونه و و و )!!!!! بگذریم باز هم ممنون و تشکر می کنم مطالب را می خوانید و در صورت لزوم جواب می دهید من خودم را برای یه کامنت فلسفی خیلی داغ و احتمالا پر تنش آماده کرده ام اما نیاز به کمی دلجویی شما داشتم و دارم که حداقل بفهمم کامنت قبلیم گویا و مفهوم بود آیا مطالبی که من گفتم رسا بود که شما به حواب قبلی ارجاع دادید یا اینکه اصلا ......... شاید کامنتهای سوال برانگیزم تلخ است و به مذاق استاد بهتر از جانم خوش نمی آید ایا اینطور است؟ اگر اینطور است معذرت مرا پذیرا باشید و نیاز به وجهه رک و صریح شماست تا به قول خودتان شبهه افکنی نکنم (اگر چه من در این مورد با کمال معذرت با استاد موافق نیستم و این مطالب را شبهه نمی دانم)



دلتنگ با تو بودنم اما نمی شود
بغض نشسته توی دلم وا نمی شود
چشمت هزار جمله به من گفت نابه ناب
چشمت هزار جمله که معنا نمی شود
این هم قلم,دو بال برای خودت بکش
یا می شود که پر بکشی یا نمی شود
هی فکر می کنم که غزل دست و پا کنم
دستم به احترام قلم پا نمی شود
من در کلاس هستم,بابا نه,اب نه
وقت مرور اب و بابا نمی شود
اقا اجازه ,من بلدم بخشتان کنم
خورشید نه,ستاره نه,اینها نمی شود
اقا اجازه ,روی لبم بود,غیب شد
مهتاب نه,نسیم نه,ای وای! نمی شود
من گریه ام گرفت,به من صفر می دهید؟
فردا جواب می دهم! ایا نمی شود؟؟
فردا ولی به میمنت چشمهای تو,
مهمانی ست,نوبت املا نمی شود
فردا دوباره نام تو را بخش می کنم
فردا دوباره بغض دلم را وا می کنم....





سلام امین عزیز
من آن چه را بلد بودم گفته ام
امیدوارم دیگران پاسخت را بدهند-اگر بلدند
امین در سانسووووورهای مطالب اولت علتش را گفتم
آن صحبتها به دادگاهی شدن نویسنده اش ختم شده بود ۰حدود شاید همان ده سال پیش)
هر چند الان زمانه فرق کرده اما قوانین جرایم رایانه ای که تصویب شده باید دقت بیشتری در نوع بحث ها کرد
هر چند اگر نبود هم می بایست دقت کرد
می دانی همین طوری چه زمانی از من صرف می شود تا لطف شماها را که این جا را قابل می دانید پاسخ دهم.
مطالب سنگین تو خواندنش نیز زیاد وقت می گیرد چه برسد پاسخ
مضافا گفتم که بلد نیستم
امیدوارم مقبول افتد.
ممنون
استاد

بوی فیروزه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ

ماه من غصه چرا ؟؟؟
آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی، بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم، اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ،میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز....
فروغ فرخزاد

امین مونتاژیات ادبی جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ

گویند مرا چو زاد مادر
از فضل پدر تو را چه حاصل ؟!
***
تو مو می بینی و من پیچش مو
شتر در خواب بیند پنبه دانه
***
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
***
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
ستمکاری بود بر گوسفندان !
***
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
اشک کباب باعث طغیان آتش است
***
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
***
ناگهان بانگی بر آمد خواجه مرد
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم !

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
***
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه دردینم
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
***
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
***
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


چنان روزی به نادانان رساند
خردمندی نبینی شادمانه
***
اگه از من تو بپرسی رنگ عاشقی چه رنگه
من می گم رنگش سیاهه... چونکه مشکی رنگ عشقه !
***
ستاره های سربی فانوسکای خاموش
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
***
بذار آدما بدونن می شه بیهوده نپوسید
راز سنگرای عشقو کی می دونه غیر خورشید ( ؟! )

امین جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ق.ظ

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند
که برخی از آن‌ها به باقی سرند
کمی از پزشکان از آن دسته‌اند
که بر کسب قدرت کمر بسته‌اند
چو عضوی به درد آورد روزگار
در آرند از روزگارش دمار
پس از حال و احوال با دردمند
رقم‌های بالا طلب می‌‌کنند
مریضی اگر سرفه بنمود سخت
به تجویز ایشان ضروری‌ست تخت
بخوابد شبی توی دارالشفا
دو میلیون بسلفد بـــرای دوا
به سرکیسه کردن شدند اوستاد
بدا آن‌که کارش به ایشان فتاد
اگر مشکلی بود حل می‌کنند
به هر نحو باشد عمل می‌کنند
و گر مشکلی حل شود با دوا
عمل می‌کنندش در آن راستا
به قدری بیاید به اعضا فشار
که عضو دگر را نماند قرار
شود مستمند او به انواع وام
به پایان رسید این سخن، والسلام
---------------------------------------------
لذا، ای مدیرعامل بانک ما!
سر کیسة وام را شل نما
اگر شل نکردی سرش را کمی
نشاید که نامت نهند آدمی!
------------------------------------------

امین جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ

در پشت این میز
ما در خیال وضع خیط و پیط خویشیم
یعنی که این‌جا
در این اتاق سرد و نمناک
شادان و شنگولیم از گفتار استاد
این‌جاست دانشگاه آزاد
ما در خیال مدرک بی‌مصرف خویش
آیندة تابان کشک‌آلود خود را
آرام آرام
در این تجارت‌خانة معروف و گمنام
چشم‌انتظاریم
چوخ بی‌قراریم
ماییم مردان فرار از تانک و از تیر
آینده‌ساز مرز و بومی شیر تو شیر
کمبود امکانات و کشک و قند و چایی
بی‌اعتدالی، نارسایی
الحق چه خوش گفته «ابوالمجد سنایی»*
ای‌دل بلا، ای‌دل بلا، ای‌دل بلایی
ما از تبار سنگ‌پاییم
از سرزمین «اسب ابلق، سم طلا»ییم
پا در هواییم
آه، ای رئیس کل دانشگاه
در جیب من دیگر نمی‌یابی پشیزی
از لطف سرکار
من غوره‌ای بودم، ولی گشتم مویزی
آیا میان آن‌چه در زنبیل‌تان است
هنگام ثبت نام در آغاز هر ترم
چیزی به نام رحم یا انصاف هم هست؟
طرح جدید «علم‌بازار شبانه»
ما را ز شکوا کرد مأیوس
لب‌هایمان را مثل زیپی روی هم دوخت
صدجای‌مان سوخت
آه، ای بزرگانی که اندر رأس کارید!
وقتی که روز اول ترم
شهریه‌ها را می‌شمارید
آن‌گه که خوشحالید و شنگولید و دل‌شاد
آهسته زیر لب بگویید:
بیچاره دانشجوی دانشگاه
بیچاره دانشجوی دانشگاه
-----------------------------------------------------
گر نداری مو به سر، از پیچ و تابش راحتی
پول سلمانی نداری، از عتابش راحتی
خواب آشفته کسی بیند که معده دم کند
شب نخوردی گر غذا، هنگام خوابش راحتی
گر نداری خانة شخصی، برادر! غم مخور
در عوض از مالیات و پول آبش راحتی
در زمستان گر ز سرما گشته‌ای سرخ و سیاه
غم مخور، قلب‌الأسد در آفتابش راحتی
گر نداری ثروت و پوند و دلار و پول و مول
در عوض از جمع و تفریق و حسابش راحتی
گر که شد حمّال طفل تو، نشد بحرالعلوم
از غم شهریه و کیف و کتابش راحتی
گر نداری همسر زیبا و طناز و نُنُر
نیمه‌شب از غرولند ناصوابش راحتی
گر نداری نوکر و کلفت، مشو غمگین، چرا
صبح‌دم از بوی گند رخت‌خوابش راحتی
گر نداری رادیو در خانه‌ات، دل‌خور مباش
چون ز چرت‌وپرت‌های بی‌جوابش راحتی
----------------------------------------------------------

امین خدا و انسان جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام به همگی
خوب اینکه چه جوری خدا انسان را آفرید و اون رو اشرف مخلوقات قرار داد رو همه می دونیم و سوره بقره به تفصیل به اون پرداخته است و همه از جمله من بهش معتقدیم اما حرف من این دفعه از جنس دیگریست
و انسان خدا (خدای موهومی و پر از توهم ) را آفرید چی ؟ چرا؟ چگونه؟

فلش بک بزنیم برگردیم عقب زمانی که انسان بدوی کنار ساحل دریاها کشاورزی و دامپروری میکرد و یکسال همه چیز عالی بود یکسال قحطی یکسال جنگ و اسارت یکسال پیروزی و گرفتن غنائم.... این انسان فهمید همه چیز دست او نیست محیط و قضا و قدر هم در موفقیتش تاثیر دارد و لذا برای فائق آمدن از مشکلات مختلف در تصور خود خدایی ساخت (مثلا بت- ماه-ستاره و ....) تا با قربانی کردن برای خدای خود و بدست آوردن دل خدای که خودش برای خودش ساخته بود و دیگر الان برایش مقدس شده بود به موفقیتهایی که در ذهن داشت دست پیدا کند.
گروهی زیرکتر بودند و دیدند چقدر این انسان ابله است حال که اینطور است ما هم میشویم کاهنان آن خدا (همان خدایی که انسان ساخته بود) و از هدایایی که می آورند بهره می بریم و می گوییم داریم کار خدایان را انجام می دهیم

حال سوال من اینست

چگونه این دو خدا را از هم تشخیص دهیم به عبارت بهتر مرز بین توهمات و الزامات - مرز بین حقیقت ها و دروغهاو تخیلاتی که لباس حقیقت تن کردند کجاست؟

بین زاهدان (مقربان خدایی که ما را آفرید) و کاهنان (مقربان خدایی که ما او را ساختیم) چه فرقیست و چگونه این دو را تمیز باید داد؟

بازم باید بگم ممنون میشم سوالاتم رو تو بوته نقد بگذارید و تو کوره بحث پخته اش کنید شاید بتوان عیار آن را سنجید

امین جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

استاد صادقانه گفتن نمی دانم شما مرا یاد مطلبی انداخت که عرض می کنم.(فقط بگم مطلب زیاد بود خلاصه کردم) نصیحت های پیامبر به حضرت ابوذر--نصیحت هایی به این زیبایی از هیچ کس نشنیدم. هرگز از هیچ نویسنده ای. حتی از خود پیغمبر. روی هر جمله از این متن می شه مدت ها تامل کرد. این کلمات در قفس زمان و مکان نمی گنجن. اگر به زندگی روزمره ی خودمون هم نگاه کنیم، می بینیم که هر نصیحت دریایی از علم داره که می تونیم به کار بگیریم. به وجد اومدم.هر گاه از تو چیزی پرسیدند که نمی‌دانستی، بگو: نمی‌دانم، و از عواقب آن خود را خلاص کن. و در مورد آنچه نمی‌دانی حکم نکن که بتوانی از عذاب روز قیامت در امان بمانی...خداوند متعال هرگاه خیر بنده‌ای را بخواهد، گناهانش را در برابر چشمانش قرار می‌دهد و هر لحظه به یادش می‌آورد. و هر گاه بر بنده‌ای خشم کند، گناهانش را از خاطرش می‌برد.به کوچکی گناه منگر، بنگر که نافرمانی چه بزرگی را می‌کنی. متوجه عظمت و بزرگی خداوندی باش که بر او عصیان می‌کنی.التهاب و اضطراب و گریز مؤمن از گناه بیشتر از گنجشکی است که برای رهایی از دام تلاش می‌کند.خوشا به حال علمداران روز قیامت. آن‌ها که پرچم‌ها را به دوش می‌کشند و از دیگران به سوی بهشت سبقت می‌گیرند. آن‌ها همان‌ها هستند که در دنیا به سوی مساجد پیشی می‌گرفتند، در سحرها و غیر سحرها.شخص کارهای نیکو می‌کند و با اتکاء و دلخوشی به آن‌ها، گناهان کوچک انجام می‌دهد. این شخص در قیامت خدا را غضبناک و ناراضی از خویش خواهد دید. و شخص گناه می‌کند و از کردة خویش پشیمان می‌شود و از آن دوری می‌جوید، او در قیامت در آسایش و امان خواهد بود.گاه بنده‌ای گناهی می‌کند و به واسطة آن گناه به بهشت می‌رود.پرسیدم: چگونه چنین می‌شود ای رسول خدا!؟ پدر و مادرم به فدایت. فرمود: آن گناه همیشه در پیش رویش قرار می‌گیرد و از آن توبه می‌کند و به سوی خدا می‌گریزد تا به بهشت در می‌آید.آدمی به کُنه دین دست نمی‌یابد و در دین خود هوشیار نمی‌گردد، مگر آنکه مردم را در مقابل خداوند، مثل چهارپایان ببیند. سپس آنگاه به نفس خویش باز گردد و خود را از آنان کمتر و حقیرتر بشمرد.حق، سنگین و تلخ است و باطل سبک و شیرین. و چه بسا یک آن، شهوت‌رانی که غم و اندوهی طولانی در پی داشته باشد.هر گاه جنازه‌ای را تشییع می‌کنی، با دقت و خشوع به آن بیندیش و بدان که تو به او ملحق خواهی شد.صدایت را در مواجهه با مردگان و به هنگام جنگ و خواندن قرآن پایین بیاور.




امین چقدر عمیق
همین قدر بگویم که ما به پیامبر خود اگر ظلم نکنیم کم لطفی می کنیم.
کاش ما را ببخشد.

امین جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ

متن زیر ترجمه یه متن انگلیسی است در راطه با اعترافات سربازان آمریکایی در عراق که از لینک زیر گرفته شده
http://www.truthout.org/iraq-war-vet-we-were-told-just-shoot-people-and-officers-would-take-care-
«یادم می آد یه خانوم در حال پیاده روی بود. او کیسه ی بزرگی در دست داشت و به سمت ما در حال حرکت بود... ما زن رو با تفنگ مارک 19، یعنی تفنگی که نارجک پرتاب می کنه، هدف گرفتیم. وقتی گرد و غبار نشست، متوجه شدیم که کیسه پر از غذا و میوه بوده؛ او تلاش کرده بود برای ما غذا بیاره، ولی ما تکه تکش کردیم.»جسون در ادامه گفت: «به ما با ایما و اشاره گفتن که با خودمون "تفنگ انداختنی" یا "بیل انداختنی" حمل کنیم. (منظور از این "تفنگ انداختنی" این بود که) ما این اسلحه ها رو با خودمون حمل می کردیم که اگر توی راه شهروند بی گناهی رو به اشتباه کشتیم، تفنگ رو روی بدنش بندازیم و اون فرد رو به عنوان چریک (تروریست) معرفی کنیم.»
این سربازها شاید افرادی باشن مثل من و شما. گرچه بعضی هاشون کثیف و پلید هستن، ولی آدم های عادی هم توشون پیدا می شن. حالا سوال اینه... چه طور می شه که افرادی که توی زندگی روزمره خیلی عادی و حتی مهربون هستن، دست به همچین کارایی بزنن؟شاید یکی بگه به خاطر شرایط جنگ هست که آدم رو از خود بی خود می کنه. ولی من نمی تونم این جواب رو به راحتی بپذیرم. مگه جنگ تحمیلی ما جنگ نبود؟ پس چرا به اعتراف خودی و غیر خودی، وقتی به تاریخ جنگ ما نگاه می کنیم، از سربازها و شهدای ایرانی به جای وحشی گری، زیبایی و اخلاق و مهربونی می بینیم


امین جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ

من قربون استاد عزیزم برم به قول بچه های دوره سربازیمون از خونمون تا دانشگاه واستون پا مرغی برم اینقده خوبین

و من به هیچ وجه از اینکه شما مطالب رو بهنجار (تعریف فارسی سانسوور از دیدگاه خودم) می کنید ناراحت نشدم و نیستم قربان شما

مش حسن با دو عدد گاو ز صحرا آمد
با زنش گفت به شادی که اوباما آمد!
پلوئی دم بکن و پوست بکن بادمجان
که به جانم هوس مرغ و مسما آمد
همسرش گفت که این سمت نیامد، دیدم!
به گمانم که در اطراف یو.اس.آ. آمد
تازه با رأی من و تو که نیامد سر کار
روی آرای همان مردم آنجا آمد
چه کند فرق برای من و تو، بیچاره؟
درد ما را مگر او بهر مداوا آمد
گاومان شیر فزونتر بدهد از فردا؟
بابت ذوق زیادی که اوباما آمد
یا که گاو نرمان هم پس از این شیر دهد؟
روی شوقی که طرف با هی و هورا آمد؟
کو برنجت که پلو خواستی از بهر ناهار؟
مرغ بریان مگر از عالم رؤیا آمد
آنچنان ذوقزده ای آمده ای، پنداری
که پسرخاله ات از قریۀ بالا آمد
رفع تبعیض نژادی خبری شیرین بود
که به صبحانۀ ما مثل مربا آمد
لیکن این مرد سیاهی که دلت را برده
نه سیاهی است که در قصه و انشا آمد
این سیاهیست که با پول سفیدان جهان
پی افزایش سرمایه به سودا آمد
«آن سیه چُرده که شیرینی عالم با اوست»*
فرصتش ده که ببینی پی یغما آمد
همچنان در به همان پاشنه خواهد چرخید
این یکی از پی نو کردن لولا آمد
چشم پر ماتم افغان و عراقی روشن
بوش تازه نفسی تازه به دنیا آمد
به طرفدار محمد مگرش رحم آید
اینکه با همرهی امت موسی آمد

نظر مشدی حسن چون ز اوباما برگشت
با دوتا گاو خودش جانب صحرا برگشت!

--------------------------------------------------------------------------------

نامه ای به ...
شبی از فرط بیکاری نشستم
قولنج هر دو دستم را شکستم
به دست چپ سپردم پارکر را
به دست راست سیگار مضر را
نوشتم نامه ای با سوز بالا
برای ..........
به جای آدرس در پشت نامه
نوشتم مطلعی از یک چکامه:
«ای نامه که می روی به سویش
از جانب من ببوس رویش »
به روی نامه هم مرقوم کردم:
«خودت تنها بخون دورت بگردم
جواب نامه روبا یک اشاره
بفرما تا پری پستچی بیاره»
جناب باد آمد نامه را برد
به دست ...بسپرد
از اینجا تا به آخر متن نامه
کتابت می شود با نوک خامه:
سلام ......حالت چطوره؟
اساساً اصل احوالت چطوره؟
.............کیفور هستن
همه با هم رفیق و جور هستن؟
واسرافیل و میکا ئیل خوبن
زبونم لال عزرائیل خوبن؟
.....
از اون ساندیس و انگور بهشتی
برا ما سهم ناچیزی گذاشتی؟
خلاصه قسمت ما رو نگهدار
همین حا لا به مسئولینش بسپار!
اگه جویای احوالات مایی
خودت واقف تری چون که ...
ملالی هست غیر از دوری تو!
بیا پایین و از نزدیک بشنو:
دلم از دست زنها خون خونه
شبیه ارگ بم کن فیکونه
از اون روزی که آدم سیب خور شد
تو فن دلبری زن پرفسور شد
از اون روزی که مردای قلندر
بلا نسبت شدن با خنده ای خر
تموم اختیار عا لم افتاد
به دست قاتلای قیس و فرهاد
برای دفع این اسبا ب خواری
وبایی، حصبه ای ،چیزی نداری؟
واما نوبت حرف حسابه
...................ثوابه
جوونا کلّهم بیکار هستند
شبیه مرغ بوتیمار هستند
به محض اینکه خونه میشه خالی
مهّیا می کنن تریاک عالی
دو تا پک می زنن کیفور میشن
غلام حقّه ی وافور میشن
نمی بینی که استعداد دارن
به این خوبی جوونا گرم کارن
برای اینکه اینها خوب باشن
همین جوری همه محجوب باشن
نرن دنبا ل دیش ماهواره
نشن خام زنای ماهپاره
نیفتن پشت معشوق مجازی
نرن دنبا ل قرص اکستازی
نرن دانشکده دُم در بیارن
سر از پاریس و از رم در بیارن
بگو طوفان بره از شهر کابل
بیاره تخم خشخاشو به زابل
...
از این راهه که انواع مشاغل
می گردن در به در دنبا ل شاغل!
گمونم فرصتی باقی نمونده
یه عا لم نامه هم داری نخونده
سرت رو درد آوردم ببخشید
نفهمیدم غلط کردم ببخشید
مدد کن تا نباشم روسیاهت
ا لهی دست حق پشت و پناهت
جواب نامه
رسید از ....بعد از پنج شش ماه
جواب نامه ی ......
پری پستچی که آمد نامه را برد
جوابش را دو روز پیش آورد
به دست کاتب .....
به روی نامه بیتی حک شده بود
«ز دیوان برید ....
به سردمدار بیکاران دنیا»
به سرعت نامه را مفتوح کردم
در آن یک لحظه عمر نوح کردم
پس از خواند ن وجودم زیر و روشد
دل صد پاره ام فوراً رفو شد
برای ا لتیام زخمهاتان
برای افتتاح اخمهاتان
شما هم تا به آخر گوش باشید
کلامش را همه آغوش باشید:
سلام آقای شاعر ! کیف حالک؟
دماغت چاق و طبعت باد نازک!
.....
چرا گستاخ و بی پروا نوشتی
تو با این نامه جنّت را بهشتی
به اسرافیل هم گفتم که با صور
نوازد در جوابت سخت ناجور!
واما حال عزرائیل جانم
پری نازنین و مهربانم
....
فشار کار بم خردش نموده
به قول کانت ابزوردش نموده
از این رونحن دلداریش دادیم
به او گفتیم: از فعل تو شادیم
به او گفتیم :تجدید قوا کن
برو در ساحل کوثر صفا کن
برو چادر بزن در دشت مینو
بپز با آتش ققنوس تیهو
مراقب باش جان حوریان را
نگیری طبق عادت نا خودآگا!
واینک حا ل عزرائیل عالیست
کنون در مرز کنگو یا سومالیست
.............براه است
در این مورد سر تو بی کلاه است
.......
نصیبی نیست امثال تو را زان
که سیری ناپذیر است اشتهایت
نمرده هست اینجا رد پایت
دلت خون نیست از دست پری ها
دلت خون است از این ....
.....
شما مردان همه از یک قماشید
به عشق خوبرویان آش و لاشید!
نباید دل به هر بادی بلرزد
به عشق جسم آبادی بلرزد
زن ار زلزال بم می آفریند
برای مرد غم می آفریند
شما هم دوری از هیزی نما یید
پی دل را بتون ریزی نمایید
در آخر از جوانا ن گفته بودی
ز بیکاری فراوان گفته بودی
کتابت کردی از تریاک عالی
که مصرف می شود در خانه خالی
سخنها گفتی از خشخاش کابل
که باید منتقل گردد به زابل
نوشتی طرح تو تنها کلید است
برای دفع بیکاری مفید است
من از طرح تو استقبال کردم
از این طرح قشنگت حال کردم
از آنجایی که تا قبل از....
در اینجا سخت بیکارند امّت
......
کنند این بذرها را کشت فوراً
دهند این دانه ها را آب ایضاً
***
از اینجا نامه شکّم را برانگیخت
شرنگ شک به کام جان من ریخت
به خود گفتم نویسنده .....
در این نامه سخنها غیر عادیست
پس از تحقیق فهمیدم که ابلیس
نوشته نامه را با مکر و تلبیس
...............
سپس تعویض کرده نامه ها را
پری بال و پرت آتیش بگیره
تموم صورتت رو ریش بگیره!
دلم خون شد دلت دریای خون شه
بره یارت رفیق این و اون شه!
نشستم تا ابد توی خماری
پری نانجیب زهر ماری!
......تلفناً ،فکساً، ایمیلًا
کپی نامَتو بفرست لطفاً!

بهنام خدا
سلام
امین شرمنده ام به دو دلیل
۱-شرمنده ام کردی (با لطفت)
۲-شرمنده ام ( از آش و لاش کردن شعر قشنگت!!!)
ممنون
استاد

بارون و آسمون جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ

خدای من!
خواندمت، پاسخم گفتی؛
از تو خواستم، عطایم کردی؛
به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛
به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛
خدایا!
از خیمه‌گاه رحمتت بیرونمان نکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
...ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش
و جسم و دینم را سلامت بدار
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن
و از آتش جهنم رهایم ساز.
...خدای من!
اگر آنچه از تو خواسته‌ام، عنایت فرمایی، محرومیت از غیر از آن، زیان ندارد
و اگر عطا نکنی هرچه عطا جز آن منفعت ندارد

مجتبی شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ

شاگرد زیرک و استاد!

استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را

نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که

کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش

خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون

فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن

گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد

وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی

است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا

آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام

مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد.

این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد

خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد.

تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان

آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با

استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست

و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید

تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از

تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می

توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی

دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در

آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که

بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم

گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از

رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در

جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق

می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع

خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست.

درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا

توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد.

شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در

قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما

نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.

نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !

ممنون مجتبی

مادر بچه‌ها سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام و ممنون از همه‌ی مطالب قشنگتان.

خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسائی نیست

دل رمیده‌ی شوریدگان رسوائی
شکسته‌ایست که در بند مومیائی نیست

ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
خداشناس که با خلقش آشنائی نیست

غلام همت درویش قانعم کو را
سر بزرگی و سودای پادشاهی نیست

مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق
که بر در کرمش حاجت گدائی نیست

به کنج عزلت از آنروی گشته‌ام خرسند
که دیگرم هوس صحبت ریائی نیست

قلندریست مجرد عبید زاکانی
حریف خواجگی و مرد کدخدائی نیست

امین چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم آینه ای پیش روی آینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
-----------------------------------------------------------
ما می توانستیم زیباتر بمانیم
ما می توانستیم عاشق تر بخوانیم
ما می توانستیم بی شک ... روزی ... اما
امروز هم آیا دوباره می توانیم ؟
ای عشق ! ای رگ کرده ی پستان میش مادر
دور از تو ما ، این برگان بی شبانیم
ما نیمه های ناقص عشقیم و تا هست
از نیمه های خویش دور افتادگانیم
با هفتخوان این تو به تویی نیست ، شاید
ما گمشده در وادی هفتاد خوانیم
چون دشنه ای در سینه ی دشمن بکاریم ؟
مایی که با هر کس به جز خود مهربانیم
سقراط را بگذار و با خود باش . امروز
ما وارثان کاسه های شوکرانیم
یک دست آوازی ندارد نازنینم
ما خامشان این دست های بی دهانیم
افسانه ها ،‌میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بی داستانیم
-----------------------------------------------------------------
با من اکنون چه نشتنها ، خاموشیها
با تو اکنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشویم ، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد ؟
چه کسی با دشمن بستیزد ؟
چه کسی پنجه در پنجه هر دشمن دون آویزد
---------------------------------------------------------
زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال
مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام مناست در همه حال
قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال
تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست که تکرار می شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال
مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال
خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت ? یا کال ؟
اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
مرا ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال
بیا عبور کن از این پل تماشایی
به بین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال
ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام
کدام قله نشین را نکرده ام پامال
تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی توانم حتی به بالهای خیال


تمام طول خط از نقطه ای که پر شده است

از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

ای عشق ! ای رگ کرده ی پستان میش مادر وزن غلط-به نظر ی اضافه

امین چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
-----------------------------------------------
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
--------------------------------------------

تر بسوزانی ام
تو

امین سلام
شعرهایت زیبایند

ممنون
استاد

امین چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ

حاج قربان علی سلام علیک

پسر جان علی سلام علیک

نام بنده غلام می باشد

خدمتم هم تمام می باشد

رشته ام هست کارگردانی

ولی از منظر مسلمانی

چند سالی است در بلاد فرنگ

طی یک ارتباط تنگاتنگ

با اجانب شبانه محشورم

چه کنم از بلاد خود دورم

دشمنم با سکانس های لجن

مرگ بر سینمای مستهجن

راستی از دهاتمان چه خبر

از رفیقان لاتمان چه خبر

گاوها و خرانتان خوبند؟

همسر و دخترانتان خوبند

چه خبر از نگار من گلنار

لعبتی زیر چادر گلدار

یاد آن چشم های نیلی او

طعم لب های زنجفیلی او?.

اخوی ها چطور می باشند

باز هم تخم کینه می پاشند؟

عمه ها خاله ها همه خوبند

گاو و گوساله ها همه خوبند

راستی حال درد سر دارید

از سیاست شما خبر دارید ؟

از شب و شعر و شاعری چه خبر؟

راستی از جزایری چه خبر؟

نان سر سفره ها فرستادند

راستی پول ... را دادند؟

کسی آنجا نیوز می خواند

افتخاری هنوز می خواند ؟

خادم این بار کشتی اش رابرد

حسنی کوله پشتی اش را برد ؟

درج این نکته هست قابل ذکر

نیستم بنده هیچ روشنفکر

گرچه من چارقل نمی خوانم

شاملو هم به کل نمی خوانم

شعراهل قبور هم ایضا

بوف بینا و کور هم ایضا

من مجلات زرد می خوانم

من سگ ول نگرد می خوانم

خاتمی ماتمی مرا سننه

یا کیارستمی مرا سننه

گاه و بیگاه سینما بد نیست

اندکی حاتمی کیا بد نیست

سینمای یه قل دو قل خوب است

ایرج قادری به کل خوب است

رشته ی من زبیخ و بن الکی است

عشق من سینمای ده نمکی است

جان من حرف مفت را ول کن

فکرما باش و فکراین دل کن

چه قدر صاف و ساده اید هنوز

شوهرش که نداده اید هنوز

پس پریشب باهاش چت کردم

جان قربان علی غلط کردم

به خدا وب نداشتیم اصلا

عربی می نگاشتیم اصلا

انت فی قلبی ایها الگلنار

فقنا ربنا عذاب النار

حبک فی عروق در جریان

همه حتی الورید و الشریان

انت فی چادری شبیه هلن

فتشابه به صوفیای لورن

عشق ما هست سمعی و بصری

به خدا عین حوزه ی هنری

من هم اینجا به کار مشغولم

در پی جمع کردن پولم

رانت خواری نمی کنم اصلا

خرده کاری نمی کنم اصلا

گرچه این سرزمین پراز کفر است

به خدا آک مانده ام در بست

یادتان هست در شلوغی ها

با زنان دست داد آن آقا ؟

همه جا داشت بل بشو می شد

مملکت داشت زیر و رو می شد

گرچه این زن عزیز شد دستش

ولی آن مرد جیز شد دستش

نامه اینجا به بعد شطرنجی است

به گمانم که قا فیه .... است ?!

بگذریم از دهات می گفتیم

از خر مش برات می گفتیم

راستی جان علی خرش زایید

کل حسن زن برادرش زایید؟

چه خبر از صفای گندمزار

نه ولش کن دوباره از گلنار

بنویسیم و حال و حول کنیم

وقت آن است ما قبول کنیم

مملکت زوج خوب می خواهد

زن و مردی بکوب می خواهد

دست در دست هم نهند زیاد

میهن خویش را کنند آباد

هی به همدیگر اعتماد کنند

جمعیت را فقط زیاد کنند

بعد هم با جناب عزراییل

بشتابند سوی اسراییل

همه در دست شاخ افریقا

یورش آرند سمت امریکا

هرکجا که صلاح می دانند

میخ اسلام را بکوبانند

غرض از این بیاض طولانی

دو کلام است و نیک می دانی

مادرم می رسد به خدمتتان

هم سلامی و هم زیارتتان

گفته ام حلقه ای بیارد او

سنگ بر بافه ای گذارد او

تا غلام از فرنگ برگردد

مهر گلنار بیشتر گردد

چند خطی برای من کافی است

حاج قربان زیاده عرضی نیست ?.


جواب نامه از طرف پدر گلنار

اول نامه ام به نام خدا

هست قربان علی غلام خدا

جانم اینجا که نامش ایران است

کارگردان شدن که آسان است

ای جوان جعلق بیعار

رفته ای در دیار استکبار؟

با توام ای جوان دختر باز

پسر صادق سماور ساز

ازهمان ابتدا شناختمت

تو بگو از کجا شناختمت

نامه ات چون نداشت بسم الله

گفتم این هست کافری گمراه

تو اگر شاملو نمی خوانی

اسم اورا چطور می دانی

اسم اورا نبر که کافربود

تو گمان می کنی که شاعر بود

گرکه مهمان به خانه آرد او

دشنه در دیس می گذارد او

جان من میهمان حبیب خداست

تازه او اسم خانمش آیداست

توی ایران ادیب خیلی هست

مثلا مهدی سهیلی هست

آن همه شعرهای با مفهوم

نوربارد به قبر آن مرحوم

تو درآن سوی تنبلی کردی

..... مخملی کردی

با توام ای جوان مسئله دار

دست از روستای ما بردار

درس پر زرق و برق می خوانی

رفته ای غرب و شرق می خوانی

تربیت رفته پاک از یادت

حاجی ام هست جد و ابادت

من همان مشتی ام و می باشم

من به زخمت نمک نمی پاشم

حیف گلنار من که با توی خر

بشود در فرنگ هم ....

رفته ای توی " روم" نصف شبی

تازه بلغور می کنی عربی

من از این روستا اگر برهم

عربی هم به تو نشان بدهم

می گذارم به جعبه ای گلدار

چند صابون خوشگل گلنار

هیچ جایت نمی زند شوره

هست این هدیه چند منظوره

راستی دختر چو دسته گلم

تر گل و ورگل و تپل مپلم

فکر یک اب و نان بهتر کرد

رفت از این روستا و شوهر کرد !

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ

منم آن بچه پولداری که الان

تو می بینی مرا در این خیابان

همان هستم که شلوارم بود تنگ

لباسم هر ورش باشد به یک رنگ

به چشمم عینک Reyban گذارم

به گوشم گوشی واکمن گذارم

تو که مبهوت من هر روز بودی

مرا حتما شناسایی نمودی

پرایدم قرمز است و پاترولم زرد

دو بنزم را پدر از "آخن" آورد

دوسالی هم خودم رفتم به خارج

نوشتم اسم خود را توی کالج

و چون در تنبلی ممتاز گشتم

اروپا را که گشتم بازگشتم!

بهار مالزی را دوست دارم

زمستان سوی آلمان رهسپارم

روم گر بهر سرگرمی به پاریس

دو ویلا می خرم در"کان"و در"نیس"

اگر یک هفته در تهران بمانم

روم سوی فشم با دوستانم

تلکس و فکس من درجنب و جوش است

موبایلم نیز همواره به گوش است

خلاصه زندگی شیرین و خوب است

کجایش حاوی نقص و عیوب است؟

نمی دانم چرا بعضی ز مردم

نمی پویند راه لندن و رم؟!

اگر از غصه دنیا غمینی

سفر باید کنی حتی زمینی!

به یک جا ماندگاری حیف دارد

سفر سوی فرانسه کیف دارد!

چرا نالی ز کمبود و گرانی؟

سفر کن جان من تا می توانی!

ز بی نانی چرا هی می کنی غش؟

بخور شیرینی و پیتزا به جایش!

چرا آخر ژیان را دوست داری؟!

بخر بنزی به عنوان سواری!

چرا در شوش مسکن می گزینی؟

نداری ظرفی از پیرکس و چینی!

اتاق منزلت مانند گور است

بیا جردن، ببین اینجا چه جوراست؟!

کمی چون وقت من امروز ضیقه(!)

کنم ایجاز: هان ای بدسلیقه!

اگر از خوب و بد بی اطلاعی

بکن با بنده تشریک مساعی

بگویم تا چه چیزی برگزینی

و در دنیا کجاها را ببینی!

ولی فعلا ندارم وقت تفسیر

که پرواز هلندم می شود دیر!
------------------------------------------------------
کارهای بزرگ حرفه‌ی ماست
کشف ما بوده است دبه‌ی ماست
قبل ما جیب خلق خالی بود
توی هر سفره خشکسالی بود
آب در رود ما روان کردیم
عالم پیر را جوان کردیم
دوره ی ما هوا بهاری شد
در دل خلق بی قراری شد
همه از پول بهره مند شدند
هر کچل بود مو بلند شدند !
عطر ...... به هر مکان پیچید
بوی بشکه در آسمان پیچید !
------------------------------------------

[ بدون نام ] جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ

جـــــان به قربـان انرژی تـو کردم، هسته!
تــــا شوم ذرّه و دور تـــو بگردم، هسته!
رونوشتی شده از کیک غنی ســازی تـــو
در فراقت بنگــر ایــــن رخ زردم، هسته!
دم به دم ورد زبانم شدی و افزون تر
یادت آرامش جانم شده هـر دم، هسته!
نفت یا گــــاز مرا نیست،دمت گرم، بیــا!
تو مگـر گرم کنی خــــانه‌ی سردم، هسته!
یعنی ای درد و بلایت به سرم، مرحمتی
مرهمی باش و بخـــور باز به دردم، هسته!
خواهش من ز تو عمریست که صلح آمیز است
چون عمو ســـــام نه دنبال نبردم، هسته!
مرد میدانم و پـــــــا پس نکشم از میدان
دست بردارم اگر از تــــو نه مَردم، هسته!
با تو تا قلّه ی توفیق به ســـر خواهم رفت
جان تــــــو بنده خــــــودم کوهنوردم، هسته!
عمر من طی شده در طرح غنی سازی طنز
نرسیده است نطنـــــز تــــو به گردم، هسته!
چشم بد دور ، ببین بنـــــــده ز طبع اتمی
توی این شعر انرژیک چــــه کردم، هسته!!
---------------------------------------------------------


زیبا بود ناشناس عزیز

امید طاهری جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ


با درود

چندی پیش حرکتی به راه افتاد تا ترجمه کلمه "خلیج فارس" در مترجم گوگل که به کلمه Gulf تنها ترجمه شده بود به Persian Gulf ترجمه بشه. این حرکت با اتحادی که از سوی ایرانیان بر روی اینترنت در چنین مواقعی سراغ دارم به خوبی انجام شد و اکنون مترجم گوگل این ترجمه رو اصلاح کرده. ترجمه فارسی به انگلیسی خلیج فارس
ولی نباید فراموش کنیم که این شیطنت احتمالا از سوی اعراب طرح ریزی شده بود که توانسته بودند مترجم گوگل رو وادار به ترجمه یک کلمه دو قسمتی "خلیج فارس" رو به یک کلمه یک قسمتی "Gulf" بکنند.
حالا نوبت ماست که به اونها نشون بدیم که اتحاد ما ایرانیها خیلی بیشتر از اونهاست تا دیگه جرات نکنند دست به این حرکات بزنند. گذشته از اینکه این در نوع خودش یک حرکت اعتراضی محسوب میشه که اگر جدی گرفته بشه می تونه تو دنیا خیلی سر و صدا کنه و اینکار فقط به توجه من و شما بستگی داره.

کاری که باید بکنیم اینه که ترجمه کلمه جعلی "خلیج ع ر ب ی" از زبانهای فارسی و عربی به انگلیسی به صورتی دربیاریم که مترجم گوگل رو وادار به تغییر ترجمه به صورت زیر بکنه و اگر کسی ترجمه این کلمه رو از مترجم گوگل درخواست کرد با این پاسخ مواجه بشه:

There is no such a word or place! Do you mean Persian Gulf?

برای اینکار کافی است تا فقط بر روی لینکهای زیر کلیک کرده و جمله فوق رو به عنوان ترجمه بهتر به مترجم گوگل پیشنهاد بدید:

ترجمه فارسی به انگلیسی کلمه جعلی "خلیج ع ر ب ی"


ترجمه عربی به انگلیسی کلمه جعلی "الخلیج ا ل ع ر ب ی" (ویرایش شده)

در ضمن میتوانید این کار را بارها و بارها در روز انجام دهید.




بعد از کلیک بر روی لینکهای فوق بر روی گزینه Contribute a better translation در زیر ترجمه ارایه شده کلیک کرده و متن ترجمه فعلی رو پاک کرده و جمله زیر رو به جای اون وارد کنید:

There is no such a word or place! Do you mean Persian Gulf?


لطفاً این ایمیل رو برای هرکسی که می شناسید یا نمی شناسید فوروارد کنید و من امیدوارم که این بمب مترجمی گوگلی به زیبایی کارخواهد کرد و تداعی گر خاطره بمب گوگلی خواهد شد که در همه خبرگزاریها به صدا درآمده بود.

به امید ایرانی آباد و سربلند

بدرود
اگر دوست دارید ثابت کنید که ایرانی هستید بسم الله ...

سلام امید

ان شاا...

فعلا ببینیم این جا بمبت چقدر صدال می کنه!
عن قریب پستش می کنیم

ان شاا...

بوی فیروزه جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

سلام آقای استاندارد شعر آخریه خیلی قشنگ بود.

امین می گم این اسم چقدر بهت می آد.

امین دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام وقت بخیر
نمی خوام این نام رو که بوی فیروزه گفت اگر چه خیلی قشنگه رو تصاحب کنم چون این نام قبلا برای شخص دیگری به ثبت رسیده است

دکتر میر احمد سادات که برای کل کارمندان استاندارد و هر که به نحوی او رو می شناسه فردی به یقین مقدس بود و بنا به وصیتشان مقبره ایشان در موسسه استاندارد ایران واقع در کرج می باشد

و دلیل دومش هم اینه که من از اسم وفامیل خودم (امین ابراهیمیان) بیشتر از لقب و صفتم خوشم میاد بوی فیروزه و استاد عزیز این القاب اگر شاید بهم بیاد اما میاد و میره (شاپرک خسته میشه بالهاشو زود می بنده....) و اسمم موندگارتره

محمد باسوتی دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.mohammadbasouti.blogfa.com

سلام. وقت کردی بیا دانشگاه زیارتت کنیم.

رفیق چلیپا دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ


>>>>>دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندارعظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم . معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید

************ ********* ********* ********* **
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
>>>>************ ********* ********* ******
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچه‌ها راتشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید: این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

************ ********* ********* *********
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى این که موضوع براى بچه‌ها روشن‌تر
شود گفتبچه‌ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى‌دانید خون در سرم جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.
بچه‌ها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمى‌شود؟
یکى از بچه‌ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
************ ********* ********* *********
بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست...
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود... یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید
بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست

سلام
رسیدن به خیر
ممنون
زیبا بود

امین سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ

سلام

رفیق چلیپا بابت همه چی ممنون کاش رفیق خوبی واست باشم.

کارگرها چه خوابی میبینند......

یه قوری،یه سماور،یه تشک،یه متکا
یه آینه که گم شده،توی هاشور ترک ها
یه پنکه سقفی کج،که خیلی وقته مرده
یه زیلوی نخ نما،که بید تنش ر خورده
چهار تا دیوار خیس،یه جا لباسی لخت
یه ظرف رویی که توش می شه گرسنگی پخت
با یه تلویزیون،که توش رویا می بینه
همه دار ندار یه کارگر همینه
عکس بازیگرا ر از توی روزنامه ها
کنده زده به دیوار،واسه شکار رویا
قبل از خوابش می خونه یه آواز قدیمی
تو خواب قرار می ذاره با ...
آرزو داره بشه شکیبایی یا گلزار
چن تا فیلم بازی کنه با ...
صب تا شب جون می کنه،شب تا صب خواب می بینه
تموم زندگی یه کارگر همینه
-----------------------------------------------------------------
و کاهی شعر شاید بتواند گفتگ.یی ساده باشد از خیابانهای تهران

از...

در بست ام که بگیری - دیر می رسی

از ...
پشت چراغ قرمزی ... پیر میرسی


اگه چراغ ُ رد کنی ،

مسیر عذاب ُ سد کنی ،

راه برگشت نداری ... به میدون تیر می رسی

چشمات ُ رو هم بذاری ،

لحظه هارم که نشماری ،

آخرش به ...می رسی

امین سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام

باور کنید! حال و هوایم مساعد است

این شایعات، شیوه ی بعضی جراید است

یک صبح تیتر می شوم:

این شخص...

{بگذریم}

یک عصر:

خوانده اید... و تکرار زاید است

من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم

باور نمی کنید، همین شعر، شاهد است

--------------------------------------------------
بـلند می شوم از زیـر سایـه های خودم

و راه می روم از روی دست و پـای خودم

دوبـاره جـای مرا سایـه پـر نـخواهد کـرد

کـه مینهم گل خورشید را بـه جای خودم

گریـز می زنم این بـار بـر خـلاف هـمه

از ابـتدای خدا تـا بـه انـتهای خودم

و ریـشه می زنـم از آسمان بـه سمت زمـین

و سبـز می شوم این بـار در فـضای خودم ...
------------------------------------------------------
من تورا می فهمم

تو صدای ِ تـپش نـبض زمین

در جـاذبه ی قـلب منی

چشم تو شیشه ی تنهایی را

با نگـاهی چه آسان می شکند . . .

من تورا می فهمم

تو همه درک من از بازی رقـاصانی

که به رقـاصی خود شک دارند،

و من از تاریکی این رقـاصی

به دل ِ فاصله ها می پـیـچم!

تو نمی دانی،

شمع مـژگان تو روشنگر این تنهائیست . . . .

من تو را در شَـکم!!!

که در این روشنی و رقاصی

تو به روشنی من نزدیکی یا به رقاصی عشق؟!

من تو را می فهمم و تو را در شکم ...
----------------------------------------------------------
گیرند همه روزه و من گیسویت

بینند همه هلال و من ابرویت !

در دایره دوازده ماه تمام .......

یک ماه مبارک است آنهم رویت
--------------------------------------
زرد است که با درد موافق شده است

تلخ است که لبریز حقایق شده است

شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

******

اینجا فوران زندگی آنجا مرگ

مانده است در انتظار انسانها مرگ

یک روز به دیدار شما می آیم

این نامه برای زنده ها امضا مرگ

******

از دوزخ تن بهشت را باور کن

با آتش دوستی لبت را تر کن

مانند تنور باش و در خدمت خلق

با سوخته های نان شبت را سر کن

******

از بازی روزگار حیران شده ایم

در هاله ای از دریغ پنهان شده ایم

با این همه آرزوی دیرین در دل

آسایشگاه سالمندان شده ایم

******

پایم به زمین است ولی آزادم

فریادم اگرچه لال مادر زادم

هرچیز گرفتم به خدا پس دادم

صندوقچه کمیته امدادم

******

اینجا دل سفره ها پر از نان و زر است

آنجا جگر گرسنه ها شعله ور است

ای وای براین شهر که در غربت آن

همسایه ز همسایه خود بی خبر است
---------------------------------------------------

امین چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ

سلام

کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
شاید خدا به شعرم لبخند زند اما
جایی که سفره خالیست ایمان نخواهد آمد
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن
آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد
-----------------------------------------------------
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی

مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی

مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت

بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی

از همین نغمه تاریک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست

بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت

عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی

قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود

تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

جمع کن: رشته ایمان دلم پاره شده است

من که تسبیح نبودم، تو چرا چرخاندی
---------------------------------------------------
فاصله یه حرف ساده ست بین دیدن و ندیدن
بگو صرفه با کدومه شنیدن یا نشنیدن

ما میخواستیم از درختا کاغذ و قلم بسازیم
بنویسیم تا بمونیم پشت سایه جون نبازیم

آینه ها اونجا نبودن تا ببینیم که چه زشتیم
رودرخت با نوک خنجر زنده باد درخت نوشتیم

زنگ خوش صدای تفریح واسمون زنگ خطر شد
همه ی چوبای جنگل دسته ی تیغ تبر شد

اگه حرفم و شنیدی جنگل و نده به پاییز
کاری کن درخت باغچه تن نده به خنجر تیز

با جوونه ها یکی شو قد بکش نگو که سخته
جنگل تازه به پا کن هر یه آدم یه درخته
---------------------------------------------------
خری با صاحب خود گفت در راه
که ای بی رحم بی انصاف بدخواه!

مرا تا چند زیر بار داری ؟
مرا تا چند با جان کار داری ؟

خدا مرگت دهد تا شاد گردم
زبند محنتت آزاد گردم

جوابش داد :کای حیوان دربند!
چرا از مرگ من هستی تو خرسند؟

علاجی کن که دیگر خر نباشی
گشیدن بار را در خور نباشی

وگرنه تا تو خر هستی ،بناچار
چه من ، چه دیگری ، از تو کشد کار
-----------------------------------------------------
نیم نانی گر خورد مرد خدا
بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمی دگر
--------------------------------------------------------

امین پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

سلام
مرد بودن سخت مرد ماندن سختتر روز زن بر همگان مبارک باشه
چند تا شعر طنز هم در این مورد گفتم بیارم کامتون شیرین شه

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم


از زن و غر زدن روز و شبش آزادم


نه کسی منتظرم هست که شب برگردم

نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب

نرود از سر ذلت به هوا فریادم

“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”

نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور

چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند

محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!

مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم

نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم

نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من

از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟
-------------------------------------------------------
شاعر زن میگه :

به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !

برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید

شاعر مرد در جواب میگه :

به ‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !

نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت / و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین !

دوستان مطلب فقط برای طنز و سرگرمی بوده

لطفا به کسی بر نخوره !
---------------------------------------------------------------------
«پسر برتر از دخترآمد پدید» پسر جمله را گفت و چیزی ندید

نگو دخترک با یکی دسته بیل سر آن پسر را شکسته جمیل

بگفتا:«جوابت نباشد جز این نگویی دگر جمله ای این چنین

وگرنه سر و کار تو با من است که دختر جماعت به این دشمن است.»

پسر اندکی هوشیاری بیافت سرش چون انار رسیده شکافت

پسر گفتش:«ای دختر محترم که گفته که من از شما بهترم؟!!!

که دختر جماعت به کل برتر است ز جن تا پری از همه سر تر است

پسر سخت بیجا کند، مرگ بید که برتر ز دختر بیاید پدید!»

پس آن ضربه خیلی نشد نابه جا که یک مغز معیوب شد جابه جا
-------------------------------------------------------------

امین پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ

دلتای دلم پر از ملال است

ازبس که به زیر رادیکال است

مبنای وجودم پراحساس

اینک که سرم پراز خیال است

مجموعه بی نهایت من

تفریق کدورت وزوال است

این جذر حضور تابع تو!

تقسیم محبت وکمال است

تفسیر جدایی زیاران

مصداق بلند این ملال است

هر فکرت واندیشه برتر

محبوب خدای متعال است...

امین پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ب.ظ

گفت دانایی که گرگی خیره ســـر............هست پنهـان در نهــاد هــر بشــر
لاجرم جاری است پیکاری بـزرگ...........روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بـازو چاره این گـرگ نیسـت............صاحـب اندیشـه دانـد چاره چیسـت
ای بســا انسـان رنجــور و پـریــش............سخـت پیچیده گلوی گـرگ خویـش
ای بســا زورآفــریـن مـردِ دلیـــر............مانـده در چنگـال گـرگ خـود اسیـر
هرکه گـرگش را دراندازد به خـاک............رفتـه رفتـه مـی‌شـود انسـان پــاک
هـرکـه با گــرگـش مـدارا می‌کنـد............خـلـق و خـوی گـرگ پیـدا مـی‌کنـد
هرکه از گرگش خورد دائم شکست............گرچـه انسـان می‌نماید ،گرگ هست
در جـوانی جــان گرگـت را بـگیـر............وای اگـر ایـن گرگ گـردد با تو پیر
روز پیری گرکه باشی همچو شیـر............نـاتـوانـی در مـصـاف گـرگ پیـــر
اینکـه مـردم یـکدگـر را مـی‌درنــد............گرگــهاشــان رهنمــا و رهبــرنـد
اینکه انسان هست این سـان دردمنـد............گرگـهـا فـرمــان روایـی می‌کننــد
این ستمکـاران کـه با هـم همـرهنـد............گرگــهاشــان آشنــایــان همنـــد
گـرگهــا همـراه و انسـانهــا غریـب............با که بایـد گفـت ایـن حـال عجیـب

رفیق چلیپا پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ

جواب کامنت پنجشنبه 13 خرداد ماه سال 1389 ساعت 2:50 PM

«گربه دستش به گوشت نمی‌رسه، می‌گه بو می‌ده.»

بوی فیروزه جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام نه خسته امین ابراهیمیان
نده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. خدایا !خسته ام!نمی توانم. بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم. بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان خدایا سه رکعت زیاد است بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟ بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد! بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم . بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟ او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد...

امین شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

بوی فیروزه

حق با توست روی ساعتی که زنگش انسان را از خواب غفلت بیدار کند نمی توان قیمت گذاشت

و باید بگویم از شنا کردن در هوای بارانی فهمیدم که دریا قطرات باران را به اندازه خودش باز می کند و خداوند انسان را به اندازه خودش

و این را بگیر گوشه ای از رحمانیتش

زین پیش که دل قابل فرهنگ نبود

از پیچ وخم تعلقم ننگ نبود

آگاهی ام از هردو جهان وحشت داد

تا بال نداشتم قفس تنگ نبود!
-----------------------------------------------
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم

نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم

از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم

من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
------------------------------------------------
این چرخ که دیرینه بسی می گردد

بر کامه ی هر بوالهوسی می گردد

خواهی که حقارت فلک دریابی

بنگر که به کام چه کسی می گردد!
------------------------------------------------

امین شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود

بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود

رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم

گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود

چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود

میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند!

این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن

اولی خرفهم بود و دومی خرزور بود

خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است

انتخاب اولم باباش مرده شور بود

کیس خوبی بود شخصا، صورتا، فهما، فقط

هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود

با خودم گفتم که کی داده ... گرفته، بی خیال

حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود!

این غزل را توی زندان من سرودم، یک نفس

شاهدم ناصر سه کله یا کرم وافور بود...

زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود

می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود
-----------------------------------------------
مترو را آداب و ترتیبی بُوَد

این قواعد را بدانی نیست بد

پس دگر در باره ی مترو نگو

"هیچ ترتیبی و آدابی مجو"

"ابن مترو" فیلسوف سال شصت

در کتاب "الهُلیسم"آورده است:

"قبل از آنکه داخل متروشوی

لازماً باید بسازی تن قوی

ابتدا رو سوی سخت افزار کن

روز و شب هی میل و دمبل کار کن

هالتر باید زنی روزی سه سِت

هرستش هم بیست تا ای اسکلت

بین آنها میل کن یک کافی میکس

کار کن بعدش دوتا سِت بارفیکس

توپ ساز این گردن و آن شانه را

این تن و این هیکل ویرانه را

تاکه در مترو نسازندت پرس

دور مانی از غم و از استرس

کار کن اسکات و تن را کن قوی

ورنه آنجا ضربه فنی می شوی

در کلاس راگبی کن ثبت نام

تا که در فینالِ هُل آری مقام

کار کن تا می توانی شیرجه

صندلی بگرفتن آسان نیست که

باید الان ، کوه پیمایی کنی

ریّه ها را قدرت افزایی کنی

بی شک اکسیژن کم آری در قطار

هست در واگن نفس کش بی شمار

حال ، وقت کارِ نرم افزاری است

گرچه این مبحث کمی تکراری است

کار کن بر روی اعصاب و روان

تا مُخت زآسیب مانَد در امان
چون که آنجا هست گوشی ،صف به صف

زنگ ها آید به گوش از هر طرف

هدفونی در گوش خودبگذار کار

گوش خود را دست آهنگی سپار

چون که گاهی ناسپاسی می شود

یعنی یک بحث سیاسی می شود

این یکی دم می زند از آن جناح

آن یکی هم خون اوداند مباح

این یکی گوید که آن اصلح تر است

آن یکی گوید که این روشنگر است

یا که پایی می شود ناگه لگد

می شود شلیک چندین حرف بد

کار کن بر روی ذهنت، جان من

ورنه خواهی گشت چون مامان من

طفلکی چون اهل هل دادن نبود

لای درافتاد گیر و شد کبود

بیمه کن از فرق سر تاپای خود

کّله و آن شانه و هرجای خود

چون که امکان جراحت نیست کم

خرج درمان هم گران است ای ببم

بحث خود را می کنم اینجا تمام

مابقی هم وقت دیگر والسلام"
---------------------------------------------


چلیپا یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ

سلام با اجازه دیدم باب شعر طنز اینجا بازه گفتم بیام عرض ارادت
...

سلام
ممنونم که سر می زنید.
متاسفانه شعرتان قابل چاپ نبود.

ممنون
استاد

امین یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ب.ظ

قدیم تَرا معلم عزتی داشت
نون معلمی چه لذتی داشت
شاگردت از یه فرسخی مثل بید
ز هیبت معلمیت می لرزید
تو مهمونی جای تو صدر مجلس
زبونزد سوسن و سرو و نرگس
تموم دخترای این آبادی
می دیدنت تو پیرهن دامادی
عزت و احترام و جایگاهی
معلمی نگو ، که پادشاهی
این روزا اما چی بگم ، روم سیا
نداره هیچ رنگی دیگه اون حنا
تو مدرسه با بچه های شیطون
تو خونه هم نق نق و غرغر ِ اون
به خونه باز با خُلق تنگ اومدی
انگاری از میدون جنگ اومدی
می آی خونه خسته و درب و داغون
یه سال می شه سر نزدی به ننجون
خسته به خونه میری اما بانو
میده به دستت نرسیده جارو
تو مدرسه ، ادب یه جنس نایاب
تو خونه هم همیشه جنگ اعصاب
تو مدرسه ، شیطنت این و اون
تو خونه امر و نهی های ایشون:
گچی نکن اون کت و شلوارتو
نمالی روش ماژیک و خودکارتو
معلمی هم آخه کار شد واست؟
ببین سعید رفته تو بانک ملت
ببین تو دست خانمش پرستو
اضافه می شه روزی یک النگو
خونه گرفتن با آسانسور و وان
یه خونه هم تو شهرک گلستان
ببین فلانی که تو ساخت و سازه
اسم زنش کرده سه تا مغازه
*
این همه حرفا همه بادِ هواست
شکستن دلت ولی بی صداست
اگرچه همکلاسی های تنبل
همه برای خودشون شدن یل
فلانی که بی هنر و سواده
میفروشه بِت همش پز و افاده
اگرچه بعضی رفقات گرفتن
هر کدوما چند تا خونه، چند تا زن
اگرچه بقال سر خیابون
بهتره روزگارش از حالتون
اما عوض نمی کنی با دنیا
معلمی رو با تموم حرفا

بوی فیروزه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام از جواب بزرگمنشانه مرسیییییییی!
آقای استاندارد شمیستهای سمنان:
شعر:مشفق کاشانی



اگه می خوای با چلچله یه روزی هم سفر بشی
باید ز راز عاشقی همیشه با خبر بشی

با آبی آسمونا پرواز از سر بگیر و
رو شونه ماه بشین کبوتر سحر بشی

تو دشت و خواب و خاطره عطر گلا را حس کنی
یک شاخه گل بچینی عاشق رهگذر بشی

تو گلدون سپید هم یاس سفیدی بکاریم
واسه روزای عاشقی از همه ساده تر بشیم

رو مخمل سبز شبی واسه یه هم قصه بگیم
مهتاب و مهمونش کنیم حکایتی دگر بشیم

تو این هوای عاشقی نم نم بارون و ببین
با این طراوت نسیم بیا که تازه تر بشیم

حالا که آرزوی ما سوی خدا پر زدن
واسه دلای خسته مون چی میشه بال و پر بشی

امین-‌کسی که ‌توسط فرعون‌ مسلمان دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ب.ظ

هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از مصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون برای برخی آزمایش‌ها و تحقیقات به فرانسه منتقل شود.
هنگامی که هواپیمای حامل بزرگترین طاغوت تاریخ در فرانسه به زمین نشست، بسیاری از مسئولین کشور فرانسه و از جمله رئیس دولت و وزرایش در فرودگاه حاضر شده و از جسد طاغوت استقبال کردند.
پس از اتمام مراسم، جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان‌شناس به همراه بهترین جراحان و کالبدشکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.
رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه بنام پروفسور موریس بوکای بود که برخلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند او در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود.
تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب، نتایج نهایی ظاهر شد؛ بقایای نمکی که پس از ساعت ها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده‌اند.اما مسئله‌ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالم‌تر از سایر اجساد باقی مانده، درحالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.
پروفسور موریس بوکای در حال آماده کردن گزارش نهایی در مورد کشف جدید (مرگ فرعون بوسیله غرق شدن در دریا و مومیایی جسد او بلافاصله پس از بیرون کشیدن از دریا) بود که یکی از حضار در گوشی به او یادآور شد که برای انتشار نتیجه تحقیق عجله نکند، چرا که نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است.
ولی موریس بوکای بشدت این خبر را رد کرده و آن را بعید دانست. او بر این عقیده بود که رسیدن به چنین نتیجه ی بزرگی ممکن نیست مگر با پیشرفت علم و با استفاده از امکانات دقیق و پیشرفته کامپیوتری.
در جواب او یکی از حضار بیان کرد که قرآنی که مسلمانان به آن ایمان دارند قصه غرق شدن فرعون و سالم ماندن جثه‌ی او بعد از مرگ را خبر داده است.
موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد.
حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد و از خود سوال می‌کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898میلادیکشفشده است، در حالی که قرآن مسلمانان قبل از 1400 سال پیدا شده است؟
چگونه با عقل جور در می آید در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله نمیگذرد؟
موریس بوکای تمام شب به جسد مومیایی شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فکر می‌‌کرد که چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق سخن می‌گوید در حالی‌که کتاب مقدس آنها از غرق شدن فرعون در هنگام دنبال کردن موسی سخن میگوید اما از نجات جسد هیچ سخنی بمیان نمی‌آورد و با خود می‌گفت آیا امکان دارد این مومیایی همان فرعونی باشد که موسی را دنبال میکرد؟
و آیا ممکن است که حضرت محمد هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته است؟
او در همان شب تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند.
پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل نماید.
یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و این آیه را برای او تلاوت نمود:

{فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ} [یونس:92]


ما امروز پیکرت را [از آب‏] نجات می‌دهیم تا عبرت آیندگان شوى، و همانا بسیارى از مردم از آیت‏هاى ما بى‏خبرند

این آیه او را بسیار تحت تآثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: "من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم."
موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد.
و بر ایمان او به کلام الله جل جلاله افزوده شد (لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید).
حاصل تلاش سالها تحقیق این دانشمند فرانسوی کتاب "قرآن و تورات و انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید" بود.

سلام
ممنون امین
عالی بود
فقط یک جا پروفسور در فرانسه بوده که نوشته شده به فرانسه برگشت (بار اول) لطفا چک کن.

ممنون

امین-گلشن احادیث۱ دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ

اگر حقّ ـ یعنى خلافت و امامت ـ به اهلش سپرده می شد

حضرت فاطمه علیها سلام فرمود: به خدا سوگند، اگر حقّ ـ یعنى خلافت و امامت ـ را به اهلش سپرده بودند; و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى و متابعت کرده بودند حتّى دو نفر هم با یکدیگر درباره خدا ـ و دین ـ اختلاف نمى کردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یکى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد ( عجّل اللّه فرجه الشّریف ، و صلوات اللّه علیهم اجمعین) مى گردید که او نهمین فرزند از حسین (علیه السلام) مى باشد.
الإمامة والتبصرة: ص 1، بحارالأنوار: ج 36، ص 352، ح 224
----------------------------------------------------------
رسول خدا که درود بر او و خاندان او باد فرمودند:بهترین شما، کسانى هستند که برخوردشان با مردم، از همه بهتر است. چهره‏اى گشاده دارند که مردم رغبت مى‏کنند با آنان انس و الفت بگیرند.
معناى روایت، این نیست که اگر کسى پاى‏بندِ عمل به تکلیف شرعى نیست ولى خوش‏برخورد است بر کسى که وظائف دینى خود را انجام مى‏دهد ولى گشاده‏رو نیست، ترجیح دارد. بلکه مراد این است فرد مؤمنى که وظائف خود را انجام مى‏دهد و حسن خلق هم دارد بر مؤمنى که خوش اخلاق نیست برترى دارد.
تحف العقول صفحه 45
----------------------------------------------------
داستان آخرین نماز شما قبل از مُردنمان

قال رسولُ الله صلى اللهُ علیهِ وَ آلهِ: صَلِّ صَلوةَ مودِعٍ تَرَى اَنکَ لا تُصلِى بَعدَها صَلوةً اَبداً.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: آنچنان نماز بگذار که گویى آخرین نماز توست و دیگر هرگز نمازى نخواهى خواند.

من دیگر چه بگویم که حواس شما را در نماز جمع کند؟ این راهی که پیامبر عزیز نشان داده است، بسیار عالی است. شما فکر کنید بعد از نماز باید غزل خداحافظی را بخوانید، آن طرف هم چیزی جز این نماز نخواهید داشت. این یک بازی نیست! چون نه تنها شما، بلکه هیچ کس نمی‌داند آیا عمرش تا نماز بعدی قد می‌دهد یا نه !؟
بحارالانوار ، ج 84 ، ص
-------------------------------------------------------------
سرما شما را بیشتر می لرزاند یا خدا؟

کانَ الحسنُ بنُ علىٍ اِذاَ تَوَضََّأ تَغَیَّرَ لَونُهُ وَ ارتَعَدَت مَفاصِلُهُ، فَقِیلَ لَهُ فى ذلک فَقالَ علیه السلام: حَقٌ لِمَن وَقَفَ بَینَ یَدَى ذِى العَرشِ اَن یَصفَرَّ لَونُهُ وَ تَرتَعِدَ مَفاصِلُه
امام حسن علیه السلام هنگام وضو رنگشان دگرگون مى‌شد و بندبند وجودشان مى‌لرزید. از حضرت پرسیده شده چرا اینگونه می‌شوید؟ فرمودند: سزاوار است کسى که در پیشگاه خداوند مى‌ایستد رنگش پریده، بندبند اعضایش ‍ بلرزد.

بله اگر خیلی از ماها هم خداوند تبارک و تعالی را با پوست و استخوانمان درک می‌کردیم، آنجور که سرما را حس می‌کنیم، بی شک مثل امام حسن علیه السلام، یا نه، مثل آن وقتی که سردمان می‌شود، می‌لرزیدیم. حالا چه کار کنیم پس؟ شاید بد نباشد از نماز اول وقت شروع کنیم. خوب است وقتی الله اکبر اذان را شندیم خودمان را به لرزیدن بزنیم و بدویم که نمازمان را بخوانیم. من مطمئنم که بالاخره اثرش را می‌گذارد.
بحارالانوار ، ج 80 ، ص 346
-------------------------------------------------------------

[ بدون نام ] دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ

بیخود گردنت را کج نکن؛ دلت باید پاک باشد!

اَوحَى اللهُ اِلى دَاودَ: کَم مِن رَکعَةٍ طَویلَةٍ فِیها بخشیة قَد صَلاها صاحبُها لا تُساوى عِندى فَتیلاً حِینَ نَظرتُ فِى قَلبهِ فَوَجدتُهُ : اَن سَلَّمَ مِن الصَلوةِ وَ بَرَزَت لَه اِمرَاَةٌ وَ عَرضَتْ عَلیهِ نَفسَها اَجابَها، وَ اَن عَامَلَه مُومِنٌ خَانَهُ
خداوند به حضرت داود فرمود: چه بسیار رکعتهاى طولانى خاشعانه که نمازگزارى انجام داده باشد اما نزد من به اندازه فتیلى نمى ارزد وقتى که به قلب او نگاه کرده و مى بینم: تا نمازش تمام شد، اگر زنى خود را به او عرضه نماید او را اجابت خواهد کرد و اگر کسی با او معامله کند به او خیانت خواهد نمود.
من چیزی نمی گویم، تو خودت نگاهی به دلت و آن نمازت بینداز امیدوارم که خجالت نکشی از دست دل و نمازت!
بحارالانوار
------------------------
مژده: ابزار تست قبولی نماز؛ با استفاده آسان!

امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس مى خواهد بداند نمازش قبول شده است یا نه ، باید ببیند آیا نمازش او را از، گناهان بازمی‌دارد؟ به هر اندازه باز دارنده باشد به همان اندازه نماز او پذیرفته شده است .

می‌دانم خیلی وقت بود دنبال چنین چیزی می‌گشتی خب بسم الله! حالا که راهش را فهمیدی ببین همین آخرین نمازی که خواندی قبول شده یا نه
بحارالانوار ، ج 82 ، ص 198
-----------------------------------------------------
چه جمله ای است که اگر قبل از نماز بگویی، نماز بعد از آن قبول نیست؟

پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله : کسى که پشت سر مرد یا زن مسلمانى غیبت کند تا چهل روز نماز و روزه‌اش را، خدا قبول نمى کند، مگر آن که آن مسلمان از او درگذرد.
دوست خوبم جهنم فقط برای قاچاقچیا و قاتلا نیست! حسابش را بکنید اگر از 87351 کلمه ای که در شبانه روز می زنید فقط دوتای آن گناه باشد آنگاه آن را ضرب در تعداد روزهای عمرتان بکنید... هر ده سال می شود 7300 تا فقط مال زبان یک مثقالی. فکر کنم اینقدر گناه برای درآوردن پدر انسان بس باشد؟؟!! نظر شما چیست؟ پس مواظب زبانمان باشیم!
----------------------------------------
قابل توجه خوشگل‌پسندها؛ آموزش آرایشگری رایگان

امام صادق علیه السلام: هر چیزى چهره‌اى دارد چهره دین شما نیز نماز است پس هرگز کسى از شما سیماى دینش را زشت ننمایاند...
وسائل‏الشیعه؛ ج 3؛ ص 16 و بحارالانوار؛ ج 82؛ ص 227
-------------------------------------------
اولین نشانه‌ی کافر شدن! ببینید در شما یا اطرافیانتان نباشد.
النبى الکریم صلى الله علیه و آله : بین الایمان و الکفر ترک الصلوة
پیامبر گرامى (درود خدا برو و خاندانش): مرز میان ایمان و کفر ترک نماز است .
کنزالعمال، ج 7، ص 279، حدیث 18869

آفرین امین
آفرین

[ بدون نام ] دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ب.ظ

به نام خدا
امین سلام

امین دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ

سلام استاد ممنون حق با شماست
چه جالب یه ناشناس چه ساده بهم سلام کرده وااااااااااای به نام خدا علیک سلام

بچه ها اگه روز تولد شناسنامه ای استاد با روز تولد واقعیشون تطابق داشته باشه اییشون یکشنبه به دنیا اومده

و اگه روز تولد مرتضی صفردوست ۲۴ خرداد ۱۳۶۵ باشه مرتضی در ائلین روز هفته به دنیا اومده

اگه می خواهید بدونید دوستاتون چه روزی به دنیا اومدن یه سر یه سایت http://chandshanbeh.blogfa.com/ بزنید

به نام خدا
سلام امین
پیچیدگیهاش حذف شده.

ممنون از کلبه گردانی ات.

سلمان رحمانی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ

سلام به امین، صاحب کلبه
سلام به استاد صاحب خانه
هرچه که جلوی خودم رو گرفتم که چیزی نگم نتونستم، ای ول امین ابراهیمیان، باعث شدی که بعد از مدتها توی وبلاگ کامنت بگذارم،
این کامنتت تکونم داد،
شاید یه تجدیدنظری کردم،
تا بعد در پناه حق

به نام خدا
سلام سلمان
به به چه خبر خوبی
در صندوقچه ۲ کلبه بسازم؟!

استاد

امین دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ


باغ با دلهره در حال شکوفا شدن است
رود با همهمه آماده دریا شدن است

ابرها لکه دامان زمین را شستند
خاک در تاب و تب گـرم مطلا شدن است

سر زد از پیرهن پاره شب یوسف ماه
یوسف گم شده در معرض پیدا شدن است

بگسل ای سلسله ای سلسله ممتد شب
نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است

ای گشاینده ترین دست کلید تو کجاست
قفل این پنجره ها منتظر وا شدن است

گوش کن ای شب صحبت صبح است و سحر
آفتاب آمده کی فرصت حاشا شدن است
--------------------------------
تا اطلاع ِ ثانوی ...، در گورهستم
یا اصطلاحا"، چهره ای منفورهستم!

این نامه را بر شانه ی طوفان نوشتم
درگیر حسی وحشی و ناجور هستم

گفتی:غزل ؟ گفتم: نمی آید عزیزم
این روزها از شاعری معذور هستم!

تو مثل یک دروازه ای ، افسوس اما
من ناگهان فهمیده ام، در تور هستم !

افتاده ام چون سایه ای بر روی دیوار
تاریکم و در آرزوی ِ نور هستم

بعدا" برایت قصه ام را می نویسم ،
وقتی که از این ماجراها دور هستم

فعلا" که اوضاع ِ زمینی دارم و با
این لحظه های برزخی محشور هستم!

این نامه هم چیزی شبیه شعر شد... آه
من با همین غم نامه ها مشهور هستم !
---------------------------------------------------
فروشی نیست این آدم که پشت شیشه می خندد
گرفته ژست خوشبختی و بی اندیشه می خندد

میان کوه هم باشی ، سرش بالا نمی آید
سری پایین ولی در دل به کوه وتیشه می خندد

شبیه بوته ای خودرو کنار آب می روید
لگد هی می خورد اما ، بدون ریشه می خندد

به روی چهره اش دارد نقاب ، اما نمی دانی
به این دنیای بی معنی ، چرا همیشّه می خندد ؟

تو از خط می روی بیرون و او اینسوی خط مانده
تو می گویی : خداحافظ ، و او در گیشه می خندد

نکش دست اینقدَر براین لباس توری و لرزان
فروشی نیست این آدم که پشت شیشه می خندد .
-------------------------------------

آفرین امین

گوش کن ای شب صحبت صبح است و سحر!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ

امین دوباره سلام

امین سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ب.ظ

سلام بر استاد و آقا سلمان عزیز . ممنون از لطفتون
استاد اگه کلبه واسه من می خواهید بسازید یه دنیا ممنون یکم سرم شلوغ شده من همین جا رو بیشتر می پسندم کم کم اینجا بوی خاطرات می گیره دیدنی و شنیدنی تر میشه
حافظ و مستاجر
پول نمیاد به دستم صاحبخونه خدا را
تو جیب چیزی نمونده خواهد شد اشکارا
گردن شکستگانیم نری ماءمور بیاری
شاید که باز بینم دمه یک اشنا را
ده روز عقب افتاده اینکه نداره دعوا
مردونگیت کجا رفت نریز تو کوچه ما را
والا داره خجالت شکرانه سلامت
چند روز مهلتی ده موجر.. بینوا را
اسایش دو گیتی ماکه نفهمیدیم چیست
نه دوستان حال دادن نه دشمنان مدارا
در کوی مایه داران مارا که راه نمیدن
حتی توی جهنم؛ هم جا ندادن مارا
هنگام تنگدستی گور بابای مستی
فقط با یه تردستی قارون کنند گدا را
سرکش نشو عزیزم ما که چیزی نگفتیم
گفتیم تو جیب ما نیست جز یک سنگ خارا
ائینه شمعدانی که داشتیم سر عقد
خواهی عرضه دارم این مانده ملک دارا
گفتند مردم شهر بخشنده و نانازن
خالی بسته بودن ؛ترک نکنی روستا را
حافظ به خود ندیده اینهمه لوس بازی
درد دلی بود ای شیخ معذور دار مارا
-----------------------------------------------
آن شنیدم پشه ء زن مرده ای!

پشه زن مرده و افسرده ای!

چون عیالش مرد در مرگش گریست

مدتی بی همسر و بی زن بزیست!

عاقبت گفتند اورا دوستان!

هست فیلی ( ماده) در ( هندوستان)!!

شوهر او زد از این دنیا به چاک!!

زیر ماشین رفت ناگه شد هلاک!!

خواستگاری کن که آید در برت!

چون که تنهایی. شود او همسرت!

این نصیحت پشه را خوشحال کرد!!

زود از این گفتار استقبال کرد

بال پر بگشود در روی هوا

رفت سوی فیل . با شورو نوا

پشه او را خوشگل و زیبا بدید

عشقی از وی آمدش در دل پدید

گفت ای فیل ملوس و عشوه گر!!

از همه خوبان عالم خوبتر!

آن شنیدم شوهرت رفته ز دست

مانده ای تنها که این خیلی بد است

من هم از روزی که بی زن مانده ام

پشه ای آواره و در مانده ام!

حرف مردم را نباید کم گرفت

بایدت این آبرو محکم گرفت

چاره این دردو هم راه علاج!!

ازدواج است ازدواج است ازدواج!!

تو زن من باش من نان آورت!!!!

فخر کن بر شوهر نام آورت !!!

فیل ماده چون شنید این حرف گفت:

ازدواج ما بود یک حرف مفت!

در نظر آور کنون آینده را

کی توانی داد خرج بنده را؟؟!

کودکی آید اگر از ما پدید ؟!

از عجایب باشد و نوع جدید!!

مانع دیگر که اصل مطلب است!؟

باعث تشویش در روز و شب است!!

این که تو در آسمان پر میزنی!

کی دگر روی هوا فکر (( زنی)) ؟؟

شب نیایی گر به منزل . من کجا؟

دسترس دارم به تو ای نا قلا؟؟؟

من چه می دانم کجا خوابیده ای ؟؟

یا برای من چه خوابی دیده ای؟؟

روز و شب من در زمین تو در هوا

وصلتی اینسان نمی باشد روا !!

بی تناسب چونکه باشد ازدواج

جز طلاق آنرا نباشد خود علاج!

این طلاق و این جدایی ها همه

بین آدمها بود بی واهمه!!

پند من بشنو تو در ختم سخن!!

بی تناسب زن مگیر ای هم وطن!!
----------------------------------------
اینم یه شعره باحال:

از صفر من تا بیست تو
راهی بجز تقدیر نیست
دلخوش به استادم مکن
حذف اضطراری دیر نیست
من غائبم یا در سکوت
تو حاضرو در گفتگو
من غافل از استاد و درس
تو می نویسی موبه مو
با جزوه و فرمول بیا
تا پاس کنیم یک واحدی
چیزی نخواندن بهتر از
یک شب تلاش بیخودی
با عشق در دانشکده
جایی برای درس نیست
البته ترم هفت و هشت
دیگر مجال ترس نیست
دانشجو گر عاشق شود
بی پرده مشروط می شود
چیزی شبیه آب هویج
با کوفته مخلوط می شود


[ بدون نام ] چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ

ز جاده های خطر بوی یال می آید

کسی از آن سوی مرز محال می آید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:11 ق.ظ

سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
...

به نام خدا
علیکم السلام و رحمه ا... و برکاته
فاما بعد
پاسخهای شما قبلا به طور کامل داده شده است. لطف کنید آنها را بیابید و بخوانید.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ق.ظ

به سامان نمی رسد انگار!

دیوانه ای گریخته از بیمارستان است

یادش می آید

تنها از آن همه چیز

یک بغلی شراب کهنه مانده برایش

یادش می آید یک پیاله از آن پر نیست

می ریزد در جام

سایه اش راجم می کند از روی دیوار و

خورده ریز زخم هایش را که

مثل خوره ...

این دردها را نمی شود به کسی گفت

پس خیلی آهسته

در انزوا ...

در چمدان کهنه اش می گذارد و در اتاقش را می بندد

یادش می آید

پنجره ای بسته است همیشه

قاب عکسی خالی ...

.

.

و من آن دیوانه ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد