کلبه ی مجنون-مرتضی صفردوست

 

به نام خدا

بچه ها سلام  

از کلبه شریکم دیدن کنید

ممنون 

استاد

نظرات 151 + ارسال نظر
مرتضی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:18 ب.ظ

به نام حضرت عشق


عشق هیچ نمی دهد الا خودش و هیچ نمی ستاند مگر از خودش

Love gives naught but itself and takes naught but from itself

عشق مالک هیچ نیست و در تملک کسی هم در نمی آید

Love possesses not nor would it be possessed

چرا که عشق را عشق کافی است ...

For Love is sufficient unto Love ...

مرتضی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ

سلام

اویل باید یه تعریف درست و حسابی از عشق کنیم:

عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.

عشق و احساس شدید دوست داشتن می‌تواند بسیار متنوع باشد و می‌تواند علایق بسیاری را شامل شود.

در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی می‌تواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی می‌بخشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است.

عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف دانست که فرد آنرا دریک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم می‌کند.

با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو می‌کند: علاوه بر عشق رومانتیک که ملغمه‌ای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق افلاطونی ، عشق مذهبی ، عشق به خانواده را می‌توان متصور شد و در واقع این کلمه را می‌توان در مورد هرچیز دوست داشتنی و فرح بخش مانند فعالیت‌های مختلف و انواع غذا به کار برد.

مرتضی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:21 ب.ظ

انواع عشق:

عشق حیرانی - اصطلاح حیرانی (Agape) توسط مسیحیان اولیه (و به خصوص یونانیان) برای اشاره به پذیرش بی قید و شرط و دوست داشتن یک فرد اطلاق شده‌است. این نوع از عشق بر اساس تصمیم و نه احساسات شکل می‌گیرد.

عشق با وقار - نوعی رفتار مودبانه وموقرانه که در اواخر قرون وسطی در مورد خانم‌ها و عاشقان آنها به کار می‌رفت

عشق دروغین - نوعی عشق نادرست با هدف کسب مادیات

عشق جنسی (eros) - میل جنسی نسبت به یک فرد

عشق به خانواده - عشق به افراد خانواده و مهربانی به آنها

عشق آزاد - رابطه جنسی بر اساس انتخاب فرد که محدود به ازدواج نمی‌شود

شیفتگی - در عهد جدید به معنای عشق احساسی مشروط به کار می‌رود یعنی «دوستت دارم چون..»

عشق افلاطونی – یک رابطه نزدیک که درآن رابطه جنسی وجود ندارد یا سرکوب یا محدود شده‌است.

عشق ظاهری - رابطه عاشقانه‌ای که در آن پختگی لازم وجود ندارد و «راستین» نیست. این کلمه دارای بار معنایی منفی است و تاکید دارد که عشق در دوران جوانی معمولا کمتر راستین و واقعی است.

عشق به مذهب - تعهد و دوست داشتن خدا یا مذهب

عشق رومانتیک ـ علاقه‌ای که ترکیبی از صمیمیت و میل جنسی است

عشق راستین - عشق بدون قید و شرط یا انگیزه خاص. دوست داشتن فرد فقط به خاطر خود و نه رفتارها یا عقایدش. همچنین به عشق بی قید و شرط اشاره دارد.

عشق یک طرفه - مهرعاطفه‌ای که یک طرفه‌است

شهوت - عاطفه بر اساس شهوت و تمایل به ارضای نفس.

عشق لحظه‌ای - عشقی که در لحظه‌ای که فرد برای اولین بار با فردی تماس می‌گیرد به وجود می‌آید. از این عشق به مراتب در داستانها و ادبیات یاد شده‌است وبه “ love at first sight ” معروف است.

عشق مستلزم فداکاری - فداکاری و گذشتن از جان یا چیز با ارزش دیگری برمبنای عشق.


حالا که انواع عشق رو خوندین با هر عشقی که دارین بیاین و نظر بدین

یاعلی

مرتضی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:22 ب.ظ

این هم دیدگاه‌های مذهبی نسبت به اهمیت عشق

بخونید و نظر بدین!!!!
مرتضی


دیدگاه اسلام:

قرآن در سورهٔ روم آیهٔ ۲۱ چنین آورده‌است:

و از نشانه‏های خداوند اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان دوستی و رحمت قرار داد، آری در این [نعمت] برای مردمی که می‏اندیشند قطعا نشانه‏هایی است.


دیدگاه مسیحیت:

در انجیل از عشق به عنوان مجموعه‌ای از اعمال و رفتارها نام برده شده‌است که معنایی وسیع‌تر از ارتباط احساسی دارد. عشق مجموعه‌ای از رفتارهای انسان است که انسان بر اساس آنها عمل می‌کند. در انجیل به افراد سفارش شده که علاوه بر معشوق خود و حتی دوستانشان دشمن خود را نیز دوست داشته باشند. در انجیل از این عشق فعال اینگونه یاد شده است:

عشق صبور است، عشق مهربان است. هرگز حسادت نمی‌کند، هرگز به خود نمی‌بالد، مغرور نیست. گستاخ نیست و خودخواه نیست، به سادگی خشمگین نمی‌شود، خطاهای دیگران را به خاطر نمی‌سپارد. عشق از همدمی با شیطان لذت نمی‌برد بلکه دوست دار حقیقت است. همواره حافظ است، همواره به دیگران اعتماد دارد، همواره امیدوار است و همواره پانیده‌است. عشق هرگز شکست نمی‌خورد.



تو اسلام عشق ورزی همچین بی حساب کتاب نیست
بد نیست حکم شرعی این مورد رو بخونید٬ نظر فراموش نشه!!!

بر اساس دیدگاه مراجع شیعه، اظهار (بیان) عشق میان دختر و پسر (حتی به منظور ازدواج) گناه است، چرا که ترس افتادن به گناه در میان است، اگرچه خواستگاری، بدون بیان عشق، برای ازدواج مانعی ندارد. تا وقتی که مفسده‌ای در میان نباشد، صرفِ داشتنِ محبت و عشقِ قلبی (بدون اظهار آن) اشکالی ندارد.

مرتضی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:22 ب.ظ

واسه ما شیمیست ها که دوست داریم هرچیزی رو شیمیایی تجزیه و تحلیل کنیم این مطلب می تونه جالب باشه

نظر فراموش نشه!!!



منشا شیمیایی عشق:

بر اساس شواهد علم اعصاب درهنگامی که فرد عشق خود را بروز می‌دهد، تعدادی عنصر شیمیایی در مغز فرد فعال می‌شوند. این مواد شیمیایی عبارتند از : تستسترون ، اوستروژن ، دوپامین ، نورفینفرین ، سروتونین ، اوکنسیتوسین و وازوپرسین .

درهنگام برقراری رابطه جنسی یا احساسات شهوانی میزان تستسترون و اوستروژن در مغز افزایش پیدا می‌کند.
معمولا دوپامین، نورفینفرین و سروتونین در مرحله جذب نظر فرد مقابل حضور پررنگ تری دارند.
به نظر می‌رسد اوکسی توسین و وازوپرسین به روابط پردوام و قوی ارتباط دارند.

در دسامبر ۲۰۰۵، دانشمندان ایتالیایی متوجه شدند که وقتی فرد برای اولین بار عاشق می‌شود، میزان مولکولی که به عنوان NGF عامل رشد عصب شناخته می‌شود افزایش می‌یابد اما پس از یکسال ارتباط بین طرفین مقدار این مولکول به حالت اول بر می‌گردد.
سطح NGF در افرادی که عاشق بودند بسیار بیشتر بود و این مقدار در مورد افرادی که رابطه دراز مدتی را تجربه کرده‌اند و افرادی که هیچ ارتباط عاشقانه‌ای نداشته‌اند بسیار کمتر بود. همچنین میان میزان NGF و شدت رابطه عاشقانه همبستگی معنی داری وجود دارد.



امیدوارم از مطالب امروزم خوشتون اومده باشه

اگه نظر بدبن (یا ندین) می رم تو کاره جمله ها و شعرهای مرتبط

به قول معروف "تا شقایق هست زندگی باید کرد"

حق نگه دارتون

مرتضی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:23 ب.ظ

باز هم سلام

این داستان رو واستون آوردم که بگم عشق فقط به معنای عشق به همسر نیست



فرشته ی کوچک

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد :
از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.
اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد فرشته تو برایت آواز خواهد خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.)
کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم)
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم؟
اما خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی)
کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند چه کسی از من محافظت خواهد کرد.
فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم، ناراحت خواهم بود
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت؛ گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد .
کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند . او به آرامی یه سوال دیگر از خداوند پرسید : خدایا! اگر من باید همین حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگویید.
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی

مادر مهربونم عاشقانه دوستت دارم به وسعت قلب پاکت ...

آره داستانه محشری بود
حالا که خوشتون اومده یه نظر بدین تا باز هم از اینا بیارم

منتظر سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام.
داستانتون خیلی قشنگ بود

تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

۱۳ سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام
به نظر من این عشق به همسر واز این جور عشق ها فقط و فقط باید زمینهای باشد براس رسیدن به عشق یه حضرت حق اصلا من نمیدونم چجوری میشه که ادم خدا داشته باشه بعد بیاید به کس دیگر عشق بورزد اگر هم اینطور است همه اش از ناقص بودن و کم لیاقتی اوست البته من هیچ ادعایی ندارم واز شما هم ممکن است بدتر یا بهتر باشم
بهتر که یکبار دیگر به ایه شریفهای که ذکر کردید مراجه کنید
اولا که در اول ایه صحبت از خود ذات باری تعالی است
ثانیا دوست و رحمت یک دنیا با عشق فرق دارند
به نظر من عشق یعنی فانی شدن در معشوق یرای ما اسانه و به نظر من تنها کسی که ارزش این کار رو داره خود حضرت حق است بی رقیب.
اگر ما ائمه رو هم برای چیزی به غیر از خدا دوست داشته باشیم مشرک هستیم
هر چی ما میکشیم از جهل خودمان است{منظورم خودم است}

مرتضی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ

باز هم سلام
استاد از اصلاحات انجام شده ممنون ولی ...
اما اگه من بودم متهمم می کردین به کودتا
هرچی باشه شریکمو هیچ کاره
لطفا تو یادداشت هاتون به جای شریک، اسمم رو بنویسید.
اگه شریک خوب بود، خدا هم شریک داشت
!!!

منتظر عزیز ممنون از نظرت، از اینجور داستان ها زیاد دارم اما اجازه بدین آسیاب به نوبت پیش بره!

و اما 13 عزیز
خدا از روح خودش بر آدم دمیده و اگه به کسی عشق بورزیم درواقع به خود خدا عشق ورزیدیم. اصلا می گن یکی از فواید ازدواج اینه که آدم سریعتر به کمال الهی نزدیک میشی!!!
عاشقی بیشتر بُعد روحانی داره تا بُعد جسمانی مثل همین عشق به مادر ...
و درباره اهل بیت (ع) فکر کنم همین مصرع شعر شهریار در جوابت کفایت کنه
"به علی شناختم من به خدا قسم خدا را"

به نام خدا
سلام
۱- سیاستگزاری سایت با من است.
۲-من که عادت دارم نه از تشویقهای دیگران زیاد به وجد بیایم و نه از شکایات دیگران زیاد ناراحت شوم.
۳-اگر مرا می شناسی لحنت و سخنت باطل است
و اگر نمی شناسی پس چرا گاهی این قدر با احساسات شاگردانه برایم می نویسی؟
۴-سیاستگزاری سایت با من است.
۵-من که عادت دارم نه از تشویقهای دیگران زیاد به وجد بیایم و نه از شکایات دیگران زیاد ناراحت شوم.
...
ممنون
عموزاده

مرتضی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ

۱۳ عزیز اینو هم بای اظافه کنم که:

و همواره اینگونه است که عشق ژرفای خود را تا لحظه جدایی درنمی یابد.
And ever has it been that love knows not it's own depth untif the hour of separation.


قاصدک چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ق.ظ

قاصدک


سلام



خوب چه خبر|؟
دستت خوب شد؟
خوب خدا رو شکر.
اگه خواستی میتونم توی این قسمت خیلی بهت کمک کنم .
خیلی جالب بود .
اون طرف ها هم بیا و نظر بده .
ممنون.

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ق.ظ


عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی پرده بر دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ق.ظ

سلام مرتضی
ان شا الله که روبراه شده ای؟
می خواستم که با عرض معذرت یه نکته ای رو بهت بگم!!!
ان شاالله که گستاخی منو می بخشی.
بیان یکسری مسائل مناسب این یادداشت نیست، بهتر است که مسائل شراکتتون رو در جای دیگه ای حل کنید چون بهتر پست هایی که گذاشته میشه مقتضی حال این یادداشت باشه، البته شاید بگی که این قسمت مربوط به خودمه و هرچی بخوام توی اون می نویسم ولی بهتره که "هر نکته جایی و هر نکته مکانی دارد" رعایت بشه.

حاصل عشق یک مترسک به کلاغ، نابودی مزرعه است.

در پناه حق

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ق.ظ

ای که گویی عاشقی این را بدان
عشق بازی نیست در فن بیان

غریب آشنا چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ق.ظ

سلام
هم دانشکده ای گرامی مباحثی را که طرح کردی قبلا جسته و گریخته خوانده بودم اما ... حتی به عنوان یک شیمیست هم نمی توانم باور کنم که عشق ( غیر از حالت جنسی و ...) بر اساس فعل و انفعالات شیمیایی به وجود میاد ... چون اگر اینطوره چرا این فعل و انفعالات در مورد هر کسی که از کنارش رد می شیم صورت نمی گیره ؟
با اینکه اصلا آدم رمانتیکی نیستم اما از قاطی کردن بحث عشق و علاقه با مباحث جنسیتی خیلی موافق نیستم
ضمن اینکه حتما می دونی که طبق نظر دکتر شریعتی
دوست داشتن از عشق بالاتر است
و شاید منظور من اولی و منظور شما دومی باشد

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ق.ظ


عقل گفت که دشوار تر از مردن چیست ؟
عشق فرمود : فراق از همه دشوارتر است .

مرتضی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ

سلام به همگی

اولا استاد عزیز:

۱- از سیاست چیزی سرم نمی شه٬ اصلا نمی دونم سیاست یعنی چی ولی می دونم سایت مال شماست و من جهت کمک اومدم نه جهت شراکت.
۲- به تجربه شما اعتماد دارم و احترام می گذارم و می دونم که بهترینو انجام می دین.
۳- نمی تونم ادعا کنم شمارو خوب می شناسم یا نمی شناسم اما می تونم ادعا کنم که خیلی خیلی خیلی دوستون دارم و بیشتر از اینها باید براتون بنویسم.
۴- به خاطر همین احساسات شاگردانه ام هست که می خواستم این کلبه رو برام بسازید.


دوما بچه ها یه شعر واستون آوردم
امیدوارم که خوشتون بیاد

ای صبا به تو چه گفتند که خاموش شدی # چه شرابی به تو دادن که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی # چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را # که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش # چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من # نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی


حق نگه دارتون

ممنون

محسن چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:51 ب.ظ

سلام مرتضی.اسم واقعا مناسبی پیدا کردی خیلی بهت میاد!
میگم یکم دیگه پیش بری شاید یه بچه فیلسوف بشی.

مرتضی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام قاصدک

خیلی خیلی ازت ممنونم٬ از اون ضخم وحشتناک فقط یکمی درد و یکمی خراشیدگی باقی مونده که به امید حق تا هفته دیگه اون هم به کلی خوب می شه

این کلبه ماله همه است نه مال من (قابل توجه سلمان عزیز)

پس

هیچ آداب و ترتیبی مجوی هرچه می خواهد دل تنگت بگوی


اون طرف ها نظر دادم٬ هم وبلاگ خودت و هم کلبه ی خودت


سلام سلمان

کدوم گستاخی؟
من هم نظر تو رو داشتم اما اگه حرفام رو جای دیگه می گفتم به قول استاد به شعور مخاطب توهین کرده بودم

از تو هم ممنونم، از احوال پرسیت، از حظورت

بچه ها هر وقت سلمان رو می دیدم "عشق" می کردم، جیگرم حال می یومد.
والا


سلام غریب آشنا، هم دانشکده ای عزیز

اگر قرار بود این فعل و انفعالات در مورد هر کسی که از کنارمون رد می شد صورت بگیره که دیگه "عشق و علاقه" هیچ مفهومی برامون پیدا نمی کرد، درسته؟

یه آمار بدم که:
کسانی که به خاطر امیال جنسی به سراغ عشق رفتند، پس از مدت کوتاهی کارشون به طلاق رسیده

نمی خواستم وارد این مقوله بشم اما کمی توضیح می دم:

تعبیر محققیق از لذات جنسی، شور عشق است که این شور عشق بعد از ازدواج به اوج خودش می رسه اما نکته مهم اینجاست که پس از مدتی این شور عشق افت می کنه و چیزی که باعث تداوم زندگی و افزایش عشق و محبت بین دو طرف می شه یکی "شناخت" و دیگری "تعهد" است.

از نظر اسلام انسان دارای دو بُعد هست
"بعد روحانی" و "بعد انسانی"
و با ازدواج انسان به هر دو بُعدش سمت و سو می ده
اسلام عشق و علاقه و محبت را به بُعد روحانی اختصاص می ده و لذات جنسی را به بُعد جسمانی

منظور من بعُد روحانی وجودیت انسان هست و با بُعد جسمانی هیچ کاری ندارم

و هدف رسیدن به کمال مطلق الهی است

انشاالله

موفق باشید

مرتضی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ

اولین اندیشه جهان می تواند از آن ما باشد؛
ما عاشقیم و بهشت برای ما آفریده شده است

Only of us the world's first thought can be
Foe we are love, and heaven itself it made

قاصدک چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ

قاصدک



سلام



مرتضی جان اومدم کمکت

می خوام عشق طنز آلود برات اینجا بنویسم

امیدوارم خوشت بیاد

بعدا عشق واقعی رو هم میارم




عشق
توی ژاپن

جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه! جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه! بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست!

توی اسپانیا
مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن!

توی انگلستان
دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن! اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه!

توی فرانسه
خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه! .......
توی استرالیا
دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن! این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره! اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه!

توی قفقاز
جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه! دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره! باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما« تکرار میشه!

توی نروژ
معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه پایین و غائله ختم میشه!

توی آفریقا
قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست! .............

توی مکزیک
کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه! ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از دختر مورد نظر دلسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه!

توی آمریکا
حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه!

توی ایران
فقط پول موضوع رو حل می کنه! پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن! عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید خودشو بکشه یا رقیب رو از میدون به در کنه یا افسردگی می گیره و ...


این خیلی جالب ترههههههههههههه

بخونید.................................





عشق همه چیز نیست!

رکسانا از اول هم بیشتر از من شانس داشت. با اینکه 36 کیلو اضافه وزن داشت و همچین قیافه ای هم نداشت و حتی دیپلم هم نداشت زودتر از من شوهر کرد. آن هم با یک مهندس جوان خوش تیپ 23 ساله که کلی هم خر پول بود. ولی من بیچاره که هم خوشگل بودم و هم خوش هیکل و تازه هم فوق لیسانس داشتم، پنج سال بعد از آن مجبور شدم از آنجایی که نکند بتُرشم با یک بقال کچل خپل 38 ساله ازدواج کنم. من با غم و غصه هر روز پیرتر شدم و او با لیپوساکشن و عمل زیبایی و کلی آرایش و از این جور حرف ها هر روز جوانتر. به خاطر همین هم شد که شوهرم را با 13 ضربه چاقو کشتم.

نتایج اخلاقی داستان:
1- ثروت بهتر از علم است.
2- خوشگلی و خوش هیکلی ملاک ازدواج نیست. عشق و تفاهم مهم است.
3- از اینکه هیکل و قیافه بدی دارید ناراحت نباشید. پس دکترها چه کاره اند؟
4- مدرک را بگذارید دم کوزه آبش را بخورد.
5- اگر با زنتان تفاهم ندارید حتما در کلاس های دفاع شخصی ثبت نام کنید.
6- اگر یک مهندس جوان خوش تیپ 23 ساله خر پول هستید، سر جدتان یک دختر خوشگل و خوش هیکل فوق لیسانس را بگیرید. لطفا رومانتیک بازی در نیاورید. جان انسان ها در میان است.
7- امید بزرگترین موهبت الهی است در نتیجه ....
8- با آنکه کچلی یک بیماری بدخیم و مهلک نیست ولی با این حال می تواند عامل مرگ باشد.
9- سواد بالا هیچ تاثیری بر روی قوه چشم و هم چشمی آدمی نمی گذارد.
10- در آخر هم اینکه برای کشتن شوهرتان هیچ دلیلی لازم نیست. مردها همه شان سر و ته یک کرباس اند. اگر نکُشید ممکن است فردا برود و یک زن دیگر هم بگیرد




به کلبه ی قاصدک هم یک سری بزنید و نظر بدید.


ممنون.

۱۳ چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ

به نام خدا
در اینکه اهل بیت حق بسیار عظیمی دارند من که هیچ شکی ندارم ولی به قول شهریار حضرت علی {ع} وسیله ای است برای رسیدن و نزدیک شدن به خدا اصلا خود ائمه مظهری از رحمت خدا هستند و خود ائمه به ما گفته ان که معشوق واقعی و حقیقی خود خدا است

سلمان رحمانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ب.ظ

سلام مرتضی عزیز
به هر حال موفق و موید در پناه حق باشی،
وظیفه بود عزیز جان،
یا علی

منتظر پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی
احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان
کردند.
اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت
تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک
خواست.
“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”
ثروت جواب داد:
“نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.”
عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.
“غرور لطفاً به من کمک کن.”
“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.
“غم لطفاً مرا با خود ببر.”
“آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدایی شنید:
” بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”
صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند
ناجی به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:
” چه کسی به من کمک کرد؟”
دانش جواب داد: “او زمان بود.”
“زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟”
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:
“چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”

عالی بود منتظر عالی!

آشنا پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ http://bezanrafigh.blogfa.com/

سلام
عجب موضوعی انتخاب کردی برای کلبه ات.....
کلیشه ای و تکراری....

شریک عزیز:
قسمتی (قسمتی) از این دغدغه ها را داشتم.
اما
آشنای عزیز:
یک حرف بیش نیست غم عشق و این عجب
از هر زبان که می شنوم نا مکرر است
ممنون
استاد

آشنا پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ

امام علی (علیه السلام) در حدیثی لطیف می فرمایند:

(( اگر دو نفر در این جهان در کنار هم نشینند و با هم از عشقی پاک و آسمانی

ـــ بدون آلودگی و غرض های نفسانی ـــ سخن گویند٬

من نفر سوم خواهم بود ! ))



اگر کسی را که دوست دارید
دست بر شانه اش بگذارید٬ اگر روح شما٬ عطر و بوی نیمه گمشده تان را گرفت٬
آن عشق حقیقی و اگر جسم شما احساس حضور کرد
٬آن عشق مجازی و دروغی است.
به تعبیر زیبای دکترعلی شریعتی:
" عشق حقیقی٬عشقی است فراتر از انسان و فروتر از خداوند "
عاشق٬ خداوند را در زیر مردمک نرم و نازک معشوق خویش می فهمد
و در زیر زبان دلش خالی از حسد ٬ کینه ونفرت
و لبریز از شعف و شادمانی و ایثار است و پیوسته به زندگی با
لبخندی سبز می نگرد......


مرتضی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام

ولادت علی ابن موسی الرضا را به همه عاشقان تبریک می گم

اما یه داستان قشنگ دیگه آوردم می دونم که ازش خوشتون میاد
پس نظر فراموش نشه

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

مرتضی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ

می گم بی انصافیه که پیرزن ها ازشون نامی برده نشه

این همه یه افسانه جالب

یکی ازافسانه ها وقصه ی اساطیری که مربوط به ایام نوروزاست داستانی پیرزن است که عاشق ملا نوروز می شود.
اسم اوکه " کمپیرک " است ، هرساله خودرا آرایش می کند وبرسر راه ملانوروز می نشیند ، تا اورا ببیند ، ولی همیشه قبل ازنوروز به خوابی عمیق فرورفته ،وملا نوروز ازکنار او رد می شود واومتوجه عبورش نمی شود ، هنگام که ازخوابش بر می خیزد ومی فهمد که ملانوروز ازکنارش عبورکرده است ، با عصبانیت ، شلاق برسمند خود می زند تا اورا دنبال کند.
سمند او با ضربات شلاق تندترحرکت می کند ، ودرنتیجه ضربات شلاق او وحرکت سریع سمند وبرخورد آن با کوه ها ، رعدوبرق به وجود می آید که ازآن به "آتشک " تعبیر می کند .

دلیل این افسانه این است که تاکنون قبل ازنوروز رعدوبرق دیده نشده است.

حال این مطلب چه دلیل علمی دارد، نمی دانیم.


ما عاشقیم و بهشت برای ما آفریده شده است

مرتضی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ق.ظ

مطمدنن همه رضا صادثی خواننده محبوب کشورمون رو می شناسید

این شعر قشنگ رو اون خونده
منبع رو ذکر کردم که برید آهنگشو گیر بیارید گوش بدید


خدا رو می خوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام

خدا رو می خوام نه واسه حل مشکل و غصه هام

خدا رو دوست دارم نه واسه ی جهنم و بهشت

خدا رو دوست دارم ولی نه واسه ی زیبا و زشت

خدا رو می خوام نه واسه ی سکه و پول و مقام

خدا رو می خوام که فقط تو رو نگه داره برام

***

خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده

خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن رو یادم داده

خدا رو دوست دارم چون عاشقا رو خیلی دوست داره

خدا رو دوست دارم چون عاشق رو تنها نمی ذاره

خدا رو دوست دارم واسه اینکه حواسش با منه

خدا رو دوست دارم آخه همیشه لبخند میزنه

خدا رو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم

خدا رو دوست دارم که می دونه ما عاشق همیم...


خدایا دوست دارم...

مرتضی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ق.ظ

برای اینکه ثابت کنم عشق همه گیر است و به همه چیز برمی گرده این داستان را واستون آوردم
نخونید از دستتون می ره


جعبه ای برای عشق

مردی دختر سه ساله ای داشت.
روزی مرد به خانه آمد و دید که دخترش گران ترین کاغذ زرورق کتابخانه را برای آرایش یک جعبه کودکانه هدر داده است.
مرد دخترش را بخاطر اینکه کاغذ زرورق گرانبها را برای آراستن یک جعبه بی ارزش هدر داده بود تنبیه کرد و دختر کوچک آن شب با گریه در بستر خوابید.
روز بعد مرد وقتی از خواب بیدار شد دید که دختر بالای سرش نشسته است و آن جعبه زرورق شده را به او تقدیم میکند.
مرد تازه متوجه شده بود که روز قبل تولد او بوده ودختر آن زرورق را برای هدیه ی تولد او مصرف کرده بود.
او باشرمندگی دخترش را بوسید ودر جعبه را باز کرد اما باکمال تعجب دید که جعبه خالیست.
مرد دوباره پرخاش کرد که جعبه ی خالی هدیه نیست.
دختر با تعجب به او نگاه کرد و گفت: بابایی من دیروز هزار تا بوس توی جعبه گذاشتم تا هر وقت دلت برام تنگ شد یکی از بوس ها رو برداری.

می گویند پدر آن جعبه را همیشه همراه دارد و هر گاه دلتنگ می شود آن جعبه را باز میکند و به طور عجیبی آرامش می گیرد.

این است هدیه ی جاودانه عشق.

مرتضی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 ق.ظ

از قاصدک عزیز عذر می خوام

جا پای بزرگترااا گذاشتم

این هم یه طنز عشقی



عشق از دیدگاه معلم Y

دبیر زیست:عشق مرضی است که میکروب آن از راه چشم وارد بدن میشود.

دبیر شیمی:عشق تنها اسیدی است که در قلب اثر دارد.

دبیر دینی:عشق یک محبت الهی است که خداوند برای بندگانش هدیه کرده است.

دبیر ریاضی: نسبت عشق به بدن مثل نسبت خون است به بدن

دبیر فیزیک:جوان مانند آهنربایی است که هر عشقی را به طرف خود جذب میکند.

دبیر ادبیات:عشق باید مثل عشق لیلی و مجنون پاک باشد.

دبیر ورزش:عشق یک توپ فوتبال است که به دروازه ی هر قلبی اصابت میکند!!!

مرتضی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ق.ظ

این داستان هم در حواب کسانی گذاشتم که می گن عشق الکی و بچه بازی است


روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند، تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید : چرا عقربی را که نیش می زند نجات میدهی؟ مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من اینست که عشق بورزم. چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتاً نیش میزند؟

مرتضی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ق.ظ

بدون شرح:

عشق به خدا و عشق به ائمه اطهار بهترین عشق است که انسان را به حدف نهائی می رساند ..کسی که به خدا ایمانش ضعیف باشد در اصل هیچ ندارد .اگر عشق به خدا داشتید به همه عشقها میرسید . باید در عشق و محبت تمرین کرد .تا در وجود شما ثبت شود و محبت را از بزرگان خانوده اش شروع کرد مثل پدر و مادر تا یواش یواش عشق و محبت در او ملکه شود.و به عشق نهائی برسد


همیشه آنان که از خدا حاجت و درخواستی دارند و از او همواره چیزی میخواهند بسیارند ولی آنان که خود خدا را میخواهند نایابند و اندک.
یادمان باشد فقط از خدا بخواهیم و از خدا ، فقط خدا را بخواهیم
زیرا از خدا ، غیر از خدا را خواستن ، کم خواستن است.

مرتضی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ

استاد تا منو دارین که نباید دغدغه داشته باشین
چی تو این دنیا تکراری و کلیشه ای نیست؟
اما بعضی چیزا در عین تکراری و کلیشه ای بودن همیشه تازگی دارن
مثل خدا
مثل مادر
و مثل ...


بدون شرح:

گفتم: خدایا همنشینم باش

گفت: من مونس کسانی هستم که مرا یاد کنند

گفتم: چه آسان بدست می آیی

گفت: پس ساده از دستم نده

قاصدک شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:11 ب.ظ

قاصدک

سلام


چه طوری؟

اومدم که چند تا چیز در باره عشق امروزی بنویسم





عشق امروزی(عشق کشکی)
عشقا شدن خیابونی تو جوبی اول صبح تا آخر غروبی کله صبح بعضی ها عاشق می شن تنگ غروب که میشه فارغ می شن صبحونه میخورن میان تو کوچه تا شب میگردن دنبال کلوچه از اون کلوچه های خاص و مرغوب همون کلوچه های واقعا خوب عشق آدما رو سر کار میذاره تا اینکه پیرشون رو در میاره برین بگردین با پای پیاده تو شهر ما نمونه هاش زیاده آخر شب گرسنه توی کوچه جوونه که مونده واسه کلوچه من نمیگم که عاشقی دروغه اما موافقم که کشک و دوغه دنبال چیز تو کوچه ها نگردین برین کار کنین اگه خیلی مردین ؟ دو شاخه وقتی عاسقه پریزه والا دیگه عاشقی خیلی چیزه





زنی می رفت ، مردی او را دید و دنبال او روان شد . زن پرسید که چرا پس من می آیی ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو . مرد از آنجا برگشت و زنی بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد زن رفت و گفت : چرا دروغ گفتی ؟ زن گفت : تو راست نگفتی . اگر عاشق من بودی ، پیش دیگری چرا می رفتی ؟ مرد شرمنده شد و رفت



گفت : می خوام برات یه یادگاری بنویسم . گفتم:کجا ؟ گفت : رو قلبت . گفتم مگه می تونی ؟ گفت : آره سخت نیست ، آسونه. گفتم باشه .بنویس تا همیشه یادگاری بمونه. یه خنجر برداشت . گفتم این چیه ؟ گفت : سیسسسسس. ساکت شدم . گفتم : بنویس دیگه ، چرا معطلی . خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت . دوست دارم دیوونه. اون رفته ، خیلی وقته ، کجا ؟ نمی دونم . اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده. دوست دارم دیوونه



قاصدک شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:50 ب.ظ

سلام


۱ چیزی پیدا کردم که آخرشه

حتما بخونید





عشق امروزی ( جدیده جدید )


شاپور – الو ... الو ...الو ........بیپ... بیپ... بیپ

منتظر شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ب.ظ

یک شبی مجنون نمازش راشکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد برلب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یارب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد


سلمان رحمانی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ب.ظ


پنج وارونه چه معنادارد؟!
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
- پنج وارونه چه معنا دارد .

محمد منسوبی فرد شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ

مادرم میگفت: عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب. حال هزار شب پشیمانم که چرا یک شب عاشق نشدم.. دکتر شریعتی

[ بدون نام ] شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:
« هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند »
که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و
معشوق نیز منفور میگردد
دوست داشتن ایمان است و
ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است
از جنس این عالم نیست

دکتر شریعتی

آشنا یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ق.ظ

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد ،

خدا گفت : نه !

رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی

بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .

از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

من به تو نعمت و برکت داده ام ، حال با توست که

سعادت را فراچنگ آوری .

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ،

خدا گفت : نه !

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک

تر و نزدیک تر می کند .

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید ،

خدا گفت : نه !

بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو

را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی .

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفرید از

خدا خواستم ، و باز خدا گفت : نه !

من به تو زندگی خواهم داد ، تا تو خود را از هر چیزی

لذتی به کف آری .

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم ،

همان گونه که او مرا دوست دارد ،

و خدا گفت : آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم !



انگار چیزهای کلیشه ای بیشتر طرفدار داره!!!!!

مرتضی یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ

سلام سلام سلام
از همه ممنون که میان و نظر می دن
آشنای عزیز چیزهای کلیشه ای بیشتر طرفدار داره


این هم یه دوبیتی زیبا از بابا طاهر


یا رب ز شراب عشق سر مستم کن

و زعشق خودت نیست کن و هستم کن

از هر چه جز عشق خود تهی دستم کن

یکباره به بند عشق پابستم کن

مرتضی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام سلام صدتا سلام

ببینید بلندپروازی یه قطره به چه جاهای خوبی رسوندش

بخونید و نظر بدین


قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری. هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.
قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت.
و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.
تا روزی‌ که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند.
قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...
روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم. بزرگترین‌ را. بی‌نهایت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی‌نهایت‌ است.
آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد. اما هیچ‌ کلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت.
آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد.
و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی

مرتضی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ

این هم یه داستان دیگه با نام:

عاشق واقعی


دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است

آفرین

مرتضی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:47 ب.ظ

راستی چرا زنان گریه میکنند؟
متن زیر رو بخونید حتما دلیلشو پیدا می کنید


یک پسر کوچک از مادرش پرسید:چرا گریه میکنی؟ مادرش به اوگفت :زیرا من یک زن هستم.
پسر بچه گفت من نمیفهمم.مادرش او را در آغوش گرفت و گفت :تو هیچ گاه نخواهی فهمید!
بعد ها پسر کوچک از پدرش پرسید :چرا مادر با دلیل گریه میکند؟پدرش تنها توانست به او بگوید:
تمام زنها برای هیچ چیز گریه میکنند.
پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنز نمیدانست که چرا زنها بی دلیل گریه میکنند.
بلاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را میداند
او از خدا پرسید:خدایا چرا زنها به آسانی گریه میکنند؟
خدا گفت زمانی که من زن را خلق کردم میخواستم که او موجود به خصوصی باشد بنابر این شانه های
او را آن قدر قوی آفریدم تا بار همه ی دنیا را به دوش بکشد.
و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد.من به او یک نیروی درونی قوی دیدم تا توانایی
تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی آنها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آنها را نیز داشته باشد.
و به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شدهاند او تسلیم نشود وهمچنان پیش برود.
به او توانایی نگهداری از خوانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون اینکه شکایتی بکند
به او عشقی دادم تا در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست بدارد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند.
به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا
قلب شوهرش داشته باشد
به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمیرساند اما گاهی اوقات
توانایی شوهرش را آزمایش میکند و به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری
کامل در کنار شوهرش باقی بماند
ودر آخر به او اشکهایی دادم که بریزد.این اشکها فقط مال اوست ، در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد.
او به هیچ دلیلی نیاز ندارد که توضیح دهد چرا اشک میریزد.
خدا گفت : میبینی پسر م،زیبایی یک زن در لباسهایی که میپوشد نیست،در ظاهر او نیست ، در شیوه
آرایش موهایش نیست . بلکه:

""زیبایی یک زن در چشمهایش نهفته است زیرا چشمهای او دریچه روح اوست""

ودر قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد

مرتضی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:56 ب.ظ

این هم عشق واقعی ۲


پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:



سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام
این مطلب واسه من خیلی جالب بود تازگی داشت
شمارو نمی دونم
بخونید و نظر بدین


اقرا باسم ربک الذی خلق...
بخوان!

ـ محمد درهراسی و هم آلود به اطراف نگریست! صدا دوباره گفت:‌بخوان!

ـ این بار محمد بابیم و تردید گفت: من خواندن نمی دانم.

صدا پاسخ داد:

ـ بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت.........

و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود باز خواند.

ـ هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:

ـ مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!

مرتضی چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ب.ظ

مهم نیست در عشق به وصال برسی, مهم این است که لیاقت تجربه کردن یک عشق پاک را داشته باشی

مرتضی چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:19 ب.ظ

نمی دونم چرا امروز هرچی می خونم تحت تاثیر قرار می گیرم
این داستان هم خیلی قشنگ بود
فکر کنم مال اونور ابه
تا تهش بخونید و نظر بدین


وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : “متشکرم ” و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، من عاشقشم ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . . اما…

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : “قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” ، و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، من عاشقشم ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . . اما…

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، من عاشقشم ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . . اما…

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”

میخوام بهش بگم ، من عاشقشم ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . . اما…

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نیمدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

ای کاش این کار رو کرده بودم …………….. با خودم فکر می کردم و گریه !


اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.

فکر کنم شما هم تحت تاثیر قرار گرفتین
من هم یه نتیجه گیری کنم و بگم که هرکی رو که تو این دنیا دوست دارین بهش بگین تا دیر نشده
پدر
مادر
خواهر
برادر
دوست
استاد
و ...

پدرم٬ مادرم٬ تنها خواهرم دوستون دارم
بچه ها دوستون دارم
استاد دوستون دارم

کلا دوستون دارم
دوستون دارم
دارم
...

به نام خدا
بچه ها توجه کنید که این داستان مال اونور آب است.
تا آخر بخوانید جالب است اما لطفا به برخی بد آموزیهای کوچکش توجه نکنید. باید به عرف جامعه خود توجه کنید.
به قول بزرگی نباید چارچوبهای اخلاقی جامعه را شکست.
ممنون
استاد

سلمان رحمانی جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق
بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست

ای همه مردم، در این جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گذرانید؟
هر چه به عالم بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید


وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا رسید هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید !
فریدون مشیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد