کلبه درویشان۲-سلمان رحمانی

دانشجویان عزیز و مراجعین کرام،

سلام

برخی عزیزان می پرسند چرا دیر به دیر آپ می کنیم. حق دارند ولی باید مطلب باشد که آپ کنیم.

تکرار مکررات نه تنها بی فایده است که اثر معکوس دارد.

اما

اما برخی کلبه ها مطالب جذابی دارد که صاحبانشان زود به زود مطلب می گذارند و مدتها بود می خواستم آنها را دوباره معرفی کنم و چون برخی آنها دیر به دیر بالا می آیند کلبه شماره 2 آنها را تشکیل دهم. این کلبه ها به قرار زیرند: (اگر چیزی از قلم افتاد به دل نگیرید و اطلاع بدهید تا اصلاح کنم.)

کلبه درویشان-سلمان رحمانی-ارشد شیمی کاربردی-مطالب عرفانی

کلبه قاصدک-محمد رضا قدیر-فیزیک-مطالب طنز

کلبه مجنون-مرتضی صفردوست-شریک-ارشد پیشرانه-عاشقانه (نه به اون معنا-به اون یکی معنا!)

کلبه 82 ای ها

کلبه 83 ای ها

کلبه 13

و...

راستی برای وبلاگ تبلیغ کنید.

ممنون

استاد

نظرات 247 + ارسال نظر
سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

گذر باید کرد

مردم به‌جهان دوگونه‌اند، ای بخرد! / دین‌بارِ خرد گریز یا اهل خرد
بنگر به‌میانِ این‌دو تا بگزینی / راهی که تورا باید و شائی و سزد

دیدم به‌رهی دوتا مسلمان و جهود /
سر‌کو‌لۀ هردو سفرۀ موسا بود
این طعنه به‌آن می‌زد و آن طعنه به‌این /
چون تو‌شۀ هردو وعدۀ فردا بود

در مسجدِ آدینه شدم وقت نماز /
دیدم دو هزار مرد در راز و نیاز
افر‌اشته دست و سر به‌زیر و گریان /
کای قا‌صمِ جا‌بِر تن کا‌فر بگداز

از درب کلیسا گذر افتادم دوش /
ناگاه شنیدم از درون بانگ و خروش
جمعی به‌نوای ارغنون می‌خواندند /
رَبـّاه! برای محو کُفّار بکوش

رفتم به‌خر‌اباتِ مغان سیرکنان /
جمعی دیدم به‌خوش‌دلی باده زنان
پیری به‌سرود خسروانی می‌خواند /
ما را چه به‌ایمان و به‌کفر دگران

در مد‌رسه شیخ شهر مستِ گُفتار /
صوفی‌ست به‌خانقاه مستِ رفتار
از خا‌نقه و مدرسه گشتم بیزار /
جانم به‌فدای رندِ مستِ سَرِ دار

یکدم به‌درون خود سفر باید کرد /
بر رفته و آینده نظر باید کرد
باید که چو مهر و مَه به‌عالَم نگریست /
واز فتنۀ کفر و دین گذر باید کرد
امیرحسین خنجی

در زبان شعر حق داریم...

سعید پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:59 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

اینست فلسفه‌ی زندگی ما:
« ما آب را
برای گریستن نوشیده‌ایم»

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ب.ظ



امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
نمناک می شود ؟
و جام چندمین
از دست من نثاره خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دیوار زانوان من کنون
سدی ست
در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
سیلی ست سهمنک
این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه بدنامی ست

حمید مصدق

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ب.ظ

شبی آرام چون دریای بی جنبش

سکون ساکت سنگین سرد شب

مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد

دو چشم خسته ام را خواب می گیرد



من اما دیگر از هر خواب بیزارم

حرامم باد خواب و راحت و شادی

حرامم باد آسایش

من امشب باز بیدارم



میان خواب و بیداری

سمند خاطراتم پای می کوبد

به سوی روزگار کودکی

- دوران شور و شادمانی ها

خوشا آن روزگار کامرانی ها



به چشمم نقش می بندد

زمانی دور همچون ناله ی ابهام ناپیدا

در آن رویا

به چشمم کودکی آسوده خوابیده ست در بستر



منم آن کودک آسوده و آرام

تهی دل از غم ایام

ز مهر افکنده سایه بر سر من مام



در آن دوران

نه دل پرکین

نه من غمگین

نه شهر این گونه دشمنکام



دریغ از کودکی

- آن دوره ی آرامش و شادی

دریغ از روزگار خوب آزادی

سر آمد روزگار کودکی

- اینک در این دوران

- در این وادی



نه دیگر مام

نه شهر آرام

دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش

و من بی مام تنها مانده در دشواری ایام



((تو اما مادر من مادر ناکام !

((دلت خرم

- روانت شاد

((که من دست نیازی سوی کس

- هرگز نخواهم برد

((و جز روح تو

- این روح ز بند آزاد



(( مرا دیگر پناهی نیست

- دیگر تکیه گاهی نیست

نبودم این چنین تنها

و مادر در دل شب ها

برایم داستان می گفت

برایم داستان از روزگار باستان می گفت



و من خاموش

سراپا گوش

و با چشمان خواب آلود در پیکار

نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار



در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت

در آن شب داستان کاوه

آن آهنگر آزاده را می گفت

حمید مصدق

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ب.ظ



در رهگذار باد

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
درآسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی

حمید مصدق

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ب.ظ


هراس من همه از مردن در سرزمینیست که مزد گورکن از بهای ازادی ادمی افزون باشد.

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ


از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان «آدم»

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد !

گرچه «آدم» زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر ازآدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرن ها از مرگ «آدم» هم گذشت

ای دریغ

آدمیت بر نگشت !

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی ٬ پاکی ٬ مروت ٬ ابلهی است !

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن «موسی چومبه» هاست !

روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر - حتی قاتلی بر دار -

اشک در چشمان بغضم در گلوست

وندر این ایام ٬ زهرم در پیاله ٬ اشک و خونم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای ! جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلودرا در پیش چشم خلق پنهان می کنند !

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند !

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن : جنگل بیابان بود از روز نخست !

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این نصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت ٬ مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است !



*فریدون مشیری*

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام سعید
لطف کردی که نظر دادی
سپاس

دوستان سعید از دوستان ارشد ماست، وبلاگ خوبی داره، یه سری بهش بزنید.

علی علی

سلام
خوش آمده
نشانی وبلاگش را مجددا بنویس لطفا
ممنون
استاد

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ


سلام
آدرس وبلاگ سعید:

http://narkand.blogspot.com

یا علی

رحیمی نژاد جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام استاد
سلام آقای رحمانی
آقای رحمانییییییییییییییییییییییییییی
آقای رحمانی گفتی که چنین اخلاقی داری گفتم اخلاق خوبی است. همین
حالا اگه ندارید کسب کنید:-)
هیچ وقت برای شروع دیر نیست:-)
من خواستم آشتی کنیم البته اگه قهری در میان بود
موفق باشید
گفته های استاد برای شما خیلی کاربرد داره:
شما اشک منو در می آورید:-)
تمومش کنیم کلبه کلبه ی در ویشان است حقشان را از بین نبریم

سلام
ممنون

مرتضی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام استاد
از همون روزی که شراکتمون شروع شد قرار بر این شد که حق دخالت در تمام مسائل وبلاگ رو داشته باشم (گرچه بعدا گفتین سیاست سایت با شماست) بجز تایید نظرات. من هم قول دادم و سر قولم هستم. یادم نمی یاد گفته باشید که دمی به خمره نزنم اما با اینکه به خمره دمی زدم، چیزی از توش برندشتم، فقط توش رو یا بو کردم یا نگاه.
گمان می برم اشتباه از جانب 13 بوده باشه (با احترام فراوان)

اندیکاسیون بحث، جناب 13 برای خود من هم اتفاق افتاده که کد تصویری رو اشتباه وارد کردم و به اخطاری که اومده توجه نکردم و بسته ی نظرات رو کلا بستم. البته در بعضی موارد ایراد از سرورم هم بوده. بهت پیشنهاد می دم مطالبت رو توی وورد تایپ کنی و تا تائید نشدن پاکشون نکنی !!!
درضمن هیچ موردی نداره، هر وقت سرت خلوت شد خبر بده یه تالار گفتگو بسازم (اجازه اش رو قبلا گرفتم) تا مزاحم کلبه ی سلمان و منتظر عزیز نشیم.
یا علی

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
دوست گرامی، یه توضیح کوچیک جهت تکمیل گفته ی استاد در کامنت بعدی دادم، اگر نخوانده اید لطفاً مطالعه بفرمائید،
اگر باعث رنجش خاطر شده ام عذر خاهی مرا بپذیرید.
ما مخلص دریشان نیز هستیم.
یا علی

سعید جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

دکتر به زن گفت : شما به کلیه نیاز دارید و در حال حاضر تنها گروه خونی موافق، گروه خونی همسرتان است.

مرد بعد از این که شنید گفت : من این کار را انجام نمی دهم.

- اما بابا ما پولی برای خریدن کلیه نداریم. یعنی نمی خوای یکی از کلیه هاتو به مامان بدی؟

مرد چطور می توانست بگوید که یکی از کلیه هایش را چند سال پیش فروخته است ...

مرد بعد از این که شنید گفت : من نمی توانم این کار را انجام دهم.



و آخرش هم انجام...


این قسمتی از حقیقت جامعه ماست.

سعید جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

مسیحی می نمود. فهمیده بود مسلمان هستم و شیعه. جلو آمد و گفت: می خواهم علی را در یک جمله تعریف کنی.

یک جمله از جرج جُرداق مسیحی به ذهنم رسید:" علی آن اقیانوس بی کرانیست که قطره اشک یتیمی طوفانیش می کند"

احساس کردم زیر لب چیزی می گوید مثل: اشهد ان...

...اما نه!
سرش را به زیر انداخت و رفت.شا نه هایش اما تکان می خورد.

بعد ها فهمیدم یتیم بوده!

آفرین

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:30 ب.ظ

سلام سعید عزیز و دوست داشتنی
سپاس از حضورت و کامنت های زیبایت،
عالی بودند
در پناه حق

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:44 ب.ظ


عبرت‌آموزی

انسان عاقل کسی است که از حوادث تلخ و شرین درس بگیرد و آزمون‌های انجام شده دیگران را مجدد امتحان ننماید، پیدانمودن راه صواب و درست، با آزمایش و خطا مقرون یه ضرفه نیست و انسان نیامده تا همه چیز را خود امتحان و کشف نماید، بلکه استفاده، از تجارب دیگران، بهترین راه برای کاهش مشکلات و استفاده از منابع و امکانات می‌باشد. خداوند در آیه 111 از سوره یوسف عبرت‌آموزی را مورد تأکید قرار داده و می‌فرماید: "لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَـکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ"

در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان اندیشه بود! اینها داستان دروغین نبود؛ بلکه (وحى آسمانى است‏، و) هماهنگ است با آنچه پیش روى او (از کتب آسمانى پیشین‏) قرار دارد؛ و شرح هر چیزى (که پایه سعادت انسان است‏)؛ و هدایت و رحمتى است براى گروهى که ایمان مى‏آورند.

سلمان رحمانی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام بر همگی دوستان بهتر از خویش
یه شعر زیبا و با مفهوم از دکتر عموزاده است که یه قسمت کوچیکش رو می نویسم براتون. فکر می کنم که با توجه به موارد پیش آمده در اکثر کلبه ها نیاز است که کمی به این شعر توجه داشته باشیم، به نظرخودم 3 بیت آخرش خیلی شباهت دارد به مسائل پیش آمده در این کلبه ها، به خاطر همین این مطلب رو در همه ی کلبه ها می نویسم:

رنج در راه علم مشکل نیست
لیک باید شناخت عامل چیست
رنج را می خرم به جان اما
رنج مطلوب در رهی والا
رنج باید کشید، رنج دراز
تا موفق شوی کنی آغاز
آنچنان رنج حاشیه ره بست
که گمان کردم حاشیه متن است
ای قلم سر بزیر و عاقل شو
از خط حاشیه مرو به جلو
لحظه ای صبر و تاب پیش بگیر
زان سپس راه کار خویش بگیر

البته یکی از موارد این بحث ها همان آزادی بیان است که در این کلبه وجود دارد، ولی من فکر می کنم که چون تا حالا خبری از این آزادی ها نبوده نمی دانیم که چگونه بحث کنیم و هر آنچه که بنظرمان می رسد را بیان می کنیم(اول خودم را می گویم)

دوستان این چند بیت را با دقت بخوانید و روی آن کمی بیاندیشد.

در پناه حق

به نام خدا
البته چون لطف دارند کمی غلو می فرمایند
اما به صحبتهایش دقت شود لطفا
ممنون
استاد

مرتضی شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام سلمان جان
واقعا ممنونم٬ خیلی خیلی ممنونم٬ بابت نامه عمر به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد سوم
خواهرم هم اونو خوند

از سعید جان هم تشکر کن بابت داستان های خیلی خیلی قشنگش .



بارالاها!
شایسته ترین کلامت را به من ده ، تا با آن دل را و روح را بشویم و غرق گردم در دریای وجودت.

بارالاها!
سزاوارترین ستایش ها از آنِ تو باد که تویی آن سزاوارترین.

بارالاها!
در گرداب زندگی آنچه فریادرس ترین است ، نگاه توست حتی برای لحظه ای.

بارالاها!
هر نفسی برآید و فرو رود به اِذن تو و هرگز برگی از شاخه رقصان ننشیند بی اراده ی تو.

بارالاها!
زیباترین زمزمه ها ذکر توست و شادترین ترانه ها در وصف توست.

بارالاها!
پاکی های دنیا در چشمانم نشانه ای از توست و تویی آنکه در درون هر زیبایی جلوه می کنی.

بارالاها!
سرآغاز تویی و پایان هر راهی به تو ختم می شود.

بارالاها!
کوچک ترین اشاره ات تمام عمرم است و بزرگ ترین تلاشم برایت لحظه ای.

بارالاها!
مرا در جلوی چشمانت نگاه دار و روی از من برنگیر، که از تو آمدم و به تو باز می گردم و از تو خواهم شد.

۱۳ شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ب.ظ

به نام خدا
ممنون اقای رحمانی

سلمان رحمانی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام مرتضی
خواهش می کنم، قابلی نداشت، ان شا الله که مفید بوده باشه،
مرتضی جان سعید از دوستان خوب و ماندنی ماست در بین بچه های ارشد، هر چند که خدا رو شکر در این دوره دوستان خیلی خیلی خوبی پیدا کردم که به نظر خودم از جمله دورانی بود که تا عمر دارم یادم نمی ره و مطمئنم که حسرت داشتن چنین روزهایی رو در آینده خواهم خورد، آنقدر جو خوبی در خوابگاه و اتاقهایمان است که وقتی خسته بعد از 13 ساعت سر پا ایستادن در آزمایشگاه به اتاق بر می گردم تازه خندیدن ها شروع می شه که اصلاً نمی فهمیم که کی وقت خواب رسیده، در طول روز بارها خدا رو شکر می کنم که منو در چنین شرایطی قرار داده،
سپاس از اینکه آمدی و نظر دادی، دعاهایت زیبا بودند

خواهش می کنم 13 عزیز

در پناه حق

سعید یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

سلمان جان، واسه من هم این روزها از به یاد ماندنی‌ترین روزهای عمرمه.

مرتضی جان از لطف شما هم ممنونم.

سعید یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:35 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

چه خوشمان بیاید چه بدمان، دل عاشق را جز خدا کسی به مفت هم نمی خرد!

(ببخشید کلام من یه خورده مزه‌اش تلخه، آخه من عاشق قهوه‌ام)

این طورها هم نیست؟!

سلمان رحمانی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام سعید عزیز
تقریباً منم موافقم، تازه خیلی که بهت حال بدن میگن که اینا فقط ماله توی قصه هاشت ولی عاشق می دونه که عشق چیه، قبل از اینکه کسی عاشق بشه عقلش از بین رفته ولی بعد از اینکه به عقلش مراجعه می کنه می بینه که کلی کارش سخت شده.
به هر حال ما فدای دلهای بزرگ هستیم، دلهای عاشقی که بایستی بشناسیشون تا بتونی درکشون کنی.

عشق چو آید برد هوش دل فرزانه را
..............

سپاس از اینکه آمدی و نظر دادی

در پناه حق

سعید یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

محیط تنگِ دلم را شکسته رسم کنید
خطوطِ منحنیِ خنده را خراب کنید

طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر، غیر از این خطاب کنید

دگر به منطقِ منسوخِ مرگ می خندم
مگر به شیوه‏ی دیگر مرا مجاب کنید

در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفس‏های عشق آب کنید

مگر سماجتِ پولادیِ سکوتِ مرا
درون کوره‏ی فریادِ خود مذاب کنید

بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

-استاد قیصر امین پور-

آفرین

سلمان رحمانی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام دوستان
این شعر رو توی کلبه درویشان قبلی گذاشته بودم که امشب داشتم می خوندم دلم نیومد که اونو دوباره اینجا نگذارم:

راه
دل خوش از آنیم که حــــج می رویم
غـــــافل از آنیم که کـــــــــج می رویم

کعـــــــبه به دیدار خـــــــــدا میـــــرویم
او که همین جاســـت کـــجا می رویم

حج به خدا جـــــــــز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غــــــــمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هر که علی گفت کـــه درویش نیست

علی علی

[ بدون نام ] دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام نه خسته
داداش خوبی؟ این روزا خیلی عصبانی به نظر می رسی یکم بخند. دنیا بازیچست.

سلمان رحمانی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ق.ظ

سلام بزرگوار
اینطور نیست دوست عزیز،
دنیا بازیچه نیست، ولی ارزش ناراحتی رو هم نداره،
سپاس از حضور و توجهت
یا علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ

دکتر از لطف شما ممنون هستم ولی نمی توانم در وبلاگ شما به طور دائمی مطلب بنویسم اولا همان طور که در یاداشت قبلی خود گفتم من توانای دادن جواب به تمامی مسائل مطرح شده را ندارم و دوما به خاطر مشغله و در دسترس نبودن اینترنت مناسب از پذیرفتن در خواست شما معذورم اما سعی می کنم درحد مقدور مطالب مفید که در دسترس من است برای دوستان بنویسم امیدوارم که کسی به خاطر بعضی مطالب از این جانب آزرده خاطر نشود
حرف خصوصی که برای آقایی رحمانی نوشتم فکر کردم که فقط برای ایشان قابل دسترس خواهد بود یعنی احساس من این بود که شما آن قسمت آخر را فقط برای ایشان ارسال خواهید کرد ولی متاسفانه من منظورم را به طور مناسب به شما نرساندم .به هر حال از جناب آقایی رحمانی پوزش می طلبم و امیدوارم که این کوتاهی من را به بزرگ واری خودشان ببخشند.
مطالب که در زیر آمده است پس از مطالعه نوشته آقا مرتضی مورخه7 اسفند نوشته شده است و بیان آن عمومی می باشد.
دوست عزیز گفتید که خواهان اسلام واقعی هستید.اسلام واقعی متاعی نیست که بتوان خرید یا منظره ای نیست که بتوان به شما نشان داد .اسلام واقعی را باید خودتان ببینید .به ما بارها اسلام واقعی را معرفی کردند ولی از کنار آن رد شدیم.برای رسیدن به اسلام واقعی باید از غیر آن متنفر باشیم ،من اگر از علم خوشم می آید به این دلیل است که از جهل متنفرم و به همان اندازه که از جهل بیزارم به دنبال علم و دانش می روم تا عالم تر باشم و یا اگر من به منظم و مرتب بودن خودم اهمیت می دهم به این دلیل است که از کثیفی و نامرتب بودن بدم میاید .پس برای رسیدن به هر چیز باید از ضد آن گریزان باشید.کسی به اسلام واقعی نمی رسد مگر این که از وضع موجود خود ناراضی باشد خوشبختانه همه ما از وضع موجود خود ناراضی هستیم یعنی همه می خواهیم طعم ایمان راستین را بچشیم خوب احتمال دارد که این فقط یک خواسته معمولی باشد نه یک در خواست قلبی واگر از ته قلب این را بخواهیم پس باید به شما تبریک گفت،من مطئن هستم که همه ما اسلام واقعی را در دسترس داریم ولی از آن هیچ بهره ای نمی بریم ،چرا؟چون که ما به دستورات آن عمل نمی کنیم در این صورت ما مسلمان هستیم باید کاری کنیم که ایمان به درون قلب ما رسوخ کند و آنقدر باید کار کنیم تا بتواند تمام قلب ما را فتح کند پس از این قلب نیاز به مراقبت دارد و خود ایمان نیازهای خود را برای ما مطرح می کند این روند هم در باره کفر صادق است .حال چه کار کنیم که ایمان وارد قلب ما شود .تا به حال کسی نتوانسته با ایمان باشد و بی انس با قرآن باشد هر چه انس شما با قرآن بیشتر باشد ایمان شما مستحکم تر خواهد شد. من از تک تک شما می پرسم که روزی چند آیه قرآن تلاوت می کنید ؟شاید شما بگوید که ابن ملجم که حافظ کل قرآن بود پس چرا مرتکب آن گناه بزرگ شد.سوال شما درست است در فرصت دیگر نیز به بررسی آن خواهیم پرداخت.
دوستانه بگویم که تلاوت قرآن هم روش خاص خود را دارد نمی خواهم بگویم که باید آن را صحیح باید تلاوت کرد، بلکه باید به معنی آن نیز پی برد و مفهوم و حرف آن را فهمید البته باید بگویم که از برخی آیات قرآن افراد مختلف در سطح ایمانی متفاوت معانی متفاوتی درک می کنند این جنبه معجزه بودن قرآن است.دوستان روش تلاوت قرآن این است که شما هر آیه قران را که می خوانید با احوال خو مقایسه کنید و قرآن باشد نمونه استاندارد شما یعنی خودمان را با قرآن کالیبره کنیم و اعمال و کردار مان را با آن مقایسه کنیم در این صورت شما می توانید اسلام واقعی را بفهمید و درک کنید و از آن لذت به برید در غیر این صورت محال است که اسلام و مفهوم آن را بفهمیم .
همان طور که می دانید اسلام از ریشه تسلیم گرفته شده است یعنی انسان در برابر خدا تسلیم و فرمان بردار باید باشد .خود را در خدمت آن قرار دهیم نه این که دل جای دیگر داشته باشیم تسلم به معنای کورکورانه نیست بلکه باید بعضی مسائل را خود با استدلال درک کنید (اصول دین). بعد از این تمام تلاشمان را صرف پیاده کردن قرآن در زندگی کنیم .نترسید این کار سخت نیست بلکه چنان لذت بخش است که قابل تصور نیست و فقط باید آن را چشید چون فوران شادی و خشنودی از درون است اگر این برنامه را یکسال اجرا کنید حتما تغییر لذت بخش را احساس خواهید کرد اما رضا (ع)می فرماید :مومن باید روزی 50 آیه تلاوت کند (نقل به مضمون).
در جای دیگر می گوید که چرا دیگران را متهم به شبه می کنید ،شبه به ایجاد سوال و عدم توانای دادن جواب درست به آن است که در هر فرد ممکن است پیش بیاید، حال اگر بتوانید این سوالات را حل کنید قطعا موجب تقویت اطلاعات شما و ایمانتان مستحکم تر می شود. گناه نابخشودنی پیش آمدن شبه نیست بلکه برطرف نکردن شبه است که موجب فساد انسان می شود کثل انبار کردم زباله در منزل، یک مثال:شما در صحنه کربلا دو جریان را می بینید این دو جریان عین اختلاف فاحش ، اما شبهات عجیبی در ظاهر دارند ،یعنی هر دو در یک سری اعمال و گفتار یکسان اند ،هر دو جریان نماز می خوانند ،پیامبر را قبول دارند ،قرآن را کتاب خود می دانند و هردو برای خشنودی خدا و پیامبر (ص)حرکت خود را توجیه می کنند.شما در این شرایط چه می کنید ما هم مثل جریان غالب در آن زمان نماز می خوانیم ،خود را مسلمان می دانیم و...آیا واقعا معنی نماز را می فهمیم؟می توانیم فرق بین نماز دو جریان را تشخیص دهیم؟و یا فرق بین دو جریان در چیست؟ لطفا نگوید که آن امام حسین (ع) است وآن دیگری یزید
در قسمت دیگر در باره مشکلات بیرون(جامعه) سوال فرمودید می خواهم بگویم همه مشکلات بیرون ناشی از خود ماست ،چرا؟چون که افراد از مشکلات درون خود غافل می شوند ،جنگ اکبر را رها کرده و به دیگران و مشکلات آنها می نگرند اگر تمام افراد مشکلات درون خود را حل کنند تمامی مشکلات بدون هیچ زحمت حل می شود ما هم طبق قوانین طبیعت مراحل زندگی را پشت سر می گذاریم و بخشی از این جامعه را می سازیم اگر ما نتوانیم در درون خود مشکلات را قبول ، درک و حل کنیم هیچ گاه نمی توانیم مشکلات بیرون را درک و راهی برای حل آن اندیشید و اگر در این حالت بخواهیم اصلاحی انجام دهیم موجب مفسده و مشکلات دیگری خواهیم شد،در این صورت اگر دیگران را آگاه کنیم بدتر آنها را گمراه کرده ایم.
در جای دیگر می فرماید «عقل» ،و راه کار حل مسائل با عقل را می دهید . سوال کدام عقل؟در تمام مناغشات هر دو طرف انسان اند و منفعت خود را با عقل خود می سنجد، می پرسم چرا خروجی عقل ها یکی نیست چرا این قدر اختلاف در خروجی عقل ها این جا سوال پیش می آید که با کدام عقل به مسائل بنگریم ؟سوال دیگر آیا کسی که به میل خود شراب می خورد آیا می تواند در باره اسلام اظهار نظر سودمند کند آیا می تواند مسائل باریک اسلام را برای خود و دیگران حل کند .منظور من این است که وقتی بحث منطق و عقل پیش می آید باید عقل سالم را در نظر داشت نه این که چون این جواب یا این بیان با عقل و منطق من سازگار نیست پس عقلی نیست.هر سازنده دستگاه برای محصول خود یک ضمانت نامه دارد ولی این ضمانت تا وقتی معتبراست که ما محصول را طبق دستور العمل استفاده کنیم پس ما هم باید از عقل خود طبق دستور العمل سازنده آن نگه داری و استفاده کنیم که در این صورت عقل ما دارای ضمانت خواهد بود. و دستور العمل آن در راهنمای آن(قرآن و رسول خدا) آمده است و عقلی سالم است که طبق دستور العمل نگه داری شده است.
نکته دیگر در باره آن روایت که پیامبر وارد مسجد شدند گروهی را مشغول بحث در باره مسائل علمی و گروهی مشغول بحث دینی بودند . این روایت که شما نقل کرده اید اشتباه است و درست آن این است که پیامبر(ص) وارد مسجد شدند که عده ای مشغول عبادت و عده ای مشغول بحث بودند(احتمال قوی بحث در باره علم دین)و پیامبر به گروهی که بحث د رباره دین بودند پیوست (سندی فعلا برای این حدیث ندارم ولی از صحت آن مطمئن ام)
در جای دیگر دوست عزیز عمل به قرآن را مشروط به درک کامل آن می کنید تا به حال کسی نتوانسته ادعا کند که توانسته قرآن را کاملا درک کند(به جز چهارده معصوم) قرآن با انسان در هر سطحی حرف می زند قران یک سری آیات روشن دارد که برخی دستورات رابدون واسطه و روشن بیان می کند و ایاتی مشابهات است .«او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرده که قسمتی از آن آیات محکم (صریح و روشن)است که اساس این کتاب می باشد و قسمتی از آن متشابه است اما آنها که در قلوبشان انحراف است به دنبال متشابهات اند تا فتنه انگیزی کنند (و مردم را گمراه سازند)و تفسیر (نادرستی) برای آن می طلبند در حالی که تفسیر آنها را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند (آنها که به دنبال درک اسرار آیات قرآن اند )می گویند ما به همه آن ایمان آوردیم همه از طرف پروردگار ماست و جز صاحبان عقل متذکر نمی شوند(آیه 7 سوره آل عمران ترجمه آیه الله مکارم شیرازی)»(بهترین ترجمه ی قرآن به فارسی متعلق به آقای فولادوند وآیه الله مکارم شیرازی می باشد)
در جمله بعد می فرماید که اگر امام زمان (عج)ظهور کند هر چه دستور که بدهد عمل خواهیم کرد چون که علم لدنی دارند چون شما را توجیه خواهند کرد ،مگر امام زمان (عج)مثل پدران شریف خود نیستند مگر روش و اصلوبی به غیر از انها دارند پس چرا در جنگ جمل ،صفین و نهروان مسلمانان راضی نشدن و از کار خود دست برنداشتن آن ها کافر نبودن نماز خوان بودند و ظاهر دین را خوب حفظ می کردندپس چرا در برابر امامان عزیز ما ایستادند چون که آن ها فقط قرآن را خواندن و به آن عمل نکردن و در برابر معاصی مباشت کردن ،من می ترسم که ما به جای برسیم که به واسط اعمال خود حرف امام که نه حرف خدا را هم قبول نکنیم یعنی ابزار تشخیص خود را خراب کنیم و در موقع نیاز جواب عکس بدهد همین حالا را می گویم (دوست عزیز منظور من شخص خاص نیست )آیا آیات قرآن را در زندگی خود اجرا می کنیم ؟پس چر این قدر پریشانی در احوالمان (رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون).
در مورد سوالاتان از 13 بگویم که محال است کسی بدون تفکر به حقیقت دست پیدا کند .
اما در مورد آرزویتان :من آرزو می کنم که ای کاش خوارج مثل مالک اشتر فهم داشتن که فرق بین حق و باطل را می فهمیدن و می توانستن که فرق بین دو قرآن (قرآن برسر نیزه و قرآن ناطق)را درک کنند.
آقا مرتضی سند برای آن حدیث که پرسیده بدید هنوز نتوانستم به دست آورم اما سعی می کنم سند آن را پیدا کنم.
توصیه این حقیر به شما بزرگواران این است که نگذاریم عمرمان به بطالت بگذرد و هر چه زودتر در محضر قرآن زانو زده و از آن در س بگیریم، ... نماز پس از طلوع خورشید قضاء می شود .
التماس دعا

به نام خدا
تمام دانشجویان عزیز-خصوصا آنها که در بحث شرکت کردند این متن رابخوانند و به آن بیندیشند
هنوز هم می گویم این مهمان ناشناس کاش بیشتر به ما سر بزند.

۷ سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ب.ظ

سلام آقای رحمانی,من نمی تونم بگم کی هستم چون شما منو میشناسین و همدیگرو میبینیم.درسته آدم خوب شاید زیاد باشه تو این وبلاگ اما من شما رو میشناسم و حرف دلم رو زدم.راستی نفهمیدم امیدواری که من چی........؟

رحیمی نژاد چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام استاد
خواندم و بسیار جالب بود(انسان را در فکر فرو می برد)
خط آخر آدم را یاد فرصت کم و مرگ می اندازد
و چه زود دیر میشود
خدا کند در حالی خدارا ملاقات کنیم که افسوسی نمانده باشد
ونه بهشت بلکه نعمت بزرگ خدا را بدست آوریم.
تشکر ویژه از ناشناس گرامی
گاهی وقت ها یاد آوری بعضی مسائل ضروری است هر چند ساده بنمایند

سلام
ممنون

۱۱۰ چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ

از عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند

جشن فـــرخنده فـــرودیـن است
روز بازار گـــل و نسرین است

و باز گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند

دی شد و بهمـــن گذشت فصل بهاران رسید
جلوهء گلشن به باغ همچو نگاران رسیـــــد

و باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد تا با لالهء خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند

فروردین است و روز فـــرودین
شادی و طــرب را کنــد تلقیــــن
ای دو لب تو چو مــی مـــرا ده
کان باشــد رسم روز فـــرودیــن

و باز هوای شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه میگشاید و گلهای سرخ و زرد و نیلوفری را که در سبزه زار ها می رویند نوازش میدهد و آنگاه پربار چمن را به نظاره می نشیند و همین که در مرغزاران حریر پوش به میزبانی مردان پاکدل دشت می شتابد نالهء نی را می شنود و وظیفه دار این پیام میگردد

رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را
میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی
خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را

و باز فرزندان خورشید در دره ها وادی ها کوهپایه ها و باغ های خندان به بشارت عید بهار و خوشحالی جوانه زدن شاخه های پر نقش و نگار فاخته ها و کبک دری و عتدلیان را به نغمه سرایی می طلبد و پروانه ها را به پذیرایی عطر شگوفه ها دعوت می نماید و غزلان دلفرین را که عشاق سرگردان به یاد چشم مست معشوقه بی وفا و دل آزار خودشان بیابان در بیابان می پرستند فرا میخواند تا سختی های زمستان را به فراموشی بسپارند و عید رابا دیدار دو باره با فصل باران تجلیل کنند و با شنیدن این سرود دلنشین همراز و هم صحبت با آنهای گردند که دل به عشق زنده دارند

ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی
چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی

ممنون ۱۱۰ عزیز

۱۱۰ چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ

و هنگامى که به آنان گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده پیروى کنید!»، مى‏گویند: «نه، بلکه ما از چیزى پیروى مى‏کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم!»آیا حتّى اگر شیطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان کند (باز هم تبعیّت مى‏کنند)؟! [31-21] ﴿21﴾

کسى که روى خود را تسلیم خدا کند در حالى که نیکوکار باشد، به دستگیره محکمى چنگ زده (و به تکیه‏گاه مطمئنى تکیه کرده است)؛ و عاقبت همه کارها به سوى خداست. [31-22] ﴿22﴾

و کسى که کافر شود، کفر او تو را غمگین نسازد؛ بازگشت همه آنان به سوى ماست و ما آنها را از اعمالى که انجام داده‏اند (و نتایج شوم آن) آگاه خواهیم ساخت؛ خداوند به آنچه درون سینه‏هاست آگاه است. [31-23] ﴿23﴾

ما اندکى آنها را از متاع دنیا بهره‏مند مى‏کنیم، سپس آنها را به تحمّل عذاب شدیدى وادار مى‏سازیم! [31-24] ﴿24﴾

و هرگاه از آنان سؤال کنى: «چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟» مسلّماً مى‏گویند: «اللّه»، بگو: «الحمد للّه (که خود شما معترفید)!» ولى بیشتر آنان نمى‏دانند! [31-25] ﴿25﴾

آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، چرا که خداوند بى‏نیاز و شایسته ستایش است! [31-26] ﴿26﴾

و اگر همه درختان روى زمین قلم شود، و دریا براى آن مرکّب گردد، و هفت دریاچه به آن افزوده شود، اینها همه تمام مى‏شود ولى کلمات خدا پایان نمى‏گیرد؛ خداوند عزیز و حکیم است. [31-27] ﴿27﴾

آفرینش و برانگیختن (و زندگى دوباره) همه شما (در قیامت) همانند یک فرد بیش نیست؛ خداوند شنوا و بیناست! [31-28] ﴿28﴾

آیا ندیدى که خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى‏کند، و خورشید و ماه را مسخّر ساخته و هر کدام تا سرآمد یعنى به حرکت خود ادامه مى‏دهند؟! خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است. [31-29] ﴿29﴾

اینها همه دلیل بر آن است که خداوند حقّ است، و آنچه غیر از او مى‏خوانند باطل است، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است! [31-30]

ممنون ۱۱۰ عزیز
قرآن همواره انسان را تسکین می دهد.

۱۱۰ چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ب.ظ

اسلام هم در میان مسلمین وجود دارد و هم‏
وجود ندارد اسلام وجود دارد به صورت اینکه ما می‏بینیم شعائر اسلام در میان‏
مسلمین هست ، بانگ اذان در میان مردم شنیده می‏شود ، موقع نماز که می‏شود
رو به مساجد می‏آورند ، مرده‏هاشان را به رسم اسلام دفن می‏کنند ، برای‏
نوزادهایشان به رسم اسلام تشریفاتی قائل می‏شوند ، اسمهایشان غالبا اسمهای‏
اسلامی است ، محمد است ، حسن است ، حسین است ، عبدالرحیم و عبدالرحمن‏
است ولی آنچه که روح اسلام است در این مردم وجود ندارد روح اسلام در
جامعه اسلامی مرده است این است که معتقد می‏شود به تجدید حیات اسلامی ، و
اینکه حیات اسلامی را باید تجدید کرد و امکان تجدیدش هست چون اسلام‏
نمرده است ، مسلمین مرده اند اسلام نمرده است ، چرا ؟ چون کتاب‏
آسمانیش هست ، سنت پیغمبرش هست ، و اینها به صورت زنده ای هستند ،
یعنی دنیا نتوانسته بهتر از آنها بیاورد آنچه قرآن آورده هیئت بطلیموس‏
نیست که بگوئیم نظریه دیگری آمد و آن نظریه را نسخ کرد ، نظریه طبیعیات‏
مبتنی بر عناصر چهارگانه نیست که بگوئیم علم امروز آمد و گفت آن عناصر
چهارگانه شما همه مرکبند و عنصر نیستند و عناصر بیش از این حرفهاست نه‏
، خود اسلام زنده است با تکیه گاه و مبنای زنده ، پس نقص کار در کجاست‏
؟ نقص کار در تفکر مسلمین است یعنی فکر مسلمین ، طرز تلقی مسلمین از
اسلام به صورت زنده ای نیست ، به صورت مرده است مثل این است که شما
بذر زنده ای را به شکلی بر خلاف اصول کشاورزی زیر خاک کنید که

این بذر در زیر خاک بماند ولی جوانه نزند ، ریشه هایش در زیر زمین ندود
، عصاره خاک را نمکد ، یا به صورت نهالی که شما می‏خواهید از جائی در
جای دیگر بکارید این نهال الان زنده است ، ولی اگر شما این را وارونه‏
بکارید یعنی ریشه این نهال را بیاورید بالا و سر آن را که باید در هوا
باشد زیر خاک بکنید ، این ، هم هست و هم نیست .
تعبیر لطیفی دارد امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، آینده اسلام و مسلمین‏
را ذکر می‏فرماید : « و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا » ( 1 ) . یعنی مردم‏
جامه اسلام را به تن می‏کنند ولی آنچنانکه پوستین را وارونه به تن کنند .
پوستین در زمستان برای دفع سرماست ، یک وقت هست پوستین را
می‏اندازند دور ، لخت و عور در مقابل سرما ظاهر می‏شوند یک وقت هم هست‏
پوستین را می‏پوشند اما نه آنطور که باید بپوشند ، یعنی قسمت پشم دار را
بیرون می‏گذارند و قسمت پوست را می‏پوشند در این صورت نه تنها گرما
ندارد و بدن را گرم نمی‏کند ، بلکه به یک صورت مضحک و وحشتناک و مسخره‏
ای هم در می‏آید .
می‏فرماید : اسلام را مردم چنین خواهند کرد ، هم دارند و هم ندارند دارند
ولی چون آن را وارونه کرده اند ، آنچه باید رو باشد زیر است و آنچه باید
در زیر قرار بگیرد ، در رو قرار گرفته است نتیجه این است که اسلام هست‏
اما اسلام بی‏خاصیت و بی‏اثر ، اسلامی که دیگر نمی‏تواند حرارت بدهد ،
نمی‏تواند حرکت و جنبش بدهد ، نمی‏تواند نیرو بدهد ، نمی‏تواند بصیرت‏
بدهد ، بلکه مثل یک درخت پژمرده آفت زده ای می‏شود که سر پا هست اما
پژمرده و افسرده ، برگ هم اگر دارد برگهای پژمرده با حالت زار و نزار
است این از کجاست ؟

بستگی دارد بطرز تلقی مسلمین از اسلام که چه جور اسلام را می‏گیرند و چه جور
تلقی می‏کنند ، آن را از سر می‏گیرند ، از پا می‏گیرند ، از ته می‏گیرند ، آن‏
را تجزیه می‏کنند ، قسمتی از آن را می‏گیرند و قسمتی را نمی‏گیرند ، قشرش‏
را می‏گیرند و لبش را نمی‏گیرند ، یا می‏خواهند لبش را بگیرند و قشرش را
رها کنند ، بالاخره به صورتی درمی‏آید که : « لا یموت فیها و لا یحیی »( 1
) . نه مرده است و نه زنده نه می‏شود گفت هست و نه می‏شود گفت نیست‏
این ، نکته اساسی است ، والا تنها ما بنشینیم از تمدن و فرهنگ اروپائی‏
انتقاد بکنیم ، از فرهنگ اسلامی هم تمجید بکنیم و بعد هم بنشینیم و خیال‏
بکنیم که فرهنگ اسلامی و روح اسلام همان است که ما امروز داریم ، پس‏
مردم دنیا بیایند از ما پیروی کنند ، کاری از پیش نمی‏رود خوب اگر مردم‏
دنیا بیایند از ما پیروی کنند ، مثل ما می‏شوند یعنی به صورت نیمه مرده‏
ای در می‏آیند حالا خود قرآن را ببینید :
اساسا همه این تعبیرات : حیات اسلامی ، حیات تفکر اسلامی ، همه اینها
، اساسی است که طرحش را خود قرآن ریخته است و تعبیرها از خود قرآن‏
است می‏گوید : « یا ایهاالذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما
یحییکم »( 2 ) . ای مردم ! ندای این پیغمبر را بپذیرید ، این پیغمبری که‏
شما را دعوت می‏کند به آن حقیقتی که شما را زنده می‏کند این پیغمبر برای‏
شما یک اسرافیل است ، یک محیی است ، تعلیمات او زندگی بخش است ،
حیاتبخش است .

...................

سلمان رحمانی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام دوست بزرگوار
لطف داری شما، از اینکه می آیید و نظر می دید ممنون ولی خوب چون ناشناس هستید کمی کار من رو سخت تر می کنید،
هر طور که خود صلاح می دونید، من اصراری به گفتن نامتان ندارم.
به هر حال ممنون که صادقانه پاسخ دادید.
با پاسختان جای خالی را پر کردید، خودتان جای خالی را برای خودتان پیدا کنید.
سپاس از اینکه به ما سر زدید،
حتماً بازم بیایید و نظر بدهید.
در پناه حق
یا علی

سلمان رحمانی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام
ببخشید یادم رفت که بگم، نظر قبلی در مورد دوست جدیدمان 7 بود.
علی علی

۱۳ چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:16 ب.ظ

به نام خدا
خدا را شکر به خاطر این ناشناس کار درست

سلمان رحمانی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ

سلام 110
خیلی لطف کردی که نظر دادی، زیبا بودند.
یا علی

۷ پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ق.ظ

اجرام که ساکنان این ایوانند،
اسباب تردد خردمندانند،
هان تا سر رشتة خرد گم نکنی،
کانان که مدبرند سرگردانند! خیام

به نام خدا
آفرین ۷
درس خداشناسی که می توان از این رباعی (منسوب؟! به) خیام گرفت در هیچ جایی شاید یافت نشود.
استاد

۱۳ پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ

به نام خدا
سلام
پس معلوم شد که این اقای رحمانی از کجا کارش با ما مشکل داره
کاشکی استاد سخنان اقای رحمانی رو حذف نمی کرد. به قول استاد شاهد از غیب اومد اما شاهد چی؟شاهد اینکه هر چیزی که مورد تایید استاد نباشه حذف میشه
خب شما بگو استاد که نظر اقای صفر دوست را در بحث مذکور تایید کردن چه نظری در در مورد اون بحث داشتن.به نظر من دارای دو احتمال است
۱:اینکه با بحث موافقند
۲:غفلت کردن وبه قولی حواسشون نبوده که چه مطلبی رو تایید میکنند
که در هر دو صورت استاد به نظر من مقصرند
اقای رحمانی که ما بچه مذهبی ها رو متعصب و متهجر خوندی تو چجوری در مورد من قضاوت کردی .به قول خودتون از روی نوشته های من به این نتیجه رسیدی.بهتره که معنی تهمت رو خوب بدونی و بعد در موردش نظر بدی
من هم از روی نوشته های اقای صفر دوست و تایید انها توسط استاد در موردشون نظر دادم من فعلنه دارم این اعمال رو از اونها میبینم اعمالی که با درصدی بالتر از صد در صد با قران مذهب ما مخالف است
اصلا خو داستاد از کجا میگه که ما حق داریم که حتی در شعر هم کفر بگیم.تازه اون متن که نثر بود
من از نوشته های شما به این موضوع پی بردم که نهج البلاغه حضرت علی{ع} را میخونید به شما و تمامی عزیزان تاکید میکنم که یک سری لااقل به خطبه یک این کتاب بزرگ بزنید
ببینید که چه چجوری خدا رو وصف کرده اون وقت به این موضوع پی میبرید که......{اینجا رو خودم سانسور کردم}
مشکلت اقای رحمانی با کیه؟با دین است یا با اعمالان به ان؟
لازم به تذکر است که به شما بگم که شما فکر کردی که این جامعه ایده ال شیعیان است.مطمئن باش که اصلا این طور نیست تمام بدبختی های ما از نبود وجود امام است البته وضع مردم گذشته و برخوردشون را با امامشان نمیگم بلکه با ظهور حضرت که از لحاظ زمانی بهترین موقع است و بعد از اصلاحات ان امام همام است که وضع درست میشه.اقاجون تا اون موقع باید با این وضع نکبت بار جامعه ما که تازه یکی از بهترین جوامع
در بعضی از موارد هست کنار بیایی
کجا زدم جاده خاکی؟مگر صراط مستقیم جز از قران و اعمال ائمه درک میشه؟ چیه چون گفتم به خدا کفر نگین کار من شده زدن در جاده خاکی
من چیز هایی که باورم شده اینه
۱:خدا حق است
۲:فرستاد گان او حقند
۳:تمامی افعال و کارهای خدا از روی حکت و با علم مطلق انجام میگیرد و خدای من که بزگتر از ان است که توصیف شود مبرا زا هرگونه نقص عیب و بی عدالتی است واینکه او قادر مالک برتر و سبحان است}{الته او بالتر از اینا است که توصف شود و من حتی به انداز ه قطره از دریا هم صفات او را نگفتم}
۴:قران حق است
۵:عقل تا جایی به ما کمک میکند .اما کجا؟{برای درک این موضوع گزیده ای از مصاحبه ای که با اقای استا د سیدان شده و در سایتشون وجود است را میاورم لطفا و خواهشا چندین بار این توضیح عالی استاد رو در مورد عقل بخونید نظر من کاملا موافق با ایت ا... سیدان است


مکتب تفکیک چه مى‏گوید و چرا به این نام خوانده مى‏شود؟

ابتدا اجازه دهید راجع به نام گذارى طرز فکرى که امروزه «مکتب تفکیک» خوانده مى‏شود توضیح دهم. این نام براى اولین بار توسط حضرات آقایان محمد رضا حکیمى و مرحوم فلاطورى به این جریان داده شد. البته من دقیقاً نمى‏دانم کدام یک از این دو نفر اولین بار این اصطلاح را به کار بردند، اما اجمالاً عرض کنم که دوست عزیزمان آقاى محمد رضا حکیمى در باره این طرز فکر نوشته‏هاى متعدد و حدوداً تبیین کننده‏اى دارند و این کلمه تفکیک را به کار گرفته‏اند.
مرحوم دکتر فلاطورى هم که در آلمان و قبل از آن در ایران بودند و تخصّصى در فلسفه و عرفان داشتند، در مصاحبه‏اى گفته بودند: «دین را از فلسفه تفکیک کنیم. فلسفه معرفت خاصّ عقلانى است که هر چند صد سال یک بار جمعى مى‏آیند و مبانى‏اى را که تثبیت شده، دگرگون مى‏کنند، مبانى تازه‏اى مى‏آورند و خلقت و هستى را تفسیرى تازه مى‏کنند، که تاریخ فلسفه این مطلب را به خوبى نشان مى‏دهد.
اگر دین از فلسفه تفکیک نشود به هر دو ظلم شده است.به فلسفه؛ چرا که اگر فلسفه را عین دین بدانید باید قداستش را حفظ کنید و در نتیجه از حرکت و یا پرشى که مناسب فلسفه است جلوگیرى کرده‏اید.
به دین؛ چرا که اگر مبانى دینى فلسفى شود، هرگاه که تغییرى در مبانى فلسفى ایجاد شود لا جرم دین هم دستخوش تغییر و تحول قرار خواهد گرفت. بیایید این دو را از هم تفکیک کنیم. این کار خودش را بکند و آن هم کار خود ش را».
به هر حال بنده به آقایان عرض کرده بودم این مکتب خاصى نیست. این همان روشى است که اکثر فقهاى امامیه در طول غیبت داشته‏اند و ریشه‏اش در اصل دین است. منتها برخى از آقایان در یک عصرى مطلبى را رو آورده‏اند و موضع‏گیرى هایش را مشخص کرده‏اند.
روش هم این بوده که مسائل اعتقادى حقیقتاً به وحى تکیه جدّى داشته‏اند و تعقّل در وحى را میزانشان قرار مى‏داده‏اند. البته در موضوع وحى دو شرط اساسى باید رعایت شود تا بشود به قولى یا نوشته‏اى به عنوان وحى استناد و تکیه کرد. اول آنکه سند ضعیف نباشد و به راستى روشن شود که وحى است. این یعنى اثبات وحیانى بودن. دوم روشن بودن دلالت.یعنى پس از آنکه مسلم شد وحى است باید دلالتش روشن شود. مثلاً آیه‏اى از قرآن داریم که سندش قطعاً درست است اما شاید دلالتش روشن نباشد مثل «جاءَ رَبُّکَ»(1).

جایگاه فلسفه و عرفان در این مکتب کجاست؟

اهتمام به وحى است، اما تفکّرات بشرى ـ که معقول خوانده مى‏شوند ـ و شهود هایى که عرفان نامیده مى‏شوند هم به شرطى که تضاد و تناقضى با وحى نداشته باشند، جایگاهشان محفوظ است. منتها حرف در این است که وحى و روش عقلانى و روش عرفانى تمایز از هم دارند. اصولاً تصور هر یک از اینها تمایزش از آن دو دیگر را مى‏رساند. البته تعبیر من این است که حقیقت اینها بر هم تطابق دارد؛ چرا که وحى واقع را بیان مى‏کند. عقل چه مى‏کند؟
آن هم واقع را بیان مى‏کند. شهود نفس هم اگر حقیقى باشد، واقع را بیان مى‏کند. عاقل به خاطر عوامل مختلفى نمى‏تواند از این عقل به درستى استفاده کند. عارف نشده که شهود عقلى‏اش همه جا یکسان باشد. در شهودات عرفانى هم این اختلافات شدیدى که دیده مى‏شود به همین خاطر است. این تغایر فقط در میان این سه روش (وحیانى و عقلانى و عرفانى) نیست، بلکه در میان اصحاب هر کدام نیز تخالف جدّى حتى در حد نفى و اثبات هست. مثلاً در اکثر موارد بین آراى آخوند ملا صدرا با ابن سینا اختلاف است. در مبحث روح ابن سینا معتقد است که روح «روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء» اما ملا صدرا معتقد است که روح «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است.
در ارتباط با فاعلیت حضرت حق، ابن سینا مى‏گوید: خداوند فاعل بالعلم و بالعنایه است اما ملا صدرا فاعل بالعلم را قائل نیست. همچنین در بحث جبر و اختیار، در بحث حدوث و قدم و در بحث معاد اختلافاتى حتى در حد نفى و اثبات میان آراى دین دو فیلسوف وجود دارد. یا مثلاً در باره علم پروردگار، علاّمه طباطبایى در کتاب مختصر شان، نهایة الحکمة، فقط یازده قول متمایز را از شخصیت‏هاى مهم عقلانى نقل کرده‏اند.
این اختلاف شدید نشان مى‏دهد که نتوانسته‏اند حرکت عقلانى کامل داشته باشند. البته نه این که نخواسته باشند، نتوانسته‏اند.

از توجه به این تفاوت‏ها چه نتیجه‏اى مى‏خواهید بگیرید؟

نتیجه آنکه روش عقلانى نا امن است. چرا که معتقدیم یکى درست مى‏گوید و بقیه نادرست.

البته خود همین نظر محل مناقشه است. به چه دلیل هر کجا اختلافى مشاهده شد بتوان نتیجه گرفت «یکى درست است و بقیه نادرست»؟

بله. توجه دارم که منظورتان بحث تکثر گرایى است. اتفاقاً من با مبینین این فن برخورد زیاد داشته‏ام و با فضل پروردگار مسائلى مشخص شده که ورود به آن‏ها مجال دیگرى مى‏طلبد. اما فقط یک کلام عرض کنم.«اختلافات وقتى در سطح تضاد و تناقض نباشد، احتمال درستى همه‏اش هست؛ اما وقتى اختلافات در سطح تضاد و تناقض باشد همگى نمى‏توانند درست باشند». این مطلب کلیدى است. نه تنها در مسائل عقلى، که در شهودات عرفانى هم این مطلب بر قرار است. مثلاً ابن عربى در فصوص ـ که همه آن را مکاشفات و الهامات خاص از نبى اکرم مى‏دانند ـ به گمانم در فصل داوودى عبارتى دارد که بر خلاف آن ما معتقدیم پیامبر بارها جانشین تعیین کردند.یا مثلاً در مورد عبارت قرآنى «مِمّا خَطیئاتِهِمْ اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً»(2) که در سوره نوح و درباره قوم نوح گفته شده؛ مى‏گوید: خطیئات از خطوه مى‏آید و عبارت؛ یعنى قوم نوح در راه حق گامهاى استوار را برداشتند و سرانجام در آتش محبت خدا غرق شدند! که قضاوت در باره آن با شما... البته بگویم حتى در مسائل فقهى هم که فقها اختلاف نظراتى، البته جزیى دارند، ما معتقدیم یکى درست مى‏گوید و بقیه اشتباه. منتها در مقام عمل چاره‏اى نیست.

بسیار خوب، فرض کنیم که قبول کردیم روش عقلانى و روش عرفانى ـ به تعبیر شما ـ نا امن هستند. چه باید کرد؟

حرف ما این است آن جا که به وحى رسیدیم، اعتناى کامل به وحى بشود این جور نباشد که انسان با روش عقلانى یا عرفانى کار را تمام کند و بعداً سرى هم به وحى بزند. اما نوعاً در مسائل فلسفى وضع چنین است. با عقل خود شان آمده‏اند جلو و بعضى از ایشان که عقیده به وحى داشته‏اند، نگاهى هم به وحى کرده‏اند.

این جا پرسش مهمى پیش مى‏آید که به گمانم به تبیین ماهیت «مکتب تفکیک» کمک زیادى خواهد کرد. آن پرسش هم این است که: به نظر شما «حجیت عقل از نص است یا حجیت نص از عقل است»؟

بدیهى است که حجیت نص از عقل است. اساس حرکت بر عقل است. با عقل است که وجود خدا اثبات مى‏شود و پیامبرى پیامبر هم با عقل ثابت مى‏گردد و منبع وسیع و بى خطاى وحى کشف مى‏شود.اجازه دهید در این باره مثالى بزنم؛ فرض کنید کسى در بیابانى تاریک در جست و جوى گل و گوهر است. بیابانى که هم گل و گوهر دارد و هم خار و خزف. این آدم در این شب تاریک شمعى در دست دارد که نورى محدود دارد و با کمک همین نور شمع به جنابى بر مى‏خورد که نورافکنى دارد و حاضر است آن را روشن کند و با آن وسیله تمام بیابان را روشن کند. این شخص (شمع به دست) به خودش ظلم کرده، اگر از آن جناب و نورافکنش استفاده نکند.
البته با کمک همان شمع به آن جناب رسیده، اما شرط عقل آن است که از آن به بعد از نورافکن استفاده کند در این حکایت شمع مثلى از عقل است و نورافکن مثلى از وحى.

اگر فرض کنیم که عقل مسیر اثبات خدا تا رسیدن به وحى را آن گونه که شماترسیم مى‏کنید، طى نکرد؛ چه مى‏شود؟

اولاً منظور ما از عقل، عقل بیِّن است. یعنى عقلى که عاقل، شعاع عقل را در نظر گرفته باشد و در جایى که عقل راه ندارد، توهمش را به جاى تعقّل (اشتباه) نگیرد. ثانیاً مى‏گوئیم چنین چیزى نیست. اگر هست بیاورند. }
من هم کاملا و صد در صد حرف های استاد روقبول دارم
۶: تمام افعال و حرکات و نظرات ائمه برای من حجت است.
اما باید بگم که هیچ وقت ادعای اینکه مومنم و در صراط مستقیم هستم رو ندارم.هر چی که تا حالا و از این به بعد دارم و خواهم داشت از فضل خدای عزیزم است. و تمامی گناهانم به خاطر جهل بی ایمانی و دوربودن از خدا بوده است. وتمتما مقصر خودم بوده ام
اگر خدا من رو به جهنم ببرد با عدالتش رفتار کرده و اگر مرا به بهشت برد با فضلش عمل کرده.در هر صورت حق با اوست
فکر میکنم از بستی در نعمت غرغیم قدر اون رو نمی فهمیم
و تازه نعوذ با ا... خدا رو مقصر و خومنون رو حق دار فرض کردیم
کاملا نظرات ناشناس در مورد شما به نظر من صحیح بود شما و امثال شما نیاز به یک ویروس کشی اساسی دارین.لطفا خودتون رو مقید به عقل تا این اندازه نکنید.عقل فقط تا جایی میتونه به ما کمک کنه نه بیشتر.شما که این قدر علم رو قبول دارین بگین که تا به امروز چند بار قوانین ان نقض شده؟
ایا این علم محصول عقل نبوده؟
در پایان چند حدیث از ائمه {ع} در مورد عقل و عاقال میگذارم که در کتاب اصول کاف ذکر شده اند
۱:اسحاق بن عمار گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هر که عاقل است دین دارد و کسى که دین دارد ببهشت مى‏رود (پس هر که عاقل است ببهشت مى‏رود).
۲:- حسن بن جهم گوید: از امام رضا علیه‏السلام شنیدم که مى‏فرمود: دوست هر انسانى عقل او است و دشمن او جهلش.
۳:امام باقر(ع) فرماید: چون خدا عقل را آفرید از او بازپرسى کرده باو گفت پیش آى پیش آمد، گفت باز گرد، بازگشت، فرمود بعزت و جلالم سوگند مخلوقى که از تو به پیشم محبوب‏تر باشد نیافریدم و ترا تنها بکسانیکه دوستشان دارم بطور کامل دادم. همانا امر و نهى کیفر و پاداشم متوجه تو است.


شرح :

مراد بعقل چنانچه از جمیع روایات این باب استفاده مى‏شود همان قوه تشخیص و ادراک و وادار کننده انسان به نیکى و صلاح و باز دارنده او از شر و فساد مى‏باشد چنانچه در روایت سوم عقل وسیله پرستش خدا و بدست آوردن بهشت معرفى شده و در حدیث چهارم 75 خاصیت و اثر آن بنام لشکر عقل توضیح داده شده است پس عاقل کامل کسى است که آن اثر در او باشد، و مراد به پیش آمدن و بازگشتن عقل این است که این موجود در برابر او امر و نواهى خالقش کاملا منقاد و مطیع است و جمله آخر حدیث در روایات دیگر توضیح داده مى‏شود که کیفر پاداش مردم در روز جزا به مقدار عقل ایشانست.

۴:سلیمان دیلمى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم فلانى در عبادت و دیانت و فضیلت چنین و چنانست فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمى‏دانم، فرمود، پاداش باندازه عقل است، همانا مردى از بنى اسرائیل در یکى از جزایر دریا که سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا مى‏کرد یکى از فرشتگان از آنجا گذشت و عرض کرد پروردگارا مقدار پاداش این بنده‏ات را به من بنما خداوند باو نشان داد و او آن مقدار را کوچک شمرد، خدا باو وحى کرد همراه او باش پس آن فرشته بصورت انسانى نزد او آمد عابد گفت تو کیستى؟ گفت مردى عابدم چون از مقام و عبادت تو در این مکان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا کنم پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته باو گفت: جاى پاکیزه‏اى دارى و فقط براى عبادت خوب است. عابد گفت: اینجا یک عیب دارد. فرشته گفت: چه عیبى؟ عابد گفت: خداى ما چهارپائى ندارد، اگر او خرى مى‏داشت در اینجا مى‏چراندیمش براستى این علف از بین مى‏رود! فرشته گفت: پروردگار که خر ندارد، عابد گفت: اگر خرى مى‏داشت چنین علفى تباه نمى‏شد، پس خدا بفرشته وحى کرد: همانا او را باندازه عقلش پاداش مى‏دهم (یعنى حال این عابد مانند مستضعفین و کودکان است که چون سخنش از روى ساده دلى و ضعف خرد است مشرک و کافر نیست لیکن عبادتش هم پاداش عبادت عالم خداشناس را ندارد).

۵:ابن سنان گوید بحضرت صادق علیه السلام عرض کردم: مردیست عاقل که گرفتار وسواس در وضو و نماز مى‏باشد: فرمود چه عقلى که فرمانبرى شیطان مى‏کند؟ گفتم: چگونه فرمان شیطان مى‏برد؟ فرمود از او بپرس وسوسه‏ایکه باو دست میدهد از چیست؟ قطعا بتو خواهد گفت از عمل شیطانست.
{از این روایت معلوم میشو د که گناه کاران به اندازه ای که گناه میکنند بی عقلند}
۶:سماعه گوید خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و جمعى از دوستانش هم حضور داشتند که ذکر عقل و جهل به میان آمد حضرت فرمود: عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسید، سماعه گوید من عرض کردم قربانت گردم غیر از آنچه شما به ما فهمانیده‏اید نمى‏دانیم. حضرت فرمود: خداى عزوجل عقل را از نور خویش و از طرف راست عرش آفرید و آن مخلوق اول از روحانیین است پس بدو فرمود: پس رو او پس رفت سپس فرمود پیش آى پیش آمد خداى تبارک و تعالى فرمود: ترا با عظمت آفریدم و بر تمام آفریدگانم شرافت بخشیدم سپس جهل را تاریک و از دریاى شور و تلخ آفرید به او فرمود پس رو پس رفت فرمود پیش بیا پیش نیامد فرمود: گردن کشى کردى؟ او را از رحمت خود دور ساخت سپس براى عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. چون جهل مکرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل دید دشمنى او را در دل گرفت و عرض کرد پروردگارا این هم مخلوقى است مانند من. او را آفریدى و گرامیش داشتى و تقویتش نمودى من ضد او هستم و بر او توانایى ندارم آنچه از لشکر به او دادى به من هم عطا کن فرمود بلى مى‏دهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى کردى ترا و لشکر تو را از رحمت خود بیرون مى‏کنم عرض کرد خشنود شدم پس هفتاد و پنج لشکر به او عطا کرد. و هفتاد و پنج لشکرى که به عقل عنایت کرد (و نیز هفتاد و پنج لشکر جهل) بدین قرار است:
نیکى و آن وزیر عقل است و ضد او را بدى قرار داد؛ که آن وزیر جهل است؛ و ایمان و ضد آن کفر؛ و تصدیق حق و ضد آن انکار است؛ و امیدوارى و ضد آن نومیدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگذارى و ضد آن ناسپاسى؛ و چشمداشت رحمت خدا و ضد آن یأس از رحمتش؛ و توکل و اعتماد به خدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن کینه توزى و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاکدامنى و ضد آن بى‏باکى و رسوائى و پارسائى و ضد آن دنیا پرستى؛ و خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ و خردمندى و ضد آن بى‏خردى و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردنکشى؛ و تسلیم حق شدن و ضد آن تردید کردن، و شکیبایى و ضد آن بى‏تابى؛ و چشم پوشى و ضد آن انتقامجوئى؛ و بى‏نیازى و ضد آن نیازمندى؛ و به یاد داشتن و ضد آن بى‏خبر بودن؛ و در خاطر نگه داشتن و ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و کناره‏گیرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشریک مساعى و ضد آن دریغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ پیمان دارى و ضد آن پیمانشکنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و انزجار؛ و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت و ضد آن خیانت؛ و پاکدلى و ضد آن ناپاکدلى؛ و چالاکى و ضد آن سستى و زیرکى و ضد آن کودنى؛ و شناسایى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن رازفاش کردن؛ و یک روئى و ضد آن دغلى؛ و پرده پوشى و ضد آن فاش کردن؛ و نماز گزاردن و ضد آن تباه کردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد کردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پیمان حج شکستن و سخن نگهدارى و ضد آن سخنچینى؛ و نیکى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ و با حقیقت بودن و ضد آن ریاکارى؛ و نیکى و شایستگى و ضد آن زشتى و ناشایستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خود آرائى و تقیه و ضد آن بى‏پروائى؛ و انصاف و ضد آن جانبدارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنا دادن؛ و پاکیزگى و ضد آن پلیدى؛ و حیا و آزرم و ضد آن بى‏حیائى؛ و میانه روئى و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ و آسان‏گیرى و ضد آن سختى گیرى؛ و برکت داشتن و ضد آن بى‏برکتى؛ و تن درستى و ضد آن گرفتارى؛ و اعتدال و ضد آن افزون طلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پیروى از هوس و سنگینى و متانت و ضد آن سبکى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن؛ اصرار برگناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بیهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد آن سهل‏انگارى؛ دعا کردن و ضد آن سرباز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و کسالت؛ و خوشدلى و ضد آن اندوهگینى؛ مأنوس شدن و ضد آن کناره گرفتن و سخاوت و ضد آن بخیل بودن.
پس تمام این صفات ( هفتاد و پنج گانه) که لشگریان عقلند جز در پیغمبر و جانشین او و مؤمنینى که خدا دلش را به ایمان آزموده جمع نشود اما دوستان دیگر ما برخى از اینها را دارند و متدرجا همه را دریابند و از لشکریان جهل پاک شوند آنگاه با پیغمبران و اوصیاءشان در مقام اعلى همراه شوند و این سعادت جز با شناختن عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش به دست نیاید خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد.(در متن جنود عقل و جهل را هفتاد و پنج ذکر کرده و در توجیه هفتاد و هشت و ظاهرا بعضى به عبارت دیگر تکرار شده).



شرح :
مقصود از جهل یا شیطان است و یا همان قوه‏اى که انسان را به کار زشت و گناه دعوت مى‏کند و وسوسه مى‏نماید و این در فرشتگان نیست از این جهت هیچ یک از هفتاد و پنج لشکر جهل که در این حدیث شریف نام برده شده در اختیار ایشان نیست و انسان آنگاه از فرشته برتر شود که با وجود آنکه استعداد پذیرش این صفات زشت را دارد و آنها متصف نگردد و آنها را در خود راه ندهد و مراد به عقل هم چنانچه در حدیث اول گفتیم قوه‏اى است که انسان را به فضائل و کارهاى نیک وا مى‏دارد و لشکریان او هم در برابر لشکریان جهل صف کشیده و همیشه نفس انسان میدان معرکه و محل زد و خورد و کارزار این دو صف مى‏باشد.
۷:حضرت صادق علیه السلام فرمود با عقل ترین مردم خوش خلق‏ترین آنها است.
۸:امام صادق علیه السلام فرمود: میان ایمان و کفر فاصله اى جز کم عقلى نیست. عرض شد چگونه‏اى پسر پیغمبر؟ فرمود: بنده خدا متوجه مخلوقى مى‏شود (و حاجت خود را از فقیرى مانند خود مى‏خواهد) در صورتى که اگر با خلوص نیت متوجه خدا شود آنچه خواهد در نزدیکتر از آن وقت به او رسد.
{ به همین چند حدیث بسنده میکنم لطفا بیش از حد به عقل بها ندهید .البته عقل هم محترم است و بلکه بسیار هم محترم است ابته در جایکاه خودش ولی عقل داریم تا عقل و عاقل داریم تا عاقل}

۱۳ پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 ب.ظ

به نام خدا
سلام
استاد میشه بگین از این رباعی منسوب به خیام چه درس خدا شناسی میشه گرفت؟

سلام 13 عزیز
بله اما اول اجازه بده آن را دوباره معنی کنم شاید مساله بی تفسیر حل شود:
کرات و سیارات آسمانی که ساکنان همیشگی این ایوان (آسمان) هستند
عجیب خردمندان را درگیر خود می کنند (و عقل آنها را به چالش می طلبند)
هان! ای (به ظاهر عاقل) آگاه باش و سر رشته خرد را (که به دست حضرت دوست است) گم نکن (عقل نمی تواند پاسخ تمام سوالات تو را بدهد)
چرا که ...این جا دوگونه می شود خواند:
چراکه آنان که عاقل و مدبر هستند نیز حود سرگردانند.
چرا که آنان که مدبر و عاقل هستند خود سرگردانند (و در حقیقت عقل سبب سرگردانی آنها می شود)
اگر تفسیر نیاز بود بگو
ممنون
استاد

۱۳ پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ

به نام خدا
خیلی منون استاد

خواهش می کنم

۱۳ پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ

به نام خدا
سلام اقای رحمانی
نمیدونم چرا نظر دادن های من جدیدا با چالش مواجه میشه البته نمیخوام بگم که تقصیر از استاد است ولی به هر حال یک جاههایی کار ایراد پیدا میکنه
تا اون جایی که من یادم میاد در کلبه خودم هم جواب شما را داده بودم

به نام خدا
سلام به همه
قابل توجه ۱۳ و سایر عزیزان
تا به حال هیچ پیغامی حذف نشده است
پیش آمده که یکی دو پیغام اکثرش غیر قابل درج باشد ولی کامل حذف نشده است
پیغامهای سانسوووووری را بایددوباره بنویسم (کپی-پیست)و دوباره در ستون نظرات وارد کنم بنابر این دست کم ساعت ارسال آن عوض می شود و از همین می توانید متوجه شوید
پیغامهای طولانی را بهتر است چند قسمتی کنید.
ممنون
استاد

سعید جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

این سروده تقدیم به همه‌ی درویش‌های این کلبه (به محض که اسم شاعر یادم اومد، می‌نویسم تا دینی به گردنمون نمونه):

ای خداوند کلام معنوی
خالق حق واژه های مثنوی
شمس را دید و شمس ما شدی
مولوی بودی و مولانا شدی
هدهد ملک سلیمانی بیا
قاصد پیغام جانانی بیا
نای جانت خوش حکایت می کند
قصه ما را روایت می کند
«چونکه از هجران حق نالان شدی
جفت خوشحالان و بدحالان شدی»
بانگ حق را چون ز جان بشنوده ای
دفتری از سر حق بگشوده ای
ای نشسته بر پر جبریل عشق
وی دمیده صوراسرافیل عشق
خیز و برخوان قصه بود و نبود
آتش افکن در نیستان وجود
فخر عرفانی و سلطان وفا
در سرودت سرّ دین مصطفی
مثنوی تو براق جان ما
بیت بیتش پله عرفان ما
جای تو خالیست ای پیغام عشق
تا بنوشانی به جانها جام عشق
قلبهامان ساغر خالی شده است
عشق رنگین و پوشالی شده است
«عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود»
چون جدا گشتیم از پیغام عشق
هیچ نشناسیم ما جز نام عشق
تو ز قرآن مغز را برداشتی
پوست را بر جاهلان بگذاشتی
وه که ناگه از هجوم جهل دوست
جابجا شد جایگاه مغز و پوست
بشنو از من تا حکایتها کنم
زین جنایتها شکایتها کنم
ما ز قرآن قهر را برداشتیم
مهر را بر دیگران بگذاشتیم
آیه های مهر قرآن گم شدند
سینه ها نفرت گه مردم شدند
پوستین وارونه پوشیدیم ما
در مسیر قهر کوشیدیم ما
از اذان عشق دور افتاده ایم
چون خمیری در تنور افتاده ایم
آیه های عشق، زندانی شدند
عارفان، بی جرم قربانی شدند
حافظ آیات قرآنی شدیم
در حضار پوست، زندانی شدیم
حافظ قرآن ولی خالی ز نور
از عروج دل به عرش عشق دور
قبله هامان بار دیگر سنگ شد
بی حضور عشق، حج نیرنگ شد
چون مجال عاشقی ها تنگ شد
«موسی با موسی در جنگ شد»
بوستان منزلگه بلبل نشد
بی محبت خارهامان گل نشد
حکم کفر عاشقان را داده اند
دارها بر عاشقان بنهاده اند
هر شبانی را که دیدندی به راه
«کو همی گفت ای خدا و اله»
«تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت»
چوب تکفیرش بسی بر سر زدند
وز تعصب بر دلش خنجر زدند
تا نیاید بر لب کس یک دعا
خارج از دستور شیخ شهر ما
فقه را بر دین تقدم داده اند
وعده جنت به مردم داده اند
عشق را کشتند تا دین پرورند
وز صراط عاشقان خوش بگذرند
ذکر را ورد زبان دانسته اند
مکتب آه و فغان دانسته اند
لذت ذکر خدا از یاد رفت
شور و شوق ربنا از یاد رفت
لیلی و مجنون کجا و دین کجا؟
حسرت آن خسرو شیرین کجا؟
هیچ کس آیات رحمت را نخواند
مرکبی تا خانه دلها نراند
قلبهامان خون شد و پر سوز شد
روزهامان بدتر از دیروز شد
هان نگویم شرح غم را بیش از این
به که کوته آید این بانگ حزین
«کاشکی هستی زبان می داشتی
تا ز هستان پرده بر می داشتی»
کاش می پیچید در گوش زمان
نغمه ای چون نغمه ات، ای نای جان
تشنه یک مثنوی دیگریم
دست کم ما در خور یک دفتریم
شمس قرن تار ما گر می شدی
قرن ما قرنی منور می شدی
قرن عشق و قرن عرفان، قرن نور
قرن امید و صفا، قرن شعور.

سعید جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

در مشکلات

گاهی باید سکوت کرد

شاید

خدا حرفی برای گفتن داشته باشد...
------------------------------------------------

استاد، پیشنهاد می‌کنم یه کلبه هم برای کوته‌نوشت‌ها و مینمال‌نویسی اختصاص بدهید. فکر کنم بگیره، الآن بساط مینیمال‌نویسی داغه تو وب

به نام خدا
مرتضی لطفا
کلبه
گزیده گویان-به پیشنهاد نارکند
را تشکیل بده.
ممنون
استاد

حسین دهقان جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام به استاد
سلمان عزیز
مرتضی عزیز
منتظر عزیز
بوی فیروزه عزیز
۱۳ عزیز
۷ عزیز
۱۱۰ عزیز
....
خیلی وقت بود دوست داشتم وارد این بحث بشم ولی به دلایلی نشد. از اینکه این بحث رو مطرح کردید سپاس. چون واقعآ نیاز همه ماست که بفهمیم اخر چرا؟!
به نظر من هر بحث و گفتگویی باید یک هدف از پیش تعیین شده
و بعد از آن یک برنامه و مسیر حساب شده داشته باشه تا به نتیجه برسیم.ابزاری هم که در این راه استفاده میشه بسیار مهمه.مثلا از منابع خوب مثل عقل و کتلب و...استفاده شود و از ابزاری چول جدل و رو کم کنی و...پرهیز شود.
به نظر من تا اینها مشخص نشود همانطور که تا به حال در این مملکت اسلامی بحثی به نتیجه نرسیده این بحث هم به نتیجه نخواهد رسید.
تا اینجایی که من از مطالبتون میبینم همه یک هدف دارید آن هم رسیدن جامه ما به آنچه که خدا و اسلام خواسته. اما نظرات طبیعتا تا حدودی متفاوت است که باید اینطور باشد تا پیشرفت حاصل گردد.
اما در مورد مسیر و برنامه باید بگم که رمز موفقیت کار گروهی آن است همه یکصدا و یک دل باشیم و برای رسیدن به هدف باید قلبآ با هم باشیم حتی با اختلاف نظرها.از جبهه گرفتن بپرهیزیم و به هم صمیمانه احترام بگذاریم. میبینید که اگر به هم احترامی شایسته آن هستیم را نگذاریم میشود همین دعواهایی که سیاسیون خوش غیرت ما با هم میکنند و مملکت را به فضا میفرستند.البته فضا جای بدی هم نیست!
مطالب شما دوستان را خوندم وقعا عالی بود. به نظر من همه یک چیز را میخواهند و آن هم اجرای قانون اسلام است همانطور که خدا خواسته نه آن چیزی که فلان شخص تعبیر میکند.
عقل حکم میکند که برای اینکه افراد اسلامی به جامعه اسلامی تبدیل شوند تا انسان اجتماعی همه ابعادش خدایی شود حکومت اسلامی امری ضروریست.
همانطور که در احادیث و قرآن آمده هیچ کس جز اولیای الهی نمیتوانند حتی یک قانون از آن قوانین را اجرا کنند. بنابراین همیشه باید منتظر باشیم.
اما این دلیل نمیشود حالا که ما امام زمانمان را از حکومت محروم کردیم(نه از امامت) البته خودمان را محروم کردیم نباید بگذاریم جامعه ما از اسلام دور شود و ننگی دیگر بر پیشانی مسلماننان کوبیده شود.
به نظر من باید به تاریخ نگاه کنیم . و حکومت حال را با گذشته ها قیاس کنیم.
انقلاب و قیام علیه ظلم و کفر از آموزه های الهی ست.انقلابهای زیادی از صدر اسلام رخ داد تا مردم مظلوم را از زیر شکنجه حکومتها برهانند. اما فکر میکنم همه موافق هستیم که هر کدامشان در مرحله ای شکست خوردند.
از چه چیزی شکست خوردند؟
از اینکه نتوانستند حکومت را سرنگون کنند؟
قیام مختار این کار را کرد.نتیجه اش چه شد؟این قیام چند سال دوام آورد؟بعد از حکومت چند ماهه مختار چه کسی حاکم شد؟
آیا اگر هدف قیام کشتن یک مشت قاتل و آدم کش باشد کافیست؟ هدف مهم است.


پس کمترین هدف یک قیام یا انقلاب سرنگونی رژیم کفر و ستم است.همانطور که امام خمینی(ره) بعد از ۲۲ بهمن فرمودند که کاری که تا به حال کردیم در برابر کاری که پیش روی ماست هیچ است.
حال اگر در راه رسیدن به هدفی در یک مسیری گام بر میداریم باید از مشکلات و چاله چوله های آن با خبر باشیم تا گرفتار نشویم. این مشکلات و ابتلاعات چیست؟
وظیفه یک حکومت اسلامی نشان دادن روح پاک اسلام به تمام بشریت است.که الحمدلله ما نه تنها اسلام را معرفی نکردیم بلکه در بسیاری از جهات کارهایی کردیم که در جوامع دیگر شرمساری دارد و بس.
البته قبل از اینکه به خاطر این حرفم سرزنش شوم بگویم که نکات مثیت بسیاری هم داشته ایم که بعدا به آن خواهم پرداخت.
ما که منادی والاترین خسایس بشری هستیم چرا قهرمانان و حتی کسانی که تبدیل به نماد ورزش پهلوانی ما میشوند دوپینگ میکنند؟
چرا وقتی بزرگترین زمینخوار مملکت محکوم میشود و حکم آن هم صادر میشود بعد از نه ماه از صدور حکم باز پس گیری زمین هیچ کس نمیتواند این حکم را اجرا کند؟
اصلا چرا نباید اسم این آقا و سایر آقایان و خانم ها در در رسانه ها برده نشود؟کاری که حکومتهای غیر اسلامی میکنند.
و سوالات بسیار دیگر که همه ما با هر عقیده و نظری از خود ودیگران میپرسیم.
مگر نه اینکه یک رکن حکومت حضرت علی این بود که هر کس از مدیران حکومتی اش تخلف و دزدی میکردند علاوه بر عزل او ؛ او را به بدترین وجه به مردم معرفی میکرد؟
چرا ما بعد از 30 سال همه کارمان شده نواقص را حل کردن.فلان مشکل را در فلان جا حل کردن.جلوی فلان دزد را گرفتن و...؟ اگر نگاهی بیاندازیم میبینیم تقریبآ همه این مشکلات منشاش در همین 30 سال است.
امیدوارم این صریح گویی ها حمل بر جبهه گیری و حذبی بودن من نشود.
به نظر من همه مشکلات به یک جا بر میگردد و آن هم این است که ما مسلمان نیستیم.
به نظر بنده یک فرد مسلمان باید حداقل 2چیز را داشته باشد
1- تاریخ را بداند. تا از آینده با خبر شود.
2- از اطراف خود آگاه باشد
اطلاعاتی که من در این مدت از رشته خودم در صنعت و دانشگاه و ارتباطات گرفتم این است که علاوه بر انسانهای پاکی که خالصانه در این مملکت کار میکنند کسانی هستند که با اینکه وجهه خوبی دارند اما حتی نمیشود نام آنها را انسان گذاشت.و تعدادشان هم کم نیست.
کسانی که در آزمایشگاه آنها چندین میلیون دلار دستگاه وجود دارد اما به خاطر از دست ندادن لذت خوردن قهوه در کنار دوستان و رد و بدل کردن یک مشت اراجیف حاظر نیستند دست به آزمایش بزنند و همان گزارش قبلی را با کمی دستکاری برای روز بعد رد میکنند چون کسی نیست نظارت کنه.جالب است بدانید که در هنگام خوردن قهوه از این شاکی اند که چرا حقوق ما کم است و مرگ بر فلانی و فلانی......
اگر این آزمایش یک آزمایش معمولی بود میشد ساکت ماند ولی وقتی میبینی این آزمایش مربوط به تست سالم بودن شیری ست که هر روز به من و شما میدهند نمیتوان چیزی نگفت.
علت اینکه آمار سرطان در ایران بیشتر از سایر جاهاست همین است. چرا در خانواده و دوستان و آشنایان و هر جا نگاه میکنیم کسی هست که با سرطان دست و پنجه نرم میکند.
یک خبر هم بهتون بدم. یکی از همکلاسی های عزیز ما در کارشناسی ارشد هفته پیش به علت سرطان در گذشت.
باید می دیدید در پژوهشکده چه خبر بود.
آیا میدانید در ایران هیچ آزمایشی بر روی شیری که دامپروران به کارخانه ها میدهند انجام نمیشود؟
آیا میدانید در یکی از کارخانه های پفک به جای رنگ خوراکی از رنگ فرش استفاده کردند؟
اصلا کسی نباشه نظارت کنه . مگر تو مسلمان نیستی مگر خدا تو را نمیبیند؟
از این داستانها در اینجا زیاده.
اسلام روح سالم را در بدن سالم میداند و سلامتی را نیمی از ایمان.
آیا کشورهای دیگر به سلامتی شهروندان خود اهمیت میدهند یا ما؟
مسلمان یعنی اینکه لااقل از کافر بهتر باشد. آیا ما مسلمانیم؟
ببخشید از این صراحت. اگر یکباره اینطور اوج گرفتم به خاطر این است که چون ما عادت کرده ایم تا وقتی به ما فشار نیاید دست به کاری نزنیم.
همین است که 20:30 میشود حلال مشکلات ما.
پس اول باید خودمان را بسازیم بعد جامعه را . بعد انتقاد کنیم. بعد نظر بدهیم.
پس مشکل ما این است که به خدا قلبا اعتقاد نداریم چون اگر داشتیم از زیر کار در نمیرفتیم.
اگر به معاد اعتقاد داشتیم این کارها را نمیکردیم تا بعدا پشیمان شویم.
بنابراین باید از مبانی شروع کنیم و اسلام را از بای بسمالله شروع کنیم.
بعد از اصل توحید میرویم سراغ یکی دیگر از مبانی اسلام و آن هم احترام به حقوق یکدیگر و مهر و عطوفت است!
خودتان قضاوت کنید آیا این واژه ها در جامعه ما کمرنگتر از همیشه نشده؟
به نظر من با خذف کلمه اسلام از نماد کشورمان چیزی حل نمیشود.
این کار یعنی تیشه به ریشه اصلمان زدن و اعتقادات ملت را زیر سوال بردن.هر دینی هدفش تشکیل حکومت است.
با اسرار بر اینکه ما بهترین مردم روی زمینیم و مملکت ما اسلامیست و...هم کار به جایی نمیبریم.
این حرفیست که یهودیها و نازی ها میزدند و به اینجا رسیدند.
منطق منطق منطق
این حرفها سیاسی نیست بلکه کاملا مربوط به فرهنگ و فرد فرد ماست.
پس خواهش من اینه که بحث به جدل تبدیل نشه.
پس به نظر من باید همدل باشیم و با همفکری راه حلی منطقی پیدا کنیم.
در مورد مطالب سلمان عزیز که از نزدیک با او بوده ام و میشناسمش باید بگویم که با بیشتر نظراتش موافقم ولی در مورد نامه عمر و یزید باید بگویم نباید دعوای دو پادشاه را ملاک حق بودن یک دین دانست.
زرتشت(ع) هم پیامبر بر حق خدا بود اما او نگفت که پادشاهان از نسل خدایند و...
محمد(ص) هم پیامبر خاتم بود . آیا او وصیت کرد که عمر خلیفه شود؟
آیا اسلام غیر عربها را لال و کودن میخواند یا زرتشت عربها را سگ خطاب کرد.
ما هر چه ضربه میخوریم از همین دعواهاست.دوستی با هر ملتی خوب است . اگر کسی آدم نبود و انسانیت نداشت با او دشمن میشویم. نباید اسلام را مقابل ایرانی بودن قرار داد. اسلام هیچ گاه با ایرانی بودن منافات ندارد.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: حب الوطن من الایمان
به خاطر همین است که شیعه نه عمر را قبول دارد نه یزگرد را. و شیعه واقعی کسی ست که اسلامش را به ریش دیگران نبندد تا با تراشیدن آن اسلامش به باد رود.
بسیاری از حرفهایی که در مورد آزادی و تساوی زن و مرد و زندان و ... مطرح میشود برای این است آتش این دعواها تندتر شود و هیچگاه خاموش نشود. دعواها به خاطر اختلاف نظر نیست که اگر باشد به خاطر کج فهمی دو طرف است وگر نه هیچ دو نفری وجود ندارد که یک نظر واحد داشته باشند. دعوای اصلی به خاطر اختلاف در هدف است. هیچ کس با آزادی مخالف نیست به خاطر همین مورد سوئ استفاده قرار میگیرد.
آزادی ابزار خوبیست تا به وسیله آن حکومتها را ساقط کرد.آزادی ابزار خوبیست تا به وسیله آن باج گیری کرد.آزادی را میتوان چماقی کرد تا با آن مردم را سرکوب کنیم و... مگر نه؟
اما خیلی ها آزادی را فقط به خاطر آزادی میخواهند نه اهداف دیگر.
باید ببینیم که طرفت چه هدفی دارد. اگر هدفش حذب بازی و دعوا و عقب مانده نگه داشتن جامعه توست بهترین کار این است که او را با افکار خود تنها بگذاریم .چون هر طور با این فرد وارد بحث شویم آخرش جنجال است.
که خدارو شکر در اینجا چنین کسی را نداریم.
اگر طرفت آزادی را به خاطر رشد جامعه و رسیدنش به آمال انسانها میخواست که دیگر دعوایی نیست و باید به دنبال راه حل بود نه طرح دعوا.
به نظر من برخی از این بحثها که در این کلبه مطرح میشود به خاطر کلی گویی ها و پس و پیش شدن ناخواسته کلمات است که نمیتوان فهمید منظور طرف چیست.

یا علی

سلام حسین دهقان.

سلمان رحمانی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:16 ب.ظ

سلام دوستان
این بحث تازه ای که با 13 شروع شده رو میتونید که در کلبه 13 دنبال کنید، اشتباهاً پاسخ 13 در اینجا آورده شده است.
لطفاً از نظر چهارشنبه 19 اسفند ماه ساعت 7:10 بعد از ظهر در کلبه ی 13 نظرات را دنبال کنید که این نظر را 13 در جواب کامنت مرتضی در کلبه ی مجنون2 در تاریخ سه شنبه 18 اسفند ساعت 4:03 بعد از ظهر نوشته بود، آورده بود.
یا علی

سلمان رحمانی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:33 ب.ظ

سلام سعید جان
خیلی لطف کردی که آمدی و نظر دادی،
پیشنهاد خوبی است.

یا علی

سلمان رحمانی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:58 ب.ظ

سلام حسین دهقان
خیلی خوش آمدی، نظرات زیبایی است، حیف که در این جامعه نمی توان سخن گفت.
دلیل مواردی رو که گفتی کاملاً معلوم است، چون سود آن به جیب کسانی می رود که گفتنش اصل را زیر سوال می برد.
واقعاً جای تاسف دارد،
فکر می کنی که چرا در این بحث های سیاسی اخیر پیش آمده خیلی از سران و مراجع ساکت مانده اند؟
آیا فقط به دلیل تقیه بوده است؟!!!
آیا با جرم و جنایت و آدم کشی موافق اند؟

در مورد نامه یزدگرد نیز به درخواست دوستان بود، البته منم خیلی از قسمت هایش را قبول دارم، اینکه همه چیز از جمله دین برای یک فرد و جامعه بایستی آزاد باشد و به افراد آن بایستی این اجازه و فرصت داده شود که در مورد ادیان مختلف تحقیق کنند و دین خودشان را انتخاب کنند.
آیا این آزادی در مملکت اسلامی ما وجود دارد؟
آنچه ما می دانیم این است که سپاه اسلام به رهبری یزدگرد به ایران حمله کرد و علاوه بر اشغال کشورمان، دست به تجاوز، زورگویی، غارت و ... به نام اسلام کردند. این است که آدم به شک می افتد.
عرض کردم که ما ایرانی هستیم که دین اسلام را برای خود انتخاب کردیم، این دلیل نمی شود که اصل خود را فراموش کنیم و خود را به اعراب بچسبانیم. این سخنم را دلیل بر بی احترامی نگذارید، اعراب نیز برای خود دارای احترام اند، دین و آداب و رسومشان. ولی ما چه؟ از آداب و رسوممان چه باقی مانده است؟ اگر از شما سوال شود که: شما که می گویید تمدن کهن دارید از آئین کهن کشورت چه می دانی چه پاسخی داری؟ چرا این آئین و رسم و رسومات ناشناخته مانده اند و از طرف تصمیم گیرندگان نه تنها رواج داده نمی شوند بلکه به تاراج نیز میروند؟

پاسخ به این سوال باعث سردرگمی می شود، تمام کشورها به اسطوره های خود افتخار می کنند ولی ما پادشاهان عادل کشور خود را که الگوی اخلاقی برای جهانیان هستند را طاغوت معرفی می کنیم.

در مورد قهرمانان نیز من یه جمله ای بگم که ما لقب جهان پهلوان تختی را به قهرمانان خود می دهیم که در آخر باعث آبروریزی ما می شوند در حالیکه جهان پهلوان تختی حاضر به تعظیم در برابر شاه ایران نشد و سر خود را در این راه داد، اینجاست که تفاوت ها مشخص می شود.
پس ما دنبال رسیدن به خوبی نیستیم بلکه تنها می خواهیم ادای آنرا در آوردیم و ظاهرکاری کنیم،‌ملت را بازی دهیم.

علی علی

سلمان رحمانی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ


صد شاخه ی گل یکی نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمیرقصیدیم

مرتضی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام استاد
چهارشنبه مراسم عقد خواهرمه و چون قراره خونه برگذار کنیم یه عالمه کار ریخته سرمون
از طرفی کارای پروژه ام هم مونده و شدیدا وقتم پره
با عرض پوزش یه هفته ای می خوام برم مرخصی
کلبه نارکند هم خودتون زحمتش رو بکشید یا صبر کنید تا هفته ی بعد خودم بسازم
جواب ۱۳ و بقیه دوستان رو هم سر فرصت می دهم
پیشاپیش باید واسه چهارشنبه سوری بهتون هشدار بدم
که مواظب باشید
به پدر مادراتون بگید کبریت رو از زیر دستتون قایم کنن!
شرمنده صدام می زنن٬ باید بریم سفارش کیک بدیم
فعلا خداحافظ
یاعلی

به نام خدا
به به تا باشه از این کارها
یک تبریک بلند بالا
ان شاا... که خوشبخت شن
بچه ها براشون دعا کنید.
ممنون
استاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد