کلبه خانم رحیمی نژاد

سلام  

کلبه خانم رحیمی نژاد

با اجازه ایشان 

برای این که همه از مطالب زیبایشان استفاده کنند.

ممنون 

استاد

نظرات 221 + ارسال نظر
رحیمی نژاد یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ

بهلول ودعای باران:
بهلول روزی عده ای از مردم رادید که به بیابان می روند تا از خداوند طلب باران کنند، چونکه چند سالی بودباران نیامذه بود.
مردم عده ای از اطفال مکتب را همراه خود می بردند.
بهلول پرسید که :
اطفال را کجا می برید؟
درجواب گفتند:
چون اطفال گنا هکارنیستند،دعای آنها حتما مستجاب خواهد شد .
بهلول گفت: اگر چنین است،پس نباید هیچ مکتبداری تا کنون زنده باشد.

رحیمی نژاد یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ

گفتگوی بهلول با مرد عرب :
بهلول روزی با عربی همراه شد .
از عرب پرسید :اسم شما چیست ؟
عرب در جواب گفت :مطر .یعنی (باران ).
بهلول گفت : کنیه تو چیست ؟
عرب گفت :ابوالغیث . یعنی ( پدر باران ) .
بهلول پرسید : پدرت نامش چیست ؟
عرب گفت : فرات .بهلول پرسید : کنیه پدرت چیست ؟
عرب گفت : ابوالفیض . یعنی (پذر اب باران )
بهلول پرسید :نام مادرت چیست ؟
عرب جواب داد : سحاب . یعنی (ابر).
بهلول پرسید : کنیه او چیست ؟

عرب گفت : ام اابحر. یعنی ( مادر دریا )

بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم .

رحیمی نژاد یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

شیوه جلب رضایت خدا
طلبه ای نزد پدر روحانی ماکاریو رفت و از او خواست بهترین راه جلب رضایت خدا را به او بگوید .

ماکاریو گفت : به گورستان برو و به مرده ها توهین کن .

طلبه دستور پدر روحانی را انجام داد و روز بعد نزد او برگشت .

پدر روحانی گفت : جواب دادند ؟

- نه .

- پس برو آنها را ستایش کن .

طلبه اطاعت کرد و همان روز عصر ، نزد پدر روحانی برگشت . پدر از او پرسید : که آیا مرده ها جواب داده اند ؟

طلبه گفت نه .

پدر روحانی گفت : برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن . نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان .

این طور می توانی راه خودت را در پیش بگیری .


رحیمی نژاد یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ق.ظ

آن جا که خدا هست

یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید:

- اگر بگوئی خدا کجاست یک سکه به تو می دهم .

ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوئی خدا کجا نیست ، دو سکه به تو می دهم

رحیمی نژاد یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ق.ظ

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: «چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌های مرا خراب نکند!»

همین تشخیص درست و صحیح کشاورز، توفیق کامیابی در مسابقه‌های بهترین غله را برایش به ارمغان می‌آورد.


“گاهی اوقات لازم است با کمک به رقبا و ارتقاء کیفیت و سطح آنها، کاری کنیم که از تأثیرات منفی آنها در امان باشیم

رحیمی نژاد یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام استاد
خسته نباشید:-)

سلام
ممنون
شما زحمت می کشید.
باز هم ممنون

رحیمی نژاد یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ

سلام
خواهش می کنم استاد ولی به حق کار شما خیلی خیلی سختتر است

قاصدک کاری نداره که !!
شما ۱۰۰ تا سوال بپرس منم به ۱۰۰ تاش جواب می دم بخوای به ۱۰۱ هم جواب می دم .

این هم سوال بوی فیروزه ی عزیز:
دوستای خوبم استاد خوبم دوست دارم صادقانه به این سوال جواب بدید:
آیا واقعا زندگی امروزتون همان آرزوی دیروزتونه؟

سلمان رحمانی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
جملات زیبایی بود
لطفاْ اگه میشه در روز تعداد نظرات کمتری بذار که برسیم بخونیم، آخه کلبه ها زیاده و اگه بخواهیم به همه سر بزنیم وقت کم میاریم.
با سپاس
در پناه حق

نه گوش نکنید
از خود راضییی!

بوی فیروزه یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ

سلام همگی
سلام اعظم زنده باشی!!!!!!
راستی سه تا آرزوی نوجوونیمو بگم:
آرزوداشتم ویولونیست بشم تازه پایه یک بگیرمو یک کامیون هیژده چرخ داشته باشم برم دور دنیا بخصوص جاده ی اروپا
حالا ببین اگه نرفتم حتی اگه دکترا ببینم.

بوی فیروزه یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ب.ظ

راستی مادر بچه ها خیلی دوست داشتنی هستی.
آقا سلمان بچگی نمی خواستی خلبان یا دکتر بشی.
رویاجون دقیقا همه چی گفتی ولی هیچی نفهمیدم مثل استاد پیچوندیا!

[ بدون نام ] یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ب.ظ

آفرین استاد

مادر بچه‌ها دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ق.ظ

وای بوی فیروزه شاخص امید به زندگیم زد بالا!

رحیمی نژاد دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام آقای رحمانی
این کار من فلسفه داشت اگه دقت کرده باشید من تا حالا چنین کاری نکرده بودم. درسته؟!.
استاد خیالتون راحت من به حرف آقای رحمانی گوش نمیکنم:-)
آخی دلم براش سوخت استاد بذارید یه کم به حرفش توجه کنم طفلک دلش میشکنه ها:-)

[ بدون نام ] دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

..........................

رویااسماعیل پور دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ

*به نام خدا*

سلام اعظم......................................م.ن
فکر کنم دیگه بهتر از خودم از احوالم باخبری!منم از احوال شما.
شکر خدا.
خوشحالم می کنی می آی نظر می دیدی عزیزم.
امروز کامل مطالبی که دیروز گذاشتی رو مطالعه کردم.
دستت درد نکنه،استفاده کردم عزیزم.
خوش باشی در کنارش موفق.

رحیمی نژاد دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام رویا جان
آره باخبریم از لطف خدا.
تازه فهمیدم دوره ی لیسانس درستت نکرده هنوزم کلاس می پیچونی!!:-)
ممنون که وقت گذاشتی همه ی متن ها رو خوندی . از این که میای ممنون. پیروز و سربلند و سلامت باشی و تمام خوبی هارو برات آرزو می کنم.

مرتضی سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام به خانمها و آقایان پایه کار
اول سلام به خودم ((علیک سلام آقا مرتضی...احساس خود شیفتگی کاذب....گرچه کاذب هم نیست))
دوم سلام به استاد
سوم سلام به رحیمی ((نژاد)) و اسماعیل پور
چهارم سلام به بوی فیروزه
پنجم سلام به عزیز دلم سلمان جون


با مطلب "زیباترین چیز در دنیا" خیلی خیلی حال کردم

اما سوال بوی فیروزه
آرزو که خیلی داشتم که زندگی منو از خیلی هاش دور کرد و به خیلی هاش نزدیک کرد.

یکی از این آرزوهام:
دور راهنمایی عاشق خلبانی بودم و وقتی فهمیدم باید دندونای سالمی داشته باشم (چون دندونام ژنتیکی خراب) بی خیالش شدم اما دندون پزشکی جاشو واسم گرفت چون زیاد دندون پزشکی می رفتم تا اینکه درد دندون اینو هم از کله ام انداخت. ولی به جاش خواهرم شد.
خلاصه بی هدف شدم تا دبیرستان.
شیمی ام خوب بود. همیشه نمره ماکس کلاس بودم (سر منشا تقلب همه بچه های کلاس) اما آرزویم نبود که روزی شیمیدان بشم تا اینکه پیش دانشگاهی معلم خوبم (آقای غلامعلی) این انگیزه رو در من ایجاد کرد.
از سوم دبیرستان به شیمی آلی علاقه ی زیادی پیدا کردم. وجود استاد هم مزید بر علت شد که واسه ارشد تمام انرژی ام رو روی شیمی آلی بذارم، آلی شریف رو هم آوردم اما دست روزگار منو پیشرانه کار کرد.
الان هم بیشتر از گذشته خدا رو شکر می کنم که علتشو تو آرزوی بعدی ام می گم

یکی دیگه از این آرزوهام:
بازدید رفتیم پژوهشگاه پلیمر. اردیبهشت 85 یعنی 4 سال بچه تر از الانم
تو جمع به رئیس پژوهشگاه گفتم چرا برای بازیابی مواد هزینه نمی کنید و ارزکشورمون رو هدر می دین و جواب ادن که آدم این کار رو نداریم و اونجا خیلی محکم گفتم که منت حاضرم این کار رو براتون بکنم
و همه خندیدن
و با این خنده ها آرزویی در من شکل گرفت که برای کشورم خادمی دلسوز باشم و به همه اعتماد کنم
و احساس می کنم که با یاری خدا بتونم با پیشرانه به این آرزو دست پیدا کنم

یکی دیگه از این آرزوهام:
اینکه در دوران بچگی ام باقی بمونم
و چند شب پیش با پسر دایی 7 ساله ام همبازی شدم

از آرزوهای دیگه ام موفق در ورزش بود مخصوصا شنا و هندبال که بهشون دست یافتم


زیاد حرف زدم
غیبت داشتم از دستم راحت بودین

چیز دیگه ای یادم اومد بعدا می نویسم

راستی خانم اسماعیل پور آروتون رو نگفتیناااا
به من بگین قول می دم به هیچکی نگم
اما قول نمی دم که کسی نخوندش!!!


و حرف "قاصدکی"
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

بارون و اسمون چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ

اگر قادر باشم از شکستن یک قلب جلوگیری کنم زندگی من به بیهودگی نگذشته است
اگر بتوانم رنجهای یک زندگی را ارامش ببخشم ویا کسی را که در بند هست ازاد کنم و یا یک کبوتر ضعیف را یاری کنم و او را دوباره به لانه اش برسانم زندگی من به بیهودگی نگذشته است.

مرتضی پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ

یه آرزوی دیگه هم یادم اومد

از دوران راهنمایی دلم می خواستم مداح بشم و با این آرزو بزرگ شدم تا اینکه تابستان ۸۶ قسمت شد رفتم کربلا و نجف.
اولین باری که با هم کاروانی هام تو بین الرحرمین (( از سمت حرم قمر منیر بنی هاشم ابالفضل العباس به سمت حرم آقا ابی عبدالله )) راه می رفتیم آروم واسه خودم شعری می خوندم که رئیس کاروانمون گفت نمی خواهی بلندتر بخونی تا همه استفاده کنیم و نفهمیدم چی شد که ولوم صدام رو بلند کردم و خوندم

به خدا دنیا رو نمی خوام بی ابالفضل
جنت الاعلی رو نمی خوام بی ابالفضل

بر سر زلفش اسیرم
من غلام او امیرم
چه خوشی روزی هزار بار
من ابالفضلی بمیرم

کسی همتاشو ندیده
نه ندیده نه شنیده
چون خدا تنها تو عالم
یه ابالفضل آفریده

روی قلب یه قابه
صاحب قلبم گواهه
نقش روی قاب قلبم
عکس یک خال سیاهه

خسته از دست زمونه
با سرشت دونه دونه
دختری کنج خرابه
با لب خونین می خونین

به خدا دنیا رو نمی خوام بی ابالفضل
جنت الاعلی رو نمی خوام بی ابالفضل

مرتضی پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ب.ظ

سلام به همه
برای کلبه مجنون پرسش های بسیاری پیش اومده و دنبال جواب می گردد و از همگی در هر سنی و با هر تجربه ای در زندگی برای یافتن پاسخش کمک می خواهد

رحیمی نژاد جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ

از بار گنه شد تن مسکینم پست

یارب چه شود اگر مرا گیری دست

گر در عملم آنچه ترا باید نیست

اندر کرمت آنچه مرا باید هست

شیخ ابوسعید ابوالخیر

احسنت

رحیمی نژاد شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام به دوست عزیزم بوی فیروزه
چند روزی بود حال خوشی نداشتم. دلگیر که نیستی؟؟
کم پیدا شدی ؟؟!! آرزوهاتو بار ها خوندم یه چیزی توشون هست که خیلی دوست داشتنیشون کرده نمیگم چی چون حال دلم آشکار می شه .
به خاطره نعمت هایی که خدا بهت داده همیشه شکر گزار باش و شکر داده ها رو بیشتر از حسرت نداشته ها به جا بیار.

زخمی شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن


بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن


موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن


من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن


بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن


امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

زخمی شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ

خواهش میکنم همه جواب بدید:
متولدین چه ماهی رامیپسندید؟باذکردلیل.

رحیمی نژاد شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام زخمی
کاش اسم بهتری پیدا میکردی آخه من تا این اسمو خوندم گریم گرفت امیدوارم همیشه شاد باشی و زخم ها رو با توکل به خدا و توجه به فانی بودن دنیا فراموش کنی .
خوب و بد در هر ماهی هست گفتنش سخته ولی اردیبهشت
آخه ۸ اردیبهشت تولدمه و در ضمن اردیبهشت از کلمه ی بهشت درست شده. همیشه هم تو این ماه غمگینم حالا چرا بماند.
خودتون چی ؟

بوی فیروزه یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

سلام اعظم آخیییییییییییی! یعنی دیگه قرار نیست روز تولدت تورو ببینم.خیلی دلم گرفت.

بوی فیروزه یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ

راستی اعظم این زخمی بچه ی بامرامیه !
جواب من:
مرد:اردیبهشت و مهر وبهمن
زن: شهریور وفروردین و اردیبهشت(به خاطره تو)

زخمی یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام عزیزم ممنون که جوابمودادی زخمی اسم مستعار کسیه که خیلی دوسش دارم وگرنه من خیلی شادم من مردفروردین چون بابام فروردینیه خصلتهایی داره که همه دوسش دارن وزن فروردین که خواستنی ترین وکامل ترین زنه
استادشما جواب سوالمو نمیدید؟

بگذار استفاده از نظرات صائب شما ببریم.

بوی فیروزه یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

سخنانی زیبا از انیشتین
هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.

دست خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید، به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد؛ این یعنی "نسبیت".

فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.
عاشق سفر هستم ولی از رسیدن متنفرم.

من هوش ِ خاصی ندارم، فقط شدیدا کنجکاوم.

سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.
یکی از قویترین عللی که منجر به ورود آدمی به عرصهء علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است.

مثال زدن، فقط یک راه دیگر آموزش دادن نیست؛ تنها راه آن است.

حقیقت آن چیزی است که از آزمون تجربه، سربلند بیرون آید.

زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.

این مثال زدنو امروز صبح تو کلاس آلی ۳ گفتم.
استاد

مرتضی یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام زخمی
من دکتر خوب واست سراغ دارم
دامادمون کارش واقعا درسته
هم زخمهای جسمی رو خوب مداوا می کنه و هم زخم های روحی

من هم از اردیبهشت خوشم میاد
چون به قول خانم رحیمی نژاد تجلی بهشت روی زمینه
اتفاقا امروز داشتم می گفتم که همه جا بوی بهشت رو به خودش گرفته
بلا استثناء هر سال توی اردیبهشت می رم شمال

البته برخلاف خانم رحیمی نژاد من متولد ۲۴ خرداد ام

۱۳ یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ

به نام خدا
در جواب زخمی
ببخشید مجبورم ماه عربی رو بگم.من ماه رجب رو دوست دارم به خاطر تولد حضرت اسد الله غالب مطلوب کل الطالب حضرت علی {ع}

قاصدک یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ

قاصدک


سلام


سلام به زخمی

زخمی تر از همیشه
از درد دل سپردن
سر خورده بودم از عشق
در انتظار مردن







خوب در باره سوالی که پرسیده بودین باید بگم که من نظرات مربوط به این سوال رو خوندم



به نظرم خانوم رحیمی نژاد به این خاطر توی اردیبهشت غمگینه که میدونه توی این ماه ۱ سال به سالهای گذشته ی زندگیش اظافه شده و از این میترسه که این سالی که گذشته بیهوده باشه

اگه همینه باید بگم که حتما باید به کارهاو تجریاتی که توی این سال بدست آورده باید فکر کنه تا هر چی غمه فراموش بشه





سرتون رو درد نیارم


به نظر من اسفند و فروردین از بهترین ماه های سال هستن


و اسفند رو خودم بیشتر از فروردین دوست دارم چون :











اسفند یعنی آرمان تفویض سمبل: ماهی عنصر وجود: آب شعار: من باور دارم سنگ خوش یمن: زمّرد سیّاره: نپتون فلّز وجود: فلّز مصنوعی شخصیّت: راوی رنگ محبوب: زرد و سبز - تأثیر پذیر حسّاس راهنمای تعیین کننده خط مشی -






در این ماه، شکوفه‌های میوه‌ها و گیاهان به روییدن و آماده شدن برای رُستن آماده شوند و در این ماه، آفتاب، در برج حوت است





اسفند یعنی دوندگی


اسفند یعنی گذشتن ۲۹/۳۰ روز با سرعت نور بدون اینکه بفهمی از کجا شروع شد و به کجا ختم شد .

اسفند یعنی خرید لباس نو ، کیف نو، کفش نو .

اسفند یعنی ترافیک اونم از نوع مرد افکنش .

اسفند یعنی طولانی تر شدن روزها .

اسفند یعنی خانه تکانی .

اسفند یعنی یک سال دیگر هم گذشت .

اسفند یعنی خستگی توام با کمر درد .

اسفند یعنی وقت ندارم باید برم سراغ کارهام .
.


(((((((((((((( حرف های قاصدکی ))))))))))))))


به هر حال من خودم متولد اسفندم

به خاطر این نیست ولی اسفند یعنی






پایان هر آنچه روزی شروع شده بود
و
آغاز آنچه که روزی در آرزویش بودی


(جمله ی آخر از خودم بود ... تقلب نکرد بودما)

بارون و آسمون یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:22 ب.ظ


آسمون:
خودم واسه خردادم ولی من همه ی ماها رو دوست دارم چون تو هر کدومشون خدا یکی از عزیزانمو آفریده.

بارون:
ازاردیبهشت جون همه ی اوناماهن مثل خودم.

منتظر یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام استاد عزیز
سلام خانم رحیمی نژاد
سلام زخمی عزیز

من خودم متولد اردیبهشتم و خیلی این ماه رو دوست دارم چون به نظر من قشنگ ترین ماه ساله. اما به نظر من متولدین تیر هم انسانهای خاصی هستن.

یا علی

سلام منتظر

مادر بچه‌ها دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
اردیبهشت. فقط!
البته در مورد فقط شوخی می‌کنم. من خودم اردیبهشتیم. به نظرم در اردیبهشت بهار خوب جای خودش را توی دل همه باز می‌کند.
کلا بهمن و بهار برایم خاطره های خوب به همراه دارد.
ولی واقعا نمی‌توانم بگویم متولدین کدام ماه رامی‌پسندم .چرا؟ چون خصوصیات اخلاقی‌شان را نمی‌دانم.
نظر قاصدک در مورد علت غمگین بودن خانم رحیمی‌نژاد در این ماه جالب بود. یعنی چون برای من هم صدق می‌کند قابل تامل بود!! و حرفهای قاصدک در مورد اسفند خیلی قشنگ بود. مخصوصا آن دو جمله‌ی آخر که تقلب نکرده !فقط همان مشغله‌ی زیاد در این ماه هم در خانه و هم در محیط کار آدم را کلافه می‌کند به خصوص خانم‌ها را. البته بیشتر منظورم خانه تکانی است!
در ضمن زخمی اسم قشنگیست.

رحیمی نژاد دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام بوی فیروزه ی عزیزم
بله خیلی وقت است که همدیگر را ندیده ایم یادت هست ترم ۱ سر هدیه ای که می خواستید بهم بدید چقدر اذیتتون کردم یادش بخیر . چه آتیشی می سوزوندیم.


زخمی سلام
من جدآگریه کردم برات خیلی بی رحمی واقعآ همه رو زخمی می کنی ها:-)
بعضی ها میگن خیلی شبیه هم هستیم . خیلی کنجکاو شدم ببینمت. به امید دیدار


سلام آقا مرتضی
ولایت ما که میرید امیدوارم بهتون خوش بگذره. سلام منم برسونید عید نشد بریم خیلی دلم برای شمال تنگ شده. خوش به حالت ببین اینم یکی دیگه از محدودیت های بعضی از خانم هاست .


سلام۱۳
آفرین


سلام قاصدک
شاید نمی دونم ولی دلایل دیگه ای هم داره.
من خیلی در گیر ماه ها نیستم راستش تاریخ تولد خودمم به زور یادم می مونه و دوستان هم دیگه می دونن و از دستم ناراحت نمی شن وگرنه نظری در مورد ماه هایی که گفتی می دادم.


سلام بارون و آسمون
جمله ی زیبایی گفتی آسمون
بارون هم که مثل خودمه (به به)


سلام منتظر
شما هم که مثل منید اردیبهشتی ها دنیارو بهشت کردننه؟!:-)


تولد همه ی اردیبهشتی ها مبارک


رحیمی نژاد دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام به همه
استاد سلام با اجازه




یه سوال ::؟؟؟

به نظر شما دوستان استاد متولد چه ماهی هستن ؟؟؟؟؟



من فکر می کنم یا اردیبهشت یا فروردین

بارون و آسمون دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ

زندگی کوتاهتر از آنست که به خصومت بگذرد
وقلبها گرامیتر از آن هستند که بشکنند

فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر نباشیم.

مرتضی دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ

سلام به همه
اومدم در جواب دو نفر ( ۱۳ و منتظر ) یکمی نظر بدم

اول ۱۳
سلام ۱۳
سوال زخمی سوال ایرانی بود نه عربی
حالا که عربی جواب دادی یه توضیح کوچولو بدم
رجب ماه زیبایی است چون ولادت مولای عشق٬ ساغی کوثر علی (ع) است٬ ماهی است که شخصی به این دنیا پای نهاده که عمری است اسمش را زینت من کرده اند ( مرتضی !!! )
اما ۱۳ عزیز
۱۳ رجب فقط یک روز است٬ روز تجلی گاه خدا در بدن یک انسان به نام علی روی زمین
چرا ما انسانها ماه رمضان را که سی روزش سراسر بوی خدا را می دهد فراموش کرده ایم؟
رجب و شعبان همانند دامنه ی کوهی می مانند که ما را برای رسیدن به قله که همان ماه رمضان است آماده می کند

و از نگاهی دیگر ما همه شب عاشورا دعا می کنیم که
خدایا این محرم را آخرین ماه زندگی مان قرار نده

حالا نوبت منتظره
سلام منتظر
خدا هیچ وقت بین مخلوقاتش فرق نذاشته که اگه متولد تیر باشن بایستی انسان خاصی باشه یا متولد اردیبهشت یا خرداد یا ...
در وجود همه ی ما یک روح - روح خود ذات حضرت حق - دمیده شده و این مهم نیست که متولد چه ماهی باشیم
مهم اینه که سعی کنیم بنده خوبی باشیم
تا یک انسان خاص
شمر هم انسان خاصی بود
حضرت ابالفضل هم همینطور
یکی حامی امام حسین شد و دیگری قاتلش

با کمی تساهل

مرتضی دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام استاد
زیر دیپلم حرف بزنید
تساهل یعنی چه؟
اولین بار است که این کلمه را می شنوم!!!

راستی استاد
خانم رحیمی نژاد می خوان بدونن تو چه ماهی متولد شدین!!!

یا علی

سلام
تساهل یعنی به سادگی برگزار کردن
خود را به متوجه نشدن زدن

؟؟؟

۱۳ دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:35 ب.ظ

به نام خدا
سالم به همگی
به قول خو داقای صفر دوست من اومدم تا پاسخشون رو بدم

راستش حق با شما است می شود گفت ماههای رجب و شعبان مقدمه ا ی برای اماده شدن برای ماه رمضان است ولی چکار کنم من با تمام عظمت ماه رمضان باز هم ماه رجب رو دوست دارم .این ماه ماه عجیبیه.ولی با تمام این حرفه ها ماه رمضان یک معنویت دیگه ای داره.
یک چیزی به منتظر گفتی میخواستم اصلاحش کنم.شما فرمودی خدا روح خودش رو در ما دمیده در صورتی که نظر خیلی ها اینجوری نیست.موضوع از این قراره که خدا از روحش در ما دمیده.اما از روحش به این معنا نیست که روح خود خدا بلکه منظور این است که روحی که افریده خدا روحی که بسیار بسیار نزدیک است به خدا و ارتباط عجیبی با ان ذات سبحان دارد به طوری که از این ارتباط نزدیک تر نمی شود در ما دمیده شده.به این مثال توجه کن مثلا مادر شما میگه مرتضای من این یعنی چه؟
به خاطر قرب و نزدیکی که بین شما و مادرتون وجود دارد از این لفظ استفاده کرده است به هر حال از این مثالها زیاد میشه زد.
یا حق

بوی فیروزه سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ

شرمندگی عربی
پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:



«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند.»

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»

زخمی سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام استاد
سلام قاصدک
ممنون از نظرات زیبایت چه احساس لطیفی توصیفت زیبابود وبایدبگم متولدین فروردین واسفندادمهای خوبی هستند نمیدونم مجردی یانه ولی به خانمی که همسرت میشه یاخواهدشدتبریک میگم اینوکتابهامیگنا!موفق باشید
سلام بارون واسمون عزیز
ممنونم اردیبهشت داره امارش میره بالا
سلام خانم رحیمی نژادعزیز منم مشتاق دیدارتون هستم به نظرم استادیافروردین یابهمن یااردیبهشته
استادهرکی درست بگه بهش جایزه میدید؟
سلام بوی فیروزه
۱روزه ندیدمت دلتنگتم زودمیام غصه نخور دلت تنگ شد لباسام(لبخند)
۱۳عزیز منتظرعزیز مرتضی عزیز ازنظرات زیباوعارفانه شماممنونم
منتظرامیدوارم هرچه زودتردوران انتظارت به سربیاد
سلام مادربچه های عزیز
خیلی لطف کردیدازنوشته هاتون مهربونی میباره

سلام
بابا شعر تولد منو همه می دونند:
...

زخمی سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ



گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

بوی فیروزه سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ

گفتم: خسته ام
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.
گفتم: هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق/16)::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی:و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.::تو چه می دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی:ان الله بالناس لرئوف رحیم
.:: خدا نسبت به همه ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143)::.

گفتم: دلم گرفته
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی خیال! توکلت علی الله
گفتی:ان الله یحب المتوکلین
.:: خدا اونایی رو که توکل می کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره
.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می کنن (حج/11)::.

گفتم:...
دیگه چیزی برای گفتن نداشتم.

بوی فیروزه سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ

خدا میخواست
خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی
شرابی در نگاهت ریخت تا گیرا ترین باشی
نمی گنجید روح سرکشت در تنگنای تن
دلت را وسعتی بخشید تا دریا ترین باشی
مقدر بود خاکستر شود زهد دروغینم
تو را آموخت همچون شعله بی پروا ترین باشی
خدا ، تنهای تنها بود و در تنهایی پاکش
تو را تنها پدید آورد تا تنها ترین باشی
خدا وقتی تو را می آفرید از جنس الماس
گمان هرگز نمی بردم که وا ویلا ترین باشی

بوی فیروزه سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ

شعری از پابلو نرودا با ترجمه ی احمد شاملو:

به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . .. .،

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن.

رحیمی نژاد سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام استاد
پس چرا من نمیدونم؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شعر تولد یعنی در مورد ماه تولدتون شعری وجود داره؟؟؟؟؟
خلاصه استاد ۱۲ حالت بیشتر نداره درسته؟!:-)

سلام
چون زمانهای شما نمی خوندم!
.................
راستی اگر اشتباه نکنم در پست دیگری چند لحظه قبل گفته بودید باید نهار بپزید
ظاهرا یا مادر آمدند یا نهار را پختید
به والدین سلام برسانید

رحیمی نژاد سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ

بله هم آشپزی کردم
هم مامانم از مدرسه اومد
هم نهار خوردیم جاتون خالی
الانم نوشتمو چک کردم انگار مشکلی نداشت
بزرگیتونو میرسونم
ممنون
راستی نمیشه شعرو سانسوووور نکنید؟؟

؟؟؟

رحیمی نژاد سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام به زخمی عزیز(اسمت آخر منو میکشه)
سلام به بوی فیروزه ی خوبم
زخمی من جایزه رو میبرم:-)
خیلی زیبا بودند به خصوص گفتگو با خدا وجمله ی دیگه چیزی برای گفتن نداشتم.

شعری از پابلو نرودا با ترجمه ی احمد شاملوهم زیبا بود



از هردوی شما ممنونم

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد